گنجور

شمارهٔ ۳۳۷

دو گوهرند سزاوار مجلس و میدان
که فخر مجلس و میدان بود به این و به ان
یکی به آب لطیف آمده پدید از خاک
یکی به آتش تیز آمده برون از کان
یکی رسیده به‌ شربت ز زخم و ز چرخشت
یکی رسیده به ضربت ز سنگ و زسوهان
یکی نه عقل و همه میل او بود سوی عقل
یکی نه جان و همه قصد او بود سوی جان
یکی نشاط جوانی دهد به مردم پیر
یکی هزیمت بیری دهد به مرد جوان
یکی ترازوی عقل است و کیمیای نظر
یکی طلایه مرگ است و اژدهای روان
یکی دهد به‌گه رامش‌ از صبوح خبر
یکی دهد به‌گه کوشش از فتوح نشان
یکی به جام بلور اندر از لطافت و نور
چو آتشی است به آب اندرون گرفته مکان
یکی زگوهر رخشان و لون و پیکر خویش
چو آینه است و درو عکس کوکب رخشان
یکی به غایت سرخی فروخته ز قدح
چنان‌کجا زسمن برگ لالهٔ نعمان
یکی کبود و نماینده گوهر از تن خویش
چو بر بنفشه پراکنده قطرهٔ باران
به روز بزم یکی مایه گیرد از ناهید
به روز رزم یکی توشه خواهد ازکیوان
سزد کزین دو گهر بزم و رزم فخر کنند
که قدر هر دو بیفزود دست شاه جهان
جلال ملک ملکشاه‌ کز جلالت او
شرف‌ گرفت زمین و خطر گرفت زمان
یقین شدست همه خلق را به شرق و به غرب
که آفتاب ملوک است و سایهٔ یزدان
گریختن نتواند کسی ز طاعت او
زآفتاب وز سایه‌گریختن نتوان
اگرکسی ز خلافش زیادتی طلبد
همه زیادت آن‌ کس خدا کند نقصان
زمانه را بدو قوت همی نگه دارد
به قوت سر شمشیر و قوت فرمان
به جنب عزمشْ عزم ملوک سست شود
چنانکه سست شود سِحْر در بر قرآن
صف سپاه و تَفِ خنجرش پدید آرند
به زمهریر و دی اندر سموم و تابستان
چو در حَضَر بود او پرطرب بود گیتی
چو در سفر بود او پرظفر بود کیهان
سریر او به حَضَر با طرب کند بیعت
حسام او به سفر با ظفر کند پیمان
ببین رکاب و عنانش چو کرد عزم سفر
اگر هوای سبک‌ خواهی و زمین گران
که پای دارد با او چو پای زد به رکاب
که دست ساید با او چو دست زد به عنان
به شام رفت وز تیغش به روم بود خروش
به روم رفت و ز سهمش به مصر بود فغان
چو روم و شام‌ کند هند و ترک سال دگر
اگر شود سوی هندوستان و ترکستان
ایا شهی‌ که به عدل تو بس عجب نبود
اگر به آبخور آیند غُرْم و شیر ژیان
شه زمانی و سلطان روزگاری تو
که خوار شد به تو کفر و عزیز شد ایمان
به‌هیچ معنی واجب نگردد استغفار
بر آن‌ کسی‌ که تو را شاه خواند و سلطان
تو آن شهی‌که همیشه تو را به داد و دهش
همی درود فرستد روان نوشِرْوان
تو آن شهی‌که فلک تا تورا همی بیند
نگردد و نکند بی‌مراد تو دوران
تو آن شهی‌که به یک برج در دو کوکب را
نبود و هم نبود بی‌سعادت تو قران
بس است نامه و نام تو ملک را حجت
بس است رایت و رای تو فتح را برهان
به آب جود تو از خاره بردمد نسرین
به باد عدل تو از شوره بشکفد ریحان
شود زکین تو بسیار دشمنان اندک
شود ز مهر تو دشوار دوستان آسان
به شرق و غرب اگر دشمنی بود به مثل
که در عداوت تو تیر برنهد به کمان
عجب نباشد اگر باز پس رود تیرش
کند زمانه ز سوفار تیر او پیکان
خدایگانا در شکر و در پرستش تو
قضاگشاده زبان است و بخت بسته میان
توراست هرچه در اسلام هست باقیمت
توراست هرچه در آفاق هست آبادان
زتیغ تیز تویی خصم‌ ‌بند و شهرگشای
به دست راد تویی مالْ‌بخش و شهرْ‌ستان
ز خون دشمن کردی عقیق رنگ حُسام
عقیق رنگ کن اکنون قدح زخون زران
چو رزم راندی برکام خویشتن یک چند
کنون به بزم دمی چند کام خویش بران
به شادکامی و نیک‌اختری و بهروزی
چنانکه خواهی و چندانکه آرزوست بمان

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دو گوهرند سزاوار مجلس و میدان
که فخر مجلس و میدان بود به این و به ان
هوش مصنوعی: دو چیز هستند که برای جمع و مجالس و میدان‌ها ارزشمند و شایسته‌اند، و این دو به خودی خود نماد افتخار در این‌گونه مکان‌ها به شمار می‌روند.
