شمارهٔ ۱۸
گوهری گویا کزو شد دیده پرگوهر مرا
کرد مشکین چنبر او پشت چون چنبر مرا
عشق او سیمین و زرّین کرد روی و موی من
او همی خواهد که بِفریبد به سیم و زر مرا
تا مرا دل آس شد در آسیای عشق او
هست پنداری غبار آسیا بر سر مرا
دیدهٔ چون عَبهَرش بسته همه خون در تنم
تا همه تن زرد شد چون دیدهٔ عبهر مرا
از سرشک و از تپانچه چهرهٔ من شد چُنانک
گر ببیند باز نشناسد ز نیلوفر مرا
زاب چشم و آذر دل هر شبی تا بامداد
قطره و شعله است در بالین و در بستر مرا
پیش داور بردم او را فتنه شد داور بر او
تا ز رشکش داوری افتاد با داور مرا
چون ز درد دل بنالیدم مرا باور نداشت
کاشکی دیدی دلم تا داشتی باور مرا
گر طبیبان ازگل و شَکّر علاج دل کنند
او چرا درد دل آورد از گل و شَکّر مرا
هر زمان آرد به عَمدا زلف را نزدیک لب
تا نماید دود دوزخ بر لب کوثر مرا
تاکه او از شب همی زنجیر سازدگرد روز
عشق او چون حلقه دارد روز و شب بر در مرا
گر ز عشقش فتنهٔ یأجوج خیزد در دلم
بس بود جاه سَدیدی سَدّ اسکندر مرا
جاه آن صاحب که او شمسالشّرف دارد لقب
وز شرفکردست با شمس و فلک همسر مرا
آنکه ایزد همچنانک او را به صُنع لطف خویش
کُنیت صِدّیق داد و نام پیغمبر مرا
جان پاک میر ابوحاتم همیگوید به خُلد
کز نشاط اوست ناز و شادی و مَفخَر مرا
گرچه بیپیکر مرا در روضهٔ رضوان خوش است
آرزو آید همی از بهر او پیکر مرا
بر سر او باشدی هر ساعتی پرواز من
گر دهندی بر مثال مرغ بال و پر مرا
گفتگیتی از مرادش برنگردم تا بود
آب و خاک و باد و آتش عنصر و گوهر مرا
گفت آتش گرچه من رخشنده و سوزندهام
نار خشم او کند انگشت و خاکستر مرا
بادگفت از خلق او من بهرهای کردم نهان
تا لقب باشد جهان آرای جان پرور مرا
آبگفتا گر مرا بودی صفای طبع او
کس ندیدی تیره در دریا و در فَرغَر مرا
خاکگفتا گر مرا بودی ز حلم او نصیب
بر هوا هرگز نبردی جنبش صَرصَر مرا
خسرو مشرق همیگوید که از تدبیر اوست
در جهانداری مُسلّم خاتم و افسر مرا
تا سپهدار مرا باشد چو او فرمانبری
شهریاران جهان باشند فرمانبر مرا
تاکه شد مخدوم من در لشکر من پهلوان
جرخ لشکرگَه شد و سَیّارگان لشکر مرا
از نهیب تیغ مخدومم به هند و ترک و روم
طاعت است از رأی و از فَغفُور و از قیصر مرا
یاور من فتح و نصرت باشد اندرکارزار
تا بود در فتح و نصرت تیغ او یاور مرا
صاحب عادل همیگوید که از دیدار اوست
روشنایی هر زمان افزون به چشم اندر مرا
تا همه خلق جهان را زندگانی درخورست
هست همچون زندگانی مهر او درخور مرا
عِزّ دینگوید همی تا او وزیر من شدست
عز و پیروزی است ازگردون و از اختر مرا
از مبارک رای او هرمه که بر من بگذرد
نصرتی دیگر بود بر دشمن دیگر مرا
گه بود بر نیزه پیش من سرگردنگشان
گه بود بر حنجر گردنکشان خنجر مرا
از نهیب تیغ من چون زرکند رخسار زرد
گر به رزم اندر ببیند پورِ زالِ زر مرا
آنحه بشنیدم به ایام ملوک روزگار
هست صد چندان به ایام ملک سنجر مرا
تا مرا دستور بوبکرست باشد کی عجب
گر بود عزم عُمَر با صولت حیدر مرا
رونق کار من از تدبیر دستور من است
هیچ دستوری نباشد زین مبارکتر مرا
باد فروردین همی گوید که از اقبال اوست
باشد اندر زینت آفاق یاریگر مرا
