شمارهٔ ۲۶
به فال فرّخ و عزم درست و رأی صواب
سفر گزیدم و کردم سوی رحیل شتاب
نماز شام که از شب نقاب بست هوا
رسید نزد من آن آفتاب مشک نقاب
روان او شده بیبند و جَعد او پُربند
میان او شده بیتاب و زلف او پُر تاب
به شاخِ سِدره به رغم شکوفهٔ بادام
همی فشاند ز بادام لؤلؤ خوشاب
همیکشید و همیکند او چو دلشدگان
زگل بنفشه و سنبل به فندق از عنّاب
به مهرگفت مراکای شکسته بیعت من
سفرگزیده به عزم درست ورای صواب
اگر دل تو به تحقیق جایگاه وفاست
دلم متاب و ازین جایگاه روی متاب
هر آنکسی که نباشد بهشهر و خانهٔ خویش
بود غریب وکشد نوحه بر غریب غراب
مشو ز خانه جدا و مجوی رنج سفر
که کس نخواهد و نگریزد از اُولوالالباب
جواب دادم و گفتم ز بهر رفتن من
تو را بسی سخنان رفت، گوشدار جواب
تو تشنهای و منم چون سراب و معلوم است
که تشنه را نبود هیچ فایده ز سراب
وداع کن که هماکنون که من بخواهم رفت
گسسته دل ز نشابور و صحبت احباب
مراست شکر و تو را صبر کردگار دهد
مرا به شکر جزا و تو را به صبر ثواب
بگفتم این سخن و در برش گرفتم تنگ
قضا میان من و او ز هجرکرده حجاب
بدان قضا چو رضا دادم اندر آن ساعت
نشستم از بَرِ دیو جهنده همچو شهاب
گه شتاب چو صَرصَر گه درنگ چو کوه
گه فراز کبوتر گه نشیب عقاب
تکاور شَبه رنگ و به شب زمین پیمای
شبی که بود ز قطرانش مَعجَر و جُلباب
زمانه توسن هامون گرفته در سنبل
هوا حواصِل گردون نهفته در سنجاب
زمین چو غالیهای بیخته بر او زنگار
فلک چو آینهای ریخته بر او سیماب
چو آهنین سپری چرخ درکف برجیس
بر آن سپر چو یکی کوکبه ز نقرهٔ ناب
بهجای خانه و آواز عود دشت و جبل
بهجای نقل و می ناب شوره و شوراب
ستارگان چو درم ها زده ز نقرهٔ سیم
سپید و روشن گردون چو دکّهٔ ضَرّاب
فلک چو آب شمر ایستاده و مریخ
چنانکه شعلهٔ آتش بود میانهٔ آب
بسیط چرخ چو میدان سبز و زهره چو گوی
چگونه گویی کرده به زغفرانش خَضاب
سپهر چون کف قلّاب و اندرو کیوان
بگونهٔ درمی قلب در کف قَلاّب
چو بحر ژرف سپهر و چو لنگری زرین
فتاده در بن بحر آفتاب روشن تاب
ز اوج خویش عَطارُد چنان نمود همی
که از عقیق یکی مهره درکف لعاب
مه چهارده جون آسیای سیمین بود
سپهر گردان همچون زمرّدین دولاب
فلک چو مسجد و ماه دو هفته چون قندیل
بَناتِ نَعش چو منبر، مَجَرّه چون محراب
سپهر گفتی چون لاژورد تقویم است
مَجَّره جدول تقویم و مه چو اُصْطُرلاب
مثال پروین گفتی که شاخ طوبی بود
مثال جوزا مانند سیمگون اَکواب
بهشت بود سپهر و مجرّه جوی بهشت
بزرگ و خُرد کواکب کواعبِ اَتراب
ستور من بهچنین شب همی سپرد رهی
رهی خوش و سبک آهنگ و بیبلا و عِقاب
نه بیم ژالهٔ برف و نه ترس باد سموم
نه هول دزد کمین و نه سهم غول و ذِئاب
ز بسکَلاب و مزارع ز بس شبان و رمه
پر از خروش خروس و پر از نفیر کلاب
ز لاله گفتی شنگرفگون شده است جَبَل
ز سبزهگفتی زنگارگون شدست تراب
هزار نافه ز هر بقعهای گشوده صبا
هزار عُقده به هر منزلی گسسته سحاب
مرا شتاب گرفته به حضرت شرفی
