شمارهٔ ۳۷۱
آنچه من بر چهره دارم یار دارد در میان
وآنچه من در دیده دارم دوست دارد در دهان
چهرهٔ من با میانش گشت پنداری قرین
دیدهٔ من با دهانش کرد پنداری قران
گر تو را باور نیاید کاو دهان دارد چنین
ور تورا صورت نبندد کاو میان بندد چنان
بنگر اینک تا ببینی در پاکش در دهن
بنگرآنک تا بیابی زر نابش در میان
بینی آن قد بلندش همچو تیر از راستی
وان دل بیمهرش از ناراستی همچون کمان
از دل من در قد او هست پنداری اثر
وز قد من در دل او هست پنداری نشان
هست هجر او بهوصل اندر چو بیم اندر امید
هست وصل او به هجر اندر چو سود اندر زیان
قصد او آن است کز من دل رباید بیگزاف
رای او آن است کز من جان ستاند رایگان
با چنو دلبر لئیمی کرد نتوانم بهدل
با چنو جانان بخیلی کرد نتوانم بهجان
درغم عشقش به زرین چهره و سیمین سرشک
بر امید سود یک چندی شدم بازارگان
سود کردم عشق لیکن با زیان گشتم زصبر
اوفتد بازارگان را گاه سود و گه زیان
شادمانی چون کنم کز صبر مفلس گشتهام
کی تواند بود هرگز مرد مفلس شادمان
گر ز صبرم مفلس از شادی کند قارون مرا
ناصح ملک و صفی حضرت شاه جهان
پشت دین بوطاهر اسماعیل کاو را آفرید
همچو اسماعیل طاهر کردگار غیب دان
در صفاهان چشمهٔ نعمت گشاد از دست این
گر به مکه چشمهٔ زمزم گشاد از پای آن
دید روز و شب زمان را سخره و منقاد خویش
داد در دستش زمام خویش پنداری زمان
زان سپس کاو در خرد کافی ترست از هر مکین
همت او در خرد عالیترست از هر مکان
هست آرام روان را مهر او گویی سبب
زانکه بیمهرش همی در تن نیارامد روان
زانکه بیند چشم و بستاید زبان او را همی
گاه جان بر جسم رشک آرد گهی دل بر زبان
جاه هر سرور گمان گشته است و جاه او یقین
جود هر مهتر خبر گشته است و جود او عیان
تا عیان باشد نباید دل نهادن بر خبر
تا یقین باشد نباید تکیهکردن برگمان
ای هنرمندی که پیش خاطرت هست آشکار
هرچه اندر پرده دارد گنبد گردون نهان
گرچه هست اندر سمر فرزانگان را سرگذشت
ورچه هست اندر کتب آزادگان را داستان
هیچ فرزانه نبودست از تو مه در روزگار
هیچ آزاده نبودست از تو به در باستان
هست بازار تو در پیش معزالدین روا
هست فرمان تو در پیش قوامالدین روان
از سر اعلام توگردد زبون خصم دلیر
وز سر اقلام تو گردد سبک شغل گران
در جلالت با اثیرت کرد پیوند آفتاب
در سعادت با ضمیرت خورد سوگند آسمان
در کف او آتش خنجر نشان بینم همی
باز بینم درکف تو خنجر آتش فشان
چون زهم بگشایی اوراق جراید روز عرض
وان همایون کلک گوهروار گیری در بنان
خاطر بیننده پندارد که بگذاری همی
جوشن سیمین بهنوک نیزهٔ مشکین سنان
کان یاقوت و زبرجد گرچه نشناسد کسی
هست یاقوت و زبرجد را سرکلک توکان
آن چراغ است آن که شد ملک از دخانش پرنگار
ور ببینی پیکرش را پرنگارست از دخان
در عرب مشتاق تصنیفات او خرد و بزرگ
در عجم محتاج توقیعات او پیر و جوان
دست او بحرست و او چون خیزران است و صدف
بیشک اندر بحر باشد هم صدف هم خیزران
ای به آیین مهتری کاندر کمال مهتری
از تو آموزد همی هر مهتری آیین و سان
گرچه من کهتر نبودم مدتی در مجلست
کهتری بودم به واجب شکرگوی و مدحخوان
از طراز شکر تو غایب نبودم یک نفس
وز نگار مدح تو فارغ نبودم یک زمان
بعد از این غایب نگردم تا نگردد طبع من
بستهٔ بند هوی و خستهٔ تیر هَوان
با تو باشم تا ز فر بخت تو گردد مرا
گنج حکمت زیر دست و اسب دولت زیر ران
تا که از باد بهاری تازه گردد لالهزار
تا که از باد خزانی تیره گردد گلستان
باد طبع مادحت چون لالهزار اندر بهار
باد روی حاسدت چون گلستان اندر خزان
بزم تو چون باغ و رامشگر در او چون عندلیب
ساقیان چون لاله و نسرین و می چون ارغوان
بر سپهر نیکبختی شمس عقلت بیزوال
بر زمین رادمردی بحر جودت بیکران
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آنچه من بر چهره دارم یار دارد در میان
وآنچه من در دیده دارم دوست دارد در دهان
هوش مصنوعی: من آنچه بر چهره دارم به محبوبم تعلق دارد و آنچه در دل دارم، دوست میدارد و در زبان میگوید.
