گنجور

شمارهٔ ۳۲۲

نباشد اصلی در عشق یار توبه من
که زلف پرشکن یار هست توبه‌شکن
چگونه توبه کنم کان دو زلف برشکنش
هزار بار زیادت شکست توبهٔ من
بتی‌ کجا لب و دندانش چون سهیل و عقیق
همیشه سرخی سرخ است و روشنی روشن
ولایت یمن اِقطاعِ او شدست مگر
که در عقیق یمن دارد او سهیل یمن
به ماه و سرو همی ماند و زچشم و دلم
به آب و آتش همواره ساخته است وطن
عجب زماهی کاب آورد میان فلک
عجب ز سروی‌ کاتش زند میان چمن
گر آن دو عارض رخشان زفعل یزدان است
زفعل اهرمن است آن دو زلف چوگان زن
بدین دلیل همی مانوی درست کند
که هست خیر ز یزدان و شر ز اهریمن
دلی است ان بت دل‌خواه را چو آهن و سنگ
دلی‌که نرم نگردد به هیچ حیله و فن
بدیع نیست‌ کزآن دل پرآتش است دلم
بدیع ‌کی بود آتش ز سنگ وز آهن
بلا و فتنهٔ من زان ستمگرست‌ که هست
بلانمای به زلف و به چشم فتنه فکن
اگر ز سنبل و نرگس فغان کنم شاید
که سنبل اصل بلا گشت و نرگس اصل فتن
زمین زچهرهٔ او روشن است پنداری
که هست بدر زمین آن نگار سیمین‌تن
دو صنعت است همیشه دل و زبان مرا
وفای بدر زمین و ثنای صدر زَمَن
عماد دین شرف‌الملک امین حضرت شاه
که بخت حضرت او راگرفته پیرامن
سر سعادت ابوسعد افتاب سعود
که شد صنم قلم او و آفتاب شمن
گر آب چشمهٔ ‌کوثر ز جنت است نشان
به‌گاه شستن دستش چو کوثرست لگن
کجا جبین و ذقن پیش او زمین سایند
حسد برد همه اندام بر جبین و ذقن
برون ز شیون اعداش را سبیلی نیست
سبیل‌گشت بر اعدای او مگر شیون
رسن ز چنبر اگر سر برون‌کند خصمش
چو چنبر است و همی سر برون‌ کند ز رسن
ایا مراد تو را نرم روزگار درشت
و یا هوای تو را رام عالم توسن
همی به جود تو آزادگان زنند مثل
همی ز رسم تو فرزانگان برند سُنن
بلند بخت تو چون نور ساکن فلک است
فلک نباشد جز نور پاک را مسکن
نهاده نامهٔ مهرت زمانه بر تارک
گرفته بار قبولت ستاره برگردن
تو یوسفی و همه سائلان چو یعقوب اند
نسیم همت تو همچو بوی پیراهن
کسی که جامهٔ مهرت برو دریده شود
به دست خویش بدوزد برای خویش‌ کفن
کسی‌ که خواهد و گوید خلاف و نقص تو را
بود ضمیر و زبانش چو نشتر و سوزن
تو را به مرتبه فضل است بر جوانمردان
بدان قیاس‌که فضل است مرد را بر زن
مبارزی که به نام تو نیزه برگیرد
چه موم پیش سنانش چه غیبهٔ جوشن
چنان ‌کجا که به دریای ژرف در صدف است
به‌ گوهرست قلم در کف تو آبستن
گهی ز غالیه پرگار برکشد به حریر
گهی ز مورچه زنجیر برنهد به سمن
به سیر همچو براق است و کاغذش میدان
به رنگ همچو چراغ است و عنبرش روشن
به شمع ماند و دودش رسیده گوناگون
ز مکه تا به طراز و ز شام تا به ختن
بگوید و برود کامکار وین عجب است
که بی‌دها‌نش‌ زبان است و بی‌زبانش سخن
همی نماید در دست او که نیست مگر
روان او ز بدن غایب و زبان ز دهن
بزرگْ بارْ خدایا بلند همت تو
کشیده پشت و دل من به زیر بار منن
مدیح درّ ثمین آمد و سخاوت تو