چو حاجیان که نمایند سوی کعبه شتاب
به گوش دل ز سعادت همی شنیدم من
که حضرت شرفالملک هست حُسن مآب
امین حضرت ابوسعد کز سعادت او
فزوده حشمت اسلاف و دولت اَعقاب
بزرگ بار خدایی که رسم و سیرت اوست
فَذلک خرد اندر جریدهٔ آداب
ستوده خصلت و نیک اخترست در هر فن
بلندهمت و نامآورست در هر باب
کجا زبان و بنانش بیان کنند سخن
سخنور اندر باید شدن سوی کُتّاب
حساب دانش او راکرانه پیدا نیست
اگرچه ملک زمین را به دست اوست حساب
ز نقش خامهٔ او هست استواری ملک
چو استواری اعضای مردم از اعصاب
ز بهر خیمهٔ بختش به عالم عِلُوی
هم از فلک فلکه است و هم از نجوم طناب
نشاط خلق جهان از ثیاب و زر باسد
نشاط اوست ز خواهندگان زرّ و ثیاب
اگر قیاس کنی پیش چشم همت او
چه گنج خانهٔ قارون چه نیم پرّ ذباب
اَیا کریمی کاندر حریم دولت تو
ندیم غُرمْ شود شیر شرزه اندر غاب
کسی که با تو به میدان فضل بازد گوی
همی دَوَد دل او همچو گوی در طَبْطاب
بسا کسا که همی لاف زد ز درگه خویش
به درگه تو کنون خَرّ راکعاً وأناب
در آن وطن که ز ارباب عقل انجمن است
تویی به حجت تحقیق سَیّدالالباب
ز توست مَفخرِ احرار و سروران عَجَم
چنان کجا که رسول است مَفخَرُالاعراب
ز کافیان جهان هر که یافته است به حق
هم از خلیفه لقب هم ز شهریار خطاب
ز تاب خشم تو رگهای دشمن اندر تن
ز هم گسسته شود همچو توزی از مهتاب
ثنا و شکر تو دارد همی به بسمالله
هم افتتاح کلام و هم ابتدای کتاب
همیشه محتشمان را به رای روشن توست
به نزد شاه و وزیرش قبول و رونق و آب
از آن گروه یکی را چو رای تو نبود
نه از مخاطبهاش رونق است و نز القاب
که یار علت کین تو دل ضعیف بود
نه از قَرَنفل سودش بود نه از جلّاب
مخالفان تو را در مصافگاه اجل
همیشه هست به شمشیر مرگ ضرب رقاب
فراق حضرت تو جان من بفرسودست
گواست بر دل من بنده ایزد وهاب
بهجان تو که درو هیچگه نبود مرا
فراغتی ز شراب و کباب و چنگ و رباب
رباب نالهٔ من بود و چنگ قامت من
سرشک من چو شراب و دلم به سانکباب
همه ثنای تو گفتم به وقت بیداری
همه لقای تو دیدم چو بودم اندر خواب
سپاس دارم از ایزدْ کنون که شاد شدم
بدین همایون بیت و بدین مبارک باب
گذشته رفت و زین پس مرا نخواهد بود
ز خدمت تو فراق و ز حضرت تو ذِهاب
همیشه تا که مصیب و مصاب در عالم
همی بود ز قضای مُسَبّبُ الاسباب
موافقان تو باشند شادمان و مُصیب
مخالفان تو باشند مستمند و مصاب
تو را مباد تهی از چهار چیز دو دست
ز کِلک و خاتم و زلف نگار و جام شراب
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به فال فرّخ و عزم درست و رأی صواب
سفر گزیدم و کردم سوی رحیل شتاب
هوش مصنوعی: با نشانههای نیک و ارادهای قوی و تصمیم صحیح، تصمیم به سفر گرفتم و به سوی حرکت شتابان شدم.
نماز شام که از شب نقاب بست هوا
رسید نزد من آن آفتاب مشک نقاب
هوش مصنوعی: نماز شام که در شب شروع میشود، به مانند لحظهای است که یک آفتاب زیبای مشکی به من نزدیک میشود.
