گنجور

شمارهٔ ۳۴۳

تا فرّ نوبهار بیاراست بوستان
باد صبا ز خاک برآورد پرنیان
سَرْ گنج برگشاد و سَرِ نافه برگشاد
یاقوت و مشک داد به ‌گلزار و بوستان
از سیم خام و لعل بدخشی نثار کرد
بر فرق شاخ نسترن و شاخِ ارغوان
مر دشت را ز سبزه بپوشید پیرهن
مرکوه را ز لاله برافکند طیلسان
بیرون کشید قافلهٔ زاغ را ز باغ
وز بلبلان به باغ فرستاد کاروان
قُمری ‌کنون همی دهد از ارغنون خبر
طوطی کنون همی دهد از باربد نشان
آواز خویش ساخته مانند زیر و بَم
بلبل به‌لاله‌زار و چکاوک به گُلْسِتان
پرورد آفتاب‌ گل و لاله را به مهر
گاه است باده خوردن و گاه است گل‌فشان
گیتی جوان شدست بخور زان جوانه می
باید می جوانه چو گیتی بود جوان
بشگفت صد هزار گل از قدرت خدای
تاگل فشان کنند به بزم خدایگان
زیبای مُلکِ شاهی شاهِ مَلِک نژاد
سلطان کامکار، ملک شاهِ کامران
شاهی که بر خزانه و درگاه او سزد
افراسیاب‌ خازن و جمشید پاسبان
شاهی‌که جز موافق فرمان و طاعتش
گویی یکی دقیقه نگردد بر آسمان
جودش قضا شدست و رسیده بهر مکین
عدلش هوا شدست و رسیده بهر مکان
او را پَرَست تا بودت ناز بی‌نیاز
او را سِتای تا بودت سود بی‌زیان
گوید همی خدای‌ که خشنودم از ملک
کاو داد مر پدر را ‌خشنودی روان
امروز شاه هفت زمین کردمش بدین
فردا چراغ هفت بهشتش کنم بدان
ای خسروی‌ که ملک زمین و زمان توراست
فرماندهٔ زمینی و دارندهٔ زمان
تا داد خلق دادی و برداشتی ستم
بیداد کرد جود تو بر گنج شایگان
گویی اجل گشاده کند دیدگان خویش
هر جایگه‌ که تیر نهادی تو در کمان
هر دشمنی‌که تیغ تو بیند به‌ روز جنگ
مغزش ز هیبت تو بسوزد در استخوان
داری جهان و قدر جهان داری از هنر
پس هم خدایگان جهانی و هم جهان
تاج و کلاه و افسر و تیغ و نگین و تخت
هر شش خدای کرده ز تو جاودان ضمان
هرکس‌که مؤمن است و شناسد خدای را
داند یقین که مملکت توست جاودان
شاها ز باده خوردن تو خلق خُرّمند
وز شادمانی تو سپاه تو شادمان
می گوهر روان و تو مانند آفتاب
بر دست آفتاب سزدگوهر روان
هر چند طبع می بود آوردن نشاط
بی‌فر طلعت تو نیارد نشاط جان
دست تو هست‌ کان و تو خورشید و می‌ گهر
خورشید رنگ و گونهٔ گوهر دهد به‌ کان
تا عالم است خسرو عالم تو باشیا
ملک تو بی‌نهایت و عمر تو بی‌کران
رای تو شیر بند و مراد تو دلگشای
جود تو مال‌بخش و خلاف تو جان‌ستان
در خدمت تو دولت باقی وفا نمای
در مجلس تو بنده معزی مدیح‌ خوان

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا فرّ نوبهار بیاراست بوستان
باد صبا ز خاک برآورد پرنیان
هوش مصنوعی: باد نرم بهاری با خود تازگی و جلوه‌ای از زیبایی به باغ آورد و پرچمی از جنس ابریشم را از خاک بیرون کشید و به نمایش گذاشت.
سَرْ گنج برگشاد و سَرِ نافه برگشاد
یاقوت و مشک داد به ‌گلزار و بوستان
هوش مصنوعی: سر گنج را باز کردند و گره‌ی نافه را گشودند، یاقوت و مشک را به باغ و بوستان تقدیم کردند.
از سیم خام و لعل بدخشی نثار کرد
بر فرق شاخ نسترن و شاخِ ارغوان
هوش مصنوعی: از سیم و سنگ‌های قیمتی زیبا بر سر شاخه‌های گل نسترن و گل ارغوان پاشیده شده است.
