شمارهٔ ۳۵۹
گفتم مرا بوسه ده ای ماهِ دلستان
گفتا که ماه بوسه که را داد در جهان
گفتم فروغ روی تو افزون بود به شب
گفتا به شب فروغ دهد ماه آسمان
گفتم به یک مکانت نبینم به یک قرار
گفتا که مه قرار نگیرد به یک مکان
گفتم که از خط تو فغان است خلق را
گفتا خسوف ماه بود خلق را فغان
گفتم نشان آبله بر روی تو چراست
گفتا بود هر آینه بر روی مه نشان
گفتم چرا گشاده نداری دهان و لب
گفتا که مه گشاده ندارد لب و دهان
گفتم کهگلستان شگفت است بر رخت
گفتا شگفت باشد بر ماه گلستان
گفتم رخ تو راه قلندر به من نمود
گفتا که ماه راه نماید به کاروان
گفتم ز چهرهٔ تو تنم را زیان رسید
گفتا ز ماه تار قصب را بود زیان
گفتم عجب بود که در آغوش گیرمت
گفتا که بس عجب نبود ماه درکمان
گفتم که بر کف تو ستاره است جام می
گفتا که با ستاره بود ماه را قرآن
گفتم قِرانِ ماه و ستاره به هم کجا است
گفتا به بزمگاه وزیر خدایگان
گفتم نظام دین عرب، داور عجم
گفتا که فخر ملک زمین صاحب زمان
گفتم که سَیّدالوزرا صدر روزگار
گفتا مظفربن حسن فخر دودمان
گفتم مظفری به همه وقت کامکار
گفتا موفقی به همه کار کامران
گفتم ز خاندان پدر کس چو او نخاست
گفتا که اوست واسطهٔ عِقْد خاندان
گفتم جهان ستاند و داد جهان دهد
گفتا وزیر دادْ دِه است و جهانْ ستان
گفتم گمانِ کس نرسد در مناقبش
گفتا که در مناقب او گم شود گمان
گفتم به عقل و جود و هنر یافت مَنزِلت
گفتا که منزلت نتوان یافت رایگان
گفتم که مملکت نبود تازه جز بدو
گفتا که کالبد نبود زنده جز به جان
گفتم که چاره نیست ز عدلش زمانه را
گفتا که جسم را نبود چاره از روان
گفتم که عدل او ز کجا تا کجا رسد
گفتا ز قندهار رسد تا به قیروان
گفتم ستارهوار زند روز رزم رای
گفتا مَجّرهوار نهد روز بزم خوان
گفتم به هند برحذر از رای اوست رای
گفتا به تُرک با حسد از خوان اوست خان
گفتم کند به حزم ز سنجاب سنگ سخت
گفتا کند به عزم ز پولاد پرنیان
گفتم اجل به رزمگهش گوید الحذر
گفتا اَمل به بزمگهش گوید الامان
گفتم که بر عدوش قضا هست کینهور
گفتا که بر ولیش قدر هست مهربان
گفتم خلاف او به دل اندر چو آتش است
گفت آتشی که مغز بسوزد در استخوان
گفتم بر آن زمین که خلافش گذر کند
گفتا خراب و پست شود شهر و خاندان
گفتم ز بیمش شیر بغرد به مرغزار
گفتا ز تیرش مرغ نپرد ز آشیان
گفتم که چیست اشک و لب و روی دشمنش
گفتاکه آب معصفر و نیل و زعفران
گفتم که چیست خون عدو بر حُسام او
گفتا که بر بنفشه پراکنده ارغوان
گفتم چه کرد دور فلک با مخالفش
گفتا همان که باد خزان کرد با رزان
گفتم که چون شود عدوی او به عاقبت
گفتا شود هلاک چو بهمان و چون فلان
گفتم چه وقت غاشیهٔ او کشد ظفر
گفتا چو اسب بادتک آرد به زیر ران
گفتم شود به سعد عنانش همی سبک
گفتا شود به فتح رکابش همیگران
گفتم همه به فتح کند پای در رکاب
گفتا همه به سعد زند دست در عنان
گفتم چه کرد کلک چو بشنیند نام او
