شمارهٔ ۳۲۹
چیست آن دریا که هست از بخشش او در جهان
نیل و سیحون و فرات و دجله و جیحون روان
کشتی امید خلق آسوده اندر موج او
موج او اندر جهان پیدا و ناپیدا کران
اندر او غَوّاص فکرت گوهر آورده به دست
واندر او ملاح دولت برکشیده بادبان
ساحل او منتهای همت خرد و بزرگ
لجهٔ او ملتجای دولت پیر و جوان
چشمهای در پیش او آبش به از آب حیات
اصل او از نور و ظلمت در میان آن نهان
گر شنیدی جشمهایکاندر مپان ظلمت است
بنگر اکنون چشمهای کش ظلمتاست اندر میان
گل بهٔکجر عهکه خضر از آب آن جشمه بخورد
ایزد او را داد در دنیا بقای جاودان
چشمهای بهترکه باقیگشته اندر آب او
صدهزاران خلق چون خضر پیمبر در جهان
آید از دریا بدین جشمه همی هر ساعتی
ماهی زرین تن سیمیندل مشکینزبان
زین عجبتر پیکری در آفرینش کس ندید
بیبصر بسیار بین و بیخرد بسیار دان
عاشقان را ماند و مانند مرغی طرفه است
گه حریر ساده پوشد گه منقش پرنیان
خیر زان رنگ است و دارد قوت شمشیر تیز
طرفه باشد قوت شمشیر تیز از خیزران
شمع کردارست و آبش از دُخانش روشن است
طرفهتر شمعیکه دارد روشنایی در دخان
مرغ زرین است و از منقار او بارد همی
گوهری کش هست قیمتگنجهای شایگان
دشمن او هست فولاد و به روزی چندبار
سردهد بر باد و با دشمن شود بر آسمان
زایران را مُدْغَم است اندر ضمیرش جاه و آب
سائلان را مُضمرست اندر ضمیرش آب و نان
برزمین از نقش او گه بیم باشد گه امید
در زمان از نفس او گه سود باشد گه زیان
واجب است از قول ایزد نقش او اندر زمین
سایرست از دست صاحبنفس او اندر زمان
صاحب دولت مجیر دولت و صدر کفات
ناصر دین کدخدای خسرو گیتی ستان
سید و تاج وزیران مکرّم آنکه هست
مُنعِمٌ فی کُلِّ حالٍ مُقبِلٌ فی کلّ شان
آسمان قدری که تا گسترد جودش بر زمین
از وجود او شَرَف دارد زمین بر آسمان
ابر نوروزی شبانروزی همی بارد سرشک
بر امید آنکه باشد چون کفش گوهرفشان
چون که بربندد کمر اندر همه عکس آفتاب
وان کمر بندد ز بهر خدمت او برمیان
تا که بشنیدند وصف جُود او یاقوت و لعل
هر دو هر سالی کنند اظهار جود او زکان
جود او از بهر زینت زین دو گوهر پر کند
آستین از ماه نوروز و کنار از مهرگان
مهرگان از باد بیرون آورد یاقوت را
لعل را نوروز بر بندد به شاخ ارغوان
در حریم عدل او بیرهبر و بیبدرقه
تشت زر برسر همیتنها رود بازارگان
در پی تعویذ اسبابش ببر آید همی
آهو اندر دشت اَرمان ادر پیا شیر ژیان
زانکه از گردون نتابد چون سنان او شهاب
خواهدی تا دور رمُحشَ را شهابستی سنان
ور به جای حشر گردون را دهندی اختیار
اسب او را سازدی از خویشتن برگستوان
خامهٔ او باد عیسی را همی ماندکزو
دیدهٔ اَعمی بصر یابد تن مرده روان
نیزهٔ او چوب موسی را همیماند کزو
ااژدهایی در میان آرد زچوب خیزران
آتش غم جان درویشان عالم سوختی
گر سرشک نعمت او نیستی آتش نشان
گوش او گویی به کرمان بشنود بیواسطه
هرکجا درکشوری آید ز درویشی فغان
او به کرمان است و از جودش به هر اقلیم هست
منتی بر هر مَکین و نعمتی در هر مکان
کاروان است از ثناگویان او بر هر زمین
وز عطای او بضاعتهاست در هر کاروان
پشت خانان پیش نام او دوتاگردد همی
زانکه هست از پشتیش بر پشتشان بارگران
بس کسا کز بهر خدمت پیش او آید چو تیر
زیر بار منت او بازگردد چون کمان
هرکجا از قصه و اخبار او رانی سخن
قصهٔ بهمان شود منسوخ و اخبار فلان
خالد و یحیی و برمکگر بدندی اجود ورزا
وز سخاوت تازه کردندی روان باستان
