گنجور

شمارهٔ ۱۹

چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آن‌را
من‌ از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط‌ کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
به شَکّر برورش دادند گویی دُرّ و مرجان را
به دندان و لب شیرین مسلم نیست دل بردن
جز آن یاقوت لب، معشوقِ مروارید دندان را
ازو بستان‌شود موکب‌که او سروی‌است موکب را
وز او گردون شود ایوان که او ماهی است ایوان را
چه ماه است او که رشک‌ست از رخ او ماه گردون را
چه ‌سرو است‌ او که ‌شرم ‌است ازقد او سرو بستان را
بسی‌گلهای رنگین است بر رخسار سیمینش
که رنگ ‌و بوی آن ‌گلها خجل دارد گلستان را
به‌کار آیدگل افشان را چنان گلهای نشکفته
که از خوبی و زیبایی بیاراید گل افشان را
به غارت برد دلها را بتی چون یوسف چاهی
که از عَنْبَر رَسَن سازد همی چاه زَنَخْدان را
چَهَش زندان دلهاگشت ‌و فرد‌وس‌ است رخسارش
شگفت است این‌ که شد فردوس ‌مسکن چاه و زندان را
غنوده چشم فتانش همی پیکان زند در دل
نشان بررخ پدید آید همی آن زخم پیکان را
سپاه فتنه‌انگیزان اگر بینند چشم او
به ‌گاه فتنه شاگردی کنند آن چشم فتان را
دل چون‌گوی من زلفین چون چوگان آن بت را
همی جوید همه ساله چو جوگان ‌گوی ‌گردان را
ندارم بس عجب‌ گر خم چوگان‌ گوی را جوید
من از گویی عجب دارم ‌که جوید خَمّ چوگان را
ز هجرانش مرا دردست و از وصلش مرا درمان
مگر هجران و وصل او سبب شد درد و درمان را
کجا باشد مرا آرام بی روی دلارامی
که چندینی اثر باشد ز عشقش وصل و هجران را
اگر شد بر دلم سلطان ازین‌کارم عجب ناید
که در عشق و هوای او دلم سُخرَه است شیطان را
غزل بر نام او گویم‌که هست او بر دلم سلطان
ثنا بر نام او ا‌خوانم‌ا‌ که دستور است سلطان را
نظام د‌ولت عالی نظام‌الملک یبغو بیک
که تا محشر نظام است او به حشمت دین یزدان را
محمد بن سلیمان آن هنرمندی‌که نایب شد
به دین اندر محمد را به ملک اندر سلیمان را
جهان آرای دستوری که هرگز تا جهان باشد
چون او صاحب نخواهد بود ایران را و توران را
ظهور اوست در توران حضور اوست در ایران
بدو تا جاودان فخرست توران را و ایران را
چو شد گسترده بر اهل خراسان سایهٔ عدلش
فزود آرامش و رامش به عدل او خراسان را
گرفته است از همه اجرام‌، کیوان برترین جایی
بدان ماند که قدر او بلندی داد کیوان را
به لفظ او ز پاکی آب حَیوان نسبتی دارد
که عمر جاودان دادن، صفت شد آب حَیوان را
کف رادش همی ماند ‌دم عیسیّ مریم را
دل پاکش همی ماند کف موسی عمران را
نبات خاک سرتاسر همه زرّ و دِرَم بودی
اگر دستش مدد دادی ز جود خویش باران را
زند در مَعن و در نُعمان نوالش هر زمان طعنه
اگر باشد در این ایّام رِجعَت مَعن و نُعمان را
کجا غالب بود عفوش شمارد آب آتش را
کجا محکم شود عزمش سناسد موم سندان را
ز عزم او نباشد فَسخ هرگز عهد و بیعت را
ز رای او نباشد نقض هرگز شرط و پیمان را
نهیب خشم او ترسان‌ کند در روم قیصر را
خیال چهر او شادان کند ‌در ترک خاقان را
عدولی نیست ‌در حکمش هنرمندان دولت را
گریزی نیست از رایش خداوندان فرمان را
وزیران آل ساسان را اگر بودند بسیاری
وگر بودند بسیاری مشیران آل سامان را
نبود از عدل و از انصاف مهتر زو و بهتر زو
مشیری آل سامان را وزیری آل ساسان را
ایا شایسته و در خور سرای ملک و دولت را
چو هرمز قُوس و ماهی را چو زُهْره ثَور و میزان‌را