گفتا که بندهوار کمر بست بر میان
گفتم بنان او گه توقیع ساحر است
گفتا مگر ز سحر بنا کرد بر بنان
گفتم ز امتحان کف او هست بینیاز
گفتا که بینیاز بود بحر زامتحان
گفتم که هست کلکش چون خیزران به بحر
گفتا بلی به بحر بود جای خیزران
گفتم که از جنان همه شادی خبر دهند
گفتا که کرد مجلس او آن خبر عیان
گفتم که باد برکف او هست سلسبیل
گفتا که سلسبیل عجب نیست در جنان
گفتم که جای جود و سخا دست و طبع اوست
گفتا که جای زر و گهر معدن است و کان
گفتم بود به بخشش او ابر در بهار
گفتا نباشد ابر گهربار و درفشان
گفتم ندیم مجلس او هست بی نَدَم
گفتا هوای خدمت او هست بیهَوان
گفتم به جودکرد سپه را رهین شکر
گفتا چنین کنند بزرگان کاردان
گفتمکه تافت همت او بر جوان و پیر
گفتا که مهر تابد بر پیر و بر جوان
گفتم بتافت بر سر من نور آفتاب
گفتا که بر سر تو قضا بود سایبان
گفتم زمدح اوست مرا پرگهر ضمیر
گفتا ز شُکر اوست مرا پُر شَکَر زبان
گفتم که مدحگوی و ثناخوان او بسی است
گفتا که چون تو نیست ثناگوی و مدحخوان
گفتم چنین قصیده کس از شاعران نگفت
گفتا که گفت عنصری استاد شاعران
گفتم که آن قصیده بدیع است و نادرست
گفتا که این قصیده بسی بهترست از آن
گفتم به مدح خواجه روان است شعر من
گفتا سزد که دارد مرسوم تو روان
گفتم سخاش داد مرا وعده در بهار
گفتا کَفَش وفا کند آن وعده در خزان
گفتمکه تا زشمس بود بر فلک اثر
گفتا که تا ز بحر بود بر زمین نشان
گفتم مباد شمس معالیش را زوال
گفتا مباد بحر معانیش را کران
گفتم که شادمانی او باد پایدار
گفتا که زندگانی او باد جاودان
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتم مرا بوسه ده ای ماهِ دلستان
گفتا که ماه بوسه که را داد در جهان
هوش مصنوعی: گفتم ای ماه زیبا، مرا بوسهای بده. او گفت: بوسه از ماه، به چه کسی داده میشود در این دنیا؟
گفتم فروغ روی تو افزون بود به شب
گفتا به شب فروغ دهد ماه آسمان
هوش مصنوعی: گفتم که زیبایی چهرهات در شب بیشتر است، او گفت در شب، ماه آسمان نور بیشتری میبخشد.
گفتم به یک مکانت نبینم به یک قرار
گفتا که مه قرار نگیرد به یک مکان
هوش مصنوعی: گفتم که در یک جا تو را نبینم، اما او گفت که ماه در یک جا نمیماند و نمیتواند ثابت باشد.
گفتم که از خط تو فغان است خلق را
گفتا خسوف ماه بود خلق را فغان
هوش مصنوعی: گفتم که مردم از زیبایی و جذابیت خط تو ناله و فریاد دارند. او پاسخ داد که ناله مردم به خاطر کسوف و تاریکی ماه است.
گفتم نشان آبله بر روی تو چراست
گفتا بود هر آینه بر روی مه نشان
هوش مصنوعی: به او گفتم چرا بر روی تو نشانهای از آبله وجود دارد، او پاسخ داد که هر چه باشد، بر روی چهره ماه نیز نشانههایی وجود دارد.
گفتم چرا گشاده نداری دهان و لب
گفتا که مه گشاده ندارد لب و دهان
هوش مصنوعی: گفتم چرا دهانت را باز نمیکنی؟ او پاسخ داد که ماه هم دهان و لبش را باز نمیکند.
