گنجور

شمارهٔ ۳۵۳

منت خدای را که به‌فرّ خدایگان
من بنده بی‌گنه نشدم کشته رایگان
منت خدای را که به‌جانم نکرد قصد
تیری که شه به قصد نینداخت از کمان
منت خدای راکه ز بهر ثنای او
ماندم در این جهان و نرفتم به‌ آن جهان
روزی کز آسمان به‌ زمین آمد این قضا
بختش مرا پیام فرستاد از آسمان
گفتا زکردگار تو را خواستم بقا
گفتا ز روزگار تو را خواستم امان
گر سینهٔ تو سفتهٔ تیرست باک نیست
آید همی ز چرخ به تو سفتهٔ ضمان
هرچند ازین هراس به خون روی شسته‌ای
از جان مشوی دست که ایمن شدی به‌ جان
بر معجزات شاه و کرامات بخت او
آثار تندرستی من بس بود نشان
شاید که بر مبارکی دست و تیر شاه
دستان زنند خلق و سرایند داستان
بر من همای همت او سایه‌ گسترید
چون در تنم شد آهن پیکان او نهان
وز بهر آنکه قوت همای استخوان بود
آهن‌گرفت در تن من طبع استخوان
من دل خزانه کردم و بنهادم اندرو
گنجی ز مدح شاه به از گنج شایگان
گر پاسبان بباید ناچار گنج را
پیکان شاه گنج مرا هست پاسبان
یک چند اگر ز درد دلم بود دردمند
یک سال اگر ز درد تنم بود ناتوان
فرجام‌ کار عاقبت خویش را سبب
فضل خدای دانم و فرّ خدایگان
فرمانده ملوک ملک سنجر آنکه او
شیری است کامکار و دلیری است کامران
آن داوری که هست به دولت جهان‌ گشای
آن خسروی که هست به خنجر جهان‌ستان
خورشید ملک و دولت او هست بی‌زوال
دریای جود و همت او هست بی‌کران
خرد و بزرگ و پیر و جوان وقف کرده‌اند
بر دیدن و ستودن او دیده و زبان
ملک زمانه زنده به آثار او شدست
کاثار اوست کالبد ملک را روان
هر نصرت و ظفر که خبر بود پیش از این
شد سربه‌سر زبازوی و شمشیر او عیان
منقار باز و چِنگل شاهین او بدید
سیمرغ از آن نهیب نهان شد در آشیان
برهان راستی و درستی یقین اوست
هرگز در آن یقین نرسد خلق را گمان
دولت پی افکند ظفر وجود را بنا
چون وی‌ گرفت تیغ و قلم درکف بنان
در معرکه به‌دست مبارز نهیب او
زه راکند چو زیر و کمان را چو خیزران
نوک سنان نیزهٔ او بدسگال را
از بهر زینهار همه تن‌ کند دهان
بر تار پرنیان بدود اسب او به ‌طبع
وآهن شود ز ضربت تیغش چو پرنیان
آسیب اسب شاه به‌ ماهی و مه رسد
چون ایستد به آخور و بر ره شود روان
از گرد سُم خویش کند تیره روی این
وز زخم نعل خویش کند رخنه روی آن
کوهی بود چو شاه ‌کند پای در رکاب
بادی شود چو شاه زند دست در عنان
شاها عجب‌ترست کتاب فتوح تو
از داستان و قصهٔ شاهانِ باستان
اندر بلاد هند هوا جوی توست رآی
واندر بلاد ترک ثناخوان توست خان
رزمی که در نواحی خوارزم کرده‌ای
اخبار آن رسید به‌ چین و به‌ قیروان
تیغ بنفشه‌ رنگ تو چون آسمان نبود
تاگشت روی دشمن تو همچو زعفران
یک پهلوان ز لشکر تو روز کارزار
بشکست پشت و پهلوی پنجاه پهلوان
از بس که بود گَرد سپاه و بخار خون
گفتی گرفت روی هوا سربه‌سر دخان
گرد و بخار رزم به ‌خوارزم خفته کرد
جیحون به‌دست این بدو سیحون به دست آن‌
هر کس که بر میان کمر عهد تو ببست
شد چون کمر میانش و بیرون شد از میان
پالود جان خویش به پالویهٔ بلا
پیمود عمر خویش به پیمانهٔ زمان
سعد آفرید مشتری و زهره را خدای
در سال یک دو بار بود هر دو را قران
تا از قِران هر دو قرین تو سال و ماه
هم عقل پیر باشد و هم دولت جوان
