شمارهٔ ۳۶۷
سمنْبری که دلم تنگ کرد همچو دهان
صنوبری که تنم موی کرد همچو میان
زلاغری و ز تنگی همی نداند باز
تن مرا ز میان و دل مرا زدهان
بت من است نگاری که قامت و دل اوست
ز راستی و ز ناراستی چو تیر وکمان
اگر میان کمان آشکار باشد تیر
ز نادر است کمان در میان تیر نهان
از آنکه هست به هم خوش بنفشه و سوسن
همی ز سوسن او بردمد بنفشه ستان
وزانکه هست به هم خوب کهربا و عقیق
شدست چشمم برکهربا عقیق فشان
اگر نه چشم من و چشم یار کردستند
ز بهر دوستی و مهر بیعت و پیمان
چرا فرستاد آن آب خویشتن سوی این
چرا فرستاد این خواب خویشتن سوی آن
اگر نه زلفش چوگان شد و زنخدان گوی
دلم چو گوی چرا گشت و پشت چون چوگان
وگرنه بر لب و دندان او مرا رَشْک است
چرا همی لب من خسته گردد از دندان
گشاده زلفا دل بردی و تویی دلبر
شکسته جَعْدا جان بردی و تویی جانان
نهفته گشت مرا درشکسته زلف تو دل
سرشتهگشت مرا در شکسته جعد تو جان
لبت نشانهٔ نوش است و خط نشان جمال
امید من ز نشانه است و بیم من ز نشان
نه هر لبی چو لب توست و هر خطی چو خطت
نه هر دلی چو دل مجد دولت سلطان
معین مملکت و شهریار هفت اقلیم
که نازد از قلمش هفت گنبد گردان
ابوالمحاسن کافی محمد بن کمال
سر کفایت و چشم محامد و احسان
نداشت عنوان زین پیش نامهٔ دولت
همیکند قلمش نامه را کنون عنوان
زبس بلندی بیرون شود زچنبر جرخ
اگر به همت میمون او رسد کیوان
آیا ز عیب سِتُرده دل تو را دولت
و یا ز فخر سرشته تن تو را یزدان
ز کین تو به دل اندر فسرده گردد خون
ز مهر تو به تن اندر شکفته گردد جان
به اتصال تو دولت همی کند شادی
به اتفاق تو گردون همی کند دوران
به طبع بادی اگر باد را نهند سبک
به حلم خاکی اگر خاک را نهند گران
تویی به حجت برهان ملک را دعوی
بود درستی دعوی به حجت و برهان
که کرد جز تو به اقبال و دادن روزی
ز روزگار قبول و ز کردگار ضمان
جهان و هر چه در او هست دون همت توست
عیال همت تو هست صدهزار جهان
اگر نداری توفیق عیسی مریم
وگر نداری تایید موسی عمران
سپاه خصم چرا یافته است از تو شکست
عظام مرده چرا یافتهاست از تو روان
ز مهر و کین تو اندر ضمیر دشمن و دوست
بود نتیجه ی کفر و عقیده ی ایمان
بر آن زمین که قرارست دشمنان تو را
نوشت دست اجل: «کل من علیها فان»
اگر نه طبع معزی شدست طبع صدف
وگر نه هست مدیح تو قطرهٔ باران
چرا مدیح تو در طبع او شود لؤلؤ
چنانکه قطره همی در صدف شود مرجان
خدایگانا در جنب این خداوندی
چه گویم و چه کنم تا زیم به دست و زبان
ز شکر تو نتوان گفت کمترین جزوی
به صد هزار زمان و به صد هزار قران
مرا ز خدمت تو نام و نان بهدست آید
که اصل دولت و اقبال نام باشد و نان
فروختم همه عالم خریدم این نعمت
که هم مبارک و هم درخورست و هم ارزان
بهشتوار بیاراستی سرای مرا
همی سراید وصف سرای من رضوان
هم از تو یافتم این پایگاه و این حشمت
که خواستمکه مرا چون تویی بود مهمان
مدیحگوی تو شد لاجرم عشیرت من
همی مدیح تو از بر کنند پیر و جوان
من و عشیرتِ من گر رضا دهی امروز
همه به جای گل افشان کنیم جان افشان
همیشه تا که قرین حوادث است زمین
همیشه تاکه ندیم نوائب است زمان
عدوت را ز نوائب همیشه باد نهیب
ولیت را ز حوادث همیشه باد امان
ز شادمانی کن یاد و شادمانه بزی
ز جاودانی زن فال و جاودانه بمان
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سمنْبری که دلم تنگ کرد همچو دهان
صنوبری که تنم موی کرد همچو میان
هوش مصنوعی: عطر گل سمن باعث شده دلم خیلی بیتاب شود، مانند چوب درخت کاج که حس و حال مرا هم تحت تأثیر قرار داده و موهایم را به طرز عجیبی مجذوب خود کرده است.
