گنجور

شمارهٔ ۲۸

آفتابی را همی ماند رخش عنبر نقاب
هیچکس دیدست عنبر را نقاب از آفتاب
گر نقاب آفتاب و آسمان شاید ز ابر
آفتاب دلبران را شاید از عنبر نقاب
ساحر و عطار شد زلفش که هر چون بنگرم
پیشه دارد سِحر صِرف و مایه دارد مشک ناب
زآنکه خَمّ جَعْد او پشت مرا دارد به خَم
زانکه تاب زلف او جان مرا دارد به تاب
ظلم کردست آنکه اندر جعدش آوردست خم
جور کردست آنکه اندر زلفش افکندست تاب
آب رویش هر زمان اندر دلم آتش زند
تا دلم بر آتش هجران او گردد کباب
من چو خواهم کرد فریاد آب از آتش برکشم
او چو خواهد خورد تشویر آذر افروزد ز آب
کار صبر من شد از تیمار زلف او ضعیف
جای خواب من شد از وسواس چشم او خراب
صبر من بشکست آری بشکند تیمار صبر
خواب من بگسست‌ آری بگسلد وسواس خواب
زان نهفته در شکر بار تو در یاقوت سرخ
چشم ‌من ‌همچون ‌سحاب ‌و لعل‌ باران چون سحاب
گر به چشم اندر سرشکم لعل‌گون شد باک نیست
در دلم مدح خداوند است چون درّ خوشاب
نصر میر مومنین پروردگار ملک و دین
ملک سلطان را مؤیّد دین یزدان را شهاب
آن خداوندی که بر آرامگاه دولتش
ره به دستوری همی یابد دعای مستجاب
مَرْکَب اقبال او را در چراگاه بقا
عِقد و خَلخال همه حوران عِنان است و رکاب
رای او را هست‌گویی از بلندی و ضیاء
هم به گردون اتصال و هم به‌خورشید انتساب
حلم‌ او ‌دادست گویی خاک هامون را درنگ
جود او دادست گویی دور گردون را شتاب
اختر فرزانگی را با دلش هست اقتران
لشکر آزادگی را با کَفَش هست اِقتراب
حضرت او تا بود اعیان ملت را مآل
مجلس او تا بود ارکان دولت را مآب
ملت پیغمبری هرگز نیابد اِنقطاع
دولت شاهنشهی هرگز نبید انقلاب
آفتاب از آسمان در بُرج پیروزی رسید
سجده برد ایوا‌نش را حتی توارَت بِا‌لحجاب
پیش کیکاووس اگر بودی چو تو یک محتشم
هرگز از توران به ایران نامدی افراسیاب
ای مؤثر در همه کس همچو اَ‌جرام سپهر
ای ‌گرامی بر همه‌ کس همچو ایّام شباب
حق‌گزاری همچو آب و کامکاری همچو باد
سرفرازی همچو آتش بردباری چون تُراب
ذوالفقار بوتراب از آسمان آمد به‌زیر
هست گویی کلک تو چون ذوالفقار بوتُراب
از توکافی تر نبیند هیچکس در هیچ فن
وز تو عاقل تر نیابد هیچکس در هیچ باب
مرد اگرچه فضل دارد عاجز آید با تو هم
باز اگر چه صید گیرد عاجز آید با عُقاب
درگناه و در نیاز از توست هرکس را سؤال
زانکه جز بخشایش و بخشش نفرمایی جواب
آهن دولت تو را نرم است و هستی زین سبب
همچو داود پیمبر صاحب فَصلُ‌ا‌لخِطاب
در حساب عمر تو گردون تفاریقی نبشت
کان تفاریقش فذلک دارد از یوم‌الحساب
تا مرا مهر تو همچون خون به‌ رگ‌ها شد درون
از مشام من به ‌جای خوی همی آید گلاب
هست و خواهد بود از مدح و ثنای تو مرا
اندرین گیتی بزرگی و اندران گیتی ثواب
تا مصیب‌است آنکه بر فرقش همی پرد همای
تا مصاب است آن‌که بر مرگش همی غُرّد غُراب
نیکخواهت باد بر نعمت مهنا و مصیب
بدسگالت باد در مِحنت مُعزّا و مصاب
در دو دست تو دو چیز دلگشای جانفزا
در یکی زلف بتان و در یکی جام شراب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آفتابی را همی ماند رخش عنبر نقاب
هیچکس دیدست عنبر را نقاب از آفتاب
هوش مصنوعی: آفتاب به قدری درخشان و زیباست که مانند عطر خوش عنبر می‌ماند و هیچ‌کس نتوانسته است عطر عنبر را بدون افتاب ببیند.
