گنجور

شمارهٔ ۴۶۵

دل بری ای زلف جانان و ستم بر جان ‌کنی
از چه معنی خویشتن زنجیر نوشر‌وان کنی
مشتری بسیار دیدم‌ کاو ز شب میدان کند
شب تو را بینم همی‌ کز مشتری میدان کنی
زهره پنهان کرد مر هاروت را زیر زمین
تو چو هاروتی چرا مر زهره را پنهان‌ کنی
گر نیی چون پور آزر بر نگار آزری
پس چرا آذر همی بر خویشتن ریحان‌ کنی
ور نیی چون معجز موسی چرا بر دست او
خویشتن را از پی جادو همی ثعبان ‌کنی
عشق جانان بر رخم بندد نقاب از شنبلید
چون تو از عارض نقاب چهرهٔ جانان کنی
مشک من ‌کافور گردد پشت من چنبر شود
چون تو چنبروار بر کافور مشک افشان ‌کنی
گاه با پیکان مژگان کار من سازی به‌ طبع
گه زره‌پوشی و پیکار مرا پیکان‌ کنی
گه‌ گره ‌گیری و بر طر‌ف قمر بازی کنی
گه‌ کمر بندی و بر برگ سمن جولان‌ کنی
گاه گردانی دلم چون‌ گوی در میدان عشق
چون دل من‌ گوی کردی خویشتن چوگان کنی
ای قضا یک ره مرا بیرون بر از میدان عشق
تا به میدان شرف ‌گوی دلم گردان کنی
ای دل آن‌ وقتی به میدان شرف‌ گردان شوی
کافرینِ فخر آلِ مصطفی دیوان‌ کنی
سید سادات خورشید رئیسان بوالحسن
کز شرف شاید که دیوان مدیحش جان‌ کنی
ای محب خدمتش ‌گر پیش او گامی نهی
همچنان باشد که سیصد کعبه آبادان کنی
ای سخن ورزی‌ که ناپخته نگویی یک سخن
وان سخن را گر بسنجی از خرد میزان کنی
تا تو در فرمان عقلی عقل در فرمان توست
هرچه ‌گویی آن کند تا هر چه ‌گوید آن کنی
دست تو بر هر چه مخلوقات باشد بگذرد
گر سرای بخت خود را دست بر ایوان کنی
بود شارستان علم مصطفی را در علی
تو ز دولت دیده بر دیوار شارستان کنی
دولت از بهر تو شاد روان نعمت یافته است
تا همه روی زمین را زیر شاد‌روان کنی
با نجاشی عم تو پیمان چو کرد اندر حبش
تو به ‌یک پیغام با قیصر همان پیمان‌کنی
در بقای سرمدی دولت یکی نامه نوشت
تا نظام دین پیغمبر بر او عنوان کنی
شاه عالم جنه‌الفردوس خواهد کرد بلخ
تا تو در فردوس عقل خویش را رضوان کنی
مشتری را گر نظر باشد به سوی دشمنت
خانهٔ خرچنگ را بر مشتری زندان کنی
ور به چشم دشمنی در جرم‌ کیوان بنگری
آنچه کیوان کرد با مردم تو با کیوان کنی
حاتم طائی به عمر خویشتن هرگز ندید
آنکه در یک ماه تو مرسوم یک مهمان‌ کنی
زان همی خواهد رجوع معن و نوشروان ملک
تا بر این عدل و بر آن جود و کرم تاوان ‌کنی
گوش تو نشنید هرگز یک سوال از سایلی
زانکه تو پیش از سؤال او همی احسان کنی
از هر آن شاعر که بستانی بیاض مدح خویش
دست او بیضا چو دست موسی عمران کنی
دست تو ابری است بر باران و طبع ما صدف
تو صدف پر دُر همی از قطرهٔ باران ‌کنی
هر کجا باران بود دُرّ کم نیاید در صدف
شاعری بر ما بدین معنی همی آسان‌ کنی
وارث پیغمبری در خاندان هاشمی
آمدم تا تو مرا با حشمت حَسّان ‌کنی
زین قصیده شاد گردد جان استادی که‌ گفت‌:
«‌ای شکسته زلف یار از بس‌ که تو دستان کنی‌»
تا بگردد آسمان سامان احوال تو باد
تا همه احوال بدخواها‌نت بی‌سامان کنی
چهرهٔ مردان به خدمت بر بساط مجلس است
تا به آثار کمالت جمله را نقصان‌ کنی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل بری ای زلف جانان و ستم بر جان ‌کنی
از چه معنی خویشتن زنجیر نوشر‌وان کنی
هوش مصنوعی: دل را از محبت خود آزاد کن، ای زلف جانان! چرا بر جان من ستم می‌کنی و خود را در زنجیر ناراحتی قرار می‌دهی؟
مشتری بسیار دیدم‌ کاو ز شب میدان کند
شب تو را بینم همی‌ کز مشتری میدان کنی
هوش مصنوعی: من مشتریان زیادی را دیده‌ام که در شب تاریک میدان، تو را می‌نگرند و من نیز به خاطر تو همواره در همین میدان شب را مشاهده می‌کنم.