مر دشت را ز سبزه بپوشید پیرهن
مرکوه را ز لاله برافکند طیلسان
هوش مصنوعی: دشت با پوشش سبز به زیبایی در آمده و مانند پیرهنی بر تن کوه‌هاست که با لاله‌ها زینت داده شده و شال گردن لطیفی بر روی آن قرار گرفته است.
بیرون کشید قافلهٔ زاغ را ز باغ
وز بلبلان به باغ فرستاد کاروان
هوش مصنوعی: قافله‌ای از زاغ‌ها را از باغ بیرون آورد و گروهی از بلبل‌ها را به سمت باغ فرستاد.
قُمری ‌کنون همی دهد از ارغنون خبر
طوطی کنون همی دهد از باربد نشان
هوش مصنوعی: پرنده قمر اکنون از ساز و آوازش خبر می‌دهد و طوطی نیز از هنرمندی باربد، نشانه‌هایی به نمایش می‌گذارد.
آواز خویش ساخته مانند زیر و بَم
بلبل به‌لاله‌زار و چکاوک به گُلْسِتان
هوش مصنوعی: صدای خود را به زیبایی و تنوعی مانند نغمه بلبل در باغ گل و چکاوک در دشت گلابی می‌سراید.
پرورد آفتاب‌ گل و لاله را به مهر
گاه است باده خوردن و گاه است گل‌فشان
هوش مصنوعی: پروردگار آفتاب، گل و لاله را به عشق و محبت به وجود آورده است. زمان نوشیدن شراب و زمان پاشیدن گل‌ها به هم مربوط است.
گیتی جوان شدست بخور زان جوانه می
باید می جوانه چو گیتی بود جوان
هوش مصنوعی: دنیا جوان شده است، پس از آن نوشیدنی جوان باید مصرف کرد. همان‌طور که دنیا جوان است، باید از می جوان هم بهره‌مند شد.
بشگفت صد هزار گل از قدرت خدای
تاگل فشان کنند به بزم خدایگان
هوش مصنوعی: بیش از صد هزار گل به خاطر قدرت خدا شگفت‌انگیز است، تا بتوانند در میهمانی خداوند، گل‌افشانی کنند.
زیبای مُلکِ شاهی شاهِ مَلِک نژاد
سلطان کامکار، ملک شاهِ کامران
هوش مصنوعی: زیبایی که در سرزمین پادشاهی است، پادشاهی که از نسل بزرگان آمده و سلطانی که در کارها موفق است، در واقع همان ملک شاهِ توانمند است.
شاهی که بر خزانه و درگاه او سزد
افراسیاب‌ خازن و جمشید پاسبان
هوش مصنوعی: پادشاهی که باید در خزانه و درگاهش فردی به اندازه افراسیاب مسئول باشد و کسی که چون جمشید نگهبان باشد.
شاهی‌که جز موافق فرمان و طاعتش
گویی یکی دقیقه نگردد بر آسمان
هوش مصنوعی: شاهی که جز اطاعت و فرمانبرداری دیگران چیزی در آسمان وجود ندارد و همه چیز تحت کنترل اوست.
جودش قضا شدست و رسیده بهر مکین
عدلش هوا شدست و رسیده بهر مکان
هوش مصنوعی: بخشش او به مقدر شد و به هر مکان رسید، انصاف او نیز به تدریج به همه جا گسترده شد.
او را پَرَست تا بودت ناز بی‌نیاز
او را سِتای تا بودت سود بی‌زیان
هوش مصنوعی: او را دوست بدار تا همیشه از نعمت‌هایش بی‌نیاز باشی، و او را ستایش کن تا همیشه از او بهره‌مند و بی‌ضرر باشی.
گوید همی خدای‌ که خشنودم از ملک
کاو داد مر پدر را ‌خشنودی روان
هوش مصنوعی: خداوند می‌فرماید: من از کسی که باعث خوشنودی پدرش شده راضی‌ام.
امروز شاه هفت زمین کردمش بدین
فردا چراغ هفت بهشتش کنم بدان
هوش مصنوعی: امروز به مقام و قدرتی دست یافته‌ام که مانند هفت سرزمین است، و فردا می‌خواهم با این مقام، نور و روشنی بهشت را برای او فراهم کنم.
ای خسروی‌ که ملک زمین و زمان توراست
فرماندهٔ زمینی و دارندهٔ زمان
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که فرمانروایی بر زمین و زمان از آنِ توست، تویی که بر جهان حاکم هستی و زمان را در دست داری.
