گنجور

شمارهٔ ۳۱۰

کی توان‌ گفتن که شد ملک شهنشه بی‌نظام
کی توان ‌گفتن که شد دین پیمبر بی‌قوام
کی توان‌ گفتن که شد صدر زمان زیر زمین
کی توان ‌گفتن که شد بَدر زمین اندر غَمام
قهر یزدان نرم‌ کرد آن را که بودش دهر نرم
چرخ‌ گردان رام کرد آن را که بودش بخت رام
عالمی در یک زمان معدوم شد در یک مکان
امّتی در یک نفس مَدروس شد در یک مقام
شد شکار عالم آن ‌کاو کرد عالم را شکار
شد به‌کام دشمن آن‌کاو دید دشمن را به‌کام
در ره بغداد صیّاد اجل دامی نهاد
بس شگرف و محتشم صیدی درافتادش به دام
آن‌ که بودی روزگارش با صیام و با صلوت
روزگارش منقطع شد در صلوت و در صیام
آن‌که بودی چون حُسام اندر بنان او قلم
خون همی‌گرید قلم در فرقت او چون حسام
آن ‌که خصمان در پیام او همی عاجز شدند
گشت عاجز چون به جان او ز مرگ آمد پیام
ای جهان بی‌وفا رنج بصر کردی حلال
تا فروغ طلعت او بر بصرکردی حرام
آن که تیغ عدل کرد اندر نیام دولتش
تیغ‌ کین اندر هلاکش برکشیدی از نیام
آن‌که بود اندر وزارت بی‌ملام و بی‌ملال
در ملال عمر اوگشتی سزاوار ملام
در حیاتش جان خاص و عام سخت آسوده بود
در وفاتش سخت شوریدست شغل خاص و عام
بود حلمش خاک وجودش آب و هست اندر غمش
خاک بر فرق‌ کفات و آب در چشم‌ کرام
راست پنداری خلایق در منامند از قیاس
وین شگفتی ها همی بینند گویی در منام
ای وزیر شاه عالم بردی از عالم علم
وی قوام دین شدی در پرده تا روز قیام
ای به امر و نهی‌ کرده بر سر گیتی فسار
کرد عزرائیل ناگه بر سر عمرت لگام
شد وزارت بر تو گریان بر بساط تعزیت
شد کفایت بی‌ تو گریان در لباس احتشام
نه ببالد چون تو در باغ ظفر سروی بلند
نه بتابد چون تو در چرخ هنر ماهی تمام
مرگ تو پرگار شیون گرد ملک اندر کشید
هم اَنام است اندرین پرگار و هم شاه انام
آن‌که پیوسته به مدح تو زبان برداشتی
خشک دارد بر مصیبت زآتش هجر تو کام
با دریغ و حسرت تو در غریو افتاده‌اند
بی‌نهایت خلق از فرزند و پیوند و غلام
زعفران و نیل سُوْ دَسْتند گویی کز صفت
رویشان مر زعفران‌گون است و لبها نیل فام
گر نبود اندازهٔ عمرت مدام اندر جهان
شکر آثار تو خواهد بود تا محشر مدام
باد شخصت را نثار از حامل عرش مجید
باد روحت را سلام از خازن دارالسلام
دست حسرت جامهٔ صبر معزی چاک‌ کرد
تا جهانی را مُعَزّا کرد حَیّ لایَنام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کی توان‌ گفتن که شد ملک شهنشه بی‌نظام
کی توان ‌گفتن که شد دین پیمبر بی‌قوام
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند بگوید که ملک و حکومت پادشاه بزرگ بی‌نظم شده است. همچنین هیچ کس نمی‌تواند بگوید که دین پیامبر بدون پایه و اساس است.
کی توان‌ گفتن که شد صدر زمان زیر زمین
کی توان ‌گفتن که شد بَدر زمین اندر غَمام
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند بگوید که زمان اوجش چه زمانی بوده، و همچنین نمی‌توان گفت که در زیر ابرها، نور بدر (ماه) چه زمانی تابیده است.
