گنجور

شمارهٔ ۴۴۲

آن بت مجلس فروز امروز اگر با ماستی
مجلس ما خُرّمَستی کار ما زیباستی
خفته و مست است و پنداری که از ما فارغ است
عیش ما خوش نیست بی او کاشکی با ماستی
گرچه می خوردست و از مستی به خواب اندر شدست
هم توانستی بر ما آمدن‌ گر خواستی
گر بدو پیداستی از مهربانی یک نشان
صد نشان از خرمی بر روی ما پیداستی
گر نکردستی دل ما دی به وصل او نشاط
در غم هجران او امروز ناپرواستی
دی ازو در وصل ما را وعدهٔ امروز بود
کاشکی امروز ما را وعدهٔ فرداستی
گر نمودستی فروغ جِبهت و رخسار خویش
بزم ما بر مشتری و زهرهٔ زهراستی
وز خم زلف و گهرهای کلاهش روز و شب
مشتری در عقربستی زهره در جوزاستی
وصف او هستی به معنی راست چون وصف پری
گر پری را گِرد سوسن عنبر ساراستی
نَعت او هستی به برهان راست چون نعت صنم
گر صنم را گرد مرجان لولو لالاستی
بی‌رقیبی آفتاب اندر فلک تنها رود
آفتابی دیگرستی کاشکی تنهاستی
بر فلک نتواندی تنها گذشتن آفتاب
گر نه زیر سایهٔ تخت شه دنیاستی
افسر شاهان ملک‌سنجر سرِ سلجوقیان
آن گهربخشی که گویی دست او دریاستی
گر نه آنستی که جوید هرکس از دریا گهر
بوسه‌دادن دست او هرگز که را یاراستی؟
گر به نام بخت منشوری فرستادی خدای
برسر منشور او نام ملک طغراستی
ماه اگر هستی برابر با مه منجوق شاه
چرخ کیوان زیر و چرخ ماه بر بالاستی
وز فزونستی سپهر از وصف و وهم فیلسوف
قدر او همتای قدر شاه بی‌همتاستی
دولت عالیش اگر هستی درختی سرفراز
بیخ و شاخ او به جابلسا و جابلقاستی
باز و شاهین گر ز دست او شوندی سوی صید
مخلب‌ و منقارشان در قبهٔ خضراستی
ور سر اعدای او در خاک پنهان نیستی
در خم چوگان او گوی از سر اعداستی
پیکر پیل است اسبش را ولیکن ‌گاه جنگ
پیل ازو بگریزدی گر در صف هیجاستی
چون عرق گیرد تو گویی سیل در وادیستی
چون سَبَق جوید تو گویی باد در صحراستی
چون نشنید شاه بر پشتش تو گویی بر نهنگ
چیره شد شیری که اندر چنگش اژدرهاستی
ای جهانداری که گر خورشید عقلت نیستی
روز خلق از تیرگی همچون شب یلداستی
ور به اطراف ممالک نیستی فرمان تو
هر طرف را آفتی از غارت و غوغاستی
امن و آرام جهان از جنبش شمشیر توست
ور جز اینستی جهان آشفته و شیداستی
در جهان گر نیستی سهم سر شمشیر تو
ای بسا سر کاندرو بیهوده و سوداستی
روز کین چون نرد نصرت باختی با دشمنان
صد نَدَب بردی که‌ گفتی هر ندب عذراستی
گر به رجعت بازگشتندی ملوک باستان
خواندی اختر مدیحت گر بلند آراستی
گیردی گردون رکابت گر قوی بازوستی
خواندی اختر مدیحت گر بلند آواستی
عقل تو کل است وگر پیداستی اجزای او
آسمان هفتمین یک جزو از آن اجزاستی
گر نبودی از تف خشم تو آتش را نهیب
مسکن آتش نه اندر آهن و خاراستی
ور ز باران نوالت بهره‌مندستی زمین
حنظل او شکرستی خار او خرماستی
خَلُّخ و یغما تو داری ور تو را هستی مراد
قیروان و روم همچون خلخ و یغماستی
از سر پیکان تو وز خنجر ترکان تو
قیروان بی‌مشرکستی روم بی‌ترساستی
گر ز دست تو به چین والاستی فغفور چین
