گنجور

شمارهٔ ۳۰۲

از مشک اگر ندیدی بر پرنیان علم
وز قیر اگر ندیدی بر ارغوان رقم
بر پرنیان ز مشک علم دارد آن نگار
بر ارغوان ز قیر رقم دارد آن صنم
زلف سیاه بر رخ او هست سایبان
بر طرف نور طرفه بود سایبان ظُلَم
با روی او بهشت به دنیا شد آشکار
وز شرم روی او ز جهان شد نهان ارم
رویبثن همی نهفته نباید زجشم من
گر تازه و شکفته شود گلستان ز نم
از چفتگی چو چنگ شدم در فراق او
از ناله همچو زیر شدم از فغان چو بم
در وصل او کنم جگر گرم را علاج
گر یابم از لبش شکر و ناردان به هم
بینند روز وصل چو رخ بر رخم نهد
بر شَنبَلید لاله و بر زَعفران بقم
ای دلبری که قد تو چون تیر راست است
وز عشق توست قامت من چون‌ کمان به خم
بر من ستم مکن‌ که به انصاف و عدل خویش
برداشته‌ است شاه جهان از جهان ستم
سنجر خدایگان جهان کز فتوح او
گشته است پر عجایب و پر داستان عجم
شاهی که دارد او چو فریدون و سام یل
صد تاجدار بنده و صد پهلوان خدم
از خیلِ چاکران و غلامانِ خاص اوست
در قندهار لشکر و در قیروان‌ حشم
سدّی است در زمانه و سعدی است در جهان
اندر یمین حسامش و اندر بنان قلم
بر بام قصر او ز بلندی عجب مدار
گر بر سر ستاره نهد پاسبان قدم
گرگ است دهر و ما غَنَم و عدل او شبان
از گرگ بی‌گزند بود با شبان غنم
از اوزْگَند تا فَرَبْ از دست اوست خان
وز جود اوست خان را در خانمان نِعَم
شدکارا‌های خُردا به اقبال او بزرگ
چون‌ گفت در مصالح احوال خان نَعَم
باطل زحق جدا شد وکَژّی زراستی
چون‌ گشت حکم قاطع او در میان حکم
یک چند کرد بر لب جیحون شکار شیر
پرداخت شاهوار ز شیر ژیان اَجَم
گر بر شکار پیل شدی عزم او درست
بودی ز بلخ تا به در مولتان خیم
تیغش نهنگ‌وار کشیدی به جای پیل
چیپال را ز بیشهٔ هندوستان به دم
ای‌ گشته داستان تو تاریخ ملک و دین
گشته به داستان تو همداستان امم
چون همت بزرگ تو هرگز نداشتند
کیخسرو و سکندر و نوشیروان همم
گاه هنر نبود ملوک‌ گذشته را
چون شِیمَتِ حمید تو در باستانِ شیَم
مشتاق شد به سیرت و رسم تو روزگار
چون مملکت رسید ز الب‌ارسلان به عم
بهروزی تو کرد و به پیروزی تو خورد
گردون پیر قسمت و بخت جوان قَسَم
عدل تو برگرفت ز بلغار تا عَدَن‌
از قافله عوارض و از کاروان رقم
واندر ولایت تو ز تاثیر عدلِ تو
دینار گشت در کف بازارگان دِرَم
درویش را کف تو توانگر کند همی
کز جودداری آن کف گوهرفشان چویم
بر دوستان درم کرم تو کند نثار
چون ابر نوبهاری بر بوستان دیم
سَم با محبت تو شود در گلو چو نوش
نوش از عداوت تو شود در دهان چو سَم
هر چیز راکه آن به کم ارزد بها بود
ارزد همی مخالف تو رایگان به کم
بر خاک رزمگاه تو هر کس که بگذرد
یابد خبر ز ناله و بیند نشان ز دم
قومی که از هوای تو برتافتند سر
کشته شدند سر به‌ سر اندر هَوان به غم
ازکشتگان هنوز طیور و سِباع را
پر گوشت است ژاغر و پر استخوان شکم
ای خسروی که با کف رادِ تو گاه مَدح
هرگز نشد ندیم دل مدح خوان نَدَم
