گنجور

شمارهٔ ۴۰۹

از آن دندان چون پروین مرا شد دیده پر پروین
وزان رخسار چون نسرین مرا شد دیده چون نسرین
روا باشدکه نسرین خیزد از نسرین به طبع اندر
ولیکن‌ کی روا باشد که پروین خیزد از پروین
اگر بنماید آن دلبر به چین و هند یک ساعت
بریده زلف خَم در خَم شکسته جَعد چین در چین
شود چون جعد او پرچین شود چون ‌زلف او پرخم
رخ صورتگران هند و پشت بتگران چین
رخی دارد به ‌زیبایی مثل همچون رخ عَذ‌را
لبی دارد به شیرینی سمر همچون لب شیرین
بود در وقت دلتنگی نشاطم زان رخ زیبا
بود در حال بیماری علاجم زان لب شیرین
گه اندر عشق او بارم زدیده قطرهٔ باران
گه اندر هجر او بِفْر‌وزم از دل آذر برزین
بدین روی از دل و دیده مرا باشد همی هر شب
هزاران شعله در بستر هزاران قطره در بالین
ندارم خواب تا پرخواب دارد نرگس جادو
ندارم تاب تا پرتاب دارد سنبل مشکین
فغان زان نرگس و سنبل‌که از بی‌دادی هر دو
بلا بارید بر عشاق خاصه بر من مسکین
نگارین نو آیینم به حورالعین همی ماند
که از دیدار او گردد همی مجلس بهشت‌آیین
چو پیش من شود ساقی و مجلس را بیاراید
مرا باشد در این ‌گیتی بهشت و روی حورالعین
گرامی د‌ارمش چون چشم روشن‌بین به هرجایی
کزو دارنده‌تر هرگز نبیند چشم روشن‌بین
به‌روی عالم افروزش مزین شد وثاق من
چنان چون حضرت‌ سلطان مزین شد به‌ زین‌الدین
عماد دولت عالی ابوالقاسم که ‌قِسم او
رسید از مجلس شاهان قبول و حشمت و تمکین
علی ناصر آن سرور که خلق و رسم او ماند
به خلق صاحب معراج و رسم صاحب صِفّین
حضورش هست همچون باد فروردین ‌که خرم شد
خراسان از وجود او چو باغ از باد فروردین
به هر شهری ‌که بگذشت او ز به هر او سزا بودی
اگر ملک خراسان را زدندی کله و آذین
شدندی بر سپهر و بر زمین از بهر تبجیلش
ستاره جمله‌گوهر بار و مردم جمله‌گوهرچین
زمام عالم توسن همی دردست او زیبد
چنان کاندر کف رایض لجام کرهٔ نو زین
ز نور پاک اَجرام است پنداری سرشت او
وگرچه هست در خلقت سرشت‌کائنات از طین
به‌تن در بشکفاند جان وفاقش چون می روشن
به‌رگ در بفسُراند خون خلافش چون دم تنین
چو کین او همی توزد جهان از دشمنان او
نیازش نیست‌کز دشمن به‌جهد خویش توزدکین
ایا در چنبر حکمت سر آزادگان یک سر
و یا در عهدهٔ عهدت دل آزادگان همگین
به‌فر تو رهاگردد گوزن از پنجهٔ ضیغم
به عدل تو امان یابد تذرو از چنگل شاهین
کفایت‌ گر شود محسوس بر شکل یکی میزان
نباشد جزکف وکلک تو او راکفه و شاهین
ز تدبیرت عجب نبود که شاه مشرق و مغرب
به هر روزی نهدروی از خراسان سوی قسطنطین
کند پای ستوران را شکال از موی رهبانان
کند زین غلامان را صلیب رومیان خرزین
مسلم‌گردد او را ملک وگنج روم سرتاسر
چنان‌ کاو را مسلم‌ گشت ملک و نعمت غزنین
ز پیش پادشا محمود پیش پادشا سنجر
به شغلی آمدی کان شغل دولت را بود تزیین
بر آرد شاه آزاده مراد و کام شهزاده
که مشکوری به‌نزد آن و مقبولی به‌نزد این
چو در دیوان خاتونی به فرمان شهنشاهی
به‌دست زرفشان اندر گرفتی کلک مشک‌آگین
زکلک تو عجب دارم‌که هنگام هنرمندی
همه علمی ز بر دارد ز کس نایافته تلقین
اگرچه تیغ و زوبین را شناسد هرکسی قاطع
صریر و مد او قاطع‌ترست از تیغ و از زوبین
سر او هر زمان سِکّین روان از تن بیندازد
از آن معنی ندارد باک و باشد در بر سکین