روان او شده بیبند و جَعد او پُربند
میان او شده بیتاب و زلف او پُر تاب
هوش مصنوعی: شخصیت او بیقید و رها شده است، در حالی که موی بلند و پیچیدهاش بسیار مرتب و منظم میباشد. در درون او اضطراب و تلاطم وجود دارد، در حالی که موهایش پر از تاب و حالت هستند.
به شاخِ سِدره به رغم شکوفهٔ بادام
همی فشاند ز بادام لؤلؤ خوشاب
هوش مصنوعی: درخت سدره با وجود شکوفههای بادام، دانههای زیبا و خوشبویی از بادام را میفشارد.
همیکشید و همیکند او چو دلشدگان
زگل بنفشه و سنبل به فندق از عنّاب
هوش مصنوعی: او همچنان به طرفداری و محبت دلباختگان ادامه میدهد و مانند آنان از گلهای بنفشه و سنبل برای جلب محبت استفاده میکند و از میوههایی مثل فندق و عناب لذت میبرد.
به مهرگفت مراکای شکسته بیعت من
سفرگزیده به عزم درست ورای صواب
هوش مصنوعی: به مهر گفت که برای همراهیام باید از عهد و پیمانهای قدیمیام دست بردارم و با نیت درست و شناخت کامل از حقیقت، به سوی هدفی جدید و درست حرکت کنم.
اگر دل تو به تحقیق جایگاه وفاست
دلم متاب و ازین جایگاه روی متاب
هوش مصنوعی: اگر دل تو واقعا در جایگاه وفا قرار دارد، نگران نباش و از این مکان دور نشو.
هر آنکسی که نباشد بهشهر و خانهٔ خویش
بود غریب وکشد نوحه بر غریب غراب
هوش مصنوعی: هر کسی که در شهر و خانهاش نباشد، در واقع غریب است و در دلش نوحهای برای غریب بودنش میخواند.
مشو ز خانه جدا و مجوی رنج سفر
که کس نخواهد و نگریزد از اُولوالالباب
هوش مصنوعی: از خانه بیرون نرو و به درد سفر نپرداز، زیرا هیچکس نمیخواهد و از حکمت دانایان دوری نمیکند.
جواب دادم و گفتم ز بهر رفتن من
تو را بسی سخنان رفت، گوشدار جواب
هوش مصنوعی: گفتم که وقتی من میروم، تو باید به خاطر داشته باشی که بسیاری از حرفها و صحبتها در مورد رفتنم پیش آمده است. تو باید به پاسخها و توضیحاتم توجه کنی.
تو تشنهای و منم چون سراب و معلوم است
که تشنه را نبود هیچ فایده ز سراب
هوش مصنوعی: تو در شرایطی قرار داری که به شدت نیازمند چیزی هستی و من مانند یک سراب در بیابان میباشم. واضح است که کسی که تشنه است از دیدن سراب هیچ بهرهای نمیبرد.
وداع کن که هماکنون که من بخواهم رفت
گسسته دل ز نشابور و صحبت احباب
هوش مصنوعی: وداع کن که اکنون که میخواهم بروم، دلم از نشابور و دیدار دوستانم تنگ شده است.
مراست شکر و تو را صبر کردگار دهد
مرا به شکر جزا و تو را به صبر ثواب
هوش مصنوعی: خدا به من نعمت میدهد و شکرگذاری من را پاداش میدهد، و برای تو که صبر و بردباری داری، پاداشی از طرف خدا تعیین میکند.
بگفتم این سخن و در برش گرفتم تنگ
قضا میان من و او ز هجرکرده حجاب
هوش مصنوعی: گفتم این حرف را و او را به شدت در آغوش گرفتم. سرنوشت بین من و او به خاطر جدایی، مانع و حجاب ایجاد کرده است.
بدان قضا چو رضا دادم اندر آن ساعت
نشستم از بَرِ دیو جهنده همچو شهاب
هوش مصنوعی: بدان سرنوشت، زمانی که به رضایت رسیدم، نشستم و با سرعت و قدرتی شگفتانگیز بر دیو غلبه کردم، مانند شهابی درخشانی که در آسمان میدرخشد.