چهرهٔ من با میانش گشت پنداری قرین
دیدهٔ من با دهانش کرد پنداری قران
هوش مصنوعی: چهرهٔ من به شکل میانش شبیه شد و دیدگان من به سبب دهانش به قرآن شباهت پیدا کرد.
گر تو را باور نیاید کاو دهان دارد چنین
ور تورا صورت نبندد کاو میان بندد چنان
هوش مصنوعی: اگر به تو بباوراند که کسی با این گفتار چنین سخن میگوید، پس به او ایمان بیاور ولی اگر نتوانی او را به درستی ببینی، همچنان که او را در تصویر نمیتوانی ببینی.
بنگر اینک تا ببینی در پاکش در دهن
بنگرآنک تا بیابی زر نابش در میان
هوش مصنوعی: نگاه کن و ببین که چطور در دل پاک آن شخص، خالصترین و باارزشترین چیزها وجود دارد. اگر به او نزدیک شوی، میتوانی آن گنجینههای ناب را پیدا کنی.
بینی آن قد بلندش همچو تیر از راستی
وان دل بیمهرش از ناراستی همچون کمان
هوش مصنوعی: تو قد بلندی را میبینی که مانند تیر راست است و دلی که بدون محبت، چون کمان خمیده است.
از دل من در قد او هست پنداری اثر
وز قد من در دل او هست پنداری نشان
هوش مصنوعی: در دل من اثری از قامت او وجود دارد و در دل او نشانهای از قد من نهفته است.
هست هجر او بهوصل اندر چو بیم اندر امید
هست وصل او به هجر اندر چو سود اندر زیان
هوش مصنوعی: فراق معشوق به وصال او شبیه است به امیدی که در دل وجود دارد. همچنین وصال او به فراقش شبیه است به نفعی که در ضرر نهفته است.
قصد او آن است کز من دل رباید بیگزاف
رای او آن است کز من جان ستاند رایگان
هوش مصنوعی: نیت او این است که بدون هیچ دلیلی دل مرا برباید و بدون هیچ هزینهای جان مرا بگیرد.
با چنو دلبر لئیمی کرد نتوانم بهدل
با چنو جانان بخیلی کرد نتوانم بهجان
هوش مصنوعی: نمیتوانم با این دلبر پست و بیمایه ارتباط برقرار کنم و با چنین معشوقی سختگیر و بدقلق نیز نمیتوانم دل ببندم.
درغم عشقش به زرین چهره و سیمین سرشک
بر امید سود یک چندی شدم بازارگان
هوش مصنوعی: در غم عشق او، چهرهام زیبا و سرم پر از اشک شد. بر این امید که شاید مدتی به سودی برسم، خود را به عنوان تاجر معرفی کردم.
سود کردم عشق لیکن با زیان گشتم زصبر
اوفتد بازارگان را گاه سود و گه زیان
هوش مصنوعی: عشق برای من نفعی به ارمغان آورد، اما در عوض، به ضرر من تمام شد. صبر کردن در عشق مانند تجارت است؛ گاهی سود میکنی و گاهی هم ضرر.
شادمانی چون کنم کز صبر مفلس گشتهام
کی تواند بود هرگز مرد مفلس شادمان
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم شاد باشم، در حالی که با صبر خود به تهیدستی رسیدهام؟ آیا هرگز ممکن است مردی که در فقر است، خوشحال باشد؟
گر ز صبرم مفلس از شادی کند قارون مرا
ناصح ملک و صفی حضرت شاه جهان
هوش مصنوعی: اگر صبر من باعث شود که از شادی تهی شوم، با این حال، قارون من را نصیحت میکند و من به حضرت شاه جهان متمسک میشوم.
پشت دین بوطاهر اسماعیل کاو را آفرید
همچو اسماعیل طاهر کردگار غیب دان
هوش مصنوعی: پشت دین بوطاهر اسماعیل، فردی را خلق کرد که مانند اسماعیل، پاک و بافضیلت است و خالق، همواره بر او آگاه است.