هر سه گفتندی که شاگردیم و صاحب اوستاد
هر سهگفتندی که مهمانیم و صاحب میزبان
نام آن صاحب که شاهنشاه را دستور بود
از مناقب داستان شد در ری و در اصفهان
نام این صاحب که دستورست ایران شاه را
از فضایل هست در ایران و توران داستان
گفت آن صاحب به یک زَلّت خلود اندر سقَر
گوید این صاحب به یک طاعت خلود اندر جنان
آن فساد شرع را در خاندان کردی غُلو
وین صلاح خلق را جوید علو خاندان
آن بدی از دیو دانستی و نیکی از خدای
وین همی داند بدو نیک از خدای غیبدان
گرچه از بخشیدن آن گوشها شد پر خبر
اینک از بخشیدن این چشمها شد پر عیان
ورچه توقیعات آن را در رسائل نُسخَت است
پیش توقیعات این حشوست توقیعات آن
ای جوانمردی که هست احسان تو بیش از سؤال
وی سخادستی که هست انعام تو بیش از عمان
زر به چشم همت تو خاک را ماند همی
زین قِبَل دارند شاهانَش به خاک اندر نهان
خود نپرد ور بپرد بر سر خصمت همای
زان قبل پرد که طعمه سازد او از استخوان
گر خبر بودی فریدون را زرای فرخت
فال نگرفتی فریدون از درفش کاویان
وردل نوشین روان گشتی به گفتار تو گرم
مهر آتش سردگشتی بر دل نوشینروان
چون زبان باید گشاد و چون قلم باید گرفت
معجزست اندر بیان و ساحرست اندر بنان
هم بنانت ساحرست و هم بیانت معجزست
سحر داری در بنان اعجاز داری در بیان
هر که دارد دل به مهرت بستهٔ بند هوی
جان او هرگز نگردد خستهٔ زخم هوان
شُکر تو جان است گویی کاندر آویزد ز دل
مَدحِ تو عقل است گویی کاندر آویزد ز جان
چون صدف گشته است و چون نافه ز شکر و مدح تو
هم ضمیر شُکرگوی و هم زبان مدحخوان
آن یکی گویی که درّ پاک دارد در ضمیر
وین یکی گویی که مشک ناب دارد در دهان
تا قیامت رسته گشت از امتحان روزگار
هر که در مدح تو روزی طبع را کرد امتحان
وان که گرداگرد درگاه تو منزلگاه ساخت
چرخ گرداگرد او از نائبات آرد امان
مهترا بر پایهٔ قدر تو نتوانم رسید
گر بسی حیله کنم وز وهم سازم نردبان
عذر دارم گر هنرها بر تو نتوانم شمرد
قطرهٔ باران نوروزی شمردن کی توان
گر رساند دست اقبالت به فَرقَد قدر من
دست شَعری مرکب شِعر مرا گیرد عنان
ور نظر خورشید وارت مشتری باشد مرا
مشتری و زهره را در طالعم باشد قِران
ور ببینم مجلس عالیت را یک شب به خواب
جَنّتُالاَعلی تو پنداری همی بینم عیان
تا برآید بَهرَمان از شاخ گل وقت بهار
تا براید کهربا از تاک رز وقت خزان
باد روی بدسگالت زرد همچون کهربا
باد روی نیک خواهت سرخ همچون بهرمان
تا که باشند اختران بر چرخ پیش ماه نو
هم چو سیمین گویها در پیش زرین صولجان
کوی دولت در خم اقبال چوگان تو باد
کرده اقبال تو دولت را به پیروزی ضمان
تا که باشد طَیلَسان کوه در دی مه قَصَب
کیل را باشد به زیر طیلسان طی لسان
عاشق نام تو اندر مُکرِمَت هر نامدار
طالب کام تو اندر مملکت هر کامران
قلعهٔ بخت تو را خورشید تابان کوتوال
خانه عمر تو را گردون گردان پاسبان
عالم از عدل تو همچون بوستان آراسته
راویان مدح تو چون بلبلان در بوستان
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چیست آن دریا که هست از بخشش او در جهان
نیل و سیحون و فرات و دجله و جیحون روان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به دریا یا منبعی است که به واسطهٔ بخشش خود، آبهای بزرگ و معروفی چون نیل، سیحون، فرات، دجله و جیحون را به وجود میآورد. یعنی این دریا منبع زندگی و نعمتهایی است که در سراسر جهان پراکنده شدهاند.