چون مزین کرد آفاق از نگار و رنگ من
ایمنی باشد ز باد مهر و شهریور مرا
ابرگفتا ازکفش با ناله و با شورشم
گرگوا خواهی ببین با برق و با تندر مرا
کوه گفت از شرم حلمش عاشقم بر ماه دی
زانکه ابر از ماه دی بر سرکشد چادَر مرا
بلبل شیدا همیگویدکه اندر باغ او
پیشه شد رامشگری بر سرو و بر عرعر مرا
گفت نرگس میبهٔاد او خورم زیراکه او
برکف سیمین نهد برکف همی ساغر مرا
گفت لاله من دل خصمان او سوزم همی
زانکه خشمش بهره داد از دود و از اخگر مرا
کشتی دولت همی گوید که در دریای مُلْک
رای او بس بادبان و حلم او لنگر مرا
بخت گوید گر به نامش خطبه خوانم بر فلک
عرش و کرسی بس نباشد کرسی و منبر مرا
جود او گوید که من بخشنده بحرم زانکه هست
از کف او کشتی و از حِلم او لنگر مرا
اسب اوگویدکه تا بر من سوارست آفتاب
گاه جولان هست دور گنبد اَخضَر مرا
ای همه ساله سخاگسترکف میمون تو
وقف شد بر مدح تو طبع سخن گستر مرا
گر ز یحیی و ز جعفر هست در بخشش مثل
یاد ناید با تو از یحیی و از جعفر مرا
در باک و مشک ناب از بهر سکر و مدح تو
در ضمیر و در قَلَم شد مُدغَم و مُضمَر مرا
من مقیمی چون توانم بود در خدمتکه نیست
خیمه و خرگاه و اسب و اشتر و استر مرا
در هر آن دولت که من بودم به اقبال کمال
بودهایی مُنکر همه معروف سرتاسر مرا
وندران حضرت زنیرنگ و دروغ این و آن
هست بیمعروف سرتاسر همه منکر مرا
پیش تو در دوستداری محضری آوردهام
تا چو خوانی محضرم خوانی نکو محضر مرا
مقبلی تو دست بر دامان تو مقبل زدم
این وصیت هم پدر کردست هم مادر مرا
تا بود در شعر من نَعتِ نگار آزری
باد نامت حِرز ابراهیم بِن آزر مرا
تا مدایح باشد اندر دفتر و دیوان من
باد پُر مدح تو هم دیوان و هم دفتر مرا
از سعادت باد تا محشر بقای جسم تو
در ثنای تو زبان پُر مدح تا محشر مرا
چون قَهستانی تو را چاکر بسی در مهتری
پیش تو چون فرّخی در شاعری چاکر مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گوهری گویا کزو شد دیده پرگوهر مرا
کرد مشکین چنبر او پشت چون چنبر مرا
هوش مصنوعی: گوهری ارزشمند وجود دارد که نگاه من را پر از زیبایی کرده است. این گوهر، حلقهای سیاه و زیبا برای من آفریده که همچون یک دایره پشت سرم قرار گرفته است.
عشق او سیمین و زرّین کرد روی و موی من
او همی خواهد که بِفریبد به سیم و زر مرا
هوش مصنوعی: عشقی که او به من دارد باعث شده تا چهره و موهایم به زیبایی نقرهای و طلایی درآید. او همواره میکوشد که با زیباییهای نقره و طلا مرا فریب دهد.
تا مرا دل آس شد در آسیای عشق او
هست پنداری غبار آسیا بر سر مرا
هوش مصنوعی: وقتی که دل من در چرخش عشق او آرام میگیرد، گویی غبار آسیاب بر سر من نشسته است.
دیدهٔ چون عَبهَرش بسته همه خون در تنم
تا همه تن زرد شد چون دیدهٔ عبهر مرا
هوش مصنوعی: چشم من مانند عَبهَر (دریا) بسته شده و همه خون در بدنم خشک شده است، به طوری که تمام بدنم زرد شده مثل چشم عبهر من.
از سرشک و از تپانچه چهرهٔ من شد چُنانک
گر ببیند باز نشناسد ز نیلوفر مرا
هوش مصنوعی: چهرهام به قدری تحت تاثیر اشکها و گلولهها قرار گرفته که اگر کسی دوباره مرا ببیند، نمیتواند مرا شناسایی کند، همچون نیلوفری که شناخته نمیشود.