گه شتاب چو صَرصَر گه درنگ چو کوه
گه فراز کبوتر گه نشیب عقاب
هوش مصنوعی: گاهی با شتاب و سرعت مانند طوفان حرکت میکند، گاهی آرام و باوقار مانند کوه است، گاهی در اوج و بلندی همچون کبوتر پرواز میکند و گاهی در افت و پایین بودن مانند عقاب میزید.
تکاور شَبه رنگ و به شب زمین پیمای
شبی که بود ز قطرانش مَعجَر و جُلباب
هوش مصنوعی: شخصی مانند قهرمانان جنگی، با ظاهری شبیه به شب، در زمین قدم میزند. شبی که تاریکیاش همچون گدازش از قیر، عمیق و ترسناک است.
زمانه توسن هامون گرفته در سنبل
هوا حواصِل گردون نهفته در سنجاب
هوش مصنوعی: زمانه مانند اسبی است که در شرایط دشوار و نامناسبی قرار دارد، در حالی که درختان و گلها در حال شکوفه دادن هستند. حتی در این اوضاع، تغییرات و رخدادهای جهان همچنان در جایی پنهان ماندهاند.
زمین چو غالیهای بیخته بر او زنگار
فلک چو آینهای ریخته بر او سیماب
هوش مصنوعی: زمین مانند فرشی زیبا در زیر پا گسترده شده است و آسمان مانند آینهای است که بر روی آن نقرهای میدرخشد.
چو آهنین سپری چرخ درکف برجیس
بر آن سپر چو یکی کوکبه ز نقرهٔ ناب
هوش مصنوعی: چون سپر آهنین، چرخ آسمان در دست برجیس است و بر آن سپر، مانند یک قلعهای از نقره خالص قرار دارد.
بهجای خانه و آواز عود دشت و جبل
بهجای نقل و می ناب شوره و شوراب
هوش مصنوعی: این شعر به شرایط سخت و ناپسند زندگی اشاره دارد. شاعر از دلخوشیها و لذتهای معمول مانند خانه و موسیقی عود صحبت میکند و آنها را با جایگزینهایی ناخوشایند چون بیابان و کوه و شورابه و شوری که توانی برای لذت نمیگذارد، عوض میکند. این بیانگر دلتنگی و حسرت بر از دست دادن نعمتها و زیباییهای زندگی است.
ستارگان چو درم ها زده ز نقرهٔ سیم
سپید و روشن گردون چو دکّهٔ ضَرّاب
هوش مصنوعی: ستارهها مانند درهای نقرهای در آسمان درخشان و روشن نمایان هستند و آسمان به مانند کارگاه طلاگری به نظر میرسد.
فلک چو آب شمر ایستاده و مریخ
چنانکه شعلهٔ آتش بود میانهٔ آب
هوش مصنوعی: آسمان به شکلی ایستاده است که مانند آب شفاف به نظر میرسد و سیارهٔ مریخ به گونهای در وسط آن جلوهگری میکند که همچون شعلهٔ آتش است که در میان آب میدرخشد.
بسیط چرخ چو میدان سبز و زهره چو گوی
چگونه گویی کرده به زغفرانش خَضاب
هوش مصنوعی: آسمان مانند میدان سبز و سیاره زهره مانند گوی است. چگونه میتوانی بگویی که زهره را با زعفران رنگآمیزی کردهاند؟
سپهر چون کف قلّاب و اندرو کیوان
بگونهٔ درمی قلب در کف قَلاّب
هوش مصنوعی: آسمان مانند سر یک قلاب است و درون آن سیاره زحل همچون سنگی درون قلاب قرار دارد.
چو بحر ژرف سپهر و چو لنگری زرین
فتاده در بن بحر آفتاب روشن تاب
هوش مصنوعی: مثل دریاهای عمیق آسمان و مانند یک لنگر طلا که در عمق دریا قرار گرفته، آفتاب روشن و درخشان است.
ز اوج خویش عَطارُد چنان نمود همی
که از عقیق یکی مهره درکف لعاب
هوش مصنوعی: عطار به بالاترین مقام و جایگاه خود رسید و همانطور که یک مهره عقیق در دست لایهای از لعاب قرار دارد، او نیز در اوج خود نمایان شد.