من بنده را به فر تو ایزد نجات داد
از جور چرخ‌ کینه ور، ای شاه مهربان
زان پس که دهر کرد به ‌رنج امتحان مرا
مدح توکرد بخت ز طبع من امتحان
این شکر چون کنم که دگرباره بنده‌وار
گشتم به مجلس تو ثناگوی و مدح‌خوان
بردم گمان که سینهٔ من کان گوهرست
ناگه‌ گرفت پیکان در کان من مکان
گوهر زکان برفت ولیکن به عاقبت
از دولت تو باز به گوهر رسید کان
این تعبیه خدای بدان ساخت تا مرا
افزون شود به همت تو جاه و نام و نان
گیرم‌ به حشمتی دگر و حرمتی دگر
در خدمت تو مرکب دولت به زیر ران
جانم زتوست ور تو اشارت کنی کنم
بر دست زرفشان تو امروز جان‌فشان
تا در بهار خوب و شکفته بود چمن
تا در خزان تباه و کَشَفته شود رزان
املاک ناصحت چو چمن باد در بهار
اسباب حاسدت چو رزان باد در خزان
در شادی و نشاط همه روزگار تو
خوش‌تر ز عید باد و ز نوروز و مهرگان
گنج تو بی‌قیاس و سپاه تو بی‌شمار
کِلک تو پایدار و بقای تو جاودان

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منت خدای را که به‌فرّ خدایگان
من بنده بی‌گنه نشدم کشته رایگان
هوش مصنوعی: از خداوند سپاسگزارم که به لطف و بزرگواری او من به‌عنوان بنده‌ای بی‌گناه کشته نشدم و زندگی‌ام بی‌دلیل پایان نیافت.
منت خدای را که به‌جانم نکرد قصد
تیری که شه به قصد نینداخت از کمان
هوش مصنوعی: خدا را شکر که به من آسیب نرسانید و از جانم نگذشت، زیرا شاه تیرش را به هدف و به قصد دیگری نرساند.
منت خدای راکه ز بهر ثنای او
ماندم در این جهان و نرفتم به‌ آن جهان
هوش مصنوعی: سپاسگزارم از خدایی که به خاطر ستایش و محبت او، در این دنیا باقی ماندم و به دنیای دیگر نرفتم.
روزی کز آسمان به‌ زمین آمد این قضا
بختش مرا پیام فرستاد از آسمان
هوش مصنوعی: روزی که قضا و قدر بر اثر تغییراتی از آسمان به زمین آمد، خوشبختی من پیامش را از آسمان فرستاد.
گفتا زکردگار تو را خواستم بقا
گفتا ز روزگار تو را خواستم امان
هوش مصنوعی: گفت که خداوند تو را برای پایداری خواسته است و او گفت که از روزگار تو خواستم که محافظت کند.
گر سینهٔ تو سفتهٔ تیرست باک نیست
آید همی ز چرخ به تو سفتهٔ ضمان
هوش مصنوعی: اگر درون تو پر از درد و تیر باشد، نگران نباش؛ زیرا از آسمان نیز پیامی برای تو خواهد آمد که تضمین‌کنندهٔ آرامش است.
هرچند ازین هراس به خون روی شسته‌ای
از جان مشوی دست که ایمن شدی به‌ جان
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که از این ترس خود را پاک کرده‌ای و از خون روی خود شسته‌ای، جانت را از خطر نجات نده، چون به هیچ‌وجه از جان در امان نیستی.
بر معجزات شاه و کرامات بخت او
آثار تندرستی من بس بود نشان
هوش مصنوعی: معجزات پادشاه و ویژگی‌های بخت او برای من کافی است که نشان‌دهنده سلامت و تندرستی‌ام باشد.
شاید که بر مبارکی دست و تیر شاه
دستان زنند خلق و سرایند داستان
هوش مصنوعی: شاید به خاطر خوش‌شانسی، مردم دست به دعا و آرزو بزنند و داستان‌هایی را درباره‌ی شاه و پیروزی‌های او سرایند.
بر من همای همت او سایه‌ گسترید
چون در تنم شد آهن پیکان او نهان
هوش مصنوعی: پرنده‌ی بلندپرواز آرزوهای او بر سر من سایه افکنده است، چونکه تیر اراده‌اش در وجودم پنهان شده است.