در قبول دین تازی دولتش والاستی
ور فتادستی فروغ تیغ تو بر رآی هند
جشم سرش در هدی چون چشم سر بیناستی
خسروا معلوم رای تو شدستی تاکنون
گر به عالم چون معزی شاعر داناستی
گر نبودی ناتوان بودی به عالی مجلست
وز قبول مجلس تو کار خویش آراستی
شد معزی در فراق خدمتت پیر و کهن
گر مقیمستی به خدمت تازه و برناستی
ور به صهبا مایل استی طبع او از دیرباز
بیش تخت تو به دستش ساغر صهباستی
حاضر آمد تا نماید خاطرش در پیش تو
شعرهای نوکه‌گویی حله و دیباستی
تا مثال اختران بر آسمان‌ گویی مگر
در مکنون ریخته بر تختهٔ میناستی
آسمان مختار بادا تا تو را مولی شود
زانکه ‌گر مختار بودی خود تو را مولاستی
باد چون ثعبان موسی تیغ تو هنگام رزم
رای تو روشن‌ که پنداری ید بیضاستی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن بت مجلس فروز امروز اگر با ماستی
مجلس ما خُرّمَستی کار ما زیباستی
هوش مصنوعی: امروز آن معشوق زیبا که در مجلس می‌درخشد، اگر با شراب ما همراه شود، شادی و سرور مجلس ما دوچندان می‌شود و این باعث زیبایی کار ما خواهد بود.
خفته و مست است و پنداری که از ما فارغ است
عیش ما خوش نیست بی او کاشکی با ماستی
هوش مصنوعی: در خواب و مستی به سر می‌برد و تصور می‌کند که از ما بی‌خبر است. اما خوشی ما بدون او کامل نیست و ای کاش که با ما بود.
گرچه می خوردست و از مستی به خواب اندر شدست
هم توانستی بر ما آمدن‌ گر خواستی
هوش مصنوعی: اگرچه او شراب می‌نوشید و به خاطر مستی خوابش برده، اما اگر بخواهد، می‌تواند به ما بیاید.
گر بدو پیداستی از مهربانی یک نشان
صد نشان از خرمی بر روی ما پیداستی
هوش مصنوعی: اگر نشانه‌ای از مهربانی او به ما برسد، به وضوح می‌توانیم صد نشانه از شادی و خرم بودن خود را در چهره‌ی ما مشاهده کنیم.
گر نکردستی دل ما دی به وصل او نشاط
در غم هجران او امروز ناپرواستی
هوش مصنوعی: اگر دل ما را به وصال او شاد نمی کردی، اکنون در غم دوری او بی‌پروا نیستی.
دی ازو در وصل ما را وعدهٔ امروز بود
کاشکی امروز ما را وعدهٔ فرداستی
هوش مصنوعی: دیروز در وصال ما وعده‌ای برای امروز داده بود، ای کاش امروز وعده‌ای برای فردا می‌داشتیم.
گر نمودستی فروغ جِبهت و رخسار خویش
بزم ما بر مشتری و زهرهٔ زهراستی
هوش مصنوعی: اگر روشنی چهره و پیشانی‌ات را به نمایش می‌گذاشتی، مجلس ما به شمعی در برابر مشتری و زهره، چون گل‌برگ زهرایی می‌درخشید.
وز خم زلف و گهرهای کلاهش روز و شب
مشتری در عقربستی زهره در جوزاستی
هوش مصنوعی: از پیچ و تاب موی او و جواهراتی که در کلاهش دارد، روز و شب مشتری در دانستن عشق او در حال گردش است، ستاره زهره در برج جوزا قرار دارد.
وصف او هستی به معنی راست چون وصف پری
گر پری را گِرد سوسن عنبر ساراستی
هوش مصنوعی: توصیف او به حقیقتی بزرگ‌تر از خود اوست، همان‌طور که توصیف پری تنها به شکل ظاهری او محدود نمی‌شود، بلکه زیبایی و ویژگی‌هایش را در خود دارد.