زلاغری و ز تنگی همی نداند باز
تن مرا ز میان و دل مرا زدهان
هوش مصنوعی: به خاطر فشاری که بر من وارد میشود، نمیدانم که واقعاً چه حالتی دارم. از یک سو، جسم من در حال تنگی و محدودیت است و از سوی دیگر، قلب من هم دچار درد و بیقراری است.
بت من است نگاری که قامت و دل اوست
ز راستی و ز ناراستی چو تیر وکمان
هوش مصنوعی: محبوب من همانند یک نگارست که قامت و دل او به راستی و نادرستی میماند، مانند تیر و کمان.
اگر میان کمان آشکار باشد تیر
ز نادر است کمان در میان تیر نهان
هوش مصنوعی: اگر تیر در کمان نمایان باشد، نشاندهندهی نادر بودن آن است؛ زیرا کمان معمولاً در میان تیرها پنهان است.
از آنکه هست به هم خوش بنفشه و سوسن
همی ز سوسن او بردمد بنفشه ستان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بنفشه و سوسن به خاطر وجود یکدیگر خوشحال هستند و زیبایی هرکدام به وجود دیگری مربوط میشود. به عبارتی دیگر، زیبایی بنفشه از سوسن و زیبایی سوسن از بنفشه نشأت میگیرد.
وزانکه هست به هم خوب کهربا و عقیق
شدست چشمم برکهربا عقیق فشان
هوش مصنوعی: چشمم به زیبایی کهربا و عقیق دوخته شده است، زیرا آنها به خوبی با یکدیگر هماهنگ و دلنشین شدهاند.
اگر نه چشم من و چشم یار کردستند
ز بهر دوستی و مهر بیعت و پیمان
هوش مصنوعی: اگرچشم من و چشمان یار به خاطر دوستی و محبت به هم دوخته شدهاند.
چرا فرستاد آن آب خویشتن سوی این
چرا فرستاد این خواب خویشتن سوی آن
هوش مصنوعی: چرا آن آبِ وجودش را به این سو فرستاد؟ و چرا خوابش را به آن سو فرستاد؟
اگر نه زلفش چوگان شد و زنخدان گوی
دلم چو گوی چرا گشت و پشت چون چوگان
هوش مصنوعی: اگر زلف او مانند چوب چوگان شده و کمرش مانند گوی در دلم جا گرفته، پس چرا زندگیام اینگونه تباه گشته و درست مثل چوگان، از این سو به آن سو میرود؟
وگرنه بر لب و دندان او مرا رَشْک است
چرا همی لب من خسته گردد از دندان
هوش مصنوعی: اگر او لب و دندان زیبایی دارد، چرا من باید حسرت بخورم وقتی لب من از دندان او زخم میشود؟
گشاده زلفا دل بردی و تویی دلبر
شکسته جَعْدا جان بردی و تویی جانان
هوش مصنوعی: با دلتنگی و زیبایی زلفهای تو، دل مرا ربودیدی. تویی معشوقی که جانم را نیز از من گرفتهای.
نهفته گشت مرا درشکسته زلف تو دل
سرشتهگشت مرا در شکسته جعد تو جان
هوش مصنوعی: دل من در زلف شکسته تو پنهان شده و جانم در میان پیچشهای کوتاه تو گرفتار شده است.
لبت نشانهٔ نوش است و خط نشان جمال
امید من ز نشانه است و بیم من ز نشان
هوش مصنوعی: لبهای تو نشانی از شیرینی دارند و زیبایی تو امید من را روشن کرده است، اما نشانهای تو همواره مرا نگران میکنند.
نه هر لبی چو لب توست و هر خطی چو خطت
نه هر دلی چو دل مجد دولت سلطان
هوش مصنوعی: نه هر لبی به زیبایی لبهای توست و نه هر خطی به نیکی خط توست؛ همچنین نه هر دلی مانند دل با صفای مجد و دولتی است که خاص سلطان است.