گفتم کهگلستان شگفت است بر رخت
گفتا شگفت باشد بر ماه گلستان
هوش مصنوعی: گفتم که باغ گل بسیار زیباست و نشانهای از شگفتی است. او در پاسخ گفت که زیبایی و شگفتی بر چهره ماه هم وجود دارد.
گفتم رخ تو راه قلندر به من نمود
گفتا که ماه راه نماید به کاروان
هوش مصنوعی: به او گفتم چهرهات برای من مانند راهی روشن است، او پاسخ داد که ماه نیز راه را به کاروان نشان میدهد.
گفتم ز چهرهٔ تو تنم را زیان رسید
گفتا ز ماه تار قصب را بود زیان
هوش مصنوعی: گفتم که زیبایی چهرهات برایم زیانآور است و او در پاسخ گفت که از ماهی که تاریک است، هیچ زیانی نمیرسد.
گفتم عجب بود که در آغوش گیرمت
گفتا که بس عجب نبود ماه درکمان
هوش مصنوعی: گفتم چقدر عجیب است که تو را در آغوش بگیرم، او پاسخ داد که این چندان هم عجیب نیست، چون ماه در آسمان است.
گفتم که بر کف تو ستاره است جام می
گفتا که با ستاره بود ماه را قرآن
هوش مصنوعی: گفتم که در دست تو جام بادهای است که مثل ستاره میدرخشد. او در پاسخ گفت که ماه نیز با ستارهها در آسمان قرآن دارد و به نوعی به نور و زیبایی اشاره میکند.
گفتم قِرانِ ماه و ستاره به هم کجا است
گفتا به بزمگاه وزیر خدایگان
هوش مصنوعی: پرسیدم جایگاه پیوند ماه و ستاره کجاست، پاسخ داد که در محفل وزرای خداوند است.
گفتم نظام دین عرب، داور عجم
گفتا که فخر ملک زمین صاحب زمان
هوش مصنوعی: گفتم که نظام دین عرب، حاکم و قاضی سخن گفت تا اینکه او گفت که افتخار پادشاهی و سلطنت زمین را صاحب زمان دارد.
گفتم که سَیّدالوزرا صدر روزگار
گفتا مظفربن حسن فخر دودمان
هوش مصنوعی: گفتم که وزیر بزرگ زمان چه کسی است، گفتند مظفر بن حسن افتخار نسل و خانواده است.
گفتم مظفری به همه وقت کامکار
گفتا موفقی به همه کار کامران
هوش مصنوعی: گفتم که در هر زمانی، کسی که موفق است، همیشه در کارهایش موفق میشود و کسی که مهارت دارد، در هر کاری به مقصد میرسد.
گفتم ز خاندان پدر کس چو او نخاست
گفتا که اوست واسطهٔ عِقْد خاندان
هوش مصنوعی: گفتم از خانواده پدر هیچکس به خوبی او نیست. او پاسخ داد که او واسطهای است برای پیوند و ارتباط این خانواده.
گفتم جهان ستاند و داد جهان دهد
گفتا وزیر دادْ دِه است و جهانْ ستان
هوش مصنوعی: من گفتم که دنیا میگیرد و چیزی به ما نمیدهد، اما او گفت که وزیر حقیقت، همیشه در حال بخشش است و این دنیا تنها چیزی میگیرد.
گفتم گمانِ کس نرسد در مناقبش
گفتا که در مناقب او گم شود گمان
هوش مصنوعی: گفتم هیچکس نمیتواند به بزرگی او پی ببرد، اما او گفت که حتی گمان دربارهی ویژگیهای او نیز در خود او گم میشود.
گفتم به عقل و جود و هنر یافت مَنزِلت
گفتا که منزلت نتوان یافت رایگان
هوش مصنوعی: به عقل و بخشندگی و هنر اشاره کردم که منزلت و جایگاه را به راحتی کسب میکنند، اما او پاسخ داد که بدون زحمت و تلاش نمیتوان به جایگاه و منزلت رسید.
