گنجور

شمارهٔ ۱۵

بودم میان خلق یکی مرد پارسا
قلّاش کرد نرگس جمّاش تو مرا
از غمزهٔ تو در دلم افتاد وسوسه
با وسوسه جگونه توان بود بارسا
پرهیز کرده بودم و سوگند خورده نیز
کز بهر کام دل نشوم فتنهٔ بلا
از بس که کرد چشم تو نیرنگ و جادویی
برهیز من هَدَر شد و سوگند من هَبا
ای چون هوا لطیف چه داری همی عجب
گر هست سوی تو دل و شخص مرا هوی
شخص و دلم ز عشق تو ذره است و آتش است
باشد هوای ذره و آتش سوی هوا
پشتم دو تا نه از پی‌ آن شد که عشق تو
باری برو نهاد زاندیشه و عنا
گم شد دلم ز دست و به خاک اندر اوفتاد
کردم ز بهر جستن او پشت را دو تا
گر آشناست با سر زلف تو دست من
شایدکه هست عشق تو با جانم آشنا
تا عشق تو رها نکند جان من ز دست
من‌کی‌کنم ز دست‌ سر زلف تو رها
دادم هر آنچه داشتم اندر بهای تو
تا بهره‌ور شدم ز تو از مزد و از بها
دُرّ گرانبهایی و دارم تو را عزیز
آری عزیز باشد دُرّ گرانبها
تو مُفرَدی ز خلق جهان و نه ممکن است
کاندر جهان‌ نگاری‌ همتا بود تورا
گر داشتم رخ از غم هجر تو بر زمین
دارم سر از خیال و نشاط تو بر سَما
ور بر مراد خویش دلم پادشا نبود