نه هر صدری به صدر اندر چنو نزدیک‌، سلطان را
بود بایستهٔ تمکین را بود شایسته امکان را
سواری کاردان باید صف پیکار وکوشش را
ستوری کوه سان باید تک ناوَرد و جولان را
گر از دانش بود پایه بزرگان مُمَیّز را
ور از حکمت بود مایه حکیمان سخندان را
تو داری پایهٔ اکبر تو داری مایهٔ اکثر
نبود این پایه آصِف را نبود این مایه لُقمان را
اگر زنده شدی رستم که رکنی بود مردی را
وگر باز آمدی دستان که اصلی بود دستان را
غلامان تو کردندی به مردی طیره رستم را
دلیران تو دادندی ز دَستان توبه دَستان را
یکی تیغ است گوهر دار طبع پاکت از تیزی
که با او آشنایی نیست هرگزسنگ وسوهان را
چو کلک تو به توقیعات در دیوان روان گردد
صریرش در سجود آرد همی اصحاب دیوان را
مداد‌ش قیر و قطران است و دارد قیمت‌گوهر
وگرچه قیمت‌ گوهر نباشد قیر و قَطران را
وعید و وعد یزدان است حل و عقد او گویی
که خوف و امن ازو باشد سپاه کفر و ایمان را
جو مدّ و نقش او با نامه و منشور شد پیدا
کلید و قفل شد پیدا در توفیق و خِذلان را
ایا پیرایهٔ فاخر زگفتار تو تحسین را
و یا سرمایه وافر ز کردار تو احسان را
بخنداند همی فر تو روی روز روشن را
بگریاند همی جود تو چشم ابر نیسان را
سواران معالی را یکی میدان کشیدستی
که در خاطر نهایت نیست طول و عرض میدان را
اگر مَدحَت نگوید دل طراوت کی بود دل را
وگر مهرت نجوید جان حلاوت کی بود جان را
کنم منظوم مدح تو به‌لفظی‌کان بود آسان
که در دلها فزون باشد حلاوت لفظ آسان را
چو بهر من ز تو اعزاز و اکرام است هر روزی
تو را هرگز نگویم آنچه قطران‌ گفت مَملان را
که از تو در نکوکاری مرا شُکرست بسیاری
ز مملان ابن وهسودان شکایت بود قطران را
به حضرت نیست‌گسترده بساط رامش و عشرت
زمستان چون توانم کرد مسکن مَرو شهجان را
چو از باد زمستانی شود بی‌برگ هر شاخی
چنان بایدکه در خانه کنم برگی زمستان را
ز مرو شاهجان یابم بسوی خانه ‌دستوری
گر از حالم کنی آگه شهنشاه جهانبان را
همی تا حال سیارات و ارکان هست دیگرگون
همی تا طبع یکسان نیست فروردین و آبان را
وفاق و سازگاری باد با طبع و مزاج تو
چه فرور‌دین و آبان را چه سیارات و ارکان را
به نور طلعت تو چشم روشن باد خسرو را
ز حسن همت تو طبع خرّم باد اعیان را
جمالت باد بی‌آفت کمالت باد بی‌نقصان
بدین هر ‌دو مبادا راه‌، آفت را و نقصان را
همیشه پنج تن را باد مسکن در سرای تو
ندیم و زائر و مداح و دانشمند و مهمان را
تو اندر دست و بر پای ایستاده پیش تو سروی
کزو رشک آید اندر خُلد حُورالعین و رضوان را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آن‌را
هوش مصنوعی: وقتی که دل و جانم عاشق می‌شوند، دیگر هیچ خطری برای دل و جانم وجود ندارد؛ زیرا دل عاشق زیبایی و زلف‌های محبوب را می‌بیند و جان نیز در آرامش است.
من‌ از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط‌ کرد جانان را
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم دل و دینم را از دست جانان حفظ کنم، در حالی که خداوند بر دل و جانم تسلط دارد و جانان را در آن قرار داده است؟
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
به شَکّر برورش دادند گویی دُرّ و مرجان را
هوش مصنوعی: دختر زیبایی که وقتی لب‌ها و دندان‌های شیرینش را می‌بینی، به نظر می‌رسد که آنها را با شکر ساخته‌اند، انگار که مروارید و مرجان را در دست گرفته است.
