شمارهٔ ۱۶
طال اللّیالی بَعدَکُم و اَبیَضَّ عَینی مِن بُکا
یا حَبّذا اَیّا مَنا فی وَصلکم یا حَبّذا
آه از غم آن خوش پسر کز هجر او عمرم به سر
رفت و نیامد زو خبر جز حسرت و رنج و عَنا
اندر فراق دلبرم حیران شد این دل در برَم
از دست او گر جان برم گویم هنیئاً مرحبا
دوش آن نگارین روی من آمد به مستی سوی من
تا شد ز رویش کوی من چون طور سینا پُر ضیا
تیره شبی چون هاویه دادی نشان زاویه
چون قطرههای راویه پیدا کواکب بر سما
نور از کواکب کاسته دود از جهان برخاسته
چون مردم بیخواسته عالم ز زینت بینوا
بر جانب مشرق شفق چون لاله بر سیمین طبق
کوکب بهگردش چون عرق بر عارض معشوق ما
انجم چو زرّ جعفری بر گنبد نیلوفری
چون دستهٔ گل مشتری چون نقطهٔ سیمین سُها
مانند ماه یکشبه زُهره چو زرّین مَشرَبه
با نور و ظلمت چون شَبَه آمیخته با کُهربا
جِرم قمر چون مهوشی جوزا چو حور دلکشی
مریخ همچون آتشی پروین چو چرخ آسیا
گفتم چو دیدم آسمان آراسته چون بوستان
سُبحانَ مَن اَسری بِنا لَیلاً اِلی بَدرِ الدُّجا
لَمّا توَلّی وحدهُ والصّبرُ وَلّی مُدبرٌ
أهدی إلینا نَفحَة مِن اَرضِهِ ریح الصّبا
دلبند من با مشعله با صد خروش و مشغله
میشد چو مه در سنبله بر مرکبی چون اژدها
زیبا کُمیتی کز سَمَک یکگام دارد تا فلک
بیش آید از وهم ملک پیش آید از سرّ قضا
همچون نهنگ و شیر نر یابی ورا در بحر و بَر
آید ز بالا چون قَدَر پرّد ز پستی چون دعا
اندر بیابانی که دی از سهم او آورد خوی
آن باد پای سنگ پی تنها همی کردی چرا
کردم ز دیده پرگهر روی بیابان سر بهسر
گفتم به دریاها مگر اسبش نداند آشنا
چون راند مرکب در میان راهی پدید آمد چنان
گفتی که موسی ناگهان بر آب دریا زد عصا
عاجز شدم درکار خود ماندم جدا از یار خود
یاربّ خَلِّصنی فَقَد أُحرِقتُ فِی نارِالهوی
رای دگر کرد آن پسر وز من حذر کرد آن پسر
عزم سفر کرد آن پسر عزمش ندانم تا کجا
جانا کجا خواهی شدن، کی باز خواهی آمدن
بی روی تو یک دَم زدن دانی مرا نَبوَد بقا
قُل اِنَّ حال ذُو خَطَر والقول فِیهِ مُختَصر
جاءَ القَضا عَمیَ البَصر اُشکر اِلهاً مُنعِما
دل بردهای جانا روا گر جان بری فرمان تو را
از تو وفا کردن عطا وز من جفا کردن خطا
مولای رای تو منم شیدای جای تو منم
واندر هوای تو منم چون ذرّهای اندر هوا
جز راه عشقت نسپرم گر جان خُوهی فرمانبرم
جان پیش خدمت اورم نندیشم از جور و جفا
دانی نکو نبود چنین تو شادمان و من حزین
من رنجه دل تو نازنین تو در طَرَب من در بلا
گر گیر این اشکم کمی کی باشمی از غم، غَمی
بر من اگر یک دم دمی یابم ازین عِلّت شفا
دلخستهٔ روی توام جان بستهٔ موی توام
پیوسته در کوی توام از روی تو مانده جدا
بر من نگارا رَه زدی جان و دل از من بِستَدَی
آری نکویی را بَدی آخر روان باشد روا
ای مه ز رخسارت خِجِل وی راحت و آرام دل
کردم همه جُرمت بِحِلّ گرچه ز غم کُشتی مرا
اِنّا غَفَرنا ذَنبَکم قُوُلوا فَأوحی رَبُّکُم
إن تَنتَهوا ایُغفَرا لَکُم ماقَد سَلَف عَن ما مَضی
ای گشته محکم حَزم تو سوی بخارا عزم تو
وی من غلام بزم تو با دوستان خوش لقا
رو رو بُتا با قافله بردار زاد و راحِله
منزل گذار و مرحله وانزِل علی صَدر الوری
گر دولتت یاری کند بختت وفاداری کند
باشد خریداری کند فرزند فخرالدّین تو را
عالم برو نازد همی دولت بدو یازد همی
گوی شرف بازد همی باروی چون شَمس الضّحی
یابی بهر حالی اثر از صاحب عادل عمر
آن مرکز فضل و هنر آن مَعدِن علم و سخا
آن سرفراز محترم وان مقتدای محتشم
آن قبلهٔ جود و کرم وان کعبهٔ فضل و عطا
زین المعالی جَدّه والله لولا سعدَه
طال اللّیالی بَعدَهُ إن جاءَ مَن قَد فِی الهَوی
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
طال اللّیالی بَعدَکُم و اَبیَضَّ عَینی مِن بُکا
یا حَبّذا اَیّا مَنا فی وَصلکم یا حَبّذا
هوش مصنوعی: شبها به طول انجامید و چشمانم از گریه سفید شد. ای کاش به وصالتان میرسیدم، ای کاش!