کشتی امید خلق آسوده اندر موج او
موج او اندر جهان پیدا و ناپیدا کران
هوش مصنوعی: کشتی امید مردم به آرامی در امواج او در حرکت است و او در جهانی که هم قابل دیدن است و هم نامرئی، حاضر و غایب میباشد.
اندر او غَوّاص فکرت گوهر آورده به دست
واندر او ملاح دولت برکشیده بادبان
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر شخصی پرداخته میشود که در عمق تفکر خود به جواهراتی دست یافته است و همچنین کسی که در مسیر زندگی، با اقتدار و تدبیر، کشتی سعادت را به جلو میبرد.
ساحل او منتهای همت خرد و بزرگ
لجهٔ او ملتجای دولت پیر و جوان
هوش مصنوعی: بهترین تلاش و آروزهای انسانها در ساحل او خلاصه میشود و دریاچهٔ او محلی است که خوشبختی و قدرت همه، اعم از جوانان و پیران، در آنجا جمع است.
چشمهای در پیش او آبش به از آب حیات
اصل او از نور و ظلمت در میان آن نهان
هوش مصنوعی: چشمهای در مقابل او وجود دارد که آبش از آب حیات بهتر است. اصل و ماهیت او در میان نور و تاریکی پنهان است.
گر شنیدی جشمهایکاندر مپان ظلمت است
بنگر اکنون چشمهای کش ظلمتاست اندر میان
هوش مصنوعی: اگر شنیدی چشمهای که در دل تاریکی است، اکنون نگاه کن که چشمهای دیگر در میان همان تاریکی وجود دارد.
گل بهٔکجر عهکه خضر از آب آن جشمه بخورد
ایزد او را داد در دنیا بقای جاودان
هوش مصنوعی: گل به خضر میگوید که اگر او از آب آن چشمه بنوشد، خداوند به او زندگی جاودانه در دنیا خواهد داد.
چشمهای بهترکه باقیگشته اندر آب او
صدهزاران خلق چون خضر پیمبر در جهان
هوش مصنوعی: چشمهای وجود دارد که در آن آبش همیشه جاری است و به خاطر این آب، هزاران انسان مانند حضرت خضر در دنیا زنده و شاداب هستند.
آید از دریا بدین جشمه همی هر ساعتی
ماهی زرین تن سیمیندل مشکینزبان
هوش مصنوعی: هر ساعت از دریا به این چشمه ماهیای میآید که بدنش طلا، دلش نقرهای و زبانش مانند مشک است.
زین عجبتر پیکری در آفرینش کس ندید
بیبصر بسیار بین و بیخرد بسیار دان
هوش مصنوعی: عجب اینجاست که در آفرینش، پیکری وجود ندارد که بدون چشم و بینش باشد، در حالی که افراد زیادی با چشم هستند، اما بیخرد و ناداناند.