مه چهارده جون آسیای سیمین بود
سپهر گردان همچون زمرّدین دولاب
هوش مصنوعی: ماه چهارده به مانند آسیایی از نقره در آسمان میدرخشد و سپهر مانند دایرهای سبز به دور آن میچرخد.
فلک چو مسجد و ماه دو هفته چون قندیل
بَناتِ نَعش چو منبر، مَجَرّه چون محراب
هوش مصنوعی: در آسمان همچون یک مسجد است و ماه به مانند چراغی است که در دو هفته میدرخشد. بدن من همچون منبری است و جوی آب به منزله محراب میباشد.
سپهر گفتی چون لاژورد تقویم است
مَجَّره جدول تقویم و مه چو اُصْطُرلاب
هوش مصنوعی: آسمان را مانند سنگ لاجورد میدانستند که زمان را در قالب تقویم نشان میدهد. کهکشان مانند جدولی است که زمان را مرتب میکند و ماه نیز همچون دستگاه نجومی برای اندازهگیری زمان عمل میکند.
مثال پروین گفتی که شاخ طوبی بود
مثال جوزا مانند سیمگون اَکواب
هوش مصنوعی: شما به زیبایی و شکوه پروین اشاره کردهاید و او را با درخت طوبی مقایسه کردهاید که به قدری زیبا و خوشبوست. همچنین به زیبایی و درخشش جوزا نیز اشاره شده که مانند نقرهای درخشان و خوش رنگ است.
بهشت بود سپهر و مجرّه جوی بهشت
بزرگ و خُرد کواکب کواعبِ اَتراب
هوش مصنوعی: آسمان مانند بهشتی است که در آن جویها و نهرهای فراوانی جریان دارند و ستارهها به دو دسته بزرگ و کوچک تقسیم میشوند که در کنار هم قرار دارند.
ستور من بهچنین شب همی سپرد رهی
رهی خوش و سبک آهنگ و بیبلا و عِقاب
هوش مصنوعی: من به چنین شبی با آرامش و بدون دردسر راه سپردم، با حالتی سبک و خوش.
نه بیم ژالهٔ برف و نه ترس باد سموم
نه هول دزد کمین و نه سهم غول و ذِئاب
هوش مصنوعی: نه از باران و برف میترسم، نه از بادهای گرم نگرانم، نه از دزدانی که در کمین نشستهاند میترسم و نه از خطر غولها و گرگها هراسی دارم.
ز بسکَلاب و مزارع ز بس شبان و رمه
پر از خروش خروس و پر از نفیر کلاب
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیاد سگها و مزارع، و همچنین به خاطر وجود شبانها و گله، فضا پر از صدای خروسها و آواز سگهاست.
ز لاله گفتی شنگرفگون شده است جَبَل
ز سبزهگفتی زنگارگون شدست تراب
هوش مصنوعی: از لاله گفتی که رنگش سرخ و زیبا شده است و از سبزه گفتی که زمین، رنگی زنگاری پیدا کرده است.
هزار نافه ز هر بقعهای گشوده صبا
هزار عُقده به هر منزلی گسسته سحاب
هوش مصنوعی: هزاران خوشبوئی از هر حرم و مکان به مشام میرسد و هزار مشکل و گره از هر خانهای باز میشود.
مرا شتاب گرفته به حضرت شرفی
چو حاجیان که نمایند سوی کعبه شتاب
هوش مصنوعی: من هم همچون حاجیانی که برای زیارت کعبه به سمت آن شتابان میروند، به سوی کمال و شرافت خویش در حرکت هستم.
به گوش دل ز سعادت همی شنیدم من
که حضرت شرفالملک هست حُسن مآب
هوش مصنوعی: به دل و گوش خود از خوشبختی میشنیدم که بزرگی به نام شرفالملک با جمالی زیبا وجود دارد.
امین حضرت ابوسعد کز سعادت او
فزوده حشمت اسلاف و دولت اَعقاب
هوش مصنوعی: حضرت ابوسعد شخصی مورد اعتماد است که به خاطر سعادت و خوشبختی او، افتخارات نیاکان و کامیابی نسلهای آینده افزایش یافته است.
بزرگ بار خدایی که رسم و سیرت اوست
فَذلک خرد اندر جریدهٔ آداب
هوش مصنوعی: خدایی بزرگ وجود دارد که رفتار و ویژگیهای او نشاندهندهٔ صفات عالی انسانی است. بنابراین، حکمت و درک صحیح در رفتارها و آداب ما نهفته است.