معین مملکت و شهریار هفت اقلیم
که نازد از قلمش هفت گنبد گردان
هوش مصنوعی: این فرد، حکومت و سلطنت بر هفت اقلیم را بر عهده دارد و قلمش به قدری پر نفوذ است که هفت گنبد را به خود میبالد.
ابوالمحاسن کافی محمد بن کمال
سر کفایت و چشم محامد و احسان
هوش مصنوعی: این شعر به مدح و شخصیت برجسته محمد بن کمال اشاره دارد و او را به عنوان کسی معرفی میکند که در زمینههای اخلاقی و عملی درخشان است. او در علم و فضیلت سرآمد است و به عنوان مرجعی برای خوبیها و نیکوکارها شناخته میشود.
نداشت عنوان زین پیش نامهٔ دولت
همیکند قلمش نامه را کنون عنوان
هوش مصنوعی: قلم او اکنون نامهای مینویسد که قبلاً عنوانی نداشت و حالا بهواسطهٔ نامهٔ دولت، به آن عنوانی میدهد.
زبس بلندی بیرون شود زچنبر جرخ
اگر به همت میمون او رسد کیوان
هوش مصنوعی: اگر میمون با تلاش و کوشش خود از دایره محدودیتها فراتر برود، به راحتی میتواند به ستاره کیوان (زحل) برسد.
آیا ز عیب سِتُرده دل تو را دولت
و یا ز فخر سرشته تن تو را یزدان
هوش مصنوعی: آیا دل تو به خاطر عیبهایی که از آن دوری کردهای خوشبختی را به دست آورده یا به خاطر افتخاری که از جسم و ظاهر خود به دست آوردهای، به سرایندهی هستی نسبت میدهی؟
ز کین تو به دل اندر فسرده گردد خون
ز مهر تو به تن اندر شکفته گردد جان
هوش مصنوعی: از کینه تو، خون در دل به خونفشردگی میافتد و از محبت تو، جان در بدن شکوفا و زنده میشود.
به اتصال تو دولت همی کند شادی
به اتفاق تو گردون همی کند دوران
هوش مصنوعی: شادی و خوشبختی به ارتباط تو وابسته است و سرنوشت آسمان نیز به وجود تو در حال تغییر و تحول است.
به طبع بادی اگر باد را نهند سبک
به حلم خاکی اگر خاک را نهند گران
هوش مصنوعی: اگر نسیمی را در نظر بگیریم، آن نسیم به آسانی میتواند با صدای کم و آرام حرکت کند؛ اما اگر خاک را در نظر بگیریم، آن خاک به خاطر سنگینیاش به آرامی حرکت نمیکند؛ یعنی هر چیزی با ویژگیهای خود حرکت میکند و حالت آن به ذاتش بستگی دارد.
تویی به حجت برهان ملک را دعوی
بود درستی دعوی به حجت و برهان
هوش مصنوعی: تو به عنوان دلیلی قاطع برای حقانیت حکومت و سلطنت شناخته میشوی، و ادعای درستی این حق را میتوان از طریق دلایل و شواهد محکمی اثبات کرد.
که کرد جز تو به اقبال و دادن روزی
ز روزگار قبول و ز کردگار ضمان
هوش مصنوعی: چه کسی جز تو برکت و روزی را از روزگار میپذیرد و از خداوند ضمانت میگیرد؟
جهان و هر چه در او هست دون همت توست
عیال همت تو هست صدهزار جهان
هوش مصنوعی: جهان و هر آنچه در آن وجود دارد، تحت اختیار و ارزش بلند همت توست. تمام این جهانها، مانند خانوادهای هستند که به همت تو وابستهاند.
اگر نداری توفیق عیسی مریم
وگر نداری تایید موسی عمران
هوش مصنوعی: اگر مانند عیسی، برکت و لطف ویژهای نداری و یا اگر چون موسی، تأیید و حمایت خداوند را در کنار خود حس نمیکنی، ممکن است در شرایط عادی و معمولیتری قرار گرفته باشی.
سپاه خصم چرا یافته است از تو شکست
عظام مرده چرا یافتهاست از تو روان
هوش مصنوعی: سپاه دشمن چگونه از تو شکست خورده است؟ چرا عزم و اراده مردگان از تو نیرو گرفته است؟
ز مهر و کین تو اندر ضمیر دشمن و دوست
بود نتیجه ی کفر و عقیده ی ایمان
هوش مصنوعی: از عشق و دشمنی تو در دل دشمن و دوست تاثیر گذاشته است و این نشاندهنده نتیجهی کفر و باور به ایمان است.