تا داد خلق دادی و برداشتی ستم
بیداد کرد جود تو بر گنج شایگان
هوش مصنوعی: تا زمانی که به مردم کمک کردی و ظلم و ستم را کنار گذاشتی، بخشش و دست و دلبازی تو بر ثروت‌های باارزش حاکم شد.
گویی اجل گشاده کند دیدگان خویش
هر جایگه‌ که تیر نهادی تو در کمان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که مرگ با دقت در حال نظارت بر هر جایی است که تو نشانه‌گیری کرده‌ای و تیر را در کمان نهاده‌ای.
هر دشمنی‌که تیغ تو بیند به‌ روز جنگ
مغزش ز هیبت تو بسوزد در استخوان
هوش مصنوعی: هر کسی که در میدان جنگ به تو نگاه کند، از ترس و خوف وجود تو آن‌چنان تحت تاثیر قرار می‌گیرد که گویا مغز و عقلش به شدت داغ می‌شود و در استخوانش احساس سوزش می‌کند.
داری جهان و قدر جهان داری از هنر
پس هم خدایگان جهانی و هم جهان
هوش مصنوعی: تو بزرگ و با ارزش هستی و دارای ویژگی‌های برجسته‌ای. در نتیجه، هم به مانند یک خدا اعطا شده‌ای و هم اینکه جهان را به تصرف خود درآمده‌ای.
تاج و کلاه و افسر و تیغ و نگین و تخت
هر شش خدای کرده ز تو جاودان ضمان
هوش مصنوعی: تاج و کلاه و افسر و شمشیر و نگین و تخت هرکدام نمادی از قدرت و بزرگی است که همیشه از تو محفوظ خواهد ماند.
هرکس‌که مؤمن است و شناسد خدای را
داند یقین که مملکت توست جاودان
هوش مصنوعی: هر شخصی که به خداوند ایمان دارد و او را می‌شناسد، به خوبی می‌داند که سرزمین تو برای همیشه پایدار و دائمی است.
شاها ز باده خوردن تو خلق خُرّمند
وز شادمانی تو سپاه تو شادمان
هوش مصنوعی: ای شاه، مردم از نوشیدن باده‌ی تو شاد و خوشحالند و به خاطر شادی تو، سپاه تو نیز خوشحال و شاداب است.
می گوهر روان و تو مانند آفتاب
بر دست آفتاب سزدگوهر روان
هوش مصنوعی: شما مانند آفتاب باشید که درخشش و ارزش خاصی دارد. جوهر واقعی وجود شما باید مانند نور آفتاب باشد و با این قدرت و زیبایی به دیگران روشنایی ببخشید.
هر چند طبع می بود آوردن نشاط
بی‌فر طلعت تو نیارد نشاط جان
هوش مصنوعی: اگرچه طبیعت به خودی خود می‌تواند شادی و نشاط به ارمغان آورد، اما زیبایی تو آنقدر خاص است که هیچ چیز دیگری نمی‌تواند آن‌قدر جان را شاد کند.
دست تو هست‌ کان و تو خورشید و می‌ گهر
خورشید رنگ و گونهٔ گوهر دهد به‌ کان
هوش مصنوعی: دست تو در اینجا مانند یک معدن است و تو همانند خورشید می‌درخشی. این خورشید رنگ و زیبایی را به سنگ قیمتی می‌دهد، و زیبایی و شکوه گوهر به این معدن می‌افزاید.
تا عالم است خسرو عالم تو باشیا
ملک تو بی‌نهایت و عمر تو بی‌کران
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا برقرار است، تو باید همچون خدای خودت سلطنت کنی؛ زیرا ملک و سلطنت تو بی‌پایان و عمر تو بی‌کران است.
رای تو شیر بند و مراد تو دلگشای
جود تو مال‌بخش و خلاف تو جان‌ستان
هوش مصنوعی: نظر تو مانند شیر که بند را می‌شکند، و خواسته‌ات دل را شاداب می‌کند. سخاوت تو مال را بخشش می‌دهد و نافرمانی تو جان را می‌ستاند.
در خدمت تو دولت باقی وفا نمای
در مجلس تو بنده معزی مدیح‌ خوان
هوش مصنوعی: در خدمت تو، خوشبختی و سعادت می‌ماند و وفاداری نشان می‌دهد. در هر جمعی که تو هستی، من بنده‌ای هستم که به ستایش تو می‌پردازم.