گر نقاب آفتاب و آسمان شاید ز ابر
آفتاب دلبران را شاید از عنبر نقاب
هوش مصنوعی: اگر چه نور خورشید و آسمان ممکن است پشت ابر پنهان شده باشند، اما زیبایی دلبران همچنان می‌تواند همچون عطر خوش عنبر در دل‌ها جلوه‌گر باشد.
ساحر و عطار شد زلفش که هر چون بنگرم
پیشه دارد سِحر صِرف و مایه دارد مشک ناب
هوش مصنوعی: زیبایی و جلوه‌ی موهایش به قدری جذاب و سحرآمیز است که هر بار به آن نگاه می‌کنم، حس می‌کنم او هنرمندی است که در کارش مهارت دارد و عطری خوشبوی چون مشک خالص از آن می‌تراود.
زآنکه خَمّ جَعْد او پشت مرا دارد به خَم
زانکه تاب زلف او جان مرا دارد به تاب
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خم زلف او پشت مرا حمایت می‌کند و به سبب اینکه زیبایی و گیرایی موهایش جان مرا به خود جذب کرده است.
ظلم کردست آنکه اندر جعدش آوردست خم
جور کردست آنکه اندر زلفش افکندست تاب
هوش مصنوعی: کسی به ظلم کرده است که با ایجاد فرمی پیچیده در موهایش، دیگران را به زحمت اندازد و آنکه با افکندن تاب و تنوع در زلفش، موجب سختی دیگران شده است.
آب رویش هر زمان اندر دلم آتش زند
تا دلم بر آتش هجران او گردد کباب
هوش مصنوعی: هر زمان که به او فکر می‌کنم، احساس می‌کنم که آتش عشقش در دلم شعله‌ور می‌شود و این درد فراق او باعث می‌شود که قلبم در این آتش بسوزد.
من چو خواهم کرد فریاد آب از آتش برکشم
او چو خواهد خورد تشویر آذر افروزد ز آب
هوش مصنوعی: من هر وقت بخواهم فریاد می‌زنم و از آتش آب می‌کشم، اما او هر زمان که بخواهد می‌خورد و آتش را از آب روشن می‌کند.
کار صبر من شد از تیمار زلف او ضعیف
جای خواب من شد از وسواس چشم او خراب
هوش مصنوعی: صبر من نسبت به رفتارش رو به سستی رفته و حالا خوابگاه من هم به خاطر وسواس و توجه زیاد به نگاه او ویران شده است.
صبر من بشکست آری بشکند تیمار صبر
خواب من بگسست‌ آری بگسلد وسواس خواب
هوش مصنوعی: صبر من دیگر تمام شد و نخواهم توانست به این وضعیت ادامه دهم. نگرانی و بی‌خوابی به من حمله کرده است و آرامش خواب من از بین رفته است.
زان نهفته در شکر بار تو در یاقوت سرخ
چشم ‌من ‌همچون ‌سحاب ‌و لعل‌ باران چون سحاب
هوش مصنوعی: آنچه در دل شما به عنوان زیبایی و شیرینی نهفته است، در چشمان من همچون سحابی لطیف و درخشان مانند یاقوت قرمز جلوه‌گر است؛ کلام شما با وجودی نرم و جذاب، مانند بارانی است که بر روی سحاب می‌بارد.