در صفاهان چشمهٔ نعمت گشاد از دست این
گر به مکه چشمهٔ زمزم گشاد از پای آن
هوش مصنوعی: در اصفهان، چشمهای از نعمتها به راه افتاد، و اگر به مکه بروید، چشمهٔ زمزم از زیر پای آن جاری خواهد شد.
دید روز و شب زمان را سخره و منقاد خویش
داد در دستش زمام خویش پنداری زمان
هوش مصنوعی: روز و شب، زمان را به تمسخر گرفته و آن را تحت کنترل خود درآوردهاند؛ گویی که زمان در دست اوست و او میتواند بر آن تسلط داشته باشد.
زان سپس کاو در خرد کافی ترست از هر مکین
همت او در خرد عالیترست از هر مکان
هوش مصنوعی: پس از آنکه او در خرد به مقدار کافی است، همت او در خرد از هر مکانی بالاتر و بهتر است.
هست آرام روان را مهر او گویی سبب
زانکه بیمهرش همی در تن نیارامد روان
هوش مصنوعی: روح انسان به وسیله محبت او آرامش مییابد و این نشان میدهد که بیمحبت او، روح در بدن آرام نمیگیرد و همیشه در ناآرامی به سر میبرد.
زانکه بیند چشم و بستاید زبان او را همی
گاه جان بر جسم رشک آرد گهی دل بر زبان
هوش مصنوعی: چون کسی زیباییها را میبیند و دربارهاش سخن میگوید، جان او گاهی به جسم خود احساس حسادت میکند و گاهی دل او به زبانش غبطه میخورد.
جاه هر سرور گمان گشته است و جاه او یقین
جود هر مهتر خبر گشته است و جود او عیان
هوش مصنوعی: احترام و موقعیت هر رهبری به خاطر ویژگیهایش شایسته تلقی شده است و ویژگیهای او برای دیگران آشکار است. مهارت و بخشندگی او به وضوح آشکار و شناخته شده است.
تا عیان باشد نباید دل نهادن بر خبر
تا یقین باشد نباید تکیهکردن برگمان
هوش مصنوعی: تا زمانی که چیزی واضح و مشخص نشده، نباید بر اساس شنیدهها و اخبار دل خوش کرد؛ تا زمانی که به یقین نرسیدهایم، نباید بر روی شک و تردید اعتماد کنیم.
ای هنرمندی که پیش خاطرت هست آشکار
هرچه اندر پرده دارد گنبد گردون نهان
هوش مصنوعی: ای هنرمند بزرگ، هر چیزی که در پس پردهی رازهای زندگی وجود دارد، در برابر دیدگان تو به وضوح نمایان است.
گرچه هست اندر سمر فرزانگان را سرگذشت
ورچه هست اندر کتب آزادگان را داستان
هوش مصنوعی: اگرچه در کتابهای فرزانگان، سرگذشتها وجود دارد، و در آثار آزادگان، داستانها به چشم میخورد.
هیچ فرزانه نبودست از تو مه در روزگار
هیچ آزاده نبودست از تو به در باستان
هوش مصنوعی: هیچ حکیم و دانایی در تاریخ به اندازهی تو برجسته نبوده و هیچ انسان آزادهای نیز از زمانهای دور به پای تو نرسیده است.
هست بازار تو در پیش معزالدین روا
هست فرمان تو در پیش قوامالدین روان
هوش مصنوعی: بازار تو در مقابل معزالدین برقرار است و دستورات تو در برابر قوامالدین جاری است.
از سر اعلام توگردد زبون خصم دلیر
وز سر اقلام تو گردد سبک شغل گران
هوش مصنوعی: خشم دشمن شجاع به خاطر نام تو برمیخیزد و بار سنگین وظایف تو به خاطر موارد ذکر شده، سبک و آسان میشود.
در جلالت با اثیرت کرد پیوند آفتاب
در سعادت با ضمیرت خورد سوگند آسمان
هوش مصنوعی: در عظمت تو، پیوندی همچون نور خورشید با دل شاد تو برقرار است. آسمان به آنچه در وجود توست، سوگند یاد میکند.
در کف او آتش خنجر نشان بینم همی
باز بینم درکف تو خنجر آتش فشان
هوش مصنوعی: در دست او، خنجری را میبینم که آتش را نشان میدهد و دوباره میبینم که در دست تو، خنجری است که آتش را پراکنده میکند.
چون زهم بگشایی اوراق جراید روز عرض
وان همایون کلک گوهروار گیری در بنان
هوش مصنوعی: زمانی که صفحات روزنامهها را باز کنی و با دقت مطالب را بررسی کنی، قلم نازک و با ارزش را به دست خواهی آورد.