به دندان و لب شیرین مسلم نیست دل بردن
جز آن یاقوت لب، معشوقِ مروارید دندان را
هوش مصنوعی: دل بردن و جذب کردن کسی فقط با لب‌های شیرین و زیبا ممکن نیست، بلکه باید مانند یاقوت لب‌ها و مروارید دندان‌ها را داشت تا واقعاً دل کسی را ببری.
ازو بستان‌شود موکب‌که او سروی‌است موکب را
وز او گردون شود ایوان که او ماهی است ایوان را
هوش مصنوعی: از او می‌توان به عنوان ستوده‌ای یاد کرد که همچون سرو زیبایی دارد و موکب را زینت می‌بخشد. همچنین، می‌توان گفت که او همچون ماه درخشان است که ایوان را روشن کرده و زیبایی می‌دهد.
چه ماه است او که رشک‌ست از رخ او ماه گردون را
چه ‌سرو است‌ او که ‌شرم ‌است ازقد او سرو بستان را
هوش مصنوعی: او چه ماهی است که زیبایی‌اش باعث حسادت ماه آسمان می‌شود و چه سروی است که قدش به قد سروهای باغ‌ها، شرمنده است.
بسی‌گلهای رنگین است بر رخسار سیمینش
که رنگ ‌و بوی آن ‌گلها خجل دارد گلستان را
هوش مصنوعی: بر روی چهره‌اش، گل‌های رنگی زیادی وجود دارد که زیبایی و عطر آن گل‌ها باعث شرم و حیا در گلستان شده است.
به‌کار آیدگل افشان را چنان گلهای نشکفته
که از خوبی و زیبایی بیاراید گل افشان را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و لطف گل‌های تازه شکفته، می‌تواند به شکوفایی و جلب توجه بیشتری کمک کند. به عبارتی، زیبایی‌های ناب به یکدیگر کمک می‌کنند تا جلوه بیشتری پیدا کنند.
به غارت برد دلها را بتی چون یوسف چاهی
که از عَنْبَر رَسَن سازد همی چاه زَنَخْدان را
هوش مصنوعی: بتی مانند یوسف دل‌ها را می‌رباید، چاهی که با زنجیر عطر به‌هم‌چیده شده باشد، همچنین چاهی که به وسیله زنبق ساخته شده است.
چَهَش زندان دلهاگشت ‌و فرد‌وس‌ است رخسارش
شگفت است این‌ که شد فردوس ‌مسکن چاه و زندان را
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند بهشت دل‌ها را به اسارت درآورده و چه عجیب است که این زیبایی، چاهی و زندانی برای خود ساخته است.
غنوده چشم فتانش همی پیکان زند در دل
نشان بررخ پدید آید همی آن زخم پیکان را
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و خواب‌آلودش مانند پیکانی در دل اثر می‌گذارد و نشانه‌ای بر چهره‌اش نمایان می‌شود که آن زخم پیکان را برملا می‌کند.
سپاه فتنه‌انگیزان اگر بینند چشم او
به ‌گاه فتنه شاگردی کنند آن چشم فتان را
هوش مصنوعی: اگر فتنه‌گران ببینند که نگاه او در زمان فتنه‌انگیزی معطوف به آنهاست، سعی می‌کنند از آن چشم فریبنده پیروی کنند.
دل چون‌گوی من زلفین چون چوگان آن بت را
همی جوید همه ساله چو جوگان ‌گوی ‌گردان را
هوش مصنوعی: دل من مانند یک توپ در بازی چوگان، به دنبال زلف‌های آن معشوق است و هر ساله مانند بازیکنان چوگان به دنبال او می‌گردد.
ندارم بس عجب‌ گر خم چوگان‌ گوی را جوید
من از گویی عجب دارم ‌که جوید خَمّ چوگان را
هوش مصنوعی: من تعجب نمی‌کنم اگر کسی به دنبال گوی چوگان باشد، چرا که من از این تعجب دارم که چگونه گوی به دنبال خم چوگان می‌گردد.