زهره پنهان کرد مر هاروت را زیر زمین
تو چو هاروتی چرا مر زهره را پنهان‌ کنی
هوش مصنوعی: زهره (نام یک ستاره) هاروت (شخصیتی افسانه‌ای) را در زیر زمین پنهان کرد، تو نیز چرا باید زهره را از نظرها دور نگه‌داری؟
گر نیی چون پور آزر بر نگار آزری
پس چرا آذر همی بر خویشتن ریحان‌ کنی
هوش مصنوعی: اگر تو همچون پسر آزر (ابراهیم) به زیبایی و جذبه او نیستی، پس چرا آتش (آذر) را به خود می‌زنی و خود را اذیت می‌کنی؟
ور نیی چون معجز موسی چرا بر دست او
خویشتن را از پی جادو همی ثعبان ‌کنی
هوش مصنوعی: اگر تو مانند معجزه موسی نیستی، چرا خود را به دنبال جادوگری و سحر و جادو می‌کشی؟
عشق جانان بر رخم بندد نقاب از شنبلید
چون تو از عارض نقاب چهرهٔ جانان کنی
هوش مصنوعی: عشق محبوب بر چهره‌ام پوششی می‌زند، مثل این که تو با کنار زدن پرده‌ای، چهرهٔ محبوب را نمایان می‌کنی.
مشک من ‌کافور گردد پشت من چنبر شود
چون تو چنبروار بر کافور مشک افشان ‌کنی
هوش مصنوعی: بوی مشک من آن‌چنان خوشبو می‌شود که مانند کافور به مشام می‌رسد و پشت من به شکل چنبر درمی‌آید؛ همان‌طور که تو با حضور خود بوی خوش کافور را پخش می‌کنی.
گاه با پیکان مژگان کار من سازی به‌ طبع
گه زره‌پوشی و پیکار مرا پیکان‌ کنی
هوش مصنوعی: گاه از طریق نگاه‌های معنادار و دلربایت، کاری می‌کنی که در دل و جانم پر از عشق و احساس شود و گاهی نیز مانند یک جنگجو با قدرت و استقامت در برابر چالش‌های زندگی ظاهر می‌شوم.
گه‌ گره ‌گیری و بر طر‌ف قمر بازی کنی
گه‌ کمر بندی و بر برگ سمن جولان‌ کنی
هوش مصنوعی: گاهی مشغول کارهای جدی و مهم هستی و زمانی به تفریح و سرگرمی می‌پردازی. نوازش و آرامش در یکی و شور و نشاط در دیگری را تجربه می‌کنی.
گاه گردانی دلم چون‌ گوی در میدان عشق
چون دل من‌ گوی کردی خویشتن چوگان کنی
هوش مصنوعی: دل من گاهی مانند گوی در میدان عشق می‌چرخد و تو هم مانند یک چوگان که گوی را حرکت می‌دهد، مرا به این سو و آن سو می‌کشی.