بی‌آفرین و شکر تو هرگز به نظم و نثر
مرد حکیم را نرود بر زبان حکم
چون بنده در پرستش تو دل چو تیر داشت
از زخم تیر تو نرسیدش به جان الم
گر بنده را سعادت تو درنیافتی
گشتی وجود بنده هم اندر زمان عدم
فَرِّ تو دفع کرد و قبول تو سَهل‌ کرد
از مستمند محنت و بر ناتوان سِقَم
خواند همی ملک ملک مهربان تو را
نشگفت اگر کند ملک مهربان کرم
تا باغ را بود به مه فرودین شباب
تا راغ را بود به مه مهرگان هَرَم
جای نشاط باد بساطت چنانکه هست
دارالسلام جنت و دارالامان حرم
تو مقبل و مظفر و منصور و سرفراز
بر تخت پادشاهی تا جاودان چو جم
وز بخت نیکخواه تو و بدسگال تو
چون اردشیر خرّم و چون اردوان دژم
بر دودمان خصم تو مریخ تاخته
کیوان پیر توخته زان دودمان نِقَم
بوسیده بخت پایهٔ تخت تو بر زمین
اقبال تو فراخته بر آسمان علم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از مشک اگر ندیدی بر پرنیان علم
وز قیر اگر ندیدی بر ارغوان رقم
هوش مصنوعی: اگر از مشک بوی خوشی را بر روی پارچه نرم و لطیف ندیدی و اگر رد سیاهی از قیر بر روی رنگ ارغوانی ندیدی، پس نشانه‌ای از زیبایی و هنر را مشاهده نکرده‌ای.
بر پرنیان ز مشک علم دارد آن نگار
بر ارغوان ز قیر رقم دارد آن صنم
هوش مصنوعی: آن نگار خوش‌سیما بر روی پارچه نرم و لطیف با عطر خوش مشک آراسته است، و آسیابی به رنگ قیر بر روی رنگ ارغوانی به تصویر کشیده شده است.
زلف سیاه بر رخ او هست سایبان
بر طرف نور طرفه بود سایبان ظُلَم
هوش مصنوعی: زلف‌های سیاه او مانند سایبانی روی چهره‌اش قرار دارد که نور را می‌پوشاند و جالب این است که این سایبان، خود سایه‌ای از تاریکی است.
با روی او بهشت به دنیا شد آشکار
وز شرم روی او ز جهان شد نهان ارم
هوش مصنوعی: با حضور او، زیبایی بهشت در دنیا نمایان شد و به خاطر حیا و شرم او، زیبایی‌های جهان پنهان گشت.
رویبثن همی نهفته نباید زجشم من
گر تازه و شکفته شود گلستان ز نم
هوش مصنوعی: نباید از چشمان من چیزی پنهان بماند، حتی اگر گلستان پس از باران تازه و شکفته شود.
از چفتگی چو چنگ شدم در فراق او
از ناله همچو زیر شدم از فغان چو بم
هوش مصنوعی: در جدایی او چنان به هم فشرده و پریشان شدم که مانند چنگ، صدای ناله‌ام شبیه زیر و بم صدا در می‌آید.
در وصل او کنم جگر گرم را علاج
گر یابم از لبش شکر و ناردان به هم
هوش مصنوعی: اگر بتوانم از لبانش شیرینی و خوشی را به دست آورم، در پی وصالش می‌توانم درد دل و رنج را درمان کنم.
بینند روز وصل چو رخ بر رخم نهد
بر شَنبَلید لاله و بر زَعفران بقم
هوش مصنوعی: زمانی که روز وصال فرا می‌رسد، اگر محبوب به چهره‌ام نگاهی بیندازد، لاله‌ها در کنار زعفران به زیبایی می‌درخشند.
ای دلبری که قد تو چون تیر راست است
وز عشق توست قامت من چون‌ کمان به خم
هوش مصنوعی: ای معشوقه‌ای که قامت تو همچون تیر راست است، و به خاطر عشق تو، قامت من مانند کمان خم شده است.