بر آن زمین که قرارست دشمنان تو را
نوشت دست اجل: «کل من علیها فان»
هوش مصنوعی: در آن زمینی که مقدر شده دشمنان تو را به مرگ واگذارند، نوشته شده است: «هر کس بر روی زمین است خواهد مرد.»
اگر نه طبع معزی شدست طبع صدف
وگر نه هست مدیح تو قطرهٔ باران
هوش مصنوعی: اگر چنین نباشد که لطافت و ظرافت شعر معزی، به اندازهی لطافت صدف باشد، پس برابری تو با باران در ستایش و مدح، بیمعنا خواهد بود.
چرا مدیح تو در طبع او شود لؤلؤ
چنانکه قطره همی در صدف شود مرجان
هوش مصنوعی: چرا شعر و ستایش تو در وجود او به زیبایی لؤلؤ گوی سبقت را میزند، مثل اینکه قطرهای در صدف تبدیل به مرجان میشود؟
خدایگانا در جنب این خداوندی
چه گویم و چه کنم تا زیم به دست و زبان
هوش مصنوعی: ای خداوندگار، در برابر این عظمت خداوندی، چه بگویم و چهکاری انجام دهم تا به زبان و عمل خود زنده بمانم؟
ز شکر تو نتوان گفت کمترین جزوی
به صد هزار زمان و به صد هزار قران
هوش مصنوعی: عشق به تو و زیباییهایت را نمیتوان با هیچ کلمهای یا در هیچ زمانی توصیف کرد، زیرا شایستهاش فراتر از حد و اندازههاست.
مرا ز خدمت تو نام و نان بهدست آید
که اصل دولت و اقبال نام باشد و نان
هوش مصنوعی: از کاری که برای تو انجام میدهم، هم نام و هم روزیم بهدست میآید، چرا که اساس خوشبختی و موفقیت، نام و روزی است.
فروختم همه عالم خریدم این نعمت
که هم مبارک و هم درخورست و هم ارزان
هوش مصنوعی: من تمام دنیای خود را فروختم تا این نعمت را به دست آورم که هم خوشایند است، هم شایسته و هم با ارزش.
بهشتوار بیاراستی سرای مرا
همی سراید وصف سرای من رضوان
هوش مصنوعی: تو خانهام را به زیباترین شکل آراستهای و همانطور که بهشت توصیف میشود، وصف سرای من نیز شایسته ستایش است.
هم از تو یافتم این پایگاه و این حشمت
که خواستمکه مرا چون تویی بود مهمان
هوش مصنوعی: من از تو این مقام و عظمت را به دست آوردم، همانطور که خواستم که کسی مثل تو مهمان من باشد.
مدیحگوی تو شد لاجرم عشیرت من
همی مدیح تو از بر کنند پیر و جوان
هوش مصنوعی: ستایشگر تو شده است، بنابراین خاندان من همواره در حال ستایش تو هستند، چه پیران و چه جوانان.
من و عشیرتِ من گر رضا دهی امروز
همه به جای گل افشان کنیم جان افشان
هوش مصنوعی: اگر امروز رضایت بدهی، من و عزیزانم همه با شادی و نشاط جانمان را فدای تو میکنیم و همچون گلافشانی خواهیم کرد.
همیشه تا که قرین حوادث است زمین
همیشه تاکه ندیم نوائب است زمان
هوش مصنوعی: زمین همیشه دستخوش تغییرات و وقایع است و زمان نیز هرگز از حوادث و تحولات بینصیب نیست.
عدوت را ز نوائب همیشه باد نهیب
ولیت را ز حوادث همیشه باد امان
هوش مصنوعی: همیشه بر دشمن خود سخت بگیر و او را از مشکلات و بلایای زندگی دور نگهدار، اما به تو و عزیزانت در برابر حوادث زندگی لطف و حفاظت لازم را داشته باشد.
ز شادمانی کن یاد و شادمانه بزی
ز جاودانی زن فال و جاودانه بمان
هوش مصنوعی: به یاد شادمانیها باش و با خوشحالی زندگی کن. به جاودانگی فکر کن و سعی کن همواره در این حال باقی بمانی.