به طبع در ثمین را گذاردست ثمن
قبول بود همه ظن من به اول‌ کار
کنون معاینه دیدم هر آنچه بودم ظن
کثیف طبعم در مِدْحَت تو گشت لطیف
از این لطافت طبعی‌ که از تو دیدم من
چو من ز دولت و اقبال تو گرفتم فال
گرفت دست بقا دولت مرا دامن
همیشه تاکه نعم باشد و محن به جهان
ز دور گنبد دوار و قدرت ذُوالمَن
ولیت باد منور در آفتاب نعم
عدوت باد فروزان در آسمان محن
خجسته باد همه روز تو چو عید و بهار
تو جفت شادی و بدخواه تو ندیم حَزَن
سعادت ابدی ناصح تو را ناصح
نحوست فلکی دشمن تو را دشمن
نهاده بر کف تو گوهری که از عکسش
شود دوگونه چو گلزار و بزم چون ‌گلشن
تو خوش نشسته و پیش تو ایستاده بتی
به زلف مشک و به لب شکر و به رخ سوسن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نباشد اصلی در عشق یار توبه من
که زلف پرشکن یار هست توبه‌شکن
هوش مصنوعی: در عشق یار، اصل و قاعده‌ای وجود ندارد، چرا که خود یار با زلف‌های پریشانش به شکستن عهد و پیمان من می‌پردازد.
چگونه توبه کنم کان دو زلف برشکنش
هزار بار زیادت شکست توبهٔ من
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم توبه کنم، در حالی که زیبایی آن دو زلف او به قدری جذاب است که هزار بار مرا شکست می‌دهد و توبه‌ام را از بین می‌برد؟
بتی‌ کجا لب و دندانش چون سهیل و عقیق
همیشه سرخی سرخ است و روشنی روشن
هوش مصنوعی: دختری که لب‌ها و دندان‌هایش مانند ستاره‌ سهیل و سنگ عقیق همیشه‌ سرخ و درخشان است.
ولایت یمن اِقطاعِ او شدست مگر
که در عقیق یمن دارد او سهیل یمن
هوش مصنوعی: ولایت یمن به او واگذار شده است، مگر اینکه او در عقیق یمن ستاره سهیلی را داشته باشد.
به ماه و سرو همی ماند و زچشم و دلم
به آب و آتش همواره ساخته است وطن
هوش مصنوعی: او به زیبایی ماه و قامت سرو شبیه است و دل و چشمانم دائماً در گیر محبت اوست، مانند آب و آتش که همیشه با هم در حال دگرگونی‌اند.
عجب زماهی کاب آورد میان فلک
عجب ز سروی‌ کاتش زند میان چمن
هوش مصنوعی: نوازش ماهی که نورش را در آسمان پخش می‌کند، شگفت‌انگیز است. همچنین، درخت سرو که شعله‌های آتش را در میان گلزارها به نمایش می‌گذارد، انکارناپذیر است.
گر آن دو عارض رخشان زفعل یزدان است
زفعل اهرمن است آن دو زلف چوگان زن
هوش مصنوعی: اگر آن دو چهره زیبا از کارهای خداوند است، پس آن دو زلف که مانند دمی هستند، از کارهای اهرمن و شیطان است.
بدین دلیل همی مانوی درست کند
که هست خیر ز یزدان و شر ز اهریمن
هوش مصنوعی: به همین دلیل است که مانویان به این باور رسیده‌اند که خیر از سوی خداوند یزدان originates و شر از طرف اهریمن نشأت می‌گیرد.
دلی است ان بت دل‌خواه را چو آهن و سنگ
دلی‌که نرم نگردد به هیچ حیله و فن
هوش مصنوعی: دل همچون آهن و سنگ، دلی است که هرگز به هیچ فریب و ترفندی نرم نخواهد شد.