ستوده خصلت و نیک اخترست در هر فن
بلندهمت و نامآورست در هر باب
هوش مصنوعی: او به خاطر ویژگیهای نیک و شایستگیهایش بسیار مورد تحسین قرار گرفته و در هر زمینهای دارای همت بلند و نامی پرآوازه است.
کجا زبان و بنانش بیان کنند سخن
سخنور اندر باید شدن سوی کُتّاب
هوش مصنوعی: کجا میتوان به زبان و دستانش سخنانی را که سخنور باید بگوید، بیان کرد؟
حساب دانش او راکرانه پیدا نیست
اگرچه ملک زمین را به دست اوست حساب
هوش مصنوعی: دانش او به حدی زیاد است که نمیتوان آن را اندازهگیری کرد، با اینکه او حاکم زمین است و همه چیز در دست اوست.
ز نقش خامهٔ او هست استواری ملک
چو استواری اعضای مردم از اعصاب
هوش مصنوعی: از خط و قلم او، استواری و ثبات حکومت به مانند استواری و استحکام اعضای بدن انسان که بر اساس اعصاب تنظیم شدهاند، به وجود میآید.
ز بهر خیمهٔ بختش به عالم عِلُوی
هم از فلک فلکه است و هم از نجوم طناب
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که برای حفظ و حمایت از خوشبختی و شانس فرد، تمام عوامل و نیروهای کیهانی نیز در تلاشند. به عبارتی، تمام ستارهها و انرژیهای آسمانی به نوعی در راستای موفقیت و سعادت او فعالیت میکنند.
نشاط خلق جهان از ثیاب و زر باسد
نشاط اوست ز خواهندگان زرّ و ثیاب
هوش مصنوعی: شادی و سرزندگی موجودات جهان ناشی از وجود طلا و لباسهای زیباست و این نشاط به خاطر خواستههای افرادی است که به دنبال ثروت و زیبایی هستند.
اگر قیاس کنی پیش چشم همت او
چه گنج خانهٔ قارون چه نیم پرّ ذباب
هوش مصنوعی: اگر به توانایی و ارادهی او نگاه کنی، خواهی دید که حتی بزرگترین ثروتها نیز در برابر آن هیچ ارزشی ندارند و مانند یک نی آنقدر ناچیز و بیاهمیت هستند.
اَیا کریمی کاندر حریم دولت تو
ندیم غُرمْ شود شیر شرزه اندر غاب
هوش مصنوعی: ای کریم! در سایه و حریم پادشاهی تو، کسی که با تو دوستی کند، همچون شیر نترس و قوی در دل جنگل خواهد بود.
کسی که با تو به میدان فضل بازد گوی
همی دَوَد دل او همچو گوی در طَبْطاب
هوش مصنوعی: کسی که در زمینه دانش و علم با تو رقابت میکند، دلش مانند گوی در حرکت و تلاطم است.
بسا کسا که همی لاف زد ز درگه خویش
به درگه تو کنون خَرّ راکعاً وأناب
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که در درگاه خود از بزرگی و لافی که داشتند سخن میگفتند، اما اکنون در درگاه تو با حالت توبه و خضوع حاضر شدهاند.
در آن وطن که ز ارباب عقل انجمن است
تویی به حجت تحقیق سَیّدالالباب
هوش مصنوعی: در سرزمینی که نخبگان عقل و اندیشه گرد هم آمدهاند، تو برترین و مستدلترین فرد هستی.
ز توست مَفخرِ احرار و سروران عَجَم
چنان کجا که رسول است مَفخَرُالاعراب
هوش مصنوعی: تو خود مایه افتخار آزادگان و بزرگان عجم هستی، همانطور که رسول، مایه افتخار عربهاست.
ز کافیان جهان هر که یافته است به حق
هم از خلیفه لقب هم ز شهریار خطاب
هوش مصنوعی: هر کسی که از معصومین و بزرگواران به ویژه امامان بهرهمند شده، از طرف خدا و کسانی که مقام و سلطنت دارند، مورد توجه و اعتبار قرار گرفته است.