زاب چشم و آذر دل هر شبی تا بامداد
قطره و شعله است در بالین و در بستر مرا
هوش مصنوعی: در هر شب، اشک چشمانم و آتش دل من تا سپیده دم، همچون قطره و شعله در کنارم و در بستر خواب من است.
پیش داور بردم او را فتنه شد داور بر او
تا ز رشکش داوری افتاد با داور مرا
هوش مصنوعی: من او را به پیش قاضی بردم که به خاطر حسادتش به او، قاضی دچار مشکل و فتنه شد و بر من هم تأثیر گذاشت.
چون ز درد دل بنالیدم مرا باور نداشت
کاشکی دیدی دلم تا داشتی باور مرا
هوش مصنوعی: وقتی از دردهای درونم شکایت کردم، کسی به حرفم اعتنایی نکرد. ای کاش میتوانستی دل مرا ببینی تا به احساسات و گفتههایم ایمان میآوردی.
گر طبیبان ازگل و شَکّر علاج دل کنند
او چرا درد دل آورد از گل و شَکّر مرا
هوش مصنوعی: اگر پزشکان از گل و شکر برای درمان دل استفاده کنند، پس چرا من هنوز درد دل دارم؟ من که از گل و شکر بهره میبرم.
هر زمان آرد به عَمدا زلف را نزدیک لب
تا نماید دود دوزخ بر لب کوثر مرا
هوش مصنوعی: هر بار که کسی عمداً موهایش را نزدیک لبهای من بیاورد، باعث میشود که درد و عذاب دوزخ بر لبهای شیرین من نمایان شود.
تاکه او از شب همی زنجیر سازدگرد روز
عشق او چون حلقه دارد روز و شب بر در مرا
هوش مصنوعی: او شب را به زنجیر تبدیل میکند و عشقش همانند حلقهای است که روز و شب را به هم متصل میکند و مرا در فرصتهای زمانی مختلف به درون خود میکشد.
گر ز عشقش فتنهٔ یأجوج خیزد در دلم
بس بود جاه سَدیدی سَدّ اسکندر مرا
هوش مصنوعی: اگر عشق او در دلم فتنهای به پا کند، همین برای من کافی است، چرا که قدرت و عظمت من مانند دیوار اسکندر است.
جاه آن صاحب که او شمسالشّرف دارد لقب
وز شرفکردست با شمس و فلک همسر مرا
هوش مصنوعی: این شخص صاحب مقام و منزلتی است که لقب "شمسالشرف" دارد و با او مقام و مرتبهاش برتر از شمس و فلک است و من همسر او هستم.
آنکه ایزد همچنانک او را به صُنع لطف خویش
کُنیت صِدّیق داد و نام پیغمبر مرا
هوش مصنوعی: کسی که خداوند او را به خاطر مهربانی خود راستگو و صداقت بخشیده و همچنین نام پیامبر مرا به او عطا کرده است.
جان پاک میر ابوحاتم همیگوید به خُلد
کز نشاط اوست ناز و شادی و مَفخَر مرا
هوش مصنوعی: جان پاک میگوید که بهشت به خاطر خوشامی و نشاط اوست که موجب ناز و شادی و افتخار من شده است.
گرچه بیپیکر مرا در روضهٔ رضوان خوش است
آرزو آید همی از بهر او پیکر مرا
هوش مصنوعی: با اینکه من بدون جسم و بدن در باغ رضوان (بهشت) احساس خوشی میکنم، اما همچنان آرزوی داشتن جسمی برای او در دل دارم.
بر سر او باشدی هر ساعتی پرواز من
گر دهندی بر مثال مرغ بال و پر مرا
هوش مصنوعی: هر لحظه که بر او باشم، پرواز من مانند پرواز مرغی است که اگر به او فرصت دهی، به اوج خواهد رسید.
گفتگیتی از مرادش برنگردم تا بود
آب و خاک و باد و آتش عنصر و گوهر مرا
هوش مصنوعی: گفت: من از هدف و آرزوی خود بازنمیگردم تا زمانی که این چهار عنصر آب، خاک، باد و آتش، و همچنین گوهر وجودم وجود داشته باشند.
گفت آتش گرچه من رخشنده و سوزندهام
نار خشم او کند انگشت و خاکستر مرا
هوش مصنوعی: آتش گفت: گرچه من خود روشن و سوزان هستم، اما خشم او میتواند انگشتم را به خاکستر تبدیل کند.
