شمارهٔ ۴۲۲
سمنبری که فسونگر شدست عبهر او
همی خلد دل من عبهر فسونگر او
اگر خلیدن و افسون نباشد از عَبهر
چرا خلنده و افسونگر است عبهر او
زعطر خویش همی بند و جادویی سازد
دو زلف کوته جادو فریب دلبر او
به من نگه کن و بنگر که بسته چون شدهام
به بند جادویی اندر ز بوی عنبر او
صنوبرست به قد آن نگار و طرفه بود
صنوبری که گل نسترن بود بر او
چنار بود تن من به پیکر آکنده
چو شاخ بید شد اندر غم صنوبر او
بتی که در سر او هست بارنامهٔ حسن
زشور عشق شدست این دلم مسخر او
نه بر مجازست این شور عشق در دل من
نه بر محال است این بارنامه بر سر او
اگر چه خصم من است آن صنم نگویم من
به هیچ خال که یارب تو باش داور او
هزار سجده کنم پیش آن دو عارض خوب
اگر سه بوسه دهم بر لب چو شَکّر او
دلم ربود و به جان گر طمع کند شاید
که هست رخت دل من به جمله بر خر او
چه آفت استکه از مادرش رسید به من
مرا بکشت چو او را بزاد مادر او
ز بهر فتنه همی مادرش بیاراید
به عقدهای گرانمایه گردن و بر او
ز عِقد گوهر او آفتاب را حسد است
مگر مدیح امیرست عِقْدگوهر او
ظهیر دولت ابوبکر بن نظامالملک
که روشناند همه اختران ز اختر او
اگر خلاف کند باهواش چرخ فلک
زهم گشاده شود بیخلاف چنبر او
ز بهر حشمت نامش سزد به گردون بر
مه دو هفته خطیب و مجره منبر او
گرش مراد بود کافسری نهد بر سر
زقدر و مرتبه عیوق باید افسر او
زخنجرش که چو در رزم آذر افروزد
مکابره ببرد آب دشمن آذر او
چه آذری که زمانی همی جدا نشود
زدیده و دل بدخواه دود و اخگر او
چو پیکرش بدرخشد زقلب لشکر میر
قوی شود سوی پیکار قلب لشکر او
زمانه را عجب آید چو آهنین گردد
به کارزار درون بارهٔ تکاور او
تکاوری که به کشتی همی کنم صفتش
لگام و نعل بود بادبان و لنگر او
به گاه جولان همچون عروس جلوه کند
زطرف گوهر و زرین ستام زیور او
چو سرفرازد وگردش کند به میدان در
سپهر وار بود گردش مدور او
به ابر ماند چون پی نهاد و نعره گشاد
بود زگام درخش و زکام تندر او
گرش برانی باد وگرش بداری کوه
مرکب است مگر زین دو چیز گوهر او
که دید کوه که ماند به باد جنبش او
که دید باد که ماند به کوه پیکر او
بهگاه حمله به شبدیز و رخش ماند راست
ظهیر دولت پرویز و رستم از بر او
بزرگوار امیری که راد مردان را
چو حلقهٔ درکعبه است حلقهٔ در او
چنانکه نور دهد بر سپهر مهر به ماه
به مهر نور دهد طلعت منور او
اگرچه منظر خوبان بود بدیعالوصف
ز منظر همه خوبان به است منظر او
وگرچه مخبر نیکان بود رفیع القدر
ز مخبر همه نیکان بِه است مخبر او
اگرچه دریا در فعل خویش هست سخی
سخیتر است ز دریا دل توانگر او
به سان خلد برین است مجلسشگه بزم
به مجلس اندر چون کوثرست ساغر او
بتان خَلخ و یغما چو حور عین زده صف
میان خلد برین چون کنار کوثر او
اگرچه در صفت شاعری و صنعت شعر
شدست قدرت من در سخن مقرر او
چو وقت شکر بود طبع شعرگستر من
همی خجل شود از طبع جودگستر او
ضمیر روشن او بر مثال خورشیدست
چراغ من ندهد نور در برابر او
همیشه تا که بود جنبش ستاره و چرخ
زمانه تابع او باد و بخت رهبر او
ز شاه حشمت و اقبال باد روز و شبش
که هست حشمت و اقبال شاه در خور او
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سمنبری که فسونگر شدست عبهر او
همی خلد دل من عبهر فسونگر او
هوش مصنوعی: بیرونی که جادوگر شده، باغ بهشت دل من هم مانند او شده است.