آه از غم آن خوش پسر کز هجر او عمرم به سر
رفت و نیامد زو خبر جز حسرت و رنج و عَنا
هوش مصنوعی: ای وای از غم آن جوان خوشصورت که به خاطر جداییاش عمرم سپری شد و هیچ خبری از او نیامد جز حسرت و رنج و درد.
اندر فراق دلبرم حیران شد این دل در برَم
از دست او گر جان برم گویم هنیئاً مرحبا
هوش مصنوعی: در جدایی از محبوبم، دلم در حیرت و سردرگمی است. اگر بخواهم جانم را فدای او کنم، میگویم که خوشا به حال من و خوشآمدی!
دوش آن نگارین روی من آمد به مستی سوی من
تا شد ز رویش کوی من چون طور سینا پُر ضیا
هوش مصنوعی: شب گذشته، آن معشوق زیبا بهسوی من آمد و در حالتی مست به من نزدیک شد. چهرهاش آنقدر نورانی بود که مانند کوه طور سینا، پر از روشنایی شد.
تیره شبی چون هاویه دادی نشان زاویه
چون قطرههای راویه پیدا کواکب بر سما
هوش مصنوعی: شبی تاریک و مانند جهنم، نشانهای از گوشهای به من دادی. مانند قطرههای باران، ستارهها در آسمان نمایان شدند.
نور از کواکب کاسته دود از جهان برخاسته
چون مردم بیخواسته عالم ز زینت بینوا
هوش مصنوعی: نور ستارهها کم شده و دودی از زمین به هوا برخاسته است. مردم بیخبر از این وضعیت، دنیا را با زینتهای بیارزشش مینگرند.
بر جانب مشرق شفق چون لاله بر سیمین طبق
کوکب بهگردش چون عرق بر عارض معشوق ما
هوش مصنوعی: در سمت شرقی افق، شکوفهای قرمز بهسان لاله بر روی سینی نقرهای درخشان است، و مانند قطرههای عرق بر صورت معشوق ما در حال چرخش و حرکت است.
انجم چو زرّ جعفری بر گنبد نیلوفری
چون دستهٔ گل مشتری چون نقطهٔ سیمین سُها
هوش مصنوعی: ستارهها مانند دانههای زردی بر سقف آسمان میدرخشند و همچون دستهای گل زیبا نمایان هستند، شبیه نقطههای نقرهای در دل آسمان.
مانند ماه یکشبه زُهره چو زرّین مَشرَبه
با نور و ظلمت چون شَبَه آمیخته با کُهربا
هوش مصنوعی: مانند ماه که در یک شب نمایان میشود، زهره نیز مانند ظرف طلا درخشان است. نور و تاریکی بهگونهای به هم آمیختهاند که مانند شب با جلوهای خاص به نظر میرسد.
جِرم قمر چون مهوشی جوزا چو حور دلکشی
مریخ همچون آتشی پروین چو چرخ آسیا
هوش مصنوعی: ماه که مانند زیبایی یک دختر جوان است، به شکلی دلفریب و جذاب میدرخشد. سیاره مریخ مانند آتش پرشور و داغی میباشد و ستاره پروین همچون چرخ آسیاب میگردد.
گفتم چو دیدم آسمان آراسته چون بوستان
سُبحانَ مَن اَسری بِنا لَیلاً اِلی بَدرِ الدُّجا
هوش مصنوعی: وقتی آسمان زیبا و آراسته را دیدم، به یاد باغی سرسبز و دلنشین افتادم.
لَمّا توَلّی وحدهُ والصّبرُ وَلّی مُدبرٌ
أهدی إلینا نَفحَة مِن اَرضِهِ ریح الصّبا
هوش مصنوعی: زمانی که او به تنهایی رفت و صبر نیز از ما دور شد، نسیم صبا عطری از دیار او به ما هدیه داد.