عاشقان را ماند و مانند مرغی طرفه است
گه حریر ساده پوشد گه منقش پرنیان
هوش مصنوعی: عاشقان مانند پرندهای هستند که گاهی لباس ساده و گاهی لباس زیبا و ظریف به تن میکنند.
خیر زان رنگ است و دارد قوت شمشیر تیز
طرفه باشد قوت شمشیر تیز از خیزران
هوش مصنوعی: خوبی و نیکی از جنس خاصی است و قدرت آن مانند تیزی شمشیر است، جالب اینکه قدرت تیزی شمشیر از گیاهی به نام خیزران ناشی میشود.
شمع کردارست و آبش از دُخانش روشن است
طرفهتر شمعیکه دارد روشنایی در دخان
هوش مصنوعی: شمعی که رفتار و عملکردش روشناییاش را از دودی که تولید میکند میگیرد، جالبتر است. این شمع در حالی که در دود غوطهور است، همچنان نوری دارد.
مرغ زرین است و از منقار او بارد همی
گوهری کش هست قیمتگنجهای شایگان
هوش مصنوعی: پرندهای زرین رنگ وجود دارد که از منقار او جواهراتی باارزش و گرانبها فرو میریزد، جواهراتی که قابل مقایسه با گنجینههای ارزشمند هستند.
دشمن او هست فولاد و به روزی چندبار
سردهد بر باد و با دشمن شود بر آسمان
هوش مصنوعی: دشمن او مانند فولاد است و در برخی روزها به راحتی در مقابل باد قرار میگیرد، اما با دشمن خود به اوج آسمان میرسد.
زایران را مُدْغَم است اندر ضمیرش جاه و آب
سائلان را مُضمرست اندر ضمیرش آب و نان
هوش مصنوعی: زائران در دل خود شان به نوعی مقام و منزلت را پنهان کردهاند و در عوض، سائلان (نیازمندان) در دل خودشان نیاز به آب و نان را مخفی کردهاند.
برزمین از نقش او گه بیم باشد گه امید
در زمان از نفس او گه سود باشد گه زیان
هوش مصنوعی: در زندگی انسان، گاهی احساس نگرانی و ترس وجود دارد و گاهی امید و آرامش. همچنین، در زمانهای مختلف، از کارها و تصمیمات خود گاهی بهرهمند میشویم و در مواقعی هم دچار زیان و ضرر میشویم.
واجب است از قول ایزد نقش او اندر زمین
سایرست از دست صاحبنفس او اندر زمان
هوش مصنوعی: لازم است بدانیم که نقش و نشان خداوند در زمین متفاوت است و این به دست کسانی است که نفس خود را کنترل کردهاند و بر زمان حاکم هستند.
صاحب دولت مجیر دولت و صدر کفات
ناصر دین کدخدای خسرو گیتی ستان
هوش مصنوعی: مالک این وزارت و رهبری که حامی دین است، همان سرور و فرمانروای جهانیان است.
سید و تاج وزیران مکرّم آنکه هست
مُنعِمٌ فی کُلِّ حالٍ مُقبِلٌ فی کلّ شان
هوش مصنوعی: سید و تاج وزیران بزرگوار کسی است که در هر شرایطی بخشنده و در هر کاری حاضر و آماده است.
آسمان قدری که تا گسترد جودش بر زمین
از وجود او شَرَف دارد زمین بر آسمان
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر بخشندگی و نعمتهایی که از وجود او به زمین میرسد، افتخار و شرافت دارد و این باعث میشود که زمین نسبت به آسمان مقام والایی پیدا کند.
ابر نوروزی شبانروزی همی بارد سرشک
بر امید آنکه باشد چون کفش گوهرفشان
هوش مصنوعی: ابر نوروزی در طول شبانهروز باران میبارد و امید دارد که روزی مانند کفشی با جواهر درخشان شود.
چون که بربندد کمر اندر همه عکس آفتاب
وان کمر بندد ز بهر خدمت او برمیان
هوش مصنوعی: وقتی کسی در برابر زیبایی و جاذبههای آفتاب سحر و جادو را میبندد، آن شخص نیز به خاطر خدمت به او خود را در وسط این زیبایی قرار میدهد.