یکی به آب لطیف آمده پدید از خاک
یکی به آتش تیز آمده برون از کان
هوش مصنوعی: یک نفر از خاک به وجود آمده و در آب نرم و صاف ظاهر شده، و فرد دیگری از آتش تند و سوزان به دنیا آمده و بیرون آمده است.
یکی رسیده به‌ شربت ز زخم و ز چرخشت
یکی رسیده به ضربت ز سنگ و زسوهان
هوش مصنوعی: یک نفر به خاطر زخم‌هایی که خورده و چرخش‌های زندگی، به نوشیدنی رسیده است، و فرد دیگری به دلیل ضربه‌هایی که از سنگ و سمباده گرفته، به همان نوشیدنی دست پیدا کرده است.
یکی نه عقل و همه میل او بود سوی عقل
یکی نه جان و همه قصد او بود سوی جان
هوش مصنوعی: یک نفر نه عقل دارد و همه دیوانه‌اش هستند، او به سمتی می‌رود که عقل به آنجا نرسیده است. همچنین، یک نفر نه جان دارد و همه به سوی او حرکت می‌کنند، او به سمتی می‌رود که جان به آنجا نمی‌تواند برود.
یکی نشاط جوانی دهد به مردم پیر
یکی هزیمت بیری دهد به مرد جوان
هوش مصنوعی: گاهی اوقات جوانی و شادابی به انسان‌های مسن‌تر انرژی و نشاط می‌دهد، و در عوض، برخی از جوانان ممکن است با ناامیدی مواجه شوند و شکست را تجربه کنند.
یکی ترازوی عقل است و کیمیای نظر
یکی طلایه مرگ است و اژدهای روان
هوش مصنوعی: در اینجا دو چیز مورد اشاره قرار گرفته است: یکی معیار و سنجش عقل که می‌تواند نشان‌دهنده درک و فهم درست از واقعیت‌ها باشد و دیگری نشانه‌هایی از مرگ و روح است که ممکن است به ابعاد پنهان و رمزآلود زندگی اشاره داشته باشد. در واقع، این بیت به تضاد میان عقل و مفاهیم عمیق‌تر زندگی اشاره می‌کند.
یکی دهد به‌گه رامش‌ از صبوح خبر
یکی دهد به‌گه کوشش از فتوح نشان
هوش مصنوعی: یک نفر در هنگام صبح خبری از خوشی و شادی می‌دهد، و فرد دیگری در زمان تلاش و کوشش خود از نشانه‌های پیروزی و فتح خبر می‌دهد.
یکی به جام بلور اندر از لطافت و نور
چو آتشی است به آب اندرون گرفته مکان
هوش مصنوعی: درون یک جام بلورین، زیبایی و درخشش وجود دارد که مانند آتش درون آب، جاذبه و قدرت خاصی به آن می‌بخشد.
یکی زگوهر رخشان و لون و پیکر خویش
چو آینه است و درو عکس کوکب رخشان
هوش مصنوعی: یکی از گوهرهای درخشان و زیبا، مانند آینه‌ای است که در آن تصویر ستاره‌ای روشن منعکس شده است.
یکی به غایت سرخی فروخته ز قدح
چنان‌کجا زسمن برگ لالهٔ نعمان
هوش مصنوعی: کسی شراب بسیار سرخی را چنان می‌نوشد که رنگ آن مانند برگ‌های سرخ لالهٔ نعمان است.
یکی کبود و نماینده گوهر از تن خویش
چو بر بنفشه پراکنده قطرهٔ باران
هوش مصنوعی: یکی از آن جوانمردان، که نشانی از ارزش و شکوه خود را در وجودش دارد، به مانند قطره‌ی بارانی است که بر روی گل بنفشه می‌افتد و زیبایی و لطافت را به نمایش می‌گذارد.
به روز بزم یکی مایه گیرد از ناهید
به روز رزم یکی توشه خواهد ازکیوان
هوش مصنوعی: در روزهای جشن و شادی، شخصی از زیبایی و خوشگلی الهام می‌گیرد و لذت می‌برد. اما در روزهای سخت و نبرد، همان فرد به دنبال نیرویی بزرگ و الهامات عمیق‌تر می‌رود تا بتواند با چالش‌ها روبرو شود.