وز بهر آنکه قوت همای استخوان بود
آهن‌گرفت در تن من طبع استخوان
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه نیروی پرندهٔ آسمانی در وجود من احساس شود، طبیعت من مانند استخوان به سختی آهنین تبدیل شده است.
من دل خزانه کردم و بنهادم اندرو
گنجی ز مدح شاه به از گنج شایگان
هوش مصنوعی: من در دل خود گنجینه‌ای جمع کرده‌ام و در آن، مدح و ستایش شاه را قرار داده‌ام که برای من ارزشمندتر از گنج‌های بزرگ است.
گر پاسبان بباید ناچار گنج را
پیکان شاه گنج مرا هست پاسبان
هوش مصنوعی: اگر برای حفاظت از گنج نیاز به نگهبان باشد، من نیز همانند پیکان شاه، خود نگهبان گنج خویش هستم.
یک چند اگر ز درد دلم بود دردمند
یک سال اگر ز درد تنم بود ناتوان
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به شما بگویم، مدتی است که دردی در دل دارم که به من رنج می‌دهد و اگر تنها درد جسمی‌ام باشد، یک سال است که ضعیف و ناتوان شده‌ام.
فرجام‌ کار عاقبت خویش را سبب
فضل خدای دانم و فرّ خدایگان
هوش مصنوعی: من نتیجه نهایی کارم را ناشی از لطف خدا و بخشش‌های او می‌دانم.
فرمانده ملوک ملک سنجر آنکه او
شیری است کامکار و دلیری است کامران
هوش مصنوعی: فرماندهٔ پادشاهان، سنجر، فردی است شجاع و توانمند که در کارها موفق و پیروز است.
آن داوری که هست به دولت جهان‌ گشای
آن خسروی که هست به خنجر جهان‌ستان
هوش مصنوعی: آن حکمی که وجود دارد، به پادشاهی که دنیا را با قدرتش فتح می‌کند، مربوط می‌شود. آن پادشاهی که با نوک خنجر خود دنیا را در دست دارد.
خورشید ملک و دولت او هست بی‌زوال
دریای جود و همت او هست بی‌کران
هوش مصنوعی: خورشید نماد قدرت و حکمرانی اوست که هرگز نابود نمی‌شود، و دریای بخشش و اراده‌اش هم حد و مرزی ندارد.
خرد و بزرگ و پیر و جوان وقف کرده‌اند
بر دیدن و ستودن او دیده و زبان
هوش مصنوعی: همه، از خرد و بزرگ و پیر و جوان، برای دیدن و ستایش او، چشم و زبان خود را وقف کرده‌اند.
ملک زمانه زنده به آثار او شدست
کاثار اوست کالبد ملک را روان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که صفات و آثار افراد بزرگ و تأثیرگذار، باعث زنده ماندن نام و یاد آن‌ها در طول زمان می‌شود. وجود و زندگی دنیوی آن‌ها، از طریق دستاوردها و کارهایشان ادامه دارد و به نوعی روح و جان ملک (حکومت یا دوران) را تشکیل می‌دهد.
هر نصرت و ظفر که خبر بود پیش از این
شد سربه‌سر زبازوی و شمشیر او عیان
هوش مصنوعی: هر پیروزی و موفقیتی که به ما خبر رسیده، قبلاً به وضوح از نیروی بازو و شمشیر او نمایان بوده است.
منقار باز و چِنگل شاهین او بدید
سیمرغ از آن نهیب نهان شد در آشیان
هوش مصنوعی: شاهین با منقار باز و چنگال‌هایش به سمت سیمرغ حمله کرد، که به خاطر آن صدا و خطر، سیمرغ به آرامش و مخفیگاه خود بازگشت.
برهان راستی و درستی یقین اوست
هرگز در آن یقین نرسد خلق را گمان
هوش مصنوعی: برای اثبات حقیقت و درست بودن، تنها اطمینان و یقین شخص معتبر است و هرگز در این یقین، افراد نمی‌توانند گمان و شکی داشته باشند.
دولت پی افکند ظفر وجود را بنا
چون وی‌ گرفت تیغ و قلم درکف بنان
هوش مصنوعی: سعادت و پیروزی به وجود آمده، مانند این که او شمشیر و قلم را در دست گرفته است.