چو از تارک قدم سازد بود مظلوم را راحت
چو از قطران‌ گهر سازد بود آشوب را تسکین
کجا اسرار دولت را بر او املا کند خاطر
چو در دستت روان گردد بگوید بی‌زبان در حین
ایا شخصی‌که مدح تو به‌جان‌گویند مداحان
که از تو بهر مداحان هم‌ احسان‌ است و هم‌ تحسین
گه مدح تو بر خاطر چنان زحمت‌ کند معنی
که در مدح تو مادح را نباشد حاجت‌ تضمین
من اندر دل ز مدح تو فراوان تحفه‌ها دارم
نشان ‌دارم ز دیگر تحفه‌ها از تحفهٔ پیشین
قبول خویش‌کن داماد تا از پردهٔ خاطر
عروسانی برون آرم سبک روح و گران کابین
همی تا باشد اندر طبع‌ها از آفرین شادی
بر آن‌گونه که در دل‌ها همه غم باشد از نفرین
همیشه طبع احباب تو باد از آفرین شادان
به فر دولت سلطان ز نیسان بهترت تِشرین
نهاده بر کفت در بزم و پیش رویت استاده
میی پروردهٔ مهر و بتی پروردهٔ تکسین
دعاگفته تو را دولت چه در سَرّا جه در ضَرّا
که چون دولت دعا گوید کند روح‌الامین آمین

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن دندان چون پروین مرا شد دیده پر پروین
وزان رخسار چون نسرین مرا شد دیده چون نسرین
هوش مصنوعی: چشم من به زیبایی‌های دندان‌های تو می‌درخشد و همچنان که گل نسرین چهره‌ات را زینت بخشیده است، من نیز به تماشای تو می‌نشینم.
روا باشدکه نسرین خیزد از نسرین به طبع اندر
ولیکن‌ کی روا باشد که پروین خیزد از پروین
هوش مصنوعی: مجاز است که گل نسرین از خود نسرین به وجود بیاید، اما آیا ممکن است که ستاره پروین از خود پروین به وجود آید؟
اگر بنماید آن دلبر به چین و هند یک ساعت
بریده زلف خَم در خَم شکسته جَعد چین در چین
هوش مصنوعی: اگر معشوقه‌ام یک ساعت در چین و هند نشان دهد، می‌توانم به گیسوان پیچیده‌اش که به صورت خمیده و تودرتو هستند، فکر کنم.
شود چون جعد او پرچین شود چون ‌زلف او پرخم
رخ صورتگران هند و پشت بتگران چین
هوش مصنوعی: وقتی موهای او مانند رشته‌های پیچ‌خورده و پرچین می‌شود، و زلف‌هایش مانند خم‌های زیبا است، چهره‌های زیبا و دلربا به مانند صورت‌گران هندی و پشت بت‌سازان چینی به نظر می‌رسند.
رخی دارد به ‌زیبایی مثل همچون رخ عَذ‌را
لبی دارد به شیرینی سمر همچون لب شیرین
هوش مصنوعی: چهره‌اش به زیبایی چهره عذراست و لبانش به شیرینی لبان میوه سمر، همچون لب‌های شیرین.
بود در وقت دلتنگی نشاطم زان رخ زیبا
بود در حال بیماری علاجم زان لب شیرین
هوش مصنوعی: در زمان هایی که دلگیر و ناراحت بودم، زیبایی آن چهره باعث شادابی من می شد و وقتی بیمار بودم، تلخی درد را با شیرینی لب هایش فراموش می کردم.
گه اندر عشق او بارم زدیده قطرهٔ باران
گه اندر هجر او بِفْر‌وزم از دل آذر برزین
هوش مصنوعی: گاهی در عشق او، اشک‌هایم همانند قطرات باران نازل می‌شود و گاهی در دوری او، از دل شعله‌ورم مانند آتش زبانه می‌کشد.
بدین روی از دل و دیده مرا باشد همی هر شب
هزاران شعله در بستر هزاران قطره در بالین
هوش مصنوعی: این بیت به احساسات عمیق و درد عاطفی اشاره دارد. گوینده از دل و چشمانش می‌گوید که هر شب به خاطر غم و اندوهی که دارد، شعله‌های متعددی در درونش و قطرات اشکی بر بالینش به وجود می‌آید. او در شب‌ها با این عواطف دست و پنجه نرم می‌کند و این حالت همچنان ادامه دارد.