بادگفت از خلق او من بهرهای کردم نهان
تا لقب باشد جهان آرای جان پرور مرا
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر اشاره میکند که از زیبایی و خلق و خوی محبوبش بهرهای پنهانی برده است تا به وسیله آن، نام و یاد او در جهان زیبا و شاداب باقی بماند و روحش را پرورش دهد.
آبگفتا گر مرا بودی صفای طبع او
کس ندیدی تیره در دریا و در فَرغَر مرا
هوش مصنوعی: آب گفت: اگر من دارای طبع خوب یودم، هیچکس را در دریا و در فَرغَر نمیدیدی که تیره باشد.
خاکگفتا گر مرا بودی ز حلم او نصیب
بر هوا هرگز نبردی جنبش صَرصَر مرا
هوش مصنوعی: خاک گفت: اگر من هم از ویژگیهای صبر و بردباری او بهرهمند بودم، هیچگاه در برابر طوفانها و سختیها حرکت نمیکردم.
خسرو مشرق همیگوید که از تدبیر اوست
در جهانداری مُسلّم خاتم و افسر مرا
هوش مصنوعی: خسرو مشرق میگوید که داشتن تاج و نشان من، به خاطر تدبیر و حکمت او در فرمانروایی است.
تا سپهدار مرا باشد چو او فرمانبری
شهریاران جهان باشند فرمانبر مرا
هوش مصنوعی: تا زمانی که سپهسالار من به من فرمان دهد، شهروندان و فرمانروایان جهان هم از من پیروی خواهند کرد.
تاکه شد مخدوم من در لشکر من پهلوان
جرخ لشکرگَه شد و سَیّارگان لشکر مرا
هوش مصنوعی: تا زمانی که سرور من در سپاه من قهرمان و دلیر شود، جمعیت سربازان سپاه من همگی به قدرت و شجاعت او خواهند پیوست.
از نهیب تیغ مخدومم به هند و ترک و روم
طاعت است از رأی و از فَغفُور و از قیصر مرا
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که به خاطر قدرت و اقتدار حاکم محبوبم، من به تمامی ملتها و سرزمینها (هند، ترک و روم) احترام میگذارم و از دستورات و تصمیمات او پیروی میکنم. به عبارت دیگر، نفوذ و تأثیر او بر من به حدی است که به راحتی از خواستهها و نظراتش تبعیت میکنم.
یاور من فتح و نصرت باشد اندرکارزار
تا بود در فتح و نصرت تیغ او یاور مرا
هوش مصنوعی: یار و همدست من در میدان جنگ، پیروزی و نصرت خواهد بود. تا زمانی که شمشیر او در کسب پیروزی و نصرت به من کمک کند، من را یاری خواهد کرد.
صاحب عادل همیگوید که از دیدار اوست
روشنایی هر زمان افزون به چشم اندر مرا
هوش مصنوعی: صاحب عادل میگوید که نور و روشنایی هر لحظه در چشمان من به خاطر دیدار او بیشتر میشود.
تا همه خلق جهان را زندگانی درخورست
هست همچون زندگانی مهر او درخور مرا
هوش مصنوعی: زندگی برای تمامی مردم جهان شایسته است، همانطور که زندگی مهر او برای من شایسته و مناسب است.
عِزّ دینگوید همی تا او وزیر من شدست
عز و پیروزی است ازگردون و از اختر مرا
هوش مصنوعی: عزت و قدرت دین میگوید که وقتی او به مقام وزارت من رسیده، پیروزی و موفقیت از آسمان و ستارهها نصیب من شده است.
از مبارک رای او هرمه که بر من بگذرد
نصرتی دیگر بود بر دشمن دیگر مرا
هوش مصنوعی: هر تصمیم نیک او که بر من تأثیر بگذارد، به معنای پیروزی جدیدی بر دشمنان دیگرم خواهد بود.
گه بود بر نیزه پیش من سرگردنگشان
گه بود بر حنجر گردنکشان خنجر مرا
هوش مصنوعی: گاهی بر نیزه، سر کسانی که در جنگ مقاوم هستند، پیش من قرار میگرفت و گاهی نیز چاقو و خنجر من، بر گلوی نیرومندانی که مبارز بودند، فرود میآمد.