اگر خلیدن و افسون نباشد از عَبهر
چرا خلنده و افسونگر است عبهر او
هوش مصنوعی: اگر در وجود عبهر (رودی که در اینجا به آن اشاره شده) جاذبه و افسون وجود نداشته باشد، پس چرا خود عبهر اینقدر دلربا و جاذبهدار است؟
زعطر خویش همی بند و جادویی سازد
دو زلف کوته جادو فریب دلبر او
هوش مصنوعی: عطر خود را به خود میزند و با جادویی که دارد، دو شاخه موی کوتاهش دلبر خود را فریب میدهد.
به من نگه کن و بنگر که بسته چون شدهام
به بند جادویی اندر ز بوی عنبر او
هوش مصنوعی: به من نگاه کن و ببین که چگونه در بند جادویی عطر او گرفتار شدهام.
صنوبرست به قد آن نگار و طرفه بود
صنوبری که گل نسترن بود بر او
هوش مصنوعی: درختی بلند به قد و قواره آن معشوق است و جالب اینکه بر این درخت گل نسترن شکفته شده است.
چنار بود تن من به پیکر آکنده
چو شاخ بید شد اندر غم صنوبر او
هوش مصنوعی: بدن من مانند درخت چنار بود که با اندوه و درد به حالت شاخ و برگ بید درآمده است، به خاطر غم و اندوه درخت صنوبر او.
بتی که در سر او هست بارنامهٔ حسن
زشور عشق شدست این دلم مسخر او
هوش مصنوعی: در ذهن او، برای حسن و زیبایی عشق، نامهای نوشته شده است و قلب من به خاطر او تحت تأثیر قرار گرفته است.
نه بر مجازست این شور عشق در دل من
نه بر محال است این بارنامه بر سر او
هوش مصنوعی: این عشق عمیق و واقعی در دلم وجود دارد و این احساس تنها یک خیال نیست. بعید به نظر میرسد که این بار سنگین عشق را بر دوش او قرار دهم.
اگر چه خصم من است آن صنم نگویم من
به هیچ خال که یارب تو باش داور او
هوش مصنوعی: هر چند که آن معشوق من دشمن من است، اما من به هیچ دلیلی نمیگویم که ای خدا، تو باید داور او باشی.
هزار سجده کنم پیش آن دو عارض خوب
اگر سه بوسه دهم بر لب چو شَکّر او
هوش مصنوعی: من هزار بار به سجده میروم در برابر آن دو چهره زیبا، اگر بتوانم سه بار بر لبهای مانند شکرش بوسه بزنم.
دلم ربود و به جان گر طمع کند شاید
که هست رخت دل من به جمله بر خر او
هوش مصنوعی: دل من را به همراه خود برد و اگر به جانم نظر کند، شاید من نیز به خاطر زیباییات به همه آنها که در دلم هستند، نگاهی به شادابی تو بیندازم.
چه آفت استکه از مادرش رسید به من
مرا بکشت چو او را بزاد مادر او
هوش مصنوعی: این مصیبت چه بلایی است که از مادرش به من رسیده و مرا به کام مرگ کشانده است، در حالی که خودش به دنیا آمده و رشد کرده.
ز بهر فتنه همی مادرش بیاراید
به عقدهای گرانمایه گردن و بر او
هوش مصنوعی: مادر به خاطر شرایط سخت و فتنههای زمانه تصمیم میگیرد برای دخترش خواستگارانی با وضعیت مالی برجسته و مناسب در نظر بگیرد و با زینتهایی او را آراسته کند تا در آینده برایش بهترین زندگی را فراهم کند.