بدیع نیست‌ کزآن دل پرآتش است دلم
بدیع ‌کی بود آتش ز سنگ وز آهن
هوش مصنوعی: این بیان به این معناست که دل من به شدت پرآشوب و پرآتش است، و نبودن این آتش در دل من، چیز عجیب و غریبی نیست. چرا که آتش نمی‌تواند به سادگی از سنگ و آهن به وجود بیاید.
بلا و فتنهٔ من زان ستمگرست‌ که هست
بلانمای به زلف و به چشم فتنه فکن
هوش مصنوعی: عذاب و درد من از سوی آن ظالم است که با موها و چشمانش، فتنه‌ها و بلاها را به همراه می‌آورد.
اگر ز سنبل و نرگس فغان کنم شاید
که سنبل اصل بلا گشت و نرگس اصل فتن
هوش مصنوعی: اگر از زیبایی سنبل و نرگس شکایت کنم، شاید که سنبل به من بلا و مشکل بیاورد و نرگس هم باعث فتنه و آشوب شود.
زمین زچهرهٔ او روشن است پنداری
که هست بدر زمین آن نگار سیمین‌تن
هوش مصنوعی: زمین به خاطر چهرهٔ او روشن و درخشان است، گویی که در میان زمین، ماهی وجود دارد که آن نگار زیبای سیمین‌تن است.
دو صنعت است همیشه دل و زبان مرا
وفای بدر زمین و ثنای صدر زَمَن
هوش مصنوعی: دو هنر همیشه در دل و زبان من وجود دارد: وفاداری به جمال و زیبایی زمین و ستایش از فضیلت و بزرگی زمان.
عماد دین شرف‌الملک امین حضرت شاه
که بخت حضرت او راگرفته پیرامن
هوش مصنوعی: عماد دین شرف‌الملک، فردی است که در دربار شاه حضور دارد و به عنوان یکی از نزدیکان و وزرا به او خدمت می‌کند. این شخص به واسطه‌ی شایستگی‌ها و ویژگی‌های ممتازش، از حمایت و توجه ویژه‌ی شاه برخوردار است و مانند یک محافظ و یا یار وفادار در کنار او قرار دارد.
سر سعادت ابوسعد افتاب سعود
که شد صنم قلم او و آفتاب شمن
هوش مصنوعی: در زمانی که ابوسعد به خوشبختی و موفقیت دست پیدا کرد، نوشتن و هنر او مانند خورشید درخشان شد و به طرز جالبی مانند زیبایی و جذابیت یک معشوق جلوه کرد.
گر آب چشمهٔ ‌کوثر ز جنت است نشان
به‌گاه شستن دستش چو کوثرست لگن
هوش مصنوعی: اگر آب چشمهٔ کوثر از بهشت باشد، نشانه‌اش این است که هنگام شستن دست‌ها، لگن مانند کوثر خواهد بود.
کجا جبین و ذقن پیش او زمین سایند
حسد برد همه اندام بر جبین و ذقن
هوش مصنوعی: کجا پیش او پیشانی و چانه بر زمین می‌افتند؟ حسد، تمام گوشت و پوست انسان را تحت تأثیر قرار داده است.
برون ز شیون اعداش را سبیلی نیست
سبیل‌گشت بر اعدای او مگر شیون
هوش مصنوعی: چون دشمنان با فریاد و شیون به بیرون آمده‌اند، شیون و گریه‌ای برای آن‌ها وجود ندارد. تنها چیزی که بر این دشمنان گواهی می‌دهد، همان شیون و فریاد است.
رسن ز چنبر اگر سر برون‌کند خصمش
چو چنبر است و همی سر برون‌ کند ز رسن
هوش مصنوعی: اگر طناب از حلقه خارج شود، دشمنش نیز مانند حلقه است که می‌تواند از طناب جدا شود.
ایا مراد تو را نرم روزگار درشت
و یا هوای تو را رام عالم توسن
هوش مصنوعی: آیا آرزوی تو این است که روزگار سخت نرم و ملایم شود یا اینکه خواسته‌هایت تحت کنترل دنیا قرار گیرد؟
همی به جود تو آزادگان زنند مثل
همی ز رسم تو فرزانگان برند سُنن
هوش مصنوعی: آزادگان به خاطر بخشش تو شاداب و سرزنده می‌شوند و فرزانگان از روی آداب و سنن تو پیروی می‌کنند.