سزد کزین دو گهر بزم و رزم فخر کنند
که قدر هر دو بیفزود دست شاه جهان
هوش مصنوعی: می‌توان پذیرفت که از دو اصل مهم یعنی زیبایی و جنگ به خوبی یاد شود، زیرا هر دو با وجود شاه جهان ارزش و مقام بیشتری پیدا کرده‌اند.
جلال ملک ملکشاه‌ کز جلالت او
شرف‌ گرفت زمین و خطر گرفت زمان
هوش مصنوعی: عظمت و شکوه ملکشاه به حدی بالا بود که به خاطر آن، زمین از مقام و منزلتش بهره‌مند شد و زمان نیز تحت تأثیر قرار گرفت.
یقین شدست همه خلق را به شرق و به غرب
که آفتاب ملوک است و سایهٔ یزدان
هوش مصنوعی: همه مردم به خوبی می‌دانند که آفتاب برای پادشاهان به‌سان نوریست که همه‌جا را روشن می‌کند و سایه‌ای که خداوند بر همگان می‌افکند.
گریختن نتواند کسی ز طاعت او
زآفتاب وز سایه‌گریختن نتوان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از فرمان او بگریزد، مانند اینکه نمی‌توان از آفتاب و سایه‌اش دوری جست.
اگرکسی ز خلافش زیادتی طلبد
همه زیادت آن‌ کس خدا کند نقصان
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از ظلم و رفتار نادرست دیگران بیشتر برداشت کند، خداوند همه آن زیادتی را به نقصان و کاهش تبدیل می‌کند.
زمانه را بدو قوت همی نگه دارد
به قوت سر شمشیر و قوت فرمان
هوش مصنوعی: دنیا به واسطه قدرت شمشیر و نیروی فرماندهی حفظ می‌شود.
به جنب عزمشْ عزم ملوک سست شود
چنانکه سست شود سِحْر در بر قرآن
هوش مصنوعی: وقتی اراده او به حرکت درآید، اراده پادشاهان هم سست و ضعیف می‌شود، همان‌طور که سحر کنار قرآن بی‌اثر می‌گردد.
صف سپاه و تَفِ خنجرش پدید آرند
به زمهریر و دی اندر سموم و تابستان
هوش مصنوعی: در هوای سرد و در میان طوفان و گرما، دسته‌ای از جنگاوران با خنجرهایی در دست، آماده‌ی نبرد و نمایش قدرت خود هستند.
چو در حَضَر بود او پرطرب بود گیتی
چو در سفر بود او پرظفر بود کیهان
هوش مصنوعی: وقتی او در میان مردم بود، از شادی و خوشی پر بود و هنگامی که به سفر می‌رفت، قدری پیروزی و موفقیت را تجربه می‌کرد.
سریر او به حَضَر با طرب کند بیعت
حسام او به سفر با ظفر کند پیمان
هوش مصنوعی: سلطنت او در حال شادی و خوشی در شهر به ثبات می‌رسد و در مسافرت، پیروزی و موفقیت را به همراه دارد.
ببین رکاب و عنانش چو کرد عزم سفر
اگر هوای سبک‌ خواهی و زمین گران
هوش مصنوعی: به سفر که می‌خواهی بروی، به شرایط و امکاناتی که داری خوب دقت کن. اگر می‌خواهی سبکبار و راحت سفر کنی، باید از زمین‌های سنگین و مشکلی که ممکن است به وجود بیاید، دوری کنی.
که پای دارد با او چو پای زد به رکاب
که دست ساید با او چو دست زد به عنان
هوش مصنوعی: کسی که پایش با پای دیگران هماهنگ شده و در کارها مشارکت دارد، وقتی به زین رسید، دستش با آنها برای هدایت و کنترل هماهنگ می‌شود.
به شام رفت وز تیغش به روم بود خروش
به روم رفت و ز سهمش به مصر بود فغان
هوش مصنوعی: شخصی به شام سفر کرد و صدای او در روم شنیده شد. سپس به روم رفت و از تاثیر او در مصر صدایی به وجود آمد.
چو روم و شام‌ کند هند و ترک سال دگر
اگر شود سوی هندوستان و ترکستان
هوش مصنوعی: وقتی به مناطق مختلف می‌روم و هوای هندوستان و ترکیه را تجربه می‌کنم، سال بعد دوباره اگر به هندوستان و ترکستان بروم، احساسی را با خود خواهم داشت.
ایا شهی‌ که به عدل تو بس عجب نبود
اگر به آبخور آیند غُرْم و شیر ژیان
هوش مصنوعی: آیا ای پادشاه، که به انصاف و عدالت تو شگفت‌انگیز هستی، جای تعجب نیست اگر در دشت‌ها و مرتع‌ها، گرازها و شیرها با هم در کنار هم زندگی کنند؟
شه زمانی و سلطان روزگاری تو
که خوار شد به تو کفر و عزیز شد ایمان
هوش مصنوعی: تو زمانی پادشاه و مقتدر این دنیا بودی که حالا کفر به تو ذلت یافته و ایمان در نزد تو مقام و عزت پیدا کرده است.