قهر یزدان نرم‌ کرد آن را که بودش دهر نرم
چرخ‌ گردان رام کرد آن را که بودش بخت رام
هوش مصنوعی: خشم و غضب خداوند آن کسی را که دنیا به نرمی با او رفتار کرده، نرم و آرام می‌کند. همچنین، بخت و سرنوشت خوش آن کسی را که تقدیرش را پذیرفته، رام و مطیع می‌سازد.
عالمی در یک زمان معدوم شد در یک مکان
امّتی در یک نفس مَدروس شد در یک مقام
هوش مصنوعی: در یک لحظه در یک مکان، گروهی از انسان‌ها به طور کامل نابود شدند و در همان حال، در همان مکان و زمان، جمعیتی به وجود آمدند و به رشد و شکوفایی رسیدند.
شد شکار عالم آن ‌کاو کرد عالم را شکار
شد به‌کام دشمن آن‌کاو دید دشمن را به‌کام
هوش مصنوعی: عالمی که به دقت به دیگران نگاه می‌کند، خودش به دست دشمنانش در می‌آید. آن کسی که تلاش می‌کند تا دیگران را تحت نظر داشته باشد، در نهایت خود شکار می‌شود و به خواسته‌های دشمنانش دچار می‌گردد.
در ره بغداد صیّاد اجل دامی نهاد
بس شگرف و محتشم صیدی درافتادش به دام
هوش مصنوعی: در راه بغداد، شکارچی مرگ دام بزرگی پهن کرده بود و شکار عظیم و باشکوهی در دام او گرفتار شد.
آن‌ که بودی روزگارش با صیام و با صلوت
روزگارش منقطع شد در صلوت و در صیام
هوش مصنوعی: کسی که دوران زندگی‌اش با روزه و نماز سپری شده، حالا دیگر در حین نماز و روزه از دنیا رفته است.
آن‌که بودی چون حُسام اندر بنان او قلم
خون همی‌گرید قلم در فرقت او چون حسام
هوش مصنوعی: کسی که مانند حسام در دستان اوست، در دلش به شدت غمگین است و قلمش از جدایی او اشک می‌ریزد، همانند حسام که در این وضعیت به سر می‌برد.
آن ‌که خصمان در پیام او همی عاجز شدند
گشت عاجز چون به جان او ز مرگ آمد پیام
هوش مصنوعی: آن کسی که دشمنان در رساندن پیامش ناتوان شدند، خود نیز وقتی خبر مرگ به او رسید، ناتوان گردید.
ای جهان بی‌وفا رنج بصر کردی حلال
تا فروغ طلعت او بر بصرکردی حرام
هوش مصنوعی: ای دنیا، تو بی‌وفایی کردی و باعث شدی که چشمان من از رنج پر شود، در حالی که زیبایی او را حلال دیدم اما اکنون نوری که از چهره‌اش می‌تابد برای چشمانم حرام شده است.
آن که تیغ عدل کرد اندر نیام دولتش
تیغ‌ کین اندر هلاکش برکشیدی از نیام
هوش مصنوعی: کسی که قدرت و عدالت خود را در راه خدمت به مردم به کار گرفت، در برابر ظلم و ستم، به جای آنکه از عدالت استفاده کند، به انتقام و کینه‌توزی دچار شد و ناگهان به نابودی خود رسید.
آن‌که بود اندر وزارت بی‌ملام و بی‌ملال
در ملال عمر اوگشتی سزاوار ملام
هوش مصنوعی: کسی که در مقام وزارت باشد و هیچ انتقادی به او نشود و زندگی‌اش بدون ناراحتی بگذرد، در واقع در طول عمرش مستحق انتقاد و سرزنش است.
در حیاتش جان خاص و عام سخت آسوده بود
در وفاتش سخت شوریدست شغل خاص و عام
هوش مصنوعی: در دوران زندگی‌اش، هم خاص و هم عام از وجود او آرامش داشتند، اما پس از رحلتش، همه در غم و اندوه عمیق فرو رفته‌اند.
بود حلمش خاک وجودش آب و هست اندر غمش
خاک بر فرق‌ کفات و آب در چشم‌ کرام
هوش مصنوعی: حلم و بردباری او مانند خاک است و وجود او مانند آب. در غم و اندوهش، خاک بر سرش می‌ریزد و آب در چشمان کریمان جاری می‌شود.