گر به چشم اندر سرشکم لعل‌گون شد باک نیست
در دلم مدح خداوند است چون درّ خوشاب
هوش مصنوعی: اگر اشک‌های من به رنگ زیبا و سرخ بگردد، نگران نیستم، زیرا در درونم ستایش خداوند وجود دارد مانند مروارید خوشبو.
نصر میر مومنین پروردگار ملک و دین
ملک سلطان را مؤیّد دین یزدان را شهاب
هوش مصنوعی: نصر، رهبر مؤمنان، خداوند را ستایش می‌کند و برای سلطنت و دولت، یاری‌کننده‌ای برای دین خداوند است که مانند یک شهاب درخشان است.
آن خداوندی که بر آرامگاه دولتش
ره به دستوری همی یابد دعای مستجاب
هوش مصنوعی: خدای آن کسی که بر آرامگاه سلطنت و قدرتش، دعای مستجاب را به صورت دستوری و راحتمی یابد.
مَرْکَب اقبال او را در چراگاه بقا
عِقد و خَلخال همه حوران عِنان است و رکاب
هوش مصنوعی: مرکب خوشبختی او در میدان جاودانگی، زین و افسار همه حوریان است و پای بند آن‌ها.
رای او را هست‌گویی از بلندی و ضیاء
هم به گردون اتصال و هم به‌خورشید انتساب
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه او به قدری بلند و روشن است که می‌توان آن را به آسمان و خورشید نسبت داد.
حلم‌ او ‌دادست گویی خاک هامون را درنگ
جود او دادست گویی دور گردون را شتاب
هوش مصنوعی: چشم‌پوشی و صبر او همانند خاک دشت هامون است که بی‌پایان و گسترده به نظر می‌رسد، و جود و generosity او همچون حرکت سریع و شتابزده گردونه آسمان است.
اختر فرزانگی را با دلش هست اقتران
لشکر آزادگی را با کَفَش هست اِقتراب
هوش مصنوعی: ستاره حکمت با دلش پیوند دارد و سپاه آزادی به دستانش نزدیک است.
حضرت او تا بود اعیان ملت را مآل
مجلس او تا بود ارکان دولت را مآب
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود مقدس او برقرار بود، شخصیت‌های معتبر ملت در سایه توجه او قرار داشتند و ارکان حکومت نیز از عظمت و اعتبار او بهره‌مند بودند.
ملت پیغمبری هرگز نیابد اِنقطاع
دولت شاهنشهی هرگز نبید انقلاب
هوش مصنوعی: ملت پیغمبر هرگز از هم گسسته نخواهد شد و دولت شاهنشاهی هیچ‌گاه دچار دگرگونی نخواهد گردید.
آفتاب از آسمان در بُرج پیروزی رسید
سجده برد ایوا‌نش را حتی توارَت بِا‌لحجاب
هوش مصنوعی: خورشید از آسمان بر برج پیروزی فرود آمد و حتی تو، که در پنهانی هستی، برایش سجده می‌کنی.
پیش کیکاووس اگر بودی چو تو یک محتشم
هرگز از توران به ایران نامدی افراسیاب
هوش مصنوعی: اگر تو همانند یک شخصیت برجسته و محترم در پیش کیکاووس بودی، هرگز افراسیاب از سرزمین توران به ایران نمی‌آمد.
ای مؤثر در همه کس همچو اَ‌جرام سپهر
ای ‌گرامی بر همه‌ کس همچو ایّام شباب
هوش مصنوعی: ای کسی که در زندگی همه تاثیرگذار هستی، مانند ستاره‌های آسمان، و ای فرد ارزشمند برای همه، مانند روزهای جوانی.