ز عِقد گوهر او آفتاب را حسد است
مگر مدیح امیرست عِقْدگوهر او
هوش مصنوعی: از دُر گرانبهای او، آفتاب حسد میبرد، مگر این که مدح و ستایش امیر باشد.
ظهیر دولت ابوبکر بن نظامالملک
که روشناند همه اختران ز اختر او
هوش مصنوعی: در این بیت به شخصیت و مقام برجسته ابوبکر بن نظامالملک اشاره شده است. او به عنوان یکی از شخصیتهای مهم و تاثیرگذار زمان خود مطرح است و ستارگان و شخصیتهای دیگر در مقایسه با او کمفروغ به نظر میرسند. به نوعی، این عبارت نشاندهنده برتری و تاثیرگذاری او در میان دیگران است.
اگر خلاف کند باهواش چرخ فلک
زهم گشاده شود بیخلاف چنبر او
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت به خواستههای او عمل نکند، پس باید از دایرهای که او را محاصره کرده، آزاد شود.
ز بهر حشمت نامش سزد به گردون بر
مه دو هفته خطیب و مجره منبر او
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت و بزرگیاش، نامش شایسته است که در آسمانها برده شود، مانند ماهی که به مدت دو هفته در آسمان درخشان است و سخنران و منبر او در میان مردم شناخته شده است.
گرش مراد بود کافسری نهد بر سر
زقدر و مرتبه عیوق باید افسر او
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به آرزوی خود برسد، باید بداند که برای رسیدن به مقام و منزلت، به تلاش و زحمات زیادی نیاز دارد و این تنها با داشتن یک سرپرست و هدایتگر قابل دستیابی است.
زخنجرش که چو در رزم آذر افروزد
مکابره ببرد آب دشمن آذر او
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیرش در میدان جنگ شعلهور میشود، رویارویی را به شکست دشمن میکشاند.
چه آذری که زمانی همی جدا نشود
زدیده و دل بدخواه دود و اخگر او
هوش مصنوعی: چه آذری که زمانی از چشمان و دلش جدا نشود، با حسرت و غم دودی و جرقهای از او به جا مانده است.
چو پیکرش بدرخشد زقلب لشکر میر
قوی شود سوی پیکار قلب لشکر او
هوش مصنوعی: وقتی که جسمش درخشان شود، قلب لشکر قویتر خواهد شد و به سوی جنگ با قلب لشکر او میرود.
زمانه را عجب آید چو آهنین گردد
به کارزار درون بارهٔ تکاور او
هوش مصنوعی: زمانه تعجب میکند وقتی که شخصی در میدان نبرد به قدری قوی و نیرومند میشود که مانند آهن خود را استوار و محکم نشان میدهد.
تکاوری که به کشتی همی کنم صفتش
لگام و نعل بود بادبان و لنگر او
هوش مصنوعی: شخصی که در سفر دریایی مهارت دارد، مانند سوارکاری است که کنترل بر کشتی دارد. او به مانند یک سوارکار، با کنترل و دقت، کشتی را هدایت میکند و برای او بادبان و لنگر نقش مهمی را ایفا میکند.
به گاه جولان همچون عروس جلوه کند
زطرف گوهر و زرین ستام زیور او
هوش مصنوعی: در زمان خوشی و شادابی، مانند عروسی زیبا و جذاب به نظر میرسد و زینتهای گرانبها و جواهراتش او را بیشتر میآراید.
چو سرفرازد وگردش کند به میدان در
سپهر وار بود گردش مدور او
هوش مصنوعی: وقتی که او به اوج میرسد و در آسمان میچرخد، مانند یک دایره در حرکت است.
به ابر ماند چون پی نهاد و نعره گشاد
بود زگام درخش و زکام تندر او
هوش مصنوعی: مانند ابری است که نقشهای برای خود ترسیم کرده و از شدت هیجان فریاد میزند؛ او از گامهای درخشان و نوسانات تندری برخوردار است.
گرش برانی باد وگرش بداری کوه
مرکب است مگر زین دو چیز گوهر او
هوش مصنوعی: اگر او را برانی یا نگهداری، همچون کوهی است که از این دو حالت میتواند به وجود آید. فقط در شرایطی خاص میتوان جواهر او را شناخت.