بر من ستم مکن‌ که به انصاف و عدل خویش
برداشته‌ است شاه جهان از جهان ستم
هوش مصنوعی: بر من ظلم نکن، چراکه شاه جهان با انصاف و عدل خود، ظلم را از دنیا برچیده است.
سنجر خدایگان جهان کز فتوح او
گشته است پر عجایب و پر داستان عجم
هوش مصنوعی: سنجر، پادشاه بزرگ، جهانی را تحت فرمان خود دارد که به خاطر پیروزی‌ها و فتوحاتش، پر از شگفتی‌ها و داستان‌های عجیب و غریب شده است.
شاهی که دارد او چو فریدون و سام یل
صد تاجدار بنده و صد پهلوان خدم
هوش مصنوعی: سلطانی که مانند فریدون و سام دارای قدرت و عظمت است، دارای صدها خادم و پهلوان وفادار است.
از خیلِ چاکران و غلامانِ خاص اوست
در قندهار لشکر و در قیروان‌ حشم
هوش مصنوعی: در قندهار و قیروان، گروهی از یاران و خدمتگذاران خاص او حضور دارند و در کنار او هستند.
سدّی است در زمانه و سعدی است در جهان
اندر یمین حسامش و اندر بنان قلم
هوش مصنوعی: در این زمانه، سعدی به عنوان یک شخصیت برجسته و تأثیرگذار شناخته می‌شود که با آثار و کلامش مانند یک دیوار محکم در برابر مشکلات ایستادگی می‌کند. او در دستانش ابزارهایی دارد که قدرت بیان و نوشتن را نشان می‌دهد.
بر بام قصر او ز بلندی عجب مدار
گر بر سر ستاره نهد پاسبان قدم
هوش مصنوعی: بر فراز قصر او از بلندی شگفتی نداشته باش، زیرا اگر پاسبانی بر روی ستاره‌ها بگذارد، این یک اتفاق عادی نیست.
گرگ است دهر و ما غَنَم و عدل او شبان
از گرگ بی‌گزند بود با شبان غنم
هوش مصنوعی: زمانه مانند گرگ است و ما مانند گوسفند. اما اگر شبان عدالت وجود داشته باشد، گوسفندها از گرگ در امان خواهند بود.
از اوزْگَند تا فَرَبْ از دست اوست خان
وز جود اوست خان را در خانمان نِعَم
هوش مصنوعی: محبت و بخشش او از زمان و مکان فراتر است و از نعمت‌های او در خانه‌مان بسیار است.
شدکارا‌های خُردا به اقبال او بزرگ
چون‌ گفت در مصالح احوال خان نَعَم
هوش مصنوعی: کارهای کوچک به لطف او بزرگ و مهم شدند، همان‌طور که در مباحث مربوط به وضعیت‌ها، خان (رییس) می‌گوید.
باطل زحق جدا شد وکَژّی زراستی
چون‌ گشت حکم قاطع او در میان حکم
هوش مصنوعی: باطل به‌ طور کامل از حق جدا شده و کژی و نادرستی از راستی و حقیقت دور شده‌اند؛ زیرا فرمان و حکم قاطع او در میان دیگر احکام مشخص گردید.
یک چند کرد بر لب جیحون شکار شیر
پرداخت شاهوار ز شیر ژیان اَجَم
هوش مصنوعی: مدتی بر کنار جیحون، شکار شیر را انجام داد و چون یک شاه، از شیرانی که در سرزمین ژیان وجود داشتند، بهره‌برداری کرد.
گر بر شکار پیل شدی عزم او درست
بودی ز بلخ تا به در مولتان خیم
هوش مصنوعی: اگر اراده شکار فیل را کردی، باید عزم و تصمیم تو درست و محکم باشد، از بلخ تا دروازه مولتان باید با جدیت پیش بروی.