ندارم خواب تا پرخواب دارد نرگس جادو
ندارم تاب تا پرتاب دارد سنبل مشکین
هوش مصنوعی: من خواب ندارم در حالی که نرگس زیبا خواب‌های پرشوری دارد و نمی‌توانم تحمل کنم چون سنبل مشکین زیبایی را به اوج می‌برد.
فغان زان نرگس و سنبل‌که از بی‌دادی هر دو
بلا بارید بر عشاق خاصه بر من مسکین
هوش مصنوعی: آه از آن نرگس و سنبل که از ظلمی که بر عاشقان می‌رود، به ویژه بر من ناچیز، عذاب می‌آفرینند.
نگارین نو آیینم به حورالعین همی ماند
که از دیدار او گردد همی مجلس بهشت‌آیین
هوش مصنوعی: عزیزم که زیبایی‌اش مرا به یاد حورالعین می‌اندازد، گویی با دیدنش، مجلس بهشت را برپا کرده‌است.
چو پیش من شود ساقی و مجلس را بیاراید
مرا باشد در این ‌گیتی بهشت و روی حورالعین
هوش مصنوعی: زمانی که ساقی نزد من می‌آید و مجلس را با خوشی و زیبایی می‌آراید، مرا در این دنیا بهشتی می‌سازد که مانند روی حورالعین است.
گرامی د‌ارمش چون چشم روشن‌بین به هرجایی
کزو دارنده‌تر هرگز نبیند چشم روشن‌بین
هوش مصنوعی: من او را بسیار گرامی می‌دارم، مانند چشمی که در نور زندگی می‌کند و در هر جایی که باشد، هرگز چیز قیمتی‌تر و زیبایی را نمی‌بیند.
به‌روی عالم افروزش مزین شد وثاق من
چنان چون حضرت‌ سلطان مزین شد به‌ زین‌الدین
هوش مصنوعی: بر زیور علم و دانش جهان روشن و زینت‌دار شد، همان‌طور که مقام و ارزش من نیز مانند مقام سلطان با زینت و زیبایی درآمد.
عماد دولت عالی ابوالقاسم که ‌قِسم او
رسید از مجلس شاهان قبول و حشمت و تمکین
هوش مصنوعی: عماد دولت عالی ابوالقاسم، به کسی اشاره دارد که مقام و جایگاهش به دلیل خوششانسی و لیاقت از سوی شاهان مورد تأیید و احترام قرار گرفته است. او به عنوان فردی با شکوه و قدرت شناخته می‌شود که در اجتماعات و محافل مهم جایگاهی ویژه دارد.
علی ناصر آن سرور که خلق و رسم او ماند
به خلق صاحب معراج و رسم صاحب صِفّین
هوش مصنوعی: علی ناصر، آن رهبری که ویژگی‌ها و رفتار او در میان مردم باقی مانده، همان‌طور که پیامبر (ص) به آسمان رفت و عاشورا (جنگ صفین) را نیز در تاریخ ثبت کرده است.
حضورش هست همچون باد فروردین ‌که خرم شد
خراسان از وجود او چو باغ از باد فروردین
هوش مصنوعی: حضور او مانند وزش باد بهاری است که با آمدن خود خراسان را شاداب و سرزنده می‌کند، درست مانند اینکه باغی با نسیم بهار تازه و زنده می‌شود.
به هر شهری ‌که بگذشت او ز به هر او سزا بودی
اگر ملک خراسان را زدندی کله و آذین
هوش مصنوعی: هر کجا که او می‌گذشت، به خاطر ویژگی‌هایش شایستگی داشت، حتی اگر بر تخت سلطنت خراسان می‌نشست و تاج و زینت می‌زد.
شدندی بر سپهر و بر زمین از بهر تبجیلش
ستاره جمله‌گوهر بار و مردم جمله‌گوهرچین
هوش مصنوعی: همه ستاره‌ها در آسمان و بر زمین برای بزرگداشت او به مانند جواهر می‌درخشند و همه مردم نیز به مانند جواهر جمع شده‌اند.
زمام عالم توسن همی دردست او زیبد
چنان کاندر کف رایض لجام کرهٔ نو زین
هوش مصنوعی: جهان در اختیار کسی است که مانند سوار کار ماهر، کنترل و هدایت آن را به خوبی در دست دارد، درست مانند اینکه سوار بر کره‌ای نو و تازه، لجام را به دقت در دستانش دارد.
ز نور پاک اَجرام است پنداری سرشت او
وگرچه هست در خلقت سرشت‌کائنات از طین
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد سرشت او ناشی از نور پاک جانداران است، هرچند که در خلق موجودات، اصل و بنیاد از خاک و ماده است.