از نهیب تیغ من چون زرکند رخسار زرد
گر به رزم اندر ببیند پورِ زالِ زر مرا
هوش مصنوعی: چهرهٔ کسی که به من حمله کند همچون طلا میشود و رنگش زرد میگردد، اگر پسر زال (رستم) مرا در میدان جنگ ببیند.
آنحه بشنیدم به ایام ملوک روزگار
هست صد چندان به ایام ملک سنجر مرا
هوش مصنوعی: وقتی به روزگار پادشاهان گذشته گوش فرا میدهم، در مییابم که این روزها صد برابر بهتر از زمان سلطنت سنجر برای من است.
تا مرا دستور بوبکرست باشد کی عجب
گر بود عزم عُمَر با صولت حیدر مرا
هوش مصنوعی: تا وقتی که من تحت دستور ابوبکر باشم، چه عجیبی دارد اگر عزم عمر و قدرت علی هم در کنار من باشد.
رونق کار من از تدبیر دستور من است
هیچ دستوری نباشد زین مبارکتر مرا
هوش مصنوعی: رشد و پیشرفت کار من به دلیل تدبیر و مدیریت خودم است و هیچ راهنمائی و دستوری نمیتواند بهتر از آنچه که من دارم، باشد.
باد فروردین همی گوید که از اقبال اوست
باشد اندر زینت آفاق یاریگر مرا
هوش مصنوعی: باد فروردین به من میگوید که خوشبختی و شادی به من روی آورده و در زیباییهای دنیا، یاریرسان من خواهد بود.
چون مزین کرد آفاق از نگار و رنگ من
ایمنی باشد ز باد مهر و شهریور مرا
هوش مصنوعی: وقتی آسمانها را با زیبایی و رنگهای دلانگیز تزئین کردی، من از تاثیرات منفی روزگار و حوادث سالهای مختلف در امان میمانم.
ابرگفتا ازکفش با ناله و با شورشم
گرگوا خواهی ببین با برق و با تندر مرا
هوش مصنوعی: ابر با ناله و هیجان از خود میگوید که اگر میخواهی دگرگونیهایش را ببینی، باید او را در هنگام رعد و برق و طوفان مشاهده کنی.
کوه گفت از شرم حلمش عاشقم بر ماه دی
زانکه ابر از ماه دی بر سرکشد چادَر مرا
هوش مصنوعی: کوه از شوق و محبت به زیبایی ماه دی، به خود میبالد و احساس شرم میکند. او میگوید که ابر همچون چادر بر سرماه دی سایه میافکند و این زیبایی او را مجذوب کرده است.
بلبل شیدا همیگویدکه اندر باغ او
پیشه شد رامشگری بر سرو و بر عرعر مرا
هوش مصنوعی: بلبل عاشق میگوید که در باغ او، نوازندهای بر روی سرو و درخت عرعر مشغول به کار است و من نیز در این حال خوش در کنار او هستم.
گفت نرگس میبهٔاد او خورم زیراکه او
برکف سیمین نهد برکف همی ساغر مرا
هوش مصنوعی: گفت نرگس: مینوشم چون او، زیرا که او ظرف نقرهای را روی دستان من میگذارد و ساغر مرا پر میکند.
گفت لاله من دل خصمان او سوزم همی
زانکه خشمش بهره داد از دود و از اخگر مرا
هوش مصنوعی: لاله میگوید: دل دشمنانم را میسوزانم، زیرا خشم آنها به من سوخت و آتش را به جانم انداخت.
کشتی دولت همی گوید که در دریای مُلْک
رای او بس بادبان و حلم او لنگر مرا
هوش مصنوعی: کشتی خوشبختی میگوید که در دریای سلطنت، نیروی ارادهاش همچون بادبان و صبر و استقامتش مانند لنگر من است.
بخت گوید گر به نامش خطبه خوانم بر فلک
عرش و کرسی بس نباشد کرسی و منبر مرا
هوش مصنوعی: سرنوشت میگوید اگر بخواهم نامش را بر بالای آسمانها بخوانم، حتی عرش و کرسی دیگر برای من کافی نخواهد بود.
جود او گوید که من بخشنده بحرم زانکه هست
از کف او کشتی و از حِلم او لنگر مرا
هوش مصنوعی: بخشش او به من میگوید که من بخشندهام، زیرا کشتی من از دست او به دریا رفته و لنگر من از خویشتنداری او است.