تیغش نهنگ‌وار کشیدی به جای پیل
چیپال را ز بیشهٔ هندوستان به دم
هوش مصنوعی: تیغ او مانند نهنگ، برای زخم زدن آماده است و این کار را به جای بزرگترین فیل‌ها انجام می‌دهد، که از جنگل‌های هند به دنیا آمده و در دمی از این زخم‌ها بهره‌برداری می‌کند.
ای‌ گشته داستان تو تاریخ ملک و دین
گشته به داستان تو همداستان امم
هوش مصنوعی: داستان تو به قدری مهم و تأثیرگذار شده که به تاریخ پادشاهی و دین پیوند خورده است و ملت‌ها نیز در روایت این داستان با یکدیگر همصدا شده‌اند.
چون همت بزرگ تو هرگز نداشتند
کیخسرو و سکندر و نوشیروان همم
هوش مصنوعی: همت و اراده‌ی بزرگ تو هرگز مانند نداشته‌اند؛ حتی کیخسرو، سکندر و نوشیروان نیز به این بلندی و عظمت نرسیده‌اند.
گاه هنر نبود ملوک‌ گذشته را
چون شِیمَتِ حمید تو در باستانِ شیَم
هوش مصنوعی: گاهی هنر و توانایی حکمرانان گذشته مانند هنر و زیبایی تو نیست، که در تاریخ باستان تا این اندازه درخشان و بی‌نظیر است.
مشتاق شد به سیرت و رسم تو روزگار
چون مملکت رسید ز الب‌ارسلان به عم
هوش مصنوعی: زمانه به زیبایی و ویژگی‌های تو دل باخته است، چنان‌که مملکت به حکمرانی الب‌ارسلان رسید.
بهروزی تو کرد و به پیروزی تو خورد
گردون پیر قسمت و بخت جوان قَسَم
هوش مصنوعی: زمانه به خوشبختی تو کمک کرد و سرنوشت کهن به خوش‌شانسی تو هدیه داد.
عدل تو برگرفت ز بلغار تا عَدَن‌
از قافله عوارض و از کاروان رقم
هوش مصنوعی: عدالت تو از سرزمین بلغار تا عَدَن، همه چیز را سامان داده و از جمعیت و کاروان‌ها تأثیر گرفته است.
واندر ولایت تو ز تاثیر عدلِ تو
دینار گشت در کف بازارگان دِرَم
هوش مصنوعی: در سرزمین تو به خاطر تاثیر عدل تو، دینار در دست بازرگان به شکل درهم درآمده است.
درویش را کف تو توانگر کند همی
کز جودداری آن کف گوهرفشان چویم
هوش مصنوعی: درویش را با دل generous و بخشنده‌ات ثروتمند و توانگر می‌کنی؛ چرا که دست تو همانند گنجی پر از دُر و جواهر است.
بر دوستان درم کرم تو کند نثار
چون ابر نوبهاری بر بوستان دیم
هوش مصنوعی: دوستانت را با generosity خود مورد لطف و محبت قرار می‌دهی، همچنان که باران بهاری به گلزارها می‌بارد.
سَم با محبت تو شود در گلو چو نوش
نوش از عداوت تو شود در دهان چو سَم
هوش مصنوعی: محبت تو مانند سمی است که بر گلو تاثیر می‌گذارد و از طرف دیگر، دشمنی تو مثل نوشی است که در دهان تلخی می‌آورد.
هر چیز راکه آن به کم ارزد بها بود
ارزد همی مخالف تو رایگان به کم
هوش مصنوعی: هر چیزی که ارزشش به کم بودنش باشد، دیگر بی‌ارزش است. حتی رایگان بودن چیزهایی که مخالف نظرت هستند، ارزشی ندارند.
بر خاک رزمگاه تو هر کس که بگذرد
یابد خبر ز ناله و بیند نشان ز دم
هوش مصنوعی: هر کسی که از سرزمین جنگ تو عبور کند، از غم و ناله‌های کسانی که در آنجا بودند باخبر می‌شود و نشانه‌هایی از رنج و درد را می‌بیند.
قومی که از هوای تو برتافتند سر
کشته شدند سر به‌ سر اندر هَوان به غم
هوش مصنوعی: گروهی که از محبت تو دور شدند، همه به درد و اندوهی عمیق دچار شدند و جانشان را در این مسیر از دست دادند.