نَعت او هستی به برهان راست چون نعت صنم
گر صنم را گرد مرجان لولو لالاستی
هوش مصنوعی: خصلت و ویژگی‌های او مانند دلیلی قوی است که وجودش را اثبات می‌کند، همانطور که توصیف یک مجسمه، اگر آن مجسمه از مرجان ساخته شده باشد، به درختی زیبا و خاص می‌ماند.
بی‌رقیبی آفتاب اندر فلک تنها رود
آفتابی دیگرستی کاشکی تنهاستی
هوش مصنوعی: آفتاب در آسمان بی‌رقیب و یکتا است و هیچ چیز دیگری نمی‌تواند مشابه آن باشد. ای کاش این یکتایی و بی‌همتایی همیشه برقرار بماند.
بر فلک نتواندی تنها گذشتن آفتاب
گر نه زیر سایهٔ تخت شه دنیاستی
هوش مصنوعی: بر روی آسمان نمی‌توانی به تنهایی از آفتاب عبور کنی، مگر اینکه زیر سایه‌ی تخت پادشاه زندگی کنی.
افسر شاهان ملک‌سنجر سرِ سلجوقیان
آن گهربخشی که گویی دست او دریاستی
هوش مصنوعی: ملک‌سنجر، فرمانروای بزرگ و معتبر سلجوقیان، به مانند فردی است که دارای صفات نیک و خیرخواهی بسیار است. او را همچون دریا می‌دانند که با بیکرانگی و عمق خود، بی‌وقفه سخاوتمندی و بخشندگی دارد.
گر نه آنستی که جوید هرکس از دریا گهر
بوسه‌دادن دست او هرگز که را یاراستی؟
هوش مصنوعی: اگر تو آن کسی نیستی که هر شخصی از دریا جواهرات را طلب کند، پس هرگز دست تو به کسی نخواهد رسید که شایستگی داشته باشد.
گر به نام بخت منشوری فرستادی خدای
برسر منشور او نام ملک طغراستی
هوش مصنوعی: اگر بخت خوب به تو چیزی ارزانی کرده، باید بدانی که در پس آن، نام و نشانی از قدرت و سلطنت وجود دارد.
ماه اگر هستی برابر با مه منجوق شاه
چرخ کیوان زیر و چرخ ماه بر بالاستی
هوش مصنوعی: اگر ماه وجود دارد، تو باید برابر با آن باشد، چون به مانند جواهر زیبایی از آسمان در جایگاه خاصی قرار داری.
وز فزونستی سپهر از وصف و وهم فیلسوف
قدر او همتای قدر شاه بی‌همتاستی
هوش مصنوعی: به دلیل بزرگی و عظمت آسمان، نه وصف آن را به‌خوبی می‌توان بیان کرد و نه می‌توان آن را با تصور فلسفی درک کرد؛ زیرا مقام و منزلت آسمان به اندازه‌ای است که حتی قدرت آن نیز به هیچ‌وجه با قدرت شاهان بی‌همتا قابل مقایسه نیست.
دولت عالیش اگر هستی درختی سرفراز
بیخ و شاخ او به جابلسا و جابلقاستی
هوش مصنوعی: اگر دارای نعمت و خوشبختی هستی، مانند درختی بلند و سرسبز هستی که ریشه و شاخه‌هایش در مراتع خوش‌منظر جابلسا و جابلقا قرار دارد.
باز و شاهین گر ز دست او شوندی سوی صید
مخلب‌ و منقارشان در قبهٔ خضراستی
هوش مصنوعی: اگر باز و شاهین از دست او آزاد شوند، به سوی شکار می‌روند و چنگال‌ها و نوکشان در دل آسمان آبی خواهند بود.
ور سر اعدای او در خاک پنهان نیستی
در خم چوگان او گوی از سر اعداستی
هوش مصنوعی: اگر سر دشمنان او در خاک پنهان باشد، تو در میدان بازی او از سر دشمنانش هستی.