به‌تن در بشکفاند جان وفاقش چون می روشن
به‌رگ در بفسُراند خون خلافش چون دم تنین
هوش مصنوعی: وجود او مانند گل، درخشان و پُر از زندگی است که با روشنایی روحش به جانش انرژی می‌بخشد. این انرژی و زندگی درون او مانند خونی است که در رگ‌هایش در حال جریان است و هر تضاد یا مشکلی که با آن مواجه می‌شود، به سختی و با صدای واضحی، مانند نغمه‌ای زیبا، به گوش می‌رسد.
چو کین او همی توزد جهان از دشمنان او
نیازش نیست‌کز دشمن به‌جهد خویش توزدکین
هوش مصنوعی: وقتی دشمنانش به او حمله می‌کنند، او نیازی به کمک دیگران ندارد؛ چون خود او از طریق تلاش و کوشش، می‌تواند با آن دشمنی مقابله کند.
ایا در چنبر حکمت سر آزادگان یک سر
و یا در عهدهٔ عهدت دل آزادگان همگین
هوش مصنوعی: آیا در دایره‌ی حکمت، دل‌های آزادگان را به دست آورده‌ای، یا اینکه در وفای به عهد خود، دل‌های آزادگان را به دوش کشیده‌ای؟
به‌فر تو رهاگردد گوزن از پنجهٔ ضیغم
به عدل تو امان یابد تذرو از چنگل شاهین
هوش مصنوعی: زیر سایه‌ی تو، گوزن از چنگال شیر رها می‌شود و به خاطر عدل تو، قناری از چنگال شاهین نجات پیدا می‌کند.
کفایت‌ گر شود محسوس بر شکل یکی میزان
نباشد جزکف وکلک تو او راکفه و شاهین
هوش مصنوعی: اگر احساس و درک کافی داشته باشی، در این صورت هیچ چیزی جز معیار خودت نمی‌تواند تو را بسنجید. تو همانند کفه و ترازویی هستی که تنها خودت می‌توانی ارزش و قامت خود را اندازه‌گیری کنی.
ز تدبیرت عجب نبود که شاه مشرق و مغرب
به هر روزی نهدروی از خراسان سوی قسطنطین
هوش مصنوعی: جابجایی و تدبیرهای تو ارتباطی ندارد که پادشاهان شرق و غرب هر روز به سوی قسطنطین از خراسان حرکت کنند.
کند پای ستوران را شکال از موی رهبانان
کند زین غلامان را صلیب رومیان خرزین
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف نوعی تضاد و رنگ و بویی خاص اشاره دارد. در آن به سوارکاران و حرکت آنها پرداخته شده و در عین حال به رهبانان و مقام آنها نیز اشاره می‌شود. در نهایت به رابطه‌ای که بین این دو گروه و نمادهایی نظیر صلیب رومیان و خرزین وجود دارد اشاره می‌کند. به طور کلی، این بیت می‌تواند به تفکر درباره تضادها و وجود معانی مختلف در زندگی و جامعه بپردازد.
مسلم‌گردد او را ملک وگنج روم سرتاسر
چنان‌ کاو را مسلم‌ گشت ملک و نعمت غزنین
هوش مصنوعی: به او زمین و ثروتی وسیع و گسترده در روم خواهد رسید، همان‌طور که آن کس که در غزنین به مقام و نعمت دست یافت، اکنون به حقیقت و مسلمی دست یافته است.
ز پیش پادشا محمود پیش پادشا سنجر
به شغلی آمدی کان شغل دولت را بود تزیین
هوش مصنوعی: پادشاه محمود به سمت پادشاه سنجر آمد و شغلی را برای خود برگزید که آن شغل نمایانگر پرواملی و زینت حکومت بود.
بر آرد شاه آزاده مراد و کام شهزاده
که مشکوری به‌نزد آن و مقبولی به‌نزد این
هوش مصنوعی: شاه آزاده آرزوها و خواسته‌های پسر شاه را براورده می‌کند، زیرا برای او مقبولیت و احترام زیادی دارد و در عوض، برای پسر شاه نیز ارزش و محبوبیتی قائل است.
چو در دیوان خاتونی به فرمان شهنشاهی
به‌دست زرفشان اندر گرفتی کلک مشک‌آگین
هوش مصنوعی: وقتی در دفتر کار ملکه به دستور شاه، قلمی خوشبو و خوش‌رنگ در دستان هنرمند گرفتی.