ای قضا یک ره مرا بیرون بر از میدان عشق
تا به میدان شرف ‌گوی دلم گردان کنی
هوش مصنوعی: ای سرنوشت، مرا از میدان عشق بیرون ببر و به میدان شرافت هدایت کن تا بتوانی دل من را در آنجا بگردانی.
ای دل آن‌ وقتی به میدان شرف‌ گردان شوی
کافرینِ فخر آلِ مصطفی دیوان‌ کنی
هوش مصنوعی: ای دل، زمانی که به میدان شرف وارد شوی، آن‌گاه کسانی که به نژاد و فخر آل محمد (ص) می‌بالند را دیوانه و محو خود خواهی کرد.
سید سادات خورشید رئیسان بوالحسن
کز شرف شاید که دیوان مدیحش جان‌ کنی
هوش مصنوعی: سید سادات، که مقام و منزلت بلندی دارد، مثل خورشید درخشان است و بوالحسن، که به خاطر ویژگی‌های عالی‌اش، شایستگی دارد که افراد بسیاری در وصف او شعر بگویند و جان خود را برای تعریف و تمجیدش فدای او کنند.
ای محب خدمتش ‌گر پیش او گامی نهی
همچنان باشد که سیصد کعبه آبادان کنی
هوش مصنوعی: اگر در خدمت محبوبش گامی برداری، ارزش آن به اندازه‌ی ساختن سیصد کعبه خواهد بود.
ای سخن ورزی‌ که ناپخته نگویی یک سخن
وان سخن را گر بسنجی از خرد میزان کنی
هوش مصنوعی: ای کسی که سخن می‌گویی، مراقب باش که هر حرفی را بی‌توجهی نزن. اگر سخن را با دقت بسنجی، می‌توانی آن را با معیارهای عقل و درایت اندازه‌گیری کنی.
تا تو در فرمان عقلی عقل در فرمان توست
هرچه ‌گویی آن کند تا هر چه ‌گوید آن کنی
هوش مصنوعی: اگر تو از عقل پیروی کنی و به آن احترام بگذاری، عقل نیز از تو پیروی می‌کند و هرچه بخواهی انجام می‌دهد. اما اگر تو خود را به آن بسپاری، عقل هم باید به خواسته‌های تو پاسخ گوید.
دست تو بر هر چه مخلوقات باشد بگذرد
گر سرای بخت خود را دست بر ایوان کنی
هوش مصنوعی: اگر دست تو بر هر چیزی که در این دنیا وجود دارد برسد، تنها کافی است که بر سرنوشت خودت تأثیر بگذاری و آن را به شکل دلخواهی درآوری.
بود شارستان علم مصطفی را در علی
تو ز دولت دیده بر دیوار شارستان کنی
هوش مصنوعی: علم و دانش پیامبر اسلام در وجود علی به وضوح نمایان است، به طوری که می‌توانی قدرت و عظمت این دانش را مانند کلامی بر روی دیوار مشاهده کنی.
دولت از بهر تو شاد روان نعمت یافته است
تا همه روی زمین را زیر شاد‌روان کنی
هوش مصنوعی: خوشبختی و prosperity به خاطر تو به وجود آمده و نعمت‌های زیادی به دست آورده‌ای تا بتوانی بر روی زمین شادی و خوشبختی را گسترش دهی.
با نجاشی عم تو پیمان چو کرد اندر حبش
تو به ‌یک پیغام با قیصر همان پیمان‌کنی
هوش مصنوعی: وقتی که با نجاشی عم تو در حبشه عهد و پیمان بستی، باید همانطور که به او قول دادی، با قیصر هم همین پیمان را داشته باشی.
در بقای سرمدی دولت یکی نامه نوشت
تا نظام دین پیغمبر بر او عنوان کنی
هوش مصنوعی: در ادامه حیات ابدی حکومت، فردی نامه‌ای نوشت تا نظام دین پیامبر را به عنوان خود بر او قرار دهد.
شاه عالم جنه‌الفردوس خواهد کرد بلخ
تا تو در فردوس عقل خویش را رضوان کنی
هوش مصنوعی: پادشاه دنیا به دنبال این است که بلخ را به بهشت فردوس تبدیل کند تا تو با عقل و اندیشه‌ات، در این بهشت خوشنودی و رضایت بیابی.
