شمارهٔ ۳۸۹
آن غالیه گون زلف بر آن عارض گلگون
شیری است درآویخته از عاج و طبرخون
وان خط سیه چون سپه مورچگان است
بر برگ گل و برگ سمن کرده شبیخون
ای بر لبِ شیرین تو عابد شده عاشق
وی بر خط مشکین تو زاهد شده مفتون
نخلی است تو را ساخته از سیم و بر آن نخل
از لعل رُطَب ساخته وز غالیه عَرجون
داری بدو بیجاده درون سی و دو لؤلؤ
وآن لؤلؤ و بیجاده به شکّر شده معجون
گوییکه دو زلف تو دونونی است زعنبر
خال تو چو از غالیه نقطه زده بر نون
ماهی تو بهدیدار و منم از غم تو زار
چون ماهی در خشک و چو در ماهی ذوالنُون
زین سانکه منم در طلب روی تو ای دوست
هرگز نبد اندر طلب لیلی، مجنون
بی تو دل من هست چو کانونِ پُر آتش
وز عشق تو سردست دمم چون مه کانون
گر بادم سردم دلگرم است عجب نیست
اندر مه کانون نه عجب آتش و کانون
ای عاشق دلشیفته بگذر ز ره عسق
کز وسوسهٔ عشق تو بود اختر وارون
دل بازکش از عشق سوی مدح شهنشاه
کز مدح شهنشاه بود طایر میمون
روزی ده آفاق که روز همه آفاق
گشته است به دیدار همایونش همایون
شاهی که به همت بگذشت از سر کیوان
شاهی که به دولت بگذشت از سر گردون
کیوان شده زیر قدم همت او پست
گردون شده زیر علم دولت او دون
گَرد سپهش خاسته از مشرق و مغرب
ماه علمش تافته بر دجله و جیحون
از هیبت او دیدهٔ خصمان شده پردرد
وز خنجر او خانهٔ خانان شده پرخون
از دجله و جیحون بستد داد وزین بس
یا نوبت نیل است دگر نوبت سیحون
ای جام تو در بزم طرب را شده مرکز
وی تیغ تو در رزم ظفر را شده قانون
ای خلق تو خوشبویتر از عنبر سارا
وی لفظ تو پاکیزهتر از لؤلؤ مکنون
دارندهٔ دهری و نیی گردش افلاک
روزی ده خلقی و نیی ایزد بیچون
شاد است به پیروزی تو جان سکندر
زنده است به بهروزی تو نام فریدون
با عزم تو ناچیز بود تَنبُل و دستان
با حزم تو بیهوده بود چاره و افسون
اندر بر عزم تو چه صحرا و چه دریا
واندر بر حزم تو چه بالا و چه هامون
ایزد به تو دادست همه ملک جهان را
سلطانِ جهاندارِ جهانبان تویی اکنون
هر روز تو را نامهٔ فتحی است دگرسان
هر روز تورا مژدهٔ ملکی است دگرگون
اعدات چو قارون همه در خاک نهفتند
تا چرخ تو را داد همه نعمتِ قارون
کار تو در اقبال رسیدست به جایی
کانجا نرسد وَهمِ هزاران چو فلاطون
جاوید شها عمر تو در خط بقا باد
وز خط بقا باد بداندیش تو بیرون
تا عارض گلرنگ بود سیمبران را
بر دست تو بادا قدح بادهٔ گلگون
در دولت و پیروزی و اقبال همی باد
مُلک و سپه و گنج تو هر روز در افزون
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن غالیه گون زلف بر آن عارض گلگون
شیری است درآویخته از عاج و طبرخون
هوش مصنوعی: زلف سیاه و زیبا مانند عارض گلگون است و در کنار آن شیرینی و لطافت خاصی وجود دارد که بر زیبایی میافزاید.
وان خط سیه چون سپه مورچگان است
بر برگ گل و برگ سمن کرده شبیخون
هوش مصنوعی: آن خط سیاه مانند سپاه مورچگان است که بر روی برگ گل و برگ درخت سمن هجوم آورده است.
ای بر لبِ شیرین تو عابد شده عاشق
وی بر خط مشکین تو زاهد شده مفتون
هوش مصنوعی: عاشقی به خاطر لبهای شیرین تو عبادت میکند و از زیبایی خط مشکین تو، زهد میورزد و مجذوب شده است.