ز تاب خشم تو رگهای دشمن اندر تن
ز هم گسسته شود همچو توزی از مهتاب
هوش مصنوعی: از شدت خشم تو، رگهای دشمن به گونهای در بدنشان از هم میگسست که مانند نوری که از ماه میتابد، تیره و ناامید میشوند.
ثنا و شکر تو دارد همی به بسمالله
هم افتتاح کلام و هم ابتدای کتاب
هوش مصنوعی: با نام تو آغاز میکنم، زیرا هم سپاس و خشنودی تو را میستایم و هم این آغاز کلام و نخستین آغاز کتاب است.
همیشه محتشمان را به رای روشن توست
به نزد شاه و وزیرش قبول و رونق و آب
هوش مصنوعی: محتشمان همیشه به نظر روشن تو در نزد شاه و وزیرش اهمیت و اعتبار دارند و مورد توجه و احترام قرار میگیرند.
از آن گروه یکی را چو رای تو نبود
نه از مخاطبهاش رونق است و نز القاب
هوش مصنوعی: اگر یکی از آن گروه نظر و رأی تو را نداشته باشد، نه مکالمهاش جالب است و نه از القاب و تملقهایش بهرهای خواهی برد.
که یار علت کین تو دل ضعیف بود
نه از قَرَنفل سودش بود نه از جلّاب
هوش مصنوعی: یار تو باعث کینهات بوده، نه به خاطر ضعف دلت، بلکه نه به خاطر گل قرنفل یا عطر خوشبودش.
مخالفان تو را در مصافگاه اجل
همیشه هست به شمشیر مرگ ضرب رقاب
هوش مصنوعی: دشمنان تو در میدان مرگ همیشه در انتظارند تا با شمشیر مرگ بر گردن تو ضربه بزنند.
فراق حضرت تو جان من بفرسودست
گواست بر دل من بنده ایزد وهاب
هوش مصنوعی: فراق تو جان مرا فرسوده است، گواهی میدهد بر دل من که بنده خداوند بخشندهام.
بهجان تو که درو هیچگه نبود مرا
فراغتی ز شراب و کباب و چنگ و رباب
هوش مصنوعی: به خدا تو را قسم میخورم که هیچگاه برای من آرامشی از شراب، غذا، موسیقی و شادیها وجود نداشت.
رباب نالهٔ من بود و چنگ قامت من
سرشک من چو شراب و دلم به سانکباب
هوش مصنوعی: صدای نالهام مانند نواختن رباب است و قامت من به زیبایی چنگ میماند. اشکهایم مانند شراب جاریست و دل من به شدت مانند کباب میسوزد.
همه ثنای تو گفتم به وقت بیداری
همه لقای تو دیدم چو بودم اندر خواب
هوش مصنوعی: در بیداری، تمام زیباییها و نعمتهایت را ستودهام و در خواب، تمام چهره و حضور تو را مشاهده کردهام.
سپاس دارم از ایزدْ کنون که شاد شدم
بدین همایون بیت و بدین مبارک باب
هوش مصنوعی: از خداوند سپاسگزارم که اکنون با این شعر خوشحال شدم و به این درِ مبارک وارد شدم.
گذشته رفت و زین پس مرا نخواهد بود
ز خدمت تو فراق و ز حضرت تو ذِهاب
هوش مصنوعی: گذشته دیگر به من تعلق ندارد و از این پس جدایی از خدمت تو و دوری از وجود تو برایم خواهد بود.
همیشه تا که مصیب و مصاب در عالم
همی بود ز قضای مُسَبّبُ الاسباب
هوش مصنوعی: در جهان همیشه مشکلات و سختیها وجود دارد که ناشی از تقدیر و سرنوشت است.
موافقان تو باشند شادمان و مُصیب
مخالفان تو باشند مستمند و مصاب
هوش مصنوعی: اگر کسانی با تو همنظر باشند، خوشحال و راضی خواهند بود، اما دشمنانت دچار مشکل و سختی خواهند شد.
تو را مباد تهی از چهار چیز دو دست
ز کِلک و خاتم و زلف نگار و جام شراب
هوش مصنوعی: هرگز نکن که از چهار چیز مهم خالی باشی: دو دستت از نقاشی و خالکوبی، انگشتانت از انگشتر و زلف زیبای معشوق، و دستانت از شراب.