مشتری را گر نظر باشد به سوی دشمنت
خانهٔ خرچنگ را بر مشتری زندان کنی
هوش مصنوعی: اگر مشتری به سمت دشمن خود توجه داشته باشد، می‌تواند او را در خانه‌اش به دام بیندازد.
ور به چشم دشمنی در جرم‌ کیوان بنگری
آنچه کیوان کرد با مردم تو با کیوان کنی
هوش مصنوعی: اگر با نگاه دشمنی به جرم کیوان (ستاره زحل) بنگری، بدان که آنچه کیوان با مردم کرد، تو نیز با کیوان همان کار را می‌کنی.
حاتم طائی به عمر خویشتن هرگز ندید
آنکه در یک ماه تو مرسوم یک مهمان‌ کنی
هوش مصنوعی: حاتم طائی در طول زندگیش هرگز کسی را ندید که مانند تو در یک ماه چنین مهمانی را برگزار کند.
زان همی خواهد رجوع معن و نوشروان ملک
تا بر این عدل و بر آن جود و کرم تاوان ‌کنی
هوش مصنوعی: از اینکه می‌خواهد به معنای عمیق و ارزش‌های انسانی و عدالت و بخشندگی بازگردد، برای اینکه بتواند پاداش این فضایل را دریافت کند.
گوش تو نشنید هرگز یک سوال از سایلی
زانکه تو پیش از سؤال او همی احسان کنی
هوش مصنوعی: تو هیچگاه از کسی سوالی نمی‌پرسی؛ زیرا قبل از اینکه او سوالی بپرسد، همواره به او لطف و محبت می‌کنی.
از هر آن شاعر که بستانی بیاض مدح خویش
دست او بیضا چو دست موسی عمران کنی
هوش مصنوعی: هر شاعری که از تو مدح و ستایش بگیرد، بگذار دستش مانند عصای موسی دریا را بشکافد و او را به اعجاز برساند.
دست تو ابری است بر باران و طبع ما صدف
تو صدف پر دُر همی از قطرهٔ باران ‌کنی
هوش مصنوعی: دست تو مانند ابری است که بر باران می‌بارد و ذهن ما همچون صدف تو، از دانه‌های باران پر از گوهر می‌شود.
هر کجا باران بود دُرّ کم نیاید در صدف
شاعری بر ما بدین معنی همی آسان‌ کنی
هوش مصنوعی: هر جایی که باران باشد، مروارید در صدف کم نیست. شاعر در اینجا به ما می‌گوید که تو با این بیان، کار را برای ما آسان کرده‌ای.
وارث پیغمبری در خاندان هاشمی
آمدم تا تو مرا با حشمت حَسّان ‌کنی
هوش مصنوعی: من از نسل پیامبری در خانواده هاشمی به دنیا آمده‌ام، تا تو مرا با جلال و عظمت خودت محترم و بزرگ کنی.
زین قصیده شاد گردد جان استادی که‌ گفت‌:
«‌ای شکسته زلف یار از بس‌ که تو دستان کنی‌»
هوش مصنوعی: این شعر به شادی و خوشحالی استاد اشاره دارد، به خاطر این که کسی با موهای پریشان و زیبا به او توجه کرده و این باعث دلشادیش می‌شود. این نکته به زیبایی و جذابیت عشق و دلبستگی هم اشاره دارد.
تا بگردد آسمان سامان احوال تو باد
تا همه احوال بدخواها‌نت بی‌سامان کنی
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان به حال و روز تو سامان دهد، تو نیز باید تمام وضعیت‌های بدخواهان خود را نابود کنی.
چهرهٔ مردان به خدمت بر بساط مجلس است
تا به آثار کمالت جمله را نقصان‌ کنی
هوش مصنوعی: چهره‌های مردان در خدمت به مجلس حاضرند تا با ویژگی‌های برتر تو، هر کسی را کامل‌تر و بهتر نمایند.