تا که بشنیدند وصف جُود او یاقوت و لعل
هر دو هر سالی کنند اظهار جود او زکان
هوش مصنوعی: وقتی که مردم از بخشندگی او میشنوند، یاقوت و لعل هر سال به خاطر بخششهای او به نمایش گذاشته میشوند.
جود او از بهر زینت زین دو گوهر پر کند
آستین از ماه نوروز و کنار از مهرگان
هوش مصنوعی: میتوان گفت که generosity او به خاطر زیباییهای دو فصل خاص، آستینش را با نور بهار و میوههای پاییز پر میکند.
مهرگان از باد بیرون آورد یاقوت را
لعل را نوروز بر بندد به شاخ ارغوان
هوش مصنوعی: مهرگان، جشن پاییز، یاقوت را از درون باد بیرون میآورد و نوروز، جشن بهار، را بر شاخههای درخت ارغوان میآویزد.
در حریم عدل او بیرهبر و بیبدرقه
تشت زر برسر همیتنها رود بازارگان
هوش مصنوعی: در فضای عدالت او، بدون نیاز به راهنما و همراه، یک تاجر با تشت طلا به تنهایی به بازار میرود.
در پی تعویذ اسبابش ببر آید همی
آهو اندر دشت اَرمان ادر پیا شیر ژیان
هوش مصنوعی: در جستجوی درمان و راه چاره، آهو به سمت دشت آرمانی میرود و در پی آن، شیر قدرتمندی نیز حضور دارد.
زانکه از گردون نتابد چون سنان او شهاب
خواهدی تا دور رمُحشَ را شهابستی سنان
هوش مصنوعی: زیرا از آسمان مانند تیرکمان، ستارهای نازل نخواهد شد، مگر اینکه تو نیز برای دور کردن دشمنان، تیرهای خود را به سوی آنها رها کنی.
ور به جای حشر گردون را دهندی اختیار
اسب او را سازدی از خویشتن برگستوان
هوش مصنوعی: اگر بهجای زندگی دنیا قدرت را به او بدهی، او هم میتواند اسب خود را از دل خود به خوبی تربیت کند.
خامهٔ او باد عیسی را همی ماندکزو
دیدهٔ اَعمی بصر یابد تن مرده روان
هوش مصنوعی: قلم او به کیفیتی است که مانند باد عیسی میماند؛ طوری که حتی شخص نابینا نیز میتواند از آن، جان مردهای را ببیند و حیات ببخشد.
نیزهٔ او چوب موسی را همیماند کزو
ااژدهایی در میان آرد زچوب خیزران
هوش مصنوعی: نیزهٔ او مانند چوب موسی است که از آن، اژدهایی در وسط به وجود میآید، همانند چوبی که از آن طبع خیزران (نی) میسازند.
آتش غم جان درویشان عالم سوختی
گر سرشک نعمت او نیستی آتش نشان
هوش مصنوعی: اگرچه درویشان در غمهای خود دچار آتش سوزانی هستند، اما اگر تو از نعمتهای او بینصیب باشی، نمیتوانی آتش آنها را خاموش کنی.
گوش او گویی به کرمان بشنود بیواسطه
هرکجا درکشوری آید ز درویشی فغان
هوش مصنوعی: گویی گوش او به گونهای است که در کرمان، بدون واسطه، میتواند هر جا که در یک کشور کسی از درویشی ناله کند، بشنود.
او به کرمان است و از جودش به هر اقلیم هست
منتی بر هر مَکین و نعمتی در هر مکان
هوش مصنوعی: او در کرمان زندگی میکند و بخششهایش به همه نقاط جهان میرسد. وجودش بر هر جایی افتخاری است و نعمتهایش در هر مکان حس میشود.
کاروان است از ثناگویان او بر هر زمین
وز عطای او بضاعتهاست در هر کاروان
هوش مصنوعی: در هر جایی گروهی از ستایشگران وجود دارند و از بخششهای او، امکانات و ثروتها در تمامی این گروهها وجود دارد.