گفتم که مملکت نبود تازه جز بدو
گفتا که کالبد نبود زنده جز به جان
هوش مصنوعی: گفتم که سرزمین جدیدی وجود ندارد، او پاسخ داد که بدون روح، هیچ وجود زندهای نیست.
گفتم که چاره نیست ز عدلش زمانه را
گفتا که جسم را نبود چاره از روان
هوش مصنوعی: گفتم که درمانی برای مشکلات دنیا وجود ندارد. او در پاسخ گفت که بدن از روح نمیتواند درمان بگیرد.
گفتم که عدل او ز کجا تا کجا رسد
گفتا ز قندهار رسد تا به قیروان
هوش مصنوعی: من پرسیدم که چگونه عدالت او در همه جا گسترش مییابد. او پاسخ داد که این عدالت از قندهار شروع میشود و تا قیروان ادامه دارد.
گفتم ستارهوار زند روز رزم رای
گفتا مَجّرهوار نهد روز بزم خوان
هوش مصنوعی: گفتم که ای بخت، مانند ستاره در شب باید در روز جنگ بدرخشی. اما او پاسخ داد که مانند جریان آب در روز جشن و شادمانی، باید بر سر ذوق بیایی.
گفتم به هند برحذر از رای اوست رای
گفتا به تُرک با حسد از خوان اوست خان
هوش مصنوعی: به کسی که به دنبال مشورت و راهنمایی است، هشدار دادم که به نظر او اعتماد نکند. او پاسخ داد که حسد از نفع دیگران میتواند برایش دردسر ایجاد کند.
گفتم کند به حزم ز سنجاب سنگ سخت
گفتا کند به عزم ز پولاد پرنیان
هوش مصنوعی: گفتم که سنجاب با احتیاط و آرام سنگ سخت را از جا میکند، او پاسخ داد که با همت و اراده، مثل آهن، میتوان پارچهای لطیف و زیبا را نیز از جا کند.
گفتم اجل به رزمگهش گوید الحذر
گفتا اَمل به بزمگهش گوید الامان
هوش مصنوعی: گفتم که زمان مرگ به میدان جنگ به او هشدار دهد و او پاسخ داد که امید به میخانه به او ایمنی میدهد.
گفتم که بر عدوش قضا هست کینهور
گفتا که بر ولیش قدر هست مهربان
هوش مصنوعی: من به او گفتم که تقدیر بر سر دشمنان کینهای وجود دارد، او پاسخ داد که برای دوستان، ارزش و محبت وجود دارد.
گفتم خلاف او به دل اندر چو آتش است
گفت آتشی که مغز بسوزد در استخوان
هوش مصنوعی: گفتم که دشمنی او در دلم مانند آتش است. او پاسخ داد: آتشی که بتواند مغز را درون استخوان بسوزاند، خیلی قویتر از آن است.
گفتم بر آن زمین که خلافش گذر کند
گفتا خراب و پست شود شهر و خاندان
هوش مصنوعی: گفتم بر آن سرزمینی که خلاف آن بگذرد، او پاسخ داد که آن شهر و خانواده خراب و ویران خواهد شد.
گفتم ز بیمش شیر بغرد به مرغزار
گفتا ز تیرش مرغ نپرد ز آشیان
هوش مصنوعی: گفتم که از نگرانیام شیر در دشت میغرد. او پاسخ داد که به خاطر تیرش، پرندهها از آشیانهشان نمیپرند.
گفتم که چیست اشک و لب و روی دشمنش
گفتاکه آب معصفر و نیل و زعفران
هوش مصنوعی: گفتم اشک و لب و چهرهاش چه حالتی دارد، او پاسخ داد که اینها همچون آب صاف و نیل و زعفراناند.
گفتم که چیست خون عدو بر حُسام او
گفتا که بر بنفشه پراکنده ارغوان
هوش مصنوعی: گفتم چرا خون دشمن بر سر این گل است؟ او پاسخ داد که این قطرات خون بر گل بنفشهای پراکنده شده است که رنگش مانند ارغوان است.