ز هجرانش مرا دردست و از وصلش مرا درمان
مگر هجران و وصل او سبب شد درد و درمان را
هوش مصنوعی: از جدایی‌اش من دردی دارم و از نزدیکی‌اش آرامشی می‌یابم. آیا جدایی و نزدیکی او نبود که سبب شده درد و درمان برایم معنا پیدا کند؟
کجا باشد مرا آرام بی روی دلارامی
که چندینی اثر باشد ز عشقش وصل و هجران را
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم آرام بگیرم درabsence از چهره محبوبی که عشقش، هم وصل را به همراه دارد و هم دوری را؟
اگر شد بر دلم سلطان ازین‌کارم عجب ناید
که در عشق و هوای او دلم سُخرَه است شیطان را
هوش مصنوعی: اگر دل من با این عشق و معاشرت غرق شده، عجیب نیست که در این حال، شیطان نتواند بر من تسلط یابد.
غزل بر نام او گویم‌که هست او بر دلم سلطان
ثنا بر نام او ا‌خوانم‌ا‌ که دستور است سلطان را
هوش مصنوعی: اشعارم را به نام او آغاز می‌کنم، زیرا او در دل من مانند یک پادشاه است. و همچنین برای او ستایش می‌کنم، چرا که این کار در شأن و جایگاه یک پادشاه است.
نظام د‌ولت عالی نظام‌الملک یبغو بیک
که تا محشر نظام است او به حشمت دین یزدان را
هوش مصنوعی: نظام دولتی برجسته و با شکوه، همچنان که تا پایان دنیا برقرار خواهد بود، به هدایت و اراده خداوند متعال بستگی دارد و با عظمت خود، دین را پاس می‌دارد.
محمد بن سلیمان آن هنرمندی‌که نایب شد
به دین اندر محمد را به ملک اندر سلیمان را
هوش مصنوعی: محمد بن سلیمان، هنرمند برجسته‌ای است که در دین به عنوان نماینده‌ای برای محمد (پیامبر اسلام) شناخته می‌شود و در قلمرو حکومت به نوعی جانشین سلیمان (پادشاه بزرگ) محسوب می‌شود.
جهان آرای دستوری که هرگز تا جهان باشد
چون او صاحب نخواهد بود ایران را و توران را
هوش مصنوعی: این دنیا با دستورات و قوانین مشخصی نظم می‌یابد و تا زمانی که چنین صاحب و رهبری وجود نداشته باشد، نه ایران و نه توران هرگز به سعادت و شکوفایی نخواهند رسید.
ظهور اوست در توران حضور اوست در ایران
بدو تا جاودان فخرست توران را و ایران را
هوش مصنوعی: ظهور او در سرزمین توران و حضور او در ایران، برای این دو سرزمین تا ابد مایه افتخار است.
چو شد گسترده بر اهل خراسان سایهٔ عدلش
فزود آرامش و رامش به عدل او خراسان را
هوش مصنوعی: وقتی سایهٔ انصاف و عدالت او بر مردم خراسان گسترش یافت، آرامش و خوشحالی در این دیار افزایش پیدا کرد.
گرفته است از همه اجرام‌، کیوان برترین جایی
بدان ماند که قدر او بلندی داد کیوان را
هوش مصنوعی: کیوان، که یکی از سیارات است، از بین تمام اجرام آسمانی، مقام والایی دارد. به خاطر ویژگی‌های خاص او، سرنوشتش باعث شده است که در جای بالاتری قرار گیرد.
به لفظ او ز پاکی آب حَیوان نسبتی دارد
که عمر جاودان دادن، صفت شد آب حَیوان را
هوش مصنوعی: به سخن او، آب حیات از پاکی خاصی برخوردار است که می‌تواند عمر جاودان ببخشد؛ بنابراین، ویژگی آب حیات همین جاودانگی است.
کف رادش همی ماند ‌دم عیسیّ مریم را
دل پاکش همی ماند کف موسی عمران را
هوش مصنوعی: کف رادش همواره به یاد معجزه عیسی‌(ع) است و دل پاک او یادآور کف موسی‌(ع) می‌باشد.
نبات خاک سرتاسر همه زرّ و دِرَم بودی
اگر دستش مدد دادی ز جود خویش باران را
هوش مصنوعی: اگر می‌خواستی به گیاهان و زمین‌ات نیکی کنی و با بخشش خود باران را نازل می‌کردی، ثروت و طلا در هر گوشه‌ای از آن می‌روئید.