دلبند من با مشعله با صد خروش و مشغله
میشد چو مه در سنبله بر مرکبی چون اژدها
هوش مصنوعی: عزیز من با شعلهای درخشان و صدایی بلند و مشغولیت بسیار، مانند ماهی در زمان برداشت گندم بر چهراهی مانند اژدها حرکت میکرد.
زیبا کُمیتی کز سَمَک یکگام دارد تا فلک
بیش آید از وهم ملک پیش آید از سرّ قضا
هوش مصنوعی: دختری زیبا و با اندازهای مناسب که از ویژگیهایش میتوان به قدمی بلند و ظاهری دلنشین اشاره کرد، در حقیقت به حدی جذاب است که میتواند به آسمان نزدیکتر شود و حتی از خیال و تصورات زمینی فراتر برود و به رازها و سرنوشتهای پنهان نزدیکتر شود.
همچون نهنگ و شیر نر یابی ورا در بحر و بَر
آید ز بالا چون قَدَر پرّد ز پستی چون دعا
هوش مصنوعی: شما مانند نهنگ و شیر نر توانا هستید، که در دریا و خشکی قدرت و شکوه خود را به نمایش میگذارید. همانطور که پرندگانی با قدرت میتوانند از بلندیها فرود آیند، شما نیز میتوانید از موقعیتهای پایین به اوج برسید و مانند دعا به سمت موفقیت پیش بروید.
اندر بیابانی که دی از سهم او آورد خوی
آن باد پای سنگ پی تنها همی کردی چرا
هوش مصنوعی: در بیابانی که دیوان در آن زندگی میکنند، اگر بادی به سنگی بزند، آن سنگ تنها و بیهمتا میماند. در این شرایط، دیوان چرا باید احساس تنهایی کنند؟
کردم ز دیده پرگهر روی بیابان سر بهسر
گفتم به دریاها مگر اسبش نداند آشنا
هوش مصنوعی: در دلم حسی عمیق دارم و به گونهای در مورد بیابان میاندیشم. احساس میکنم که به دریاها میگویم شاید اسب من از زیباییها و ناشناختهها آگاهی نداشته باشد.
چون راند مرکب در میان راهی پدید آمد چنان
گفتی که موسی ناگهان بر آب دریا زد عصا
هوش مصنوعی: وقتی که اسب در میانهٔ راه حرکت کرد، اتفاقی افتاد که انگار موسی ناگهان عصایش را به سمت آب دریا زد.
عاجز شدم درکار خود ماندم جدا از یار خود
یاربّ خَلِّصنی فَقَد أُحرِقتُ فِی نارِالهوی
هوش مصنوعی: در کارهای خود ناتوان شدم و از محبوبم دور ماندم. ای پروردگار، مرا رهایی بخش، زیرا در آتش عشق سوزانده شدم.
رای دگر کرد آن پسر وز من حذر کرد آن پسر
عزم سفر کرد آن پسر عزمش ندانم تا کجا
هوش مصنوعی: آن پسر تصمیمی دیگر گرفت و از من دوری کرد. تصمیم به سفر دارد، ولی نمیدانم قصدش به کجا است.
جانا کجا خواهی شدن، کی باز خواهی آمدن
بی روی تو یک دَم زدن دانی مرا نَبوَد بقا
هوش مصنوعی: عزیزم، کجا میخواهی بروی؟ کی دوباره برخواهی گشت؟ بدان که من بدون دیدن تو حتی یک لحظه هم نمیتوانم دوام بیاورم.
قُل اِنَّ حال ذُو خَطَر والقول فِیهِ مُختَصر
جاءَ القَضا عَمیَ البَصر اُشکر اِلهاً مُنعِما
هوش مصنوعی: بگو که وضعیت خطرناک است و گفتن در مورد آن کوتاه است. قضا و قدر آمده و انسان در این باره ناتوان است. پس به خدایی که نعمتها بخشیده شکرگزار باش.
دل بردهای جانا روا گر جان بری فرمان تو را
از تو وفا کردن عطا وز من جفا کردن خطا
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر تو خواستهای که دل مرا بربایی، اشکالی ندارد. من هم باید به فرمان تو احترام بگذارم. اگر تو به من وفا کنی، من گنهکارم اگر به تو وفا نکنم.
مولای رای تو منم شیدای جای تو منم
واندر هوای تو منم چون ذرّهای اندر هوا
هوش مصنوعی: من به عشق و محبت تو دیوانهام و همه وجودم در خدمت توست، همچنین مانند ذرهای هستم که در فضایی به دور تو در پرواز است.
جز راه عشقت نسپرم گر جان خُوهی فرمانبرم
جان پیش خدمت اورم نندیشم از جور و جفا
هوش مصنوعی: تنها راه عشق تو را میپذیرم و اگر جانم را بخواهی، با کمال میل فرمانبر تو خواهم بود. جانم را در خدمت تو قرار میدهم و از سختیها و ناملایمات نمیترسم.