پیکر پیل است اسبش را ولیکن ‌گاه جنگ
پیل ازو بگریزدی گر در صف هیجاستی
هوش مصنوعی: بدن اسب مانند بدن فیل است، اما در زمان جنگ اسب از فیل می‌گریزد اگر در میان جنگ باشد.
چون عرق گیرد تو گویی سیل در وادیستی
چون سَبَق جوید تو گویی باد در صحراستی
هوش مصنوعی: وقتی عرق بریزی، انگار در یک دره پر از سیل قرار داری و وقتی که به جلو می‌روی، مانند بادی در بیابان به نظر می‌رسی.
چون نشنید شاه بر پشتش تو گویی بر نهنگ
چیره شد شیری که اندر چنگش اژدرهاستی
هوش مصنوعی: وقتی شاه نشنید، گویی شیر بر نهنگ فایق آمده است، در حالی که اژدهایی در چنگال اوست.
ای جهانداری که گر خورشید عقلت نیستی
روز خلق از تیرگی همچون شب یلداستی
هوش مصنوعی: ای کسی که بر جهان حکومت می‌کنی، اگر عقل و درایت تو همچون خورشید روشن نباشد، روزها در تاریکی و غم مانند شب یلدا خواهد گذشت.
ور به اطراف ممالک نیستی فرمان تو
هر طرف را آفتی از غارت و غوغاستی
هوش مصنوعی: اگر در کشورها و سرزمین‌های دور تو را فرماندهی نباشد، هر گوشه و کنار تحت تأثیر آشفتگی و آسیب‌های ناشی از غارت و هرج و مرج قرار می‌گیرد.
امن و آرام جهان از جنبش شمشیر توست
ور جز اینستی جهان آشفته و شیداستی
هوش مصنوعی: امنیت و آرامش دنیا به خاطر حرکات شمشیر توست و اگر تو نبودی، دنیا به هم ریخته و پر از آشفتگی می‌شد.
در جهان گر نیستی سهم سر شمشیر تو
ای بسا سر کاندرو بیهوده و سوداستی
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا جایی نداشته باشی، سر تو نیز بی‌فایده خواهد بود، زیرا بسیاری از سرها وجود دارند که به همین دلیل بی‌فایده و بی‌ثمر هستند.
روز کین چون نرد نصرت باختی با دشمنان
صد نَدَب بردی که‌ گفتی هر ندب عذراستی
هوش مصنوعی: روز انتقام، وقتی که در بازی پیروزی با دشمنانت باختی، به اندازه‌ی صد زخم و جراحت را تحمل کردی و به هر زخمی که خوردی، گویی عزتی از دست داده‌ای.
گر به رجعت بازگشتندی ملوک باستان
خواندی اختر مدیحت گر بلند آراستی
هوش مصنوعی: اگر پادشاهان قدیم دوباره به قدرت برگردند، تو را ستایش خواهند کرد و اگر به زیبایی و والایی آراسته باشی.
گیردی گردون رکابت گر قوی بازوستی
خواندی اختر مدیحت گر بلند آواستی
هوش مصنوعی: اگر در مبارزه ی زندگی توانمند و قوی باشی، موفقیت و پیروزی نصیبت خواهد شد و اگر صدای بلندی داری، توانایی ستایش و ذکر نعمت‌های خود را نیز خواهی داشت.
عقل تو کل است وگر پیداستی اجزای او
آسمان هفتمین یک جزو از آن اجزاستی
هوش مصنوعی: عقل تو کامل است و اگر بخواهی آن را شناسایی کنی، باید بدانی که آسمان هفتم فقط یکی از بخش‌های آن است.
گر نبودی از تف خشم تو آتش را نهیب
مسکن آتش نه اندر آهن و خاراستی
هوش مصنوعی: اگر نبود خشم تو، آتش به‌وجود نمی‌آمد و مسکن آتش نه در آهن و خار است.
ور ز باران نوالت بهره‌مندستی زمین
حنظل او شکرستی خار او خرماستی
هوش مصنوعی: اگر از باران نعمت‌های تو برخوردار شده‌ای، زمینش مثل حنظل (میوه تلخی) است، ولی اگر از نعمت تو بهره‌مند نباشد، مثل شکر و خرما می‌شود.