زند در مَعن و در نُعمان نوالش هر زمان طعنه
اگر باشد در این ایّام رِجعَت مَعن و نُعمان را
هوش مصنوعی: زند در معن و نُعمان، هر وقت سخن از نیکوکاری به میان آید، اگر در این روزها انتقادی وجود داشته باشد، باز هم باید به یاد داشته باشیم که معن و نُعمان چه ویژگی‌هایی داشتند.
کجا غالب بود عفوش شمارد آب آتش را
کجا محکم شود عزمش سناسد موم سندان را
هوش مصنوعی: آیا می‌توان در جایی که عفت و پاکدامنی وجود دارد، آتش را با آب سنجید؟ آیا می‌توان در جایی که عزم و اراده قوی است، موم را بر روی سندان محکم نگه داشت؟
ز عزم او نباشد فَسخ هرگز عهد و بیعت را
ز رای او نباشد نقض هرگز شرط و پیمان را
هوش مصنوعی: از اراده او هرگز عهد و بیعتی شکسته نخواهد شد و از تصمیم او هیچگاه شرط و پیمانی نقض نخواهد گردید.
نهیب خشم او ترسان‌ کند در روم قیصر را
خیال چهر او شادان کند ‌در ترک خاقان را
هوش مصنوعی: خشم او به قدری ترسناک است که قیصر روم را به وحشت می‌اندازد و تصور چهره‌اش موجب شادمانی خاقان ترک می‌شود.
عدولی نیست ‌در حکمش هنرمندان دولت را
گریزی نیست از رایش خداوندان فرمان را
هوش مصنوعی: هیچ گونه خلافی در حکم او وجود ندارد و هنرمندان دولتی نمی‌توانند از رأی و حکم خداوندان فرمان، فرار کنند.
وزیران آل ساسان را اگر بودند بسیاری
وگر بودند بسیاری مشیران آل سامان را
هوش مصنوعی: اگرچه وزیران آل ساسان تعداد زیادی بودند و مشیران آل سامان هم زیاد بودند، اما در نهایت، قدرت و تاثیر واقعی به افراد دیگری اختصاص داشت.
نبود از عدل و از انصاف مهتر زو و بهتر زو
مشیری آل سامان را وزیری آل ساسان را
هوش مصنوعی: در این بیت به کمبود عدالت و انصاف اشاره شده و گفته می‌شود که هیچ کسی به اندازه آن شخص (شخص مورد نظر) برتری و شایستگی ندارد، حتی وزیران و بزرگان آل سامان و آل ساسان. به طور کلی می‌توان گفت که این شخص از نظر عدالت و شایستگی در مقام بالاتری قرار دارد و هیچکس در این زمینه به او نمی‌رسد.
ایا شایسته و در خور سرای ملک و دولت را
چو هرمز قُوس و ماهی را چو زُهْره ثَور و میزان‌را
هوش مصنوعی: آیا لشکر و سرای پادشاهی به اندازه هرمز، و قوس و ماهی مانند زهره شایستگی و زیبایی دارند؟ همچنین آیا ثور و میزان نیز به همین شکل ارزشمند هستند؟
نه هر صدری به صدر اندر چنو نزدیک‌، سلطان را
بود بایستهٔ تمکین را بود شایسته امکان را
هوش مصنوعی: نه هر کسی به مقام ارجمند می‌رسد، بلکه تنها آن‌هایی که شایستگی و لیاقت لازم را دارند، می‌توانند در نزدیکی قدرت و سلطنت قرار بگیرند.
سواری کاردان باید صف پیکار وکوشش را
ستوری کوه سان باید تک ناوَرد و جولان را
هوش مصنوعی: شخصی که مهارت دارد باید در صف مبارزه و تلاش قرار بگیرد، و مانند کوه باید استواری و توانایی در نبرد داشته باشد.
گر از دانش بود پایه بزرگان مُمَیّز را
ور از حکمت بود مایه حکیمان سخندان را
هوش مصنوعی: اگر بزرگان به خاطر دانش خود بزرگ شمرده می‌شوند، و اگر حکمت اساس سخن‌وری حکیمان است، پس این عواملی هستند که افراد را مشخص و متمایز می‌کنند.