زکلک تو عجب دارم‌که هنگام هنرمندی
همه علمی ز بر دارد ز کس نایافته تلقین
هوش مصنوعی: من از ترفندهای تو شگفت‌زده‌ام که وقتی به هنر دست می‌زنی، تمام علم را از حفظ می‌دانی و از هیچ‌کس هم یاد نگرفته‌ای.
اگرچه تیغ و زوبین را شناسد هرکسی قاطع
صریر و مد او قاطع‌ترست از تیغ و از زوبین
هوش مصنوعی: هر کس ممکن است تیغ و نیزه را بشناسد، اما قوت و قدرتی که از درون وجود می‌آید، از تیغ و نیزه قوی‌تر و کارآمدتر است.
سر او هر زمان سِکّین روان از تن بیندازد
از آن معنی ندارد باک و باشد در بر سکین
هوش مصنوعی: هر زمان که انسان از دنیای مادی جدا می‌شود، نباید نگران باشد و این جدایی را به راحتی بپذیرد، زیرا در کنار این جدایی، آرامش درونی و سکون وجود دارد.
چو از تارک قدم سازد بود مظلوم را راحت
چو از قطران‌ گهر سازد بود آشوب را تسکین
هوش مصنوعی: وقتی که مظلوم از نداهای بالا بیفتد، آرامشی برای او به وجود می‌آید؛ همان‌گونه که اگر اشکال پر از دردی مانند قطران را تغییر دهیم، می‌تواند به آرامش و تسکین دردها کمک کند.
کجا اسرار دولت را بر او املا کند خاطر
چو در دستت روان گردد بگوید بی‌زبان در حین
هوش مصنوعی: کجا می‌توان رازهای مملکت را به او گفت، زمانی که دلش شاد و روان باشد، او بدون اینکه زبانش را به کار برد، همه چیز را می‌فهمد و بیان می‌کند.
ایا شخصی‌که مدح تو به‌جان‌گویند مداحان
که از تو بهر مداحان هم‌ احسان‌ است و هم‌ تحسین
هوش مصنوعی: آیا کسی که مداحی تو را به‌زبان می‌آورد، در واقع هم به تو لطف می‌کند و هم تو را ستایش می‌کند؟
گه مدح تو بر خاطر چنان زحمت‌ کند معنی
که در مدح تو مادح را نباشد حاجت‌ تضمین
هوش مصنوعی: گاهی ستایش تو به اندازه‌ای سخت و دشوار است که حتی نیازی نیست گوینده کلامی برای تضمین و تأیید بگوید، زیرا خود ستایش تو به قدری شایسته و ارزشمند است.
من اندر دل ز مدح تو فراوان تحفه‌ها دارم
نشان ‌دارم ز دیگر تحفه‌ها از تحفهٔ پیشین
هوش مصنوعی: من در دل خود پس از تمجید و ستایش تو، هدایا و نعمت‌های فراوانی دارم و از میان این هدایا، یادگاری هایی از هدیه‌های قبلی هم دارم.
قبول خویش‌کن داماد تا از پردهٔ خاطر
عروسانی برون آرم سبک روح و گران کابین
هوش مصنوعی: به خودت قبول کن که داماد هستی، تا از دل دختران عروس، به آرامی و بدون سنگینی بار، بیرون بیایی و خود را آزاد حس کنی.
همی تا باشد اندر طبع‌ها از آفرین شادی
بر آن‌گونه که در دل‌ها همه غم باشد از نفرین
هوش مصنوعی: در دل‌ها شادی وجود دارد، اما در طبع‌های آدمی غم و نفرین حاکم است.
همیشه طبع احباب تو باد از آفرین شادان
به فر دولت سلطان ز نیسان بهترت تِشرین
هوش مصنوعی: دوستانت همیشه با طبعی خوش و شاداب باشند، و خوشی و سروری آن‌ها از روزهای آغازین بهار تا فصل پاییز بهتر باشد.
نهاده بر کفت در بزم و پیش رویت استاده
میی پروردهٔ مهر و بتی پروردهٔ تکسین
هوش مصنوعی: در مجلس بزم، به خاطر تو، جامی برای نوشیدن آماده کرده‌اند که نشان از محبت دارد و در برابر تو، نمادی زیبا و دلربا قرار گرفته است.
دعاگفته تو را دولت چه در سَرّا جه در ضَرّا
که چون دولت دعا گوید کند روح‌الامین آمین
هوش مصنوعی: هرگاه تو به درگاه خدا دعا کنی، خوشی یا ناخوشی در زندگی‌ات تفاوتی ندارد؛ زیرا زمانی که دعاهایت به گوش خدا برسد، فرشته‌ای از سوی او به تو پاسخ می‌دهد و به دعایت آمین می‌گوید.