پشت خانان پیش نام او دوتاگردد همی
زانکه هست از پشتیش بر پشتشان بارگران
هوش مصنوعی: پشت کسانی که در مقام و قدرت هستند، به خاطر نام او خم میشود، زیرا از پشت آنها بار سنگینی وجود دارد که بر دوششان است.
بس کسا کز بهر خدمت پیش او آید چو تیر
زیر بار منت او بازگردد چون کمان
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم برای خدمت به او نزدش میآیند، اما مانند تیری که زیر بار مسئولیت خم میشود، پس از اتمام کار دوباره به حال خود برمیگردند.
هرکجا از قصه و اخبار او رانی سخن
قصهٔ بهمان شود منسوخ و اخبار فلان
هوش مصنوعی: هر کجا صحبت از داستانها و اخبار او باشد، سخن پیرامون قصه و اخبار دیگر بیاهمیت و فراموش شده میشود.
خالد و یحیی و برمکگر بدندی اجود ورزا
وز سخاوت تازه کردندی روان باستان
هوش مصنوعی: اگر خالد و یحیی و برمک نیز در بخش generosity و بخشش نیکوکار بودند، باز هم روح بلند و سخاوت پیشگان از آنان فراتر است.
هر سه گفتندی که شاگردیم و صاحب اوستاد
هر سهگفتندی که مهمانیم و صاحب میزبان
هوش مصنوعی: هر سه نفر میگویند که ما شاگرد هستیم و استاد متعلق به او است. همچنین هر سه نفر میگویند که ما مهمان هستیم و صاحب میزبان هم اوست.
نام آن صاحب که شاهنشاه را دستور بود
از مناقب داستان شد در ری و در اصفهان
هوش مصنوعی: نام آن صاحب که فرماندهی شاهنشاه را بر عهده داشت، از ویژگیها و فضایلش در ری و اصفهان روایت شد.
نام این صاحب که دستورست ایران شاه را
از فضایل هست در ایران و توران داستان
هوش مصنوعی: این شخصی که نامش ذکر شده، برتریهایی دارد که در داستانها و قصههای ایران و توران به عنوان یک شاه شناخته میشود.
گفت آن صاحب به یک زَلّت خلود اندر سقَر
گوید این صاحب به یک طاعت خلود اندر جنان
هوش مصنوعی: آن شخص میگوید که با یک اشتباه میتوان به عذاب ابدی در جهنم رسید، اما همین یک عمل نیک هم میتواند موجب جاودانگی در بهشت شود.
آن فساد شرع را در خاندان کردی غُلو
وین صلاح خلق را جوید علو خاندان
هوش مصنوعی: در خاندان تو، فساد شرع را افراط (غلو) نشان دادی و اکنون در جستجوی اصلاح مردم هستی و برتری خاندان خود را طلب میکنی.
آن بدی از دیو دانستی و نیکی از خدای
وین همی داند بدو نیک از خدای غیبدان
هوش مصنوعی: تو بدی را از دیو شناختهای و نیکی را از خداوند، و این شخص نیز میداند که نیکی و بدی از خداوندی که به غیب آگاه است، سرچشمه میگیرد.
گرچه از بخشیدن آن گوشها شد پر خبر
اینک از بخشیدن این چشمها شد پر عیان
هوش مصنوعی: هرچند با گوش دادن به خبرها از بخشیدن آگاهی پیدا کردهایم، اما اکنون با دیدن، حقیقت این بخشش به وضوح نمایان شده است.
ورچه توقیعات آن را در رسائل نُسخَت است
پیش توقیعات این حشوست توقیعات آن
هوش مصنوعی: هرچند که نامهها و نوشتههای آن در رسالهها موجود است، اما پیش از این نوشتهها، تکرار و زایدگویی آنهاست.
ای جوانمردی که هست احسان تو بیش از سؤال
وی سخادستی که هست انعام تو بیش از عمان
هوش مصنوعی: ای جوانمردی که کمکهای تو از پرسش دیگران بیشتر است، و بخششهای تو از دارایی و ثروت بیشتر است.