حق‌گزاری همچو آب و کامکاری همچو باد
سرفرازی همچو آتش بردباری چون تُراب
هوش مصنوعی: در زندگی، باید مانند آب به دیگران کمک کنیم و تلاش کنیم که مانند باد، با نشاط و سرزنده باشیم. همچنین باید با قدرت و اراده‌ای مانند آتش، با مشکلات روبه‌رو شویم و صبرمان باید مانند خاک، محکم و استوار باشد.
ذوالفقار بوتراب از آسمان آمد به‌زیر
هست گویی کلک تو چون ذوالفقار بوتُراب
هوش مصنوعی: سلاح ذوالفقار به زمین آمده است، گویی خطی که تو می‌نویسی همچون ذوالفقار است.
از توکافی تر نبیند هیچکس در هیچ فن
وز تو عاقل تر نیابد هیچکس در هیچ باب
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در هیچ موضوعی به اندازه تو شایستگی ندارد و هیچ‌کس در هیچ زمینه‌ای نمی‌تواند به اندازه تو عاقل باشد.
مرد اگرچه فضل دارد عاجز آید با تو هم
باز اگر چه صید گیرد عاجز آید با عُقاب
هوش مصنوعی: مرد اگرچه از فضیلت و علم برخوردار باشد، در برابر تو ناتوان خواهد بود. حتی اگر شکار هم کند، باز هم در برابر عقاب ناتوان است.
درگناه و در نیاز از توست هرکس را سؤال
زانکه جز بخشایش و بخشش نفرمایی جواب
هوش مصنوعی: هر فردی در گناه و نیاز به تو روی می‌آورد و از تو می‌پرسد، زیرا تنها تو هستی که می‌توانی ببخشی و راهی برای رستگاری او فراهم کنی.
آهن دولت تو را نرم است و هستی زین سبب
همچو داود پیمبر صاحب فَصلُ‌ا‌لخِطاب
هوش مصنوعی: شما به واسطهٔ قدرت و مقام‌تان در موقعیتی قرار دارید که همچون داود پیامبر، در بیان و گفتار خود توانایی و تأثیر زیادی دارید.
در حساب عمر تو گردون تفاریقی نبشت
کان تفاریقش فذلک دارد از یوم‌الحساب
هوش مصنوعی: در زندگی تو، آسمان، جداهایی را ثبت کرده است که این جدایی‌ها از روز حساب و کتاب، نتیجه‌ای دارد.
تا مرا مهر تو همچون خون به‌ رگ‌ها شد درون
از مشام من به ‌جای خوی همی آید گلاب
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو چنان در وجودم نفوذ کرده است که مانند خون در رگ‌هایم جریان دارد و بوی خوش گلاب از وجودم به مشام می‌رسد.
هست و خواهد بود از مدح و ثنای تو مرا
اندرین گیتی بزرگی و اندران گیتی ثواب
هوش مصنوعی: من به خاطر ستایش و تحسین تو در این دنیا همیشه وجود دارم و در این دنیا پاداشی نیز برای من خواهد بود.
تا مصیب‌است آنکه بر فرقش همی پرد همای
تا مصاب است آن‌که بر مرگش همی غُرّد غُراب
هوش مصنوعی: شخصی که بر او بلا نازل شده، همانند پرنده‌ای که بر بالای سرش نشسته، در مصیبت گرفتار است. و همچنین کسی که بر مرگش در حال ناله و فریاد است، نیز در همان حال در درد و رنج قرار دارد.
نیکخواهت باد بر نعمت مهنا و مصیب
بدسگالت باد در مِحنت مُعزّا و مصاب
هوش مصنوعی: برای تو آرزوی خوبی دارم و خوشحالی از نعمت‌هایی که داری. اما برای کسی که بدخواه توست، آرزو می‌کنم در سختی‌ها و مشکلاتش دچار خسارت و آزار شود.
در دو دست تو دو چیز دلگشای جانفزا
در یکی زلف بتان و در یکی جام شراب
هوش مصنوعی: در دستان تو دو چیز وجود دارد که روح را شاد می‌کند: یکی گیسوی معشوقه‌ها و دیگری جام شراب.