نخلی است تو را ساخته از سیم و بر آن نخل
از لعل رُطَب ساخته وز غالیه عَرجون
هوش مصنوعی: درختی است که برای تو از فلز نقره ساختهاند و بر آن درخت، میوهای از سنگ قیمتی سرخ گنجاندهاند و به بوی خوش عطر آغشته شده است.
داری بدو بیجاده درون سی و دو لؤلؤ
وآن لؤلؤ و بیجاده به شکّر شده معجون
هوش مصنوعی: تو درون این جواهرات زیبا و گرانبها، شیرینیای را پنهان کردهای که ویژگیهای خاص و منحصر به فردی دارد.
گوییکه دو زلف تو دونونی است زعنبر
خال تو چو از غالیه نقطه زده بر نون
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که دو زلف تو به نرمی و لطافت عطر خوشی شبیه است و خال زیبایت مانند نقطهای در عطر گلابی است که بر روی نون نشسته است.
ماهی تو بهدیدار و منم از غم تو زار
چون ماهی در خشک و چو در ماهی ذوالنُون
هوش مصنوعی: تو در حال ملاقات و من در حال نابودی از غم تو هستم، مانند ماهیای که در خشکی گرفتار شده و مانند ذوالنونی که درون ماهی قرار دارد.
زین سانکه منم در طلب روی تو ای دوست
هرگز نبد اندر طلب لیلی، مجنون
هوش مصنوعی: چنین که من در تلاش برای دیدن تو هستم، ای دوست، هیچگاه مجنون به دنبال لیلی اینگونه نبوده است.
بی تو دل من هست چو کانونِ پُر آتش
وز عشق تو سردست دمم چون مه کانون
هوش مصنوعی: دل من بدون تو مانند آتشکدهای پر از شعله است و از عشق تو سرد شده است. نفس من مانند مهی است که در کانون قرار دارد.
گر بادم سردم دلگرم است عجب نیست
اندر مه کانون نه عجب آتش و کانون
هوش مصنوعی: اگر باد سرد بوزد و دل من گرم باشد، تعجبی نیست که در مه، کانونی وجود داشته باشد. همچنین، تعجبی ندارد که آتش و کانون نیز موجود است.
ای عاشق دلشیفته بگذر ز ره عسق
کز وسوسهٔ عشق تو بود اختر وارون
هوش مصنوعی: ای عاشق دلشکسته، از مسیر عشق بگذر، زیرا وسوسههای عشق تو باعث شده که بخت تو به سوی ناامیدی برود.
دل بازکش از عشق سوی مدح شهنشاه
کز مدح شهنشاه بود طایر میمون
هوش مصنوعی: دل خود را از عشق رها کن و به ستایش پادشاه بپرداز، چرا که ستایش پادشاه باعث خوشبختی و شادابی است.
روزی ده آفاق که روز همه آفاق
گشته است به دیدار همایونش همایون
هوش مصنوعی: روزی در تمامی جهات که روزی است که همه جا روشن شده است، برای دیدار با موجودی با شکوه و عظمت.
شاهی که به همت بگذشت از سر کیوان
شاهی که به دولت بگذشت از سر گردون
هوش مصنوعی: شاهی که با تلاش و کوشش خود بر مشکلات فائق آمده و به مقام و منزلت رسیده است، ارزش بیشتری دارد نسبت به شاهی که فقط به خاطر خوششانسی و بدون زحمت به مقامی رسیده است.
کیوان شده زیر قدم همت او پست
گردون شده زیر علم دولت او دون
هوش مصنوعی: سیاره کیوان (زحل) در زیر پای اراده او قرار گرفته و زمین به خاطر عظمت سلطنت او کوچک و حقیر شده است.
گَرد سپهش خاسته از مشرق و مغرب
ماه علمش تافته بر دجله و جیحون
هوش مصنوعی: سپاهی از گرد و غبار به طرف شرق و غرب آمده و نور دانش او بر دو رود بزرگ، دجله و جیحون، تابیده است.
از هیبت او دیدهٔ خصمان شده پردرد
وز خنجر او خانهٔ خانان شده پرخون
هوش مصنوعی: به خاطر ابهت او، چشمهای دشمنان پر از درد شده و به خاطر ضربات او، خانهٔ بزرگان سرشار از خون گشته است.