زر به چشم همت تو خاک را ماند همی
زین قِبَل دارند شاهانَش به خاک اندر نهان
هوش مصنوعی: نگاه کن که چگونه همت و اراده تو ارزشمندتر از طلاست. به خاطر این ویژگی، شاهان و بزرگان نیز در برابر تو به خاک افتادهاند و نهان شدهاند.
خود نپرد ور بپرد بر سر خصمت همای
زان قبل پرد که طعمه سازد او از استخوان
هوش مصنوعی: اگر خودت به میدان نبروی و از منازعات دوری کنی، درخواستی برای دیگران میشود که بر تو حمله کنند. پرندهای که بر سر شکارش مینشیند، پیش از آنکه طعمهای پیدا کند، از استخوانها نیز بهره میبرد.
گر خبر بودی فریدون را زرای فرخت
فال نگرفتی فریدون از درفش کاویان
هوش مصنوعی: اگر از سرنوشت فریدون مطلع بودی، نمیگفتی که فریدون از پرچم کاویان به شادمانی دست یافته است.
وردل نوشین روان گشتی به گفتار تو گرم
مهر آتش سردگشتی بر دل نوشینروان
هوش مصنوعی: دل خوشمزهام از گفتار تو گرم و پر از محبت شده، اما آتش سردی بر آن نشسته است.
چون زبان باید گشاد و چون قلم باید گرفت
معجزست اندر بیان و ساحرست اندر بنان
هوش مصنوعی: زبان باید آزاد باشد تا سخنان شگفتانگیزی ادا کند و قلم نیز باید با دقت و احتیاط به کار گرفته شود، زیرا در کلام میتواند زیبا و تاثیرگذار باشد و در نوشتن نیز به گونهای جادوگرانه عمل کند.
هم بنانت ساحرست و هم بیانت معجزست
سحر داری در بنان اعجاز داری در بیان
هوش مصنوعی: دستهای تو جادوگری است و سخنانت معجزه. در انگشتانت سحری نهفته و در کلامت اعجازی وجود دارد.
هر که دارد دل به مهرت بستهٔ بند هوی
جان او هرگز نگردد خستهٔ زخم هوان
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش را به عشق تو پیوند زده، هرگز درد ناامیدی و ناخرسندی را تجربه نخواهد کرد.
شُکر تو جان است گویی کاندر آویزد ز دل
مَدحِ تو عقل است گویی کاندر آویزد ز جان
هوش مصنوعی: شکرگزاری تو برای روح من مانند بستری است که در آن احساسات من جا میگیرند. ستایش از تو برای عقل من همچون دلی است که با تمام وجود، جانش را تسلیم تو میکند.
چون صدف گشته است و چون نافه ز شکر و مدح تو
هم ضمیر شُکرگوی و هم زبان مدحخوان
هوش مصنوعی: چون صدف به زیبایی و نرمی تبدیل شدهای و مانند نافهای پر از عطر و شیرینی، خودت نیز شکرگزار و مدحخوان هستی.
آن یکی گویی که درّ پاک دارد در ضمیر
وین یکی گویی که مشک ناب دارد در دهان
هوش مصنوعی: یکی از آنها مثل این است که گوهری ناب و خالص در دل دارد، و دیگری مانند کسی است که عطر خاص و باارزشی در دهانش دارد.
تا قیامت رسته گشت از امتحان روزگار
هر که در مدح تو روزی طبع را کرد امتحان
هوش مصنوعی: هر کسی که در ستایش تو، روزی دست به آزمون talent خود زده باشد، تا قیامت از آزمایشهای زمانه رهایی یافته است.
وان که گرداگرد درگاه تو منزلگاه ساخت
چرخ گرداگرد او از نائبات آرد امان
هوش مصنوعی: کسی که در اطراف درگاه تو خانه ساخته است، چرخ زمان به دور او از بدیها و مشکلات ایمنی میدهد.