گفتم چه کرد دور فلک با مخالفش
گفتا همان که باد خزان کرد با رزان
هوش مصنوعی: از من پرسیدند که چطور چرخ بالای سر با دشمنانش رفتار میکند، او پاسخ داد که همانگونه که باد پاییز با برگهای سبز رفتار میکند.
گفتم که چون شود عدوی او به عاقبت
گفتا شود هلاک چو بهمان و چون فلان
هوش مصنوعی: گفتم که دشمن او در پایان کار چه خواهد شد، در پاسخ گفت: او مثل دیگران به هلاکت خواهد رسید.
گفتم چه وقت غاشیهٔ او کشد ظفر
گفتا چو اسب بادتک آرد به زیر ران
هوش مصنوعی: گفتم چه زمانی پیروزی او حاصل میشود؟ گفت زمانی که اسب باد تو را زیر ران خود بیاورد.
گفتم شود به سعد عنانش همی سبک
گفتا شود به فتح رکابش همیگران
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا وقتی به سعادت میرسد، کارش آسانتر خواهد شد؟ او پاسخ داد که وقتی به پیروزی دست یابد، کارش دشوارتر خواهد شد.
گفتم همه به فتح کند پای در رکاب
گفتا همه به سعد زند دست در عنان
هوش مصنوعی: گفتم همه با شوق و اشتیاق به سوی پیروزی قدم بردارند. او پاسخ داد که همه به خوشبختی و سعادت دست یابند و خود را به دستهای رهبری بسپارند.
گفتم چه کرد کلک چو بشنیند نام او
گفتا که بندهوار کمر بست بر میان
هوش مصنوعی: گفتم چه کرد آن شخص وقتی که نام او را شنید؟ او پاسخ داد که به حالت سربازی در آمده و خود را آماده خدمت کرده است.
گفتم بنان او گه توقیع ساحر است
گفتا مگر ز سحر بنا کرد بر بنان
هوش مصنوعی: گفتم صدای او نشانهای از جادوگری است، او پاسخ داد که شاید بر اثر سحر، صدایش چنین شده باشد.
گفتم ز امتحان کف او هست بینیاز
گفتا که بینیاز بود بحر زامتحان
هوش مصنوعی: گفتم که او در امتحان نیاز ندارد، او پاسخ داد که مانند دریا از امتحان بینیاز است.
گفتم که هست کلکش چون خیزران به بحر
گفتا بلی به بحر بود جای خیزران
هوش مصنوعی: گفتم که آیا جایی برای خیزران در دریا وجود دارد؟ گفت بله، خیزران هم میتواند در دریا باشد.
گفتم که از جنان همه شادی خبر دهند
گفتا که کرد مجلس او آن خبر عیان
هوش مصنوعی: گفتم از بهشت همه خبرهای شادی را بگویید. جواب داد که او خود با برگزاری مجلسش این خبر را به روشنی نشان داده است.
گفتم که باد برکف او هست سلسبیل
گفتا که سلسبیل عجب نیست در جنان
هوش مصنوعی: گفتم که او در دستش مشتی آب گوارا دارد، ولی او گفت که داشتن آب گوارا در بهشت چیز عجیبی نیست.
گفتم که جای جود و سخا دست و طبع اوست
گفتا که جای زر و گهر معدن است و کان
هوش مصنوعی: در اینجا گویا فردی درباره generosity (سخاوت) و generosity (جود) صحبت میکند و از دیگری میپرسد که محل و منبع واقعی این ویژگیها کجا است. شخص دوم در پاسخ میگوید که این ویژگیها در دست و دل انسانها نمود پیدا میکند، در حالی که ثروت و گنجینهها معمولاً در معادن و منابع طبیعی قرار دارند. به طور کلی، این بیان به مقایسه دو نوع ثروت و بخشش میپردازد و نشان میدهد که بخشش واقعی از خود انسان نشات میگیرد، نه فقط از مال و ثروت مادی.