راست پنداری خلایق در منامند از قیاس
وین شگفتی ها همی بینند گویی در منام
هوش مصنوعی: مردم به اشتباه تصور می‌کنند که من در خواب هستم و این شگفتی‌ها را فقط در خواب می‌بینند.
ای وزیر شاه عالم بردی از عالم علم
وی قوام دین شدی در پرده تا روز قیام
هوش مصنوعی: ای وزیر، تو دانشی را که از عالم به دست آوردی، به اساس دین تبدیل کردی و تا روز برانگیختن مردگان در حالت پنهان باقی خواهی ماند.
ای به امر و نهی‌ کرده بر سر گیتی فسار
کرد عزرائیل ناگه بر سر عمرت لگام
هوش مصنوعی: ای آن کسی که به دستور و فرمان خود بر دنیا تسلط داری، ناگهان فرشته مرگ (عزرائیل) به سراغ زندگی‌ات آمده و کنترلت را به دست گرفته است.
شد وزارت بر تو گریان بر بساط تعزیت
شد کفایت بی‌ تو گریان در لباس احتشام
هوش مصنوعی: وزارت بر تو غمگین و در حال عزاداری است، و بدون تو، کفایت و توانایی هر چیزی در لباس زیبایی، غمگین و افسرده شده‌اند.
نه ببالد چون تو در باغ ظفر سروی بلند
نه بتابد چون تو در چرخ هنر ماهی تمام
هوش مصنوعی: هیچ درختی به بلندای تو در باغ پیروزی نمی‌بالد و هیچ ماهی در آسمان هنر به زیبایی تو نمی‌درخشد.
مرگ تو پرگار شیون گرد ملک اندر کشید
هم اَنام است اندرین پرگار و هم شاه انام
هوش مصنوعی: مرگ تو مانند ابزاری است که تمام زحمت و ماتم را به گرداگرد ملک می‌افکند. در این زحمت و ماتم هم انسان‌های عادی حضور دارند و هم شاهان و بزرگان.
آن‌که پیوسته به مدح تو زبان برداشتی
خشک دارد بر مصیبت زآتش هجر تو کام
هوش مصنوعی: کسی که همیشه در ستایش تو صحبت می‌کند، هنگامی که با درد و سختی جدایی تو روبه‌رو می‌شود، نمی‌تواند احساساتش را بروز دهد و خالی از احساس است.
با دریغ و حسرت تو در غریو افتاده‌اند
بی‌نهایت خلق از فرزند و پیوند و غلام
هوش مصنوعی: با ناراحتی و افسوس، بسیاری از مردم به خاطر تو در دشواری و دردسر افتاده‌اند، چه آن‌ها که فرزند دارند و چه کسانی که به نوعی به تو وابسته‌اند یا خدمتگزار تو بوده‌اند.
زعفران و نیل سُوْ دَسْتند گویی کز صفت
رویشان مر زعفران‌گون است و لبها نیل فام
هوش مصنوعی: زعفران و نیل در دستشان است، گویی رنگ چهره‌شان زعفرانی است و لب‌هایشان رنگ نیل دارد.
گر نبود اندازهٔ عمرت مدام اندر جهان
شکر آثار تو خواهد بود تا محشر مدام
هوش مصنوعی: اگر طول عمر تو در این دنیا محدود باشد، شکر و حسن آثار تو تا روز قیامت همچنان باقی خواهد ماند.
باد شخصت را نثار از حامل عرش مجید
باد روحت را سلام از خازن دارالسلام
هوش مصنوعی: باد به گیسوان تو افتاده و از عرش الهی بر تو درود می‌فرستد، و روح تو را با سلام از نگهبان بهشت مورد تحسین قرار می‌دهد.
دست حسرت جامهٔ صبر معزی چاک‌ کرد
تا جهانی را مُعَزّا کرد حَیّ لایَنام
هوش مصنوعی: حسرتی باعث شد که معزی، لباس صبر خود را پاره کند تا جهانی را تسلی دهد و به یاد حیات همیشگی بیفتد.