مهترا بر پایهٔ قدر تو نتوانم رسید
گر بسی حیله کنم وز وهم سازم نردبان
هوش مصنوعی: ای محبوب من، به توان و مقام تو هر چقدر هم تلاش کنم و به هر حیلهای متوسل شوم، نمیتوانم به تو برسم و تو را درک کنم.
عذر دارم گر هنرها بر تو نتوانم شمرد
قطرهٔ باران نوروزی شمردن کی توان
هوش مصنوعی: اگرچه میخواهم هنرهایم را برای تو بیان کنم، اما نمیتوانم. همانطور که نمیتوان یک قطره از باران بهاری را شمرد.
گر رساند دست اقبالت به فَرقَد قدر من
دست شَعری مرکب شِعر مرا گیرد عنان
هوش مصنوعی: اگر سرنوشتت به موقعیت و موفقیت برساندت، با شعرم مانند شعر مرکب و زیبا همراه خواهد شد و به خوبی آن را هدایت میکند.
ور نظر خورشید وارت مشتری باشد مرا
مشتری و زهره را در طالعم باشد قِران
هوش مصنوعی: اگر نگاهم به خورشید تو باشد، پس من مشتری و زهره را در سرنوشت خود به هم پیوند میزنم.
ور ببینم مجلس عالیت را یک شب به خواب
جَنّتُالاَعلی تو پنداری همی بینم عیان
هوش مصنوعی: اگر یک شب مجلس بالای تو را ببینم، گویی که به وضوح در بهشت اعلی مشاهدهاش میکنم.
تا برآید بَهرَمان از شاخ گل وقت بهار
تا براید کهربا از تاک رز وقت خزان
هوش مصنوعی: در فصل بهار، زمانی که گلها شکوفا میشوند، میتوان بهرهای از زیبایی و زندگی برد. اما در فصل خزان، از تاکهای رز که میوهای به نام کهربا میدهد، میتوان نتیجهگیری کرد که هر فصلی زیباییها و نعمتهای خود را دارد.
باد روی بدسگالت زرد همچون کهربا
باد روی نیک خواهت سرخ همچون بهرمان
هوش مصنوعی: باد بر چهرهی بدخواه تو زرد و زشت میوزد، مانند کهربا؛ اما باد بر چهرهی نیکوکار تو سرخ و شاداب است، مانند بهار.
تا که باشند اختران بر چرخ پیش ماه نو
هم چو سیمین گویها در پیش زرین صولجان
هوش مصنوعی: زمانی که ستارهها بر آسمان حضور دارند، ماه نو نیز جلوهگری میکند، مانند توپهای نقرهای که در برابر چوبهای زرین ظاهر میشوند.
کوی دولت در خم اقبال چوگان تو باد
کرده اقبال تو دولت را به پیروزی ضمان
هوش مصنوعی: دولت و موفقیت تو در مسیر خوشبختی و اقبال قرار گرفته است، و این پیروزی تو را به ضمانت میآورد.
تا که باشد طَیلَسان کوه در دی مه قَصَب
کیل را باشد به زیر طیلسان طی لسان
هوش مصنوعی: تا زمانی که پوشش سبز کوهها در دیماه وجود دارد، زردگلی هم در زیر این پوشش خواهد بود.
عاشق نام تو اندر مُکرِمَت هر نامدار
طالب کام تو اندر مملکت هر کامران
هوش مصنوعی: محبت به نام تو باعث شده که عاشق به خوبیها و فضایل تو توجه کند و هر کسی که به دنبال خوشبختی و کامیابی است، در پادشاهی تو به جستجوی خواستههای خود میپردازد.
قلعهٔ بخت تو را خورشید تابان کوتوال
خانه عمر تو را گردون گردان پاسبان
هوش مصنوعی: شانس و خوشبختی تو مانند خورشید درخشان است و ناظر بر زندگی تو، مانند نگهبانی که از خانهات مراقبت میکند.
عالم از عدل تو همچون بوستان آراسته
راویان مدح تو چون بلبلان در بوستان
هوش مصنوعی: جهان به خاطر عدل تو مانند باغی زیبا و مرتب است و ستایشگران تو مانند بلبلانی هستند که در این باغ میخوانند.