اسب اوگویدکه تا بر من سوارست آفتاب
گاه جولان هست دور گنبد اَخضَر مرا
هوش مصنوعی: اسب میگوید که تا سوار بر من است، خورشید در میانه آسمان در حال درخشیدن و در حرکت است.
ای همه ساله سخاگسترکف میمون تو
وقف شد بر مدح تو طبع سخن گستر مرا
هوش مصنوعی: هر سال به خاطر سخاوت تو، دستانم پر از نعمت میشود و نیکیهای تو باعث میشود که قلم من به مدح و ستایش تو بپردازد.
گر ز یحیی و ز جعفر هست در بخشش مثل
یاد ناید با تو از یحیی و از جعفر مرا
هوش مصنوعی: اگر در بخشش مانند یحیی و جعفر برخورد کنی، از این دو شخصیت هیچ نشانی با تو نمیماند که مرا به یاد بیاورد.
در باک و مشک ناب از بهر سکر و مدح تو
در ضمیر و در قَلَم شد مُدغَم و مُضمَر مرا
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و ستایش تو، از شراب ناب و خوشبو در دل و در قلم من چیزی پنهان و مست قرار گرفت.
من مقیمی چون توانم بود در خدمتکه نیست
خیمه و خرگاه و اسب و اشتر و استر مرا
هوش مصنوعی: من در اینجا به خوبی نمیتوانم اقامت داشته باشم، چرا که نه چادر و نه مکان مناسبی دارم و نه اسبی و نه شتری که بتوانم با آن سفر کنم.
در هر آن دولت که من بودم به اقبال کمال
بودهایی مُنکر همه معروف سرتاسر مرا
هوش مصنوعی: هر زمان که من در حال استفاده از نعمتها و موفقیتها بودم، به اوج خوشبختی رسیده بودم. اما تو همه چیزهای خوب و شایستهام را انکار میکنی.
وندران حضرت زنیرنگ و دروغ این و آن
هست بیمعروف سرتاسر همه منکر مرا
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در دنیای پر از رنگ و نیرنگ و دروغ، کسی که به حقیقت و اخلاق پایبند باشد، در میان این همه بیمعرفتی و انکارها، به نوعی ناشناخته و فراموششده است. در واقع، هنرمند یا حقیقتجو در چنین فضایی به سختی دیده میشود و درک نمیشود.
پیش تو در دوستداری محضری آوردهام
تا چو خوانی محضرم خوانی نکو محضر مرا
هوش مصنوعی: من به حضور تو آمدهام و تمام عشق و محبت خود را در اینجا قرار دادهام تا زمانی که تو این نامه را بخوانی، احساس خوبی از آن بگیری و به من توجه کنی.
مقبلی تو دست بر دامان تو مقبل زدم
این وصیت هم پدر کردست هم مادر مرا
هوش مصنوعی: من با دست خودم به دامن تو پناه آوردهام و این وصیت را هم پدر و هم مادرم برای من کردند.
تا بود در شعر من نَعتِ نگار آزری
باد نامت حِرز ابراهیم بِن آزر مرا
هوش مصنوعی: تا زمانی که در شعر من از زیباییهای معشوق آذری صحبت میشود، نامت برای من به مانند سپر و محافظی است که ابراهیم، پسر آزر، داشته است.
تا مدایح باشد اندر دفتر و دیوان من
باد پُر مدح تو هم دیوان و هم دفتر مرا
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دفتر و کتاب من اشعار ستایش نوشته شود، امید دارم که ستایشهای تو نیز سبب غنای دفتر و دیوان من گردد.
از سعادت باد تا محشر بقای جسم تو
در ثنای تو زبان پُر مدح تا محشر مرا
هوش مصنوعی: خوشبختی باد تا روز قیامت که جسم من در ستایشت باقی بماند، و زبانم همیشه به مدح تو گویا باشد تا آن روز.
چون قَهستانی تو را چاکر بسی در مهتری
پیش تو چون فرّخی در شاعری چاکر مرا
هوش مصنوعی: چون قهرمانان و بزرگان، من نیز به خدمت تو آمادهام و مثل فرخی در شعر، در هنر ادبیات نسبت به تو تابع و در خدمت هستم.
حاشیه ها
1398/09/24 22:11
عین. ح
گفت نرگس می به یاد او خورم زیراکه او
1398/09/24 23:11
عین. ح
دُرّ پاک و مشک ناب از بهر شکر و مدح تو