ازکشتگان هنوز طیور و سِباع را
پر گوشت است ژاغر و پر استخوان شکم
هوش مصنوعی: از افرادی که در برابر مشکلات و خطرات جان خود را از دست داده‌اند، هنوز هم پرندگان و حیوانات وحشی وجود دارند که جسمشان پر از گوشت و استخوان است و شکمشان بزرگ است.
ای خسروی که با کف رادِ تو گاه مَدح
هرگز نشد ندیم دل مدح خوان نَدَم
هوش مصنوعی: ای سروری که با زیبایی تو، هرگز نتوانستم ستایش کنم و دل را برای ستایش تو تسلیم کنم.
بی‌آفرین و شکر تو هرگز به نظم و نثر
مرد حکیم را نرود بر زبان حکم
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توان به زبان شاعرانه یا نثر زیبایی، چیزی را که الهی نیست، بیان کرد و حکمت واقعی در آن نیفتد.
چون بنده در پرستش تو دل چو تیر داشت
از زخم تیر تو نرسیدش به جان الم
هوش مصنوعی: در هنگام پرستش تو، دل بنده مانند تیر می‌ماند که به خاطر زخم تیر تو، به جانش آسیب نرسانده است.
گر بنده را سعادت تو درنیافتی
گشتی وجود بنده هم اندر زمان عدم
هوش مصنوعی: اگر بنده نتوانست به سعادت تو دست پیدا کند، وجود او نیز در زمان عدم و نیستی تبدیل می‌شود.
فَرِّ تو دفع کرد و قبول تو سَهل‌ کرد
از مستمند محنت و بر ناتوان سِقَم
هوش مصنوعی: فرار تو مشکل را برطرف کرد و پذیرش تو، وظایف را آسان نمود. از درد و رنج نیازمندان کاسته و بر ناتوانی دیگران رحم آورده است.
خواند همی ملک ملک مهربان تو را
نشگفت اگر کند ملک مهربان کرم
هوش مصنوعی: ملک مهربان تو را می‌خواند و اگر بخواهد، با بخشندگی‌اش شگفتی‌های بسیاری خواهد آفرید.
تا باغ را بود به مه فرودین شباب
تا راغ را بود به مه مهرگان هَرَم
هوش مصنوعی: زمانی که بهار به باغ می‌رسد و جوانی و سرسبزی را به ارمغان می‌آورد، در فصل پاییز نیز باغ همچنان زیبا و دلپذیر باقی می‌ماند.
جای نشاط باد بساطت چنانکه هست
دارالسلام جنت و دارالامان حرم
هوش مصنوعی: به جای شادی و نشاط، از آنچه که داری استفاده کن، زیرا آنجا که هستی مانند بهشت و مکانی امن و آرام است.
تو مقبل و مظفر و منصور و سرفراز
بر تخت پادشاهی تا جاودان چو جم
هوش مصنوعی: تو درخشان و پیروز و موفقی، همچنان که جم در تخت پادشاهی است و جاودانه خواهد ماند.
وز بخت نیکخواه تو و بدسگال تو
چون اردشیر خرّم و چون اردوان دژم
هوش مصنوعی: بخت خوب تو و بدبختی دشمن تو، مانند اردشیر که خوشحال است و اردوان که گرفته و غمگین است.
بر دودمان خصم تو مریخ تاخته
کیوان پیر توخته زان دودمان نِقَم
هوش مصنوعی: مریخ به نسل دشمن تو حمله کرده و زحل که نماد پیران است، بر خانواده آن‌ها خوشحال است. از آن دودمان، بدی‌ها و نقمت‌ها به وجود آمده است.
بوسیده بخت پایهٔ تخت تو بر زمین
اقبال تو فراخته بر آسمان علم
هوش مصنوعی: بخت تو همچون پایه‌های تخت سلطنتت بر زمین است و اقبال تو به اندازه آسمان، علم و دانش را به تو ارزانی داشته است.