که دید کوه که ماند به باد جنبش او
که دید باد که ماند به کوه پیکر او
هوش مصنوعی: کوهی را ببین که در برابر وزش باد ثابت و استوار مانده است، و باد را هم که میبیند که چگونه نمیتواند این کوه را تکان دهد.
بهگاه حمله به شبدیز و رخش ماند راست
ظهیر دولت پرویز و رستم از بر او
هوش مصنوعی: در زمان حمله، شبدیز و رخش مانند استقامت و قدرت در زیر سایه دولت پرویز و رستم ایستادهاند.
بزرگوار امیری که راد مردان را
چو حلقهٔ درکعبه است حلقهٔ در او
هوش مصنوعی: امیر بزرگواری که راد مردان را به خود مرتبط میکند، همچون حلقهای است که در کعبه وجود دارد و همه به دور او میچرخند.
چنانکه نور دهد بر سپهر مهر به ماه
به مهر نور دهد طلعت منور او
هوش مصنوعی: ذاتی مثل نور که به آسمان و خورشید روشنایی میبخشد، در واقع چهرهی درخشان او هم به دیگران روشنی و زیبایی میدهد.
اگرچه منظر خوبان بود بدیعالوصف
ز منظر همه خوبان به است منظر او
هوش مصنوعی: هر چند که زیباییهای دیگران وصفنشدنی هستند، اما زیبایی او از همه آنها برتر و دلرباتر است.
وگرچه مخبر نیکان بود رفیع القدر
ز مخبر همه نیکان بِه است مخبر او
هوش مصنوعی: اگرچه او از کسانی است که خبرهای خوب را میگوید و دارای جایگاه بلندی است، اما خبر او از همه نیکان بهتر است.
اگرچه دریا در فعل خویش هست سخی
سخیتر است ز دریا دل توانگر او
هوش مصنوعی: هرچند دریا در بخشندگی و generosity خود بسیار است، اما دل شخص ثروتمند و توانگر حتی بیشتر از دریا سخاوت دارد.
به سان خلد برین است مجلسشگه بزم
به مجلس اندر چون کوثرست ساغر او
هوش مصنوعی: مجلس او مانند بهشت است و در آنجا بزم و شادی برقرار است. نوشیدنیاش چون کوثر، گوارا و دلپذیر است.
بتان خَلخ و یغما چو حور عین زده صف
میان خلد برین چون کنار کوثر او
هوش مصنوعی: تندیسهای زیبای یغما و خَلَخ مانند حورهای بهشتی در صفی ایستادهاند که در بهشت برین و در کنار کوثر قرار دارند.
اگرچه در صفت شاعری و صنعت شعر
شدست قدرت من در سخن مقرر او
هوش مصنوعی: اگرچه من در هنر شعر و شاعری توانایی دارم، اما مهارت من در بیان سخن به شکل دیگری تثبیت شده است.
چو وقت شکر بود طبع شعرگستر من
همی خجل شود از طبع جودگستر او
هوش مصنوعی: زمانی که وقت شکرگزاری میرسد، طبیعت شاعری من از بخشندگی و سخاوت او خجالت میکشد.
ضمیر روشن او بر مثال خورشیدست
چراغ من ندهد نور در برابر او
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که آگاهی و فهم او همچون خورشید درخشان و روشن است، و من نمیتوانم نور و روشنی در مقایسه با او داشته باشم. به عبارتی دیگر، روشنایی من در مقابل آگاهی او بسیار کم است و نمیتواند جلوهگر شود.
همیشه تا که بود جنبش ستاره و چرخ
زمانه تابع او باد و بخت رهبر او
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که ستارهها حرکت کنند و زمان به چرخش ادامه دهد، باید تحت تأثیر او و شانس او باشند.
ز شاه حشمت و اقبال باد روز و شبش
که هست حشمت و اقبال شاه در خور او
هوش مصنوعی: از پادشاهی بزرگ و خوشبختی او، روز و شب او به این خوبی و بزرگی ادامه دارد، زیرا عظمت و خوشبختی پادشاه، شایسته و درخور اوست.