بلند بخت تو چون نور ساکن فلک است
فلک نباشد جز نور پاک را مسکن
هوش مصنوعی: سرنوشت خوب تو مانند نوری است که در آسمان قرار دارد و آسمان تنها جایی است برای سکونت نور پاک.
نهاده نامهٔ مهرت زمانه بر تارک
گرفته بار قبولت ستاره برگردن
هوش مصنوعی: محبت و عشق تو را در دل زمان به عنوان بهترین و زیباترین هدیه قرار داده‌ام و این را مانند گوهری درخشان بر دوش خود حمل می‌کنم.
تو یوسفی و همه سائلان چو یعقوب اند
نسیم همت تو همچو بوی پیراهن
هوش مصنوعی: تو چون یوسف هستی و تمام سوال‌کنندگان مانند یعقوب به تو روی آورده‌اند. نسیم اراده و تلاش تو به اندازه بویی است که از پیراهن یوسف به مشام می‌رسد.
کسی که جامهٔ مهرت برو دریده شود
به دست خویش بدوزد برای خویش‌ کفن
هوش مصنوعی: کسی که به محبتش خیانت شده، باید خودش با دستانش برای خود بینشی از آزار و غم ایجاد کند.
کسی‌ که خواهد و گوید خلاف و نقص تو را
بود ضمیر و زبانش چو نشتر و سوزن
هوش مصنوعی: کسی که بخواهد و بگوید عیوب و نواقص تو را، ضمیر و زبانش مانند تیغ و سوزن است.
تو را به مرتبه فضل است بر جوانمردان
بدان قیاس‌که فضل است مرد را بر زن
هوش مصنوعی: ای برادر، تو از نظر فضیلت و ارزش در جایگاهی هستی که جوانمردان در مقایسه با تو قرار دارند، همان‌طور که فضیلت مردان در مقایسه با زنان است.
مبارزی که به نام تو نیزه برگیرد
چه موم پیش سنانش چه غیبهٔ جوشن
هوش مصنوعی: مبارزی که به نام تو شمشیر به دست می‌گیرد، چه در مقابل دشمنان باشد و چه در حال آماده شدن برای جنگ.
چنان ‌کجا که به دریای ژرف در صدف است
به‌ گوهرست قلم در کف تو آبستن
هوش مصنوعی: جایی که در عمق دریا چیزی قیمتی وجود دارد، مثل این است که در دستان تو، قلمی وجود دارد که چیزهای با ارزشی را خواهد آفرید.
گهی ز غالیه پرگار برکشد به حریر
گهی ز مورچه زنجیر برنهد به سمن
هوش مصنوعی: گاه با نخی نرم و لطیف می‌چرخد و گاه به خاطر وزنه‌ی سنگین، خود را به عقب می‌کشد.
به سیر همچو براق است و کاغذش میدان
به رنگ همچو چراغ است و عنبرش روشن
هوش مصنوعی: او همچون یک مرکب سریع در حرکت است و کاغذش مانند میدان‌هایی است که به رنگ چراغ درخشانی درآورده شده‌اند و عطرش مانند عنبر بسیار خوشبو و روشن است.
به شمع ماند و دودش رسیده گوناگون
ز مکه تا به طراز و ز شام تا به ختن
هوش مصنوعی: این بیت به حالتی اشاره دارد که شمع مانند یک منبع نور و گرماست، اما دود آن نماد تغییرات و تأثیرات متفاوتی است که به جا می‌گذارد. این تغییرات در مکان‌های مختلف از مکه تا دیگر نقاط و در همه جای دنیا مانند طراز و ختن مشاهده می‌شود. به طور کلی، این بیان به تنوع و گوناگونی تأثیرات اشاره دارد.