خاطر بیننده پندارد که بگذاری همی
جوشن سیمین بهنوک نیزهٔ مشکین سنان
هوش مصنوعی: بیننده فکر میکند که تو زره نقرهای را بر روی نوک نیزهای سیاه قرار دادهای.
کان یاقوت و زبرجد گرچه نشناسد کسی
هست یاقوت و زبرجد را سرکلک توکان
هوش مصنوعی: یاقوت و زبرجد اگرچه کسی آنها را نشناسد، اما زیبایی و ارزش تو مانند این جواهرات درخشان و واضح است.
آن چراغ است آن که شد ملک از دخانش پرنگار
ور ببینی پیکرش را پرنگارست از دخان
هوش مصنوعی: چراغی است که به خاطر دودش، دنیای ملک پر زرق و برق شده است. اگر پیکرهاش را ببینی، میبینی که خود پیکرهاش هم از آن دود پرزرق و برق است.
در عرب مشتاق تصنیفات او خرد و بزرگ
در عجم محتاج توقیعات او پیر و جوان
هوش مصنوعی: در میان عرب، همه به آثار او علاقهمندند و در ایران نیز هر کسی با هر سن و سالی به نوشتههای او نیاز دارد.
دست او بحرست و او چون خیزران است و صدف
بیشک اندر بحر باشد هم صدف هم خیزران
هوش مصنوعی: دست او مانند دریا گسترده است و او به مانند نرگس درخشان و زیباست. بدون تردید، در دریا هم صدف وجود دارد و هم نرگس.
ای به آیین مهتری کاندر کمال مهتری
از تو آموزد همی هر مهتری آیین و سان
هوش مصنوعی: ای بزرگ مرد با کمال، که هر مهتری از تو آداب و رفتار نیکو میآموزد.
گرچه من کهتر نبودم مدتی در مجلست
کهتری بودم به واجب شکرگوی و مدحخوان
هوش مصنوعی: هرچند من از لحاظ مقام و رتبه پایینتر نبودم، ولی مدتی در جمع شما به خاطر ادای احترام و سپاسگزاری، خود را در جایگاه پایینتری قرار دادم و از شما ستایش کردم.
از طراز شکر تو غایب نبودم یک نفس
وز نگار مدح تو فارغ نبودم یک زمان
هوش مصنوعی: من هیچ زمانی از زیبایی های تو غافل نبودهام و در هر لحظه به یاد تو بودهام.
بعد از این غایب نگردم تا نگردد طبع من
بستهٔ بند هوی و خستهٔ تیر هَوان
هوش مصنوعی: پس از این دیگر غایب نمیشوم تا اینکه طبع من در بند خواستهها گرفتار و از تیر آرزوها خسته نشود.
با تو باشم تا ز فر بخت تو گردد مرا
گنج حکمت زیر دست و اسب دولت زیر ران
هوش مصنوعی: اگر همراه تو باشم، بخت من هم به خوبی تو روشن میشود و به من حکمت و ثروت میبخشد و شغل و موقعیت عالی به من خواهد داد.
تا که از باد بهاری تازه گردد لالهزار
تا که از باد خزانی تیره گردد گلستان
هوش مصنوعی: تا زمانی که نسیم بهاری لالهزار را تازه و زیبا کند، گلستان نیز در اثر وزش باد سرد خزانی کدر و پژمرده خواهد شد.
باد طبع مادحت چون لالهزار اندر بهار
باد روی حاسدت چون گلستان اندر خزان
هوش مصنوعی: در بهار، وقتی که لالهزار در حال شکوفه دادن است، طرز بیان و شعر تو همچون آن جلوه میکند. اما وقتی به خزانی که گلستان پژمرده میشود مینگرم، درخشش و زیبایی تو تحت تأثیر حسادتها قرار میگیرد.
بزم تو چون باغ و رامشگر در او چون عندلیب
ساقیان چون لاله و نسرین و می چون ارغوان
هوش مصنوعی: محفل تو مانند باغی سرسبز و دلانگیز است، که در آن نوازندگان همچون بلبلان زیبا و دلنواز میخوانند. ساقیان در این بزم همچون گلهای لاله و نسرین هستند و شراب نیز به زیبایی گل ارغوان جلوهگری میکند.
بر سپهر نیکبختی شمس عقلت بیزوال
بر زمین رادمردی بحر جودت بیکران
هوش مصنوعی: در آسمان خوشبختی، نور عقل تو همیشه تابان است و بر زمین، مردان نیکوکار دریایی از generosity و بخشندگی دارند که هرگز پایان نمیپذیرد.