دانی نکو نبود چنین تو شادمان و من حزین
من رنجه دل تو نازنین تو در طَرَب من در بلا
هوش مصنوعی: آیا نمیدانی که خوشحالی تو و غم من نیکو نیست؟ من دلگیرم و تو عزیزم خوشحالی میکنی، من در ناراحتی و تو در شادی هستی.
گر گیر این اشکم کمی کی باشمی از غم، غَمی
بر من اگر یک دم دمی یابم ازین عِلّت شفا
هوش مصنوعی: اگر کمی از درد و غم من بکاهد و بتوانم چشمانم را از اشک پر کنم، فقط یک لحظه هم که شده، آرزو میکنم از این بیماری رهایی یابم.
دلخستهٔ روی توام جان بستهٔ موی توام
پیوسته در کوی توام از روی تو مانده جدا
هوش مصنوعی: دل من از دیدن چهرهات خسته و دلگیر است، و جانم به موی تو وابسته است. دائماً در کوی تو هستم و از جمال تو به دور ماندهام.
بر من نگارا رَه زدی جان و دل از من بِستَدَی
آری نکویی را بَدی آخر روان باشد روا
هوش مصنوعی: ای معشوقهی زیبای من، تو با بیرحمی تمام به دلم آسیب زدی و جانم را از من گرفتی. آیا واقعاً کار نیکو و زیبایی را به بدی تبدیل کردی؟ در نهایت، آیا این رفتار تو قابل قبول است؟
ای مه ز رخسارت خِجِل وی راحت و آرام دل
کردم همه جُرمت بِحِلّ گرچه ز غم کُشتی مرا
هوش مصنوعی: ای ماه، از زیبایی چهرهات شرمندهام. من به خاطر آرامش دل، همه خطاهایم را بخشیدم، هرچند که غم تو مرا به بیماری و مرگ کشانده است.
اِنّا غَفَرنا ذَنبَکم قُوُلوا فَأوحی رَبُّکُم
إن تَنتَهوا ایُغفَرا لَکُم ماقَد سَلَف عَن ما مَضی
هوش مصنوعی: قطعا ما گناه شما را بخشیدیم. بگویید که پروردگارتان وحی کرده اگر از این کارها دست بکشید، آنچه در گذشته انجام دادهاید بخشوده خواهد شد.
ای گشته محکم حَزم تو سوی بخارا عزم تو
وی من غلام بزم تو با دوستان خوش لقا
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر عزم و اراده قویات مشهور هستی، راهت به سوی بخارا است، و من هم دلبسته به حال و هوای خوشیها و مجالست با دوستان زیبا روی تو هستم.
رو رو بُتا با قافله بردار زاد و راحِله
منزل گذار و مرحله وانزِل علی صَدر الوری
هوش مصنوعی: به سوی محبوب برو و بار و بندلت را بردار و در میان مسافران قرار بگیر. در این سفر، منزلتی خاص پیدا کن و بر سر مردمان برتر بنشین.
گر دولتت یاری کند بختت وفاداری کند
باشد خریداری کند فرزند فخرالدّین تو را
هوش مصنوعی: اگر سرنوشتت به تو کمک کند و خوشبختی همراهت باشد، فرزند فخرالدین تو را به عنوان دستاوردی ارزشمند خواهد خرید.
عالم برو نازد همی دولت بدو یازد همی
گوی شرف بازد همی باروی چون شَمس الضّحی
هوش مصنوعی: جهان به او میبالد و آرزوها از او نشأت میگیرد، چون خورشید درخشان، او نیز پر از عظمت و نور است.
یابی بهر حالی اثر از صاحب عادل عمر
آن مرکز فضل و هنر آن مَعدِن علم و سخا
هوش مصنوعی: در هر شرایطی میتوانیم نشانههای وجود شخصیتی بیابیم که عادل و با فضیلت است و مرکز تخصص و مهارتهای علمی و سخاوت را در خود جای داده است.
آن سرفراز محترم وان مقتدای محتشم
آن قبلهٔ جود و کرم وان کعبهٔ فضل و عطا
هوش مصنوعی: آن شخص برجسته و محترم، که الگو و پیشوای دیگران است، قبلهای برای بخشندگی و نیکوئی، و کعبهای برای فضیلت و بخشش.
زین المعالی جَدّه والله لولا سعدَه
طال اللّیالی بَعدَهُ إن جاءَ مَن قَد فِی الهَوی
هوش مصنوعی: این اشعار به مفهوم دوری از کسی اشاره دارد که در زندگی مهم و عزیز است. گوینده به این نکته اشاره میکند که اگر این شخص معشوق یا دوست نبود، شبها و روزها میتوانستند خیلی طولانی و سخت بگذرانند. وجود آن شخص باعث روشنایی و روشنی در دل است و نبود او مسبب ناراحتی و بیصبری خواهد بود.