بگوید و برود کامکار وین عجب است
که بی‌دها‌نش‌ زبان است و بی‌زبانش سخن
هوش مصنوعی: بگوید و برود، این شگفت‌انگیز است که کسی بدون دلی که به او وابسته است، سخن می‌گوید و بدون اینکه زبان داشته باشد، صحبت می‌کند.
همی نماید در دست او که نیست مگر
روان او ز بدن غایب و زبان ز دهن
هوش مصنوعی: او در دست خود می‌نماید که جسمش نیست، بلکه روحش از بدن غایب است و سخن از زبان اوست.
بزرگْ بارْ خدایا بلند همت تو
کشیده پشت و دل من به زیر بار منن
هوش مصنوعی: خدایا، تو با اراده و بلندپروازی‌ات، سختی‌ها و بارهای سنگین زندگی را بر دوش و دل من گذاشته‌ای.
مدیح درّ ثمین آمد و سخاوت تو
به طبع در ثمین را گذاردست ثمن
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو مانند گوهری ارزشمند و باارزش است و نوع دوستی و سخاوت تو باعث شده که این گنجینه‌های گران‌بها به شکل زیبا و دلنشینی بیان شوند.
قبول بود همه ظن من به اول‌ کار
کنون معاینه دیدم هر آنچه بودم ظن
هوش مصنوعی: در ابتدای کار، هرگونه تصوری که در ذهن داشتم، اکنون با مشاهده واقعیات روشن شد و دیدم که آنچه که تصور می‌کردم، درست نبوده است.
کثیف طبعم در مِدْحَت تو گشت لطیف
از این لطافت طبعی‌ که از تو دیدم من
هوش مصنوعی: طبع ناچیز من در ستایش تو به لطافتی دلنشین تبدیل شد، به خاطر این لطافتی که از تو مشاهده کردم.
چو من ز دولت و اقبال تو گرفتم فال
گرفت دست بقا دولت مرا دامن
هوش مصنوعی: من از خوشبختی و روی خوش تو بهره‌مند شدم، بنابراین آینده‌ام را در دستان خود می‌بینم و بقا و استمرار خوشبختی‌ام را از تو می‌طلبم.
همیشه تاکه نعم باشد و محن به جهان
ز دور گنبد دوار و قدرت ذُوالمَن
هوش مصنوعی: تا زمانی که خوشی و نعمت در جهان وجود دارد، باید از درد و رنج دوری کرد و به قدرت خداوند تکیه کرد.
ولیت باد منور در آفتاب نعم
عدوت باد فروزان در آسمان محن
هوش مصنوعی: بگذارید که نسیم روشن و دل‌انگیز در آفتاب دستانم را نوازش کند و به این ترتیب، در آسمان، درخشان و تابناک بمانم، حتی در سختی‌ها و چالش‌ها.
خجسته باد همه روز تو چو عید و بهار
تو جفت شادی و بدخواه تو ندیم حَزَن
هوش مصنوعی: هر روز تو را مانند عید و بهار خوشبخت باد و برای تو شادی و خوشی همراه باشد، و دشمن تو همواره در غم و اندوه بماند.
سعادت ابدی ناصح تو را ناصح
نحوست فلکی دشمن تو را دشمن
هوش مصنوعی: شادکامی دائمی از آن ناصحی است که به تو نصیحت می‌کند و بدبختی‌های آسمانی، دشمنی است که بر تو سایه افکنده است.
نهاده بر کف تو گوهری که از عکسش
شود دوگونه چو گلزار و بزم چون ‌گلشن
هوش مصنوعی: در دستان تو جواهری وجود دارد که زیبایی‌اش می‌تواند دو جلوه متفاوت داشته باشد؛ مانند گلزار و مهمانی که شبیه به باغ گل است.
تو خوش نشسته و پیش تو ایستاده بتی
به زلف مشک و به لب شکر و به رخ سوسن
هوش مصنوعی: تو راحت نشسته‌ای و در مقابل تو، بت زیبایی ایستاده است که موهایش مانند مشک، لب‌هایش مانند شکر و چهره‌اش مانند گل سوسن زیباست.