به‌هیچ معنی واجب نگردد استغفار
بر آن‌ کسی‌ که تو را شاه خواند و سلطان
هوش مصنوعی: در هیچ شرایطی بر کسی که تو را پادشاه و سلطان خوانده، لازم نیست که طلب مغفرت کنی.
تو آن شهی‌که همیشه تو را به داد و دهش
همی درود فرستد روان نوشِرْوان
هوش مصنوعی: تو ای پادشاهی که همیشه مورد ستایش و احترام هستی و به خاطر بخشش‌هایت از تو یاد می‌شود، مقام تو بالا و ارجمند است.
تو آن شهی‌که فلک تا تورا همی بیند
نگردد و نکند بی‌مراد تو دوران
هوش مصنوعی: تو آن پادشاهی هستی که آسمان به خاطر تو نمی‌چرخد و بدون برآورده شدن آرزویت، زمان نمی‌گذرد.
تو آن شهی‌که به یک برج در دو کوکب را
نبود و هم نبود بی‌سعادت تو قران
هوش مصنوعی: تو آن فرمانروایی هستی که با وجود یک برج، دو ستاره به تو تعلق ندارد و بی‌وجود تو، سعادت و خوشبختی هم وجود ندارد.
بس است نامه و نام تو ملک را حجت
بس است رایت و رای تو فتح را برهان
هوش مصنوعی: نامه و نام تو برای اثبات حقانیت پادشاهی کافی است و پرچم و نظر تو دلیل پیروزی محسوب می‌شود.
به آب جود تو از خاره بردمد نسرین
به باد عدل تو از شوره بشکفد ریحان
هوش مصنوعی: با لطف و generosity تو، گل نسرین از خشکی و خار می‌روید و با انصاف تو، گل ریحان از زمین شور و نمکزار شکوفا می‌شود.
شود زکین تو بسیار دشمنان اندک
شود ز مهر تو دشوار دوستان آسان
هوش مصنوعی: اگر تو به دشمنی و کینه‌ورزی بپردازی، دشمنان زیادی پیدا می‌کنی، اما اگر با مهر و محبت رفتار کنی، دوستان واقعی به راحتی پیدا خواهند شد.
به شرق و غرب اگر دشمنی بود به مثل
که در عداوت تو تیر برنهد به کمان
هوش مصنوعی: اگر در شرق و غرب دشمنی وجود داشته باشد، مانند اینکه در عداوت تو تیر را به کمان می‌نهد.
عجب نباشد اگر باز پس رود تیرش
کند زمانه ز سوفار تیر او پیکان
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر زمانه تیرش را به عقب بازگرداند، چرا که تیر او را از کمان مستحکم خود جدا کرده است.
خدایگانا در شکر و در پرستش تو
قضاگشاده زبان است و بخت بسته میان
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، در شکرگزاری و پرستش تو زبان‌ها باز است و شانس و بخت برای بعضی مختل و بسته است.
توراست هرچه در اسلام هست باقیمت
توراست هرچه در آفاق هست آبادان
هوش مصنوعی: در هر چیزی که در دین اسلام وجود دارد، تو جایگاه و ارزش آن را داری. همچنین، هر چیزی که در دنیا و محیط پیرامون وجود دارد، به تو وابسته و متعلق است و با حضور تو آباد و شکوفاست.
زتیغ تیز تویی خصم‌ ‌بند و شهرگشای
به دست راد تویی مالْ‌بخش و شهرْ‌ستان
هوش مصنوعی: تو یک دشمن تسلیم‌ناپذیر و فاتح شهرها هستی و در دستان تو، ثروت و قدرت تقسیم می‌شود.
ز خون دشمن کردی عقیق رنگ حُسام
عقیق رنگ کن اکنون قدح زخون زران
هوش مصنوعی: از خون دشمن، رنگ عقیق را بر روی شمشیر حُسام به وجود آورده‌ای. اکنون این قدح را که پر از خون است، رنگ عقیق کن.
چو رزم راندی برکام خویشتن یک چند
کنون به بزم دمی چند کام خویش بران
هوش مصنوعی: وقتی که در میدان جنگ تلاش و مبارزه کردی، حالا زمان آن رسیده که در یک مهمانی و جشن، لحظاتی را به خودت اختصاص دهی و از زندگی لذت ببری.
به شادکامی و نیک‌اختری و بهروزی
چنانکه خواهی و چندانکه آرزوست بمان
هوش مصنوعی: به خوشحالی و سرنوشت نیک و سعادت آن‌طور که دوست داری و به اندازه‌ی آرزوهای‌ت بمان.