تو داری پایهٔ اکبر تو داری مایهٔ اکثر
نبود این پایه آصِف را نبود این مایه لُقمان را
هوش مصنوعی: تو دارای قدرت و ارزش بالایی هستی و بدون این پایه و این توانایی، نمی‌توانستم به شخصیت‌های بزرگ مانند آصف و لقمان اشاره کنم.
اگر زنده شدی رستم که رکنی بود مردی را
وگر باز آمدی دستان که اصلی بود دستان را
هوش مصنوعی: اگر دوباره زنده شوی مانند رستم که نماد جوانمردی بود، یا اگر دستان دوباره ظهور کند که نشان از قدرت و اصل آن شخصیت است.
غلامان تو کردندی به مردی طیره رستم را
دلیران تو دادندی ز دَستان توبه دَستان را
هوش مصنوعی: بندگان تو با شجاعت و دلیری می‌توانستند رستم را به چالش بکشند و دلیران تو از دستان توبه، دستانی پر از قدرت و توانایی را به دست می‌آوردند.
یکی تیغ است گوهر دار طبع پاکت از تیزی
که با او آشنایی نیست هرگزسنگ وسوهان را
هوش مصنوعی: تیغی است که دارای گوهر و طبعی پاک است، و از تیزی آن آگاهی نداری، به همین خاطر با سنگ و سوهان آشنا نیست.
چو کلک تو به توقیعات در دیوان روان گردد
صریرش در سجود آرد همی اصحاب دیوان را
هوش مصنوعی: زمانی که نامه‌های تو در دیوان منتشر می‌شود، افرادی که در دیوان هستند، به نشانه احترام به قدرت و کلام تو، به سجده می‌روند.
مداد‌ش قیر و قطران است و دارد قیمت‌گوهر
وگرچه قیمت‌ گوهر نباشد قیر و قَطران را
هوش مصنوعی: مداد او از قیر و قطران ساخته شده و مانند گوهر ارزشمند است؛ هرچند خود قیر و قطران ارزش گوهر را ندارند.
وعید و وعد یزدان است حل و عقد او گویی
که خوف و امن ازو باشد سپاه کفر و ایمان را
هوش مصنوعی: خداوند وعده و وعیدی دارد که به مانند یک قرارداد عمل می‌کند؛ به طوری که ترس و امنیت از جانب او به دو سپاه کفر و ایمان تعلق می‌گیرد.
جو مدّ و نقش او با نامه و منشور شد پیدا
کلید و قفل شد پیدا در توفیق و خِذلان را
هوش مصنوعی: جریان آب و تصویر او در متن و نوشته‌ها نمایان شد؛ کلید و قفل نیز در موفقیت و شکست آشکار شد.
ایا پیرایهٔ فاخر زگفتار تو تحسین را
و یا سرمایه وافر ز کردار تو احسان را
هوش مصنوعی: آیا ستایش دیگران به خاطر گفتار زیبا و فاخرت است، یا اینکه رفتار نیکو و مهربانی‌ات باعث احترام و محبت دیگران شده است؟
بخنداند همی فر تو روی روز روشن را
بگریاند همی جود تو چشم ابر نیسان را
هوش مصنوعی: فر تو چنان است که در روز روشن لبخند به چهره می‌آورد و سخاوت تو آنقدر عمیق است که می‌تواند چشمان ابر نیسان را به گریه بیندازد.
سواران معالی را یکی میدان کشیدستی
که در خاطر نهایت نیست طول و عرض میدان را
هوش مصنوعی: سواران بزرگی را دیدی که میدانی برایشان فراهم کرده‌ای، اما طول و عرض آن میدان هیچ‌گاه در یادها نمی‌ماند.
اگر مَدحَت نگوید دل طراوت کی بود دل را
وگر مهرت نجوید جان حلاوت کی بود جان را
هوش مصنوعی: اگر دل به تو عشق نورزد، چطور می‌تواند شاداب باشد؟ و اگر جان تو را دوست نداشته باشد، چطور می‌تواند طعم خوشی و لذت را بچشد؟
کنم منظوم مدح تو به‌لفظی‌کان بود آسان
که در دلها فزون باشد حلاوت لفظ آسان را
هوش مصنوعی: من برای تو شعری می‌نویسم که گفتن آن ساده باشد، زیرا کلمات ساده در دل‌ها شیرینی بیشتری دارند.