در معرکه به‌دست مبارز نهیب او
زه راکند چو زیر و کمان را چو خیزران
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، مبارز به حدی قوی و ماهر است که تیر را به راحتی رها می‌کند، همان‌طور که کمان و خیزران را به ساده‌ترین شکل ممکن به کار می‌برد.
نوک سنان نیزهٔ او بدسگال را
از بهر زینهار همه تن‌ کند دهان
هوش مصنوعی: نوک نیزهٔ او، مانند دندان‌های تیز و خطرناک، به‌منزله‌ی زنگ خطری برای دشمنان است و می‌تواند هر لحظه آن‌ها را در معرض خطر قرار دهد.
بر تار پرنیان بدود اسب او به ‌طبع
وآهن شود ز ضربت تیغش چو پرنیان
هوش مصنوعی: اسب او بر روی پارچه نرم و لطیف می‌تازد و به دنبال ضربه‌ای که تیغش به آن می‌زند، حالتی شبیه به آسیب‌پذیری و نرمی پیدا می‌کند.
آسیب اسب شاه به‌ ماهی و مه رسد
چون ایستد به آخور و بر ره شود روان
هوش مصنوعی: وقتی که اسب شاه در آخور آرام می‌گیرد و آماده حرکت می‌شود، آسیب و خرابی‌اش به کوه‌ها و دریاها خواهد رسید.
از گرد سُم خویش کند تیره روی این
وز زخم نعل خویش کند رخنه روی آن
هوش مصنوعی: از غبار پای خود، چهره‌اش را تیره می‌کند و از زخم نعلش، چهره‌ی دیگری را دچار آسیب می‌سازد.
کوهی بود چو شاه ‌کند پای در رکاب
بادی شود چو شاه زند دست در عنان
هوش مصنوعی: مانند کوهی است که وقتی شاه در رکاب اسب قرار می‌گیرد، به باد تبدیل می‌شود و وقتی که شاه دستش را به طرف مهار می‌برد، قدرت و فرمانروایی را به دست می‌آورد.
شاها عجب‌ترست کتاب فتوح تو
از داستان و قصهٔ شاهانِ باستان
هوش مصنوعی: عجب است که کتاب پیروزی‌های تو از داستان‌ها و قصه‌های پادشاهان قدیمی جالب‌تر و شگفت‌انگیزتر است.
اندر بلاد هند هوا جوی توست رآی
واندر بلاد ترک ثناخوان توست خان
هوش مصنوعی: هوا در سرزمین هند تحت تأثیر توست و در سرزمین ترک، مدح و ستایش تو رواج دارد.
رزمی که در نواحی خوارزم کرده‌ای
اخبار آن رسید به‌ چین و به‌ قیروان
هوش مصنوعی: خبرهای جنگی که در خوارزم انجام داده‌ای به چین و قیروان نیز رسیده است.
تیغ بنفشه‌ رنگ تو چون آسمان نبود
تاگشت روی دشمن تو همچو زعفران
هوش مصنوعی: تیغ بنفشه‌ای که تو داری به زیبایی آسمان نیست، بلکه رنگ چهره دشمن تو به زیبایی زعفران است.
یک پهلوان ز لشکر تو روز کارزار
بشکست پشت و پهلوی پنجاه پهلوان
هوش مصنوعی: یک قهرمان از سپاه تو در میدان نبرد به راحتی پنجاه قهرمان دیگر را شکست داد و به آن‌ها آسیب زد.
از بس که بود گَرد سپاه و بخار خون
گفتی گرفت روی هوا سربه‌سر دخان
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی گرد و غبار ناشی از نبرد و بخار خون، گویا آسمان کاملاً سیاه و مانند دود شده است.
گرد و بخار رزم به ‌خوارزم خفته کرد
جیحون به‌دست این بدو سیحون به دست آن‌
هوش مصنوعی: گرد و غبار جنگ، سرزمین خوارزم را آرام ساخته و رود جیحون به دست یکی و سیحون به دست دیگری است.
هر کس که بر میان کمر عهد تو ببست
شد چون کمر میانش و بیرون شد از میان
هوش مصنوعی: هر کسی که بر طبق پیمان تو ایستاد، مانند کمری شد که وسطش بسته باشد، اما به خاطر همین پیمان از وسطش جدا شده است.
پالود جان خویش به پالویهٔ بلا
پیمود عمر خویش به پیمانهٔ زمان
هوش مصنوعی: هویت و روح خود را به دست مشکلات سپرده و زندگی‌اش را تحت تاثیر زمان سپری کرده است.