گفتم بود به بخشش او ابر در بهار
گفتا نباشد ابر گهربار و درفشان
هوش مصنوعی: من گفتم که ابر بهاری با بخشش خود باران میبارد، اما او پاسخ داد که ابر نمیتواند هم بارانهای گهربار و هم درخشان باشد.
گفتم ندیم مجلس او هست بی نَدَم
گفتا هوای خدمت او هست بیهَوان
هوش مصنوعی: گفتم که رفیق من در مجلس او نیست و من دچار تنهاییام. او گفت که من در خدمت او هستم، حتی در نبود کسی که به من کمک کند.
گفتم به جودکرد سپه را رهین شکر
گفتا چنین کنند بزرگان کاردان
هوش مصنوعی: به یکی از بزرگان و کاردان گفتم که باید به کسانی که نیکی میکنند، پاداش شکرگزاری داد. او پاسخ داد که این نوع رفتار از سوی بزرگان و افراد با تجربه طبیعی است.
گفتمکه تافت همت او بر جوان و پیر
گفتا که مهر تابد بر پیر و بر جوان
هوش مصنوعی: گفتم که تلاش و اراده او به سن و سال افراد بستگی ندارد. او جواب داد که محبت و خوبی هم بر بزرگترها میتابد و هم بر جوانترها.
گفتم بتافت بر سر من نور آفتاب
گفتا که بر سر تو قضا بود سایبان
هوش مصنوعی: گفتم که نور آفتاب بر سرم میتابد، او پاسخ داد که این سایه از سرنوشت توست.
گفتم زمدح اوست مرا پرگهر ضمیر
گفتا ز شُکر اوست مرا پُر شَکَر زبان
هوش مصنوعی: گفتم که وصف او باعث پراکندگی افکارم شده، او گفت که به خاطر سپاسگزاری از اوست که کلامم شیرین و پر از نعمت است.
گفتم که مدحگوی و ثناخوان او بسی است
گفتا که چون تو نیست ثناگوی و مدحخوان
هوش مصنوعی: گفتم افرادی زیادی هستند که او را ستایش میکنند و به مدح او میپردازند. او پاسخ داد که هیچکس به خوبی تو نمیتواند او را ستایش کند و مدحش را بگوید.
گفتم چنین قصیده کس از شاعران نگفت
گفتا که گفت عنصری استاد شاعران
هوش مصنوعی: من گفتم هیچ شاعری به زیبایی این شعر نسروده است. او پاسخ داد که این شعر از عنصری، استاد شاعران است.
گفتم که آن قصیده بدیع است و نادرست
گفتا که این قصیده بسی بهترست از آن
هوش مصنوعی: گفتم آن شعر زیبا و خاص است و درست نیست. او گفت که این شعر به مراتب بهتر از آن است.
گفتم به مدح خواجه روان است شعر من
گفتا سزد که دارد مرسوم تو روان
هوش مصنوعی: به او گفتم که شعر من در وصف خواجه زیباست. او پاسخ داد که این کار شما کاملاً مناسب و متداول است.
گفتم سخاش داد مرا وعده در بهار
گفتا کَفَش وفا کند آن وعده در خزان
هوش مصنوعی: به او گفتم که در بهار وعدهای به من داد، اما او پاسخ داد که آن وعده را در فصل پاییز به جا خواهد آورد.
گفتمکه تا زشمس بود بر فلک اثر
گفتا که تا ز بحر بود بر زمین نشان
هوش مصنوعی: گفتم که تا خورشید در آسمان نور دارد، روشن است. او گفت که تا دریا نشانهای بر زمین دارد، نشان از حیات و زندگی است.
گفتم مباد شمس معالیش را زوال
گفتا مباد بحر معانیش را کران
هوش مصنوعی: گفتم امید نداشته باش که روشنایی شمس کم شود، او پاسخ داد که امیدوار باش همیشه عمق معانیاش بیپایان است.
گفتم که شادمانی او باد پایدار
گفتا که زندگانی او باد جاودان
هوش مصنوعی: گفتم که خوشحالی او همیشه ادامه داشته باشد، او پاسخ داد که زندگیاش باید ابدی باشد.