چو بهر من ز تو اعزاز و اکرام است هر روزی
تو را هرگز نگویم آنچه قطران‌ گفت مَملان را
هوش مصنوعی: هر روز که تو به من احترام می‌گذاری و احترام و محبت تو برای من ارزشمند است، هرگز چیزی مانند آنچه قطران برای مملان گفت، نخواهم گفت.
که از تو در نکوکاری مرا شُکرست بسیاری
ز مملان ابن وهسودان شکایت بود قطران را
هوش مصنوعی: از تو به خاطر خوبی‌هایت سپاسگزارم، چرا که بسیاری از مردم از مملان ابن وهسودان به قطران شکایت دارند.
به حضرت نیست‌گسترده بساط رامش و عشرت
زمستان چون توانم کرد مسکن مَرو شهجان را
هوش مصنوعی: در بارگاه بزرگ تو، جایی برای شادی و لذت نیست. در این زمستان سرد، چطور می‌توانم به خانه‌ی کسی بروم که به شهر خود نمی‌خواهد برگردد؟
چو از باد زمستانی شود بی‌برگ هر شاخی
چنان بایدکه در خانه کنم برگی زمستان را
هوش مصنوعی: وقتی که بر اثر بادهای زمستانی، هر درختی بی‌برگ می‌شود، باید به گونه‌ای رفتار کنم که در خانه‌ام، نشانه‌هایی از زمستان را حفظ کنم.
ز مرو شاهجان یابم بسوی خانه ‌دستوری
گر از حالم کنی آگه شهنشاه جهانبان را
هوش مصنوعی: از مرو، شهر شاه‌جان، به سوی خانه‌ام پیامی می‌فرستم. اگر از حال و احوال من با خبر شوی، آن وقت به پادشاه عالم اطلاع بده.
همی تا حال سیارات و ارکان هست دیگرگون
همی تا طبع یکسان نیست فروردین و آبان را
هوش مصنوعی: همیشه در جهان، شکل‌ها و اجزای مختلفی وجود دارد و این تنوع به دلیل تفاوت‌هایی است که در طبیعت و عملکرد چیزها وجود دارد. مانند اینکه فروردین و آبان، دو فصل با ویژگی‌های متفاوت هستند و نمی‌توانند به یک شکل باشند.
وفاق و سازگاری باد با طبع و مزاج تو
چه فرور‌دین و آبان را چه سیارات و ارکان را
هوش مصنوعی: تنظیم و هماهنگی بین طبیعت و روحیه‌ی تو، مانند ارتباطی است که بین فصل‌های فروردین و آبان یا میان سیارات و عناصر وجود دارد.
به نور طلعت تو چشم روشن باد خسرو را
ز حسن همت تو طبع خرّم باد اعیان را
هوش مصنوعی: به نور چهره‌ی تو، چشم خسرو روشن باد و به خاطر حسن نیت تو، طبیعت افراد بزرگوار شاد و خوش باشد.
جمالت باد بی‌آفت کمالت باد بی‌نقصان
بدین هر ‌دو مبادا راه‌، آفت را و نقصان را
هوش مصنوعی: بخشش زیبایی تو بدون هیچ مانعی و کمالت بدون هیچ نقصی باشد. مبادا که این دو به راهی بروند که به آفت و نقصان دچار شوند.
همیشه پنج تن را باد مسکن در سرای تو
ندیم و زائر و مداح و دانشمند و مهمان را
هوش مصنوعی: همیشه پنج نفر از بزرگ‌ترین و محترم‌ترین افراد در خانه‌ات حضور داشته باشند؛ کسانی که به تو احترام می‌گذارند و برای تو ارزشمند هستند. این افراد شامل دوستان نزدیک، زائران، شاعران و عالمان و همچنین مهمانان ویژه‌ای هستند که به دیدارت می‌آیند.
تو اندر دست و بر پای ایستاده پیش تو سروی
کزو رشک آید اندر خُلد حُورالعین و رضوان را
هوش مصنوعی: تو در حالتی ایستاده‌ای که زیبا و بلندقدی، و در برابر تو، درختی وجود دارد که زیبایی‌اش باعث حسادت حوریان و بهشتی‌ها می‌شود.