سعد آفرید مشتری و زهره را خدای
در سال یک دو بار بود هر دو را قران
هوش مصنوعی: سعد ستاره‌ای است که به طور خاص مشتری و زهره را خلق کرده است. خداوند هر سال دو بار به این دو ستاره توجه ویژه‌ای دارد و آن‌ها را به هم مرتبط می‌کند.
تا از قِران هر دو قرین تو سال و ماه
هم عقل پیر باشد و هم دولت جوان
هوش مصنوعی: با گذر زمان، می‌توان به موفقیت و خوشبختی دست یافت. در این مسیر، هم تجربه و عقل پیر و هم جوانی و نشاط می‌توانند به ما کمک کنند تا به اهداف خود برسیم.
من بنده را به فر تو ایزد نجات داد
از جور چرخ‌ کینه ور، ای شاه مهربان
هوش مصنوعی: من به لطف تو، ای خدای مهربان، از ظلم و سختی‌های دنیا نجات پیدا کردم.
زان پس که دهر کرد به ‌رنج امتحان مرا
مدح توکرد بخت ز طبع من امتحان
هوش مصنوعی: پس از اینکه روزگار مرا با سختی و آزمون مواجه کرد، خوشبختی من به خاطر تو و مدح تو امتحان شد.
این شکر چون کنم که دگرباره بنده‌وار
گشتم به مجلس تو ثناگوی و مدح‌خوان
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم شکرگزاری کنم، وقتی که دوباره در حضورت به عنوان بنده‌ای نیکو و مداح تو آمده‌ام؟
بردم گمان که سینهٔ من کان گوهرست
ناگه‌ گرفت پیکان در کان من مکان
هوش مصنوعی: من به اشتباه فکر می‌کردم که دل من مانند گنجی ارزشمند است، اما ناگهان تیر محبت به دل من نشسته و آنجا را تسخیر کرده است.
گوهر زکان برفت ولیکن به عاقبت
از دولت تو باز به گوهر رسید کان
هوش مصنوعی: گوهر از دست رفته است، اما در نهایت به برکت وجود تو دوباره به گوهر دست می‌یابیم.
این تعبیه خدای بدان ساخت تا مرا
افزون شود به همت تو جاه و نام و نان
هوش مصنوعی: خداوند این توانایی را برای من قرار داده است تا به موجب تلاش و همت تو، مقام، اعتبار و روزی‌ام افزایش یابد.
گیرم‌ به حشمتی دگر و حرمتی دگر
در خدمت تو مرکب دولت به زیر ران
هوش مصنوعی: اگر به شکوه و احترامی دیگر دست یابم، باز هم در خدمت تو خواهم بود و در سایه‌ی حمایت تو زندگی می‌کنم.
جانم زتوست ور تو اشارت کنی کنم
بر دست زرفشان تو امروز جان‌فشان
هوش مصنوعی: اگر تو اشاره‌ای کنی، جانم فدای تو خواهد شد و من امروز جانم را در راه تو فدای دست زیبایت می‌کنم.
تا در بهار خوب و شکفته بود چمن
تا در خزان تباه و کَشَفته شود رزان
هوش مصنوعی: چمن در بهار زیبا و سرسبز است، اما در پاییز و خزان دچار ضعف و پژمردگی می‌شود.
املاک ناصحت چو چمن باد در بهار
اسباب حاسدت چو رزان باد در خزان
هوش مصنوعی: اموال و دارایی‌های انسان نیکوکار مانند چمن در بهار، سرسبز و زیبا هستند. اما وسوسه‌ها و بدخواهی‌های دیگران مانند باد در پاییز هستند که می‌توانند برای انسان مشکل ایجاد کنند و او را به حسادت وادار کنند.
در شادی و نشاط همه روزگار تو
خوش‌تر ز عید باد و ز نوروز و مهرگان
هوش مصنوعی: در هر زمان و در هر حالتی، شادی و خوشحالی تو برای من ارزشمندتر از روزهای عید و جشن‌های نوروز و مهرگان است.
گنج تو بی‌قیاس و سپاه تو بی‌شمار
کِلک تو پایدار و بقای تو جاودان
هوش مصنوعی: خزانه‌ات بسیار ارزشمند و زیاد است و نیروهایت بی‌نهایت. قلم تو همیشه ثابت و نامتغیر است و وجود تو به طور همیشگی پایدار خواهد بود.