خَلُّخ و یغما تو داری ور تو را هستی مراد
قیروان و روم همچون خلخ و یغماستی
هوش مصنوعی: دست خود را از مال دیگران رها کن و بدان که اگر به دنبال خواسته‌هایت هستی، بزرگترین شهرها و مناطق هم، مانند خلخ و یغما برای تو هستند.
از سر پیکان تو وز خنجر ترکان تو
قیروان بی‌مشرکستی روم بی‌ترساستی
هوش مصنوعی: تیغ تو و خنجرهای ترک‌ها، باعث شده که قیروان به جایی بی‌مشرک تبدیل شود و روم بدون هیچ ترسی به نظر برسد.
گر ز دست تو به چین والاستی فغفور چین
در قبول دین تازی دولتش والاستی
هوش مصنوعی: اگر تو از دست خود به چین بروی و در آن‌جا سلطنت داشته باشی، بزرگی و قدرت فغفور چین در پذیرش دین عربی (اسلام) نیز به عظمت او افزوده می‌شود.
ور فتادستی فروغ تیغ تو بر رآی هند
جشم سرش در هدی چون چشم سر بیناستی
هوش مصنوعی: اگر دست تیغ تو بر سر هند بیفتد، آن چشمی که همچون چشم سر بیناست، به هدایت راه می‌یابد.
خسروا معلوم رای تو شدستی تاکنون
گر به عالم چون معزی شاعر داناستی
هوش مصنوعی: ای خسروا، انتظار می‌رود که تو تا کنون باید فهمیده باشی که اگر در این دنیا مانند معزی، شاعر بزرگ بودی، اوضاع به گونه‌ای دیگر و روشن‌تر از آنچه که هست، مشخص می‌شد.
گر نبودی ناتوان بودی به عالی مجلست
وز قبول مجلس تو کار خویش آراستی
هوش مصنوعی: اگر تو ناتوان و ضعیف نبودی، به خوبی در مجالس عالی حاضر می‌شدی و می‌توانستی جایگاه خود را در آنجا به نحو شایسته‌ای مرتب کنی.
شد معزی در فراق خدمتت پیر و کهن
گر مقیمستی به خدمت تازه و برناستی
هوش مصنوعی: در فراق و دوری از تو، پیر و فرسوده شده‌ام، اگر در کنارم بودی، همچنان جوان و سرزنده می‌بودم.
ور به صهبا مایل استی طبع او از دیرباز
بیش تخت تو به دستش ساغر صهباستی
هوش مصنوعی: اگر به شراب متمایل هستی، طبیعت تو از سال‌ها پیش این‌گونه بوده و به همین دلیل، او همواره در دستش جام شراب دارد.
حاضر آمد تا نماید خاطرش در پیش تو
شعرهای نوکه‌گویی حله و دیباستی
هوش مصنوعی: او به اینجا آمده تا نشان دهد در حضورت تو، شعرهایی تازه و زیبا می‌سراید.
تا مثال اختران بر آسمان‌ گویی مگر
در مکنون ریخته بر تختهٔ میناستی
هوش مصنوعی: شاید تو هم مانند ستاره‌هایی بر آسمان، در دل خود رازهایی پنهان داری که فقط در وجودت وجود دارند.
آسمان مختار بادا تا تو را مولی شود
زانکه ‌گر مختار بودی خود تو را مولاستی
هوش مصنوعی: آسمان اجازه دارد که مختار باشد تا تو را سرپرست قرار دهد، زیرا اگر خود مختار بودی، خودت می‌توانستی سرپرست خود باشی.
باد چون ثعبان موسی تیغ تو هنگام رزم
رای تو روشن‌ که پنداری ید بیضاستی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که بادی شبیه به اژدها یا ثعبان احساس می‌شود که در زمان نبرد، شعور و تصمیم‌گیری تو مانند نوری روشن است و باعث می‌شود که گویی قدرتی فوق‌العاده و معجزه‌آسا داری، مانند عصای موسی.