از دجله و جیحون بستد داد وزین بس
یا نوبت نیل است دگر نوبت سیحون
هوش مصنوعی: دجله و جیحون دیگر نوبت خود را گرفتند و اکنون نوبت نیل و سپس نوبت سیحون است.
ای جام تو در بزم طرب را شده مرکز
وی تیغ تو در رزم ظفر را شده قانون
هوش مصنوعی: ای جام، تو در میخانهی شادی محور و مرکز خوشیها هستی و تیغ تو در میدان نبرد، نماد پیروزی و اصول جنگاوری شده است.
ای خلق تو خوشبویتر از عنبر سارا
وی لفظ تو پاکیزهتر از لؤلؤ مکنون
هوش مصنوعی: ای مردم، شما بوی خوشتری از بوی خوشترین عطرها دارید و کلام شما از زاویه پاکی و زیبایی، از گرانبهاترین مرواریدها نیز خالصتر است.
دارندهٔ دهری و نیی گردش افلاک
روزی ده خلقی و نیی ایزد بیچون
هوش مصنوعی: ای کسی که زمان را در اختیارت داری و گردش آسمانها و روز و شب را میبینی، پس خلق را روزی میدهی و قدرت مطلقی را در افکار و دلهایت حاکم میکنی.
شاد است به پیروزی تو جان سکندر
زنده است به بهروزی تو نام فریدون
هوش مصنوعی: جان سکندر به خاطر پیروزی تو خوشحال است و نام فریدون به خاطر خوشبختی تو زنده است.
با عزم تو ناچیز بود تَنبُل و دستان
با حزم تو بیهوده بود چاره و افسون
هوش مصنوعی: با اراده و ارادهات، ناتوانی و تنبلی هیچ ارزشی ندارد و تدبیرها و ترفندها در برابر تو بیفایده است.
اندر بر عزم تو چه صحرا و چه دریا
واندر بر حزم تو چه بالا و چه هامون
هوش مصنوعی: با توجه به اراده و تصمیم تو، هیچ فضایی نمیتواند مانع پیشرفت تو شود، نه بیابان و نه دریا. همچنین بر اساس احتیاط و دقت تو، فرقی نمیکند که در چه ارتفاعی باشی یا در چه شرایطی.
ایزد به تو دادست همه ملک جهان را
سلطانِ جهاندارِ جهانبان تویی اکنون
هوش مصنوعی: خداوند تمام جهان را به تو داده است، بنابراین تو اکنون پادشاه و فرمانروای جهان هستی.
هر روز تو را نامهٔ فتحی است دگرسان
هر روز تورا مژدهٔ ملکی است دگرگون
هوش مصنوعی: هر روز برای تو پیامی جدید و پیروزمندانه میآید و هر روز خبر خوشی از موفقیت و مقام بلندتری را به تو میدهد.
اعدات چو قارون همه در خاک نهفتند
تا چرخ تو را داد همه نعمتِ قارون
هوش مصنوعی: اعداد مانند ثروت قارون در زمین پنهان هستند، اما با حرکت زمان، تمام نعمتهای قارونی به تو داده میشود.
کار تو در اقبال رسیدست به جایی
کانجا نرسد وَهمِ هزاران چو فلاطون
هوش مصنوعی: کار تو به حدی ترقی کرده که به جایی رسیده که خیال هزاران انسان باهوش مانند افلاطون هم به آنجا نمیرسد.
جاوید شها عمر تو در خط بقا باد
وز خط بقا باد بداندیش تو بیرون
هوش مصنوعی: ای عمر تو همچنان پایدار بماند و از نگرانی و تفکرات منفی دور بمانید.
تا عارض گلرنگ بود سیمبران را
بر دست تو بادا قدح بادهٔ گلگون
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیبایی مانند گل بر چهرهات بماند، بر دستان تو نوشیدنی خوشرنگ و خوشبو تقدیر شده است.
در دولت و پیروزی و اقبال همی باد
مُلک و سپه و گنج تو هر روز در افزون
هوش مصنوعی: در موفقیت و خوشبختی، همواره برکت و ثروت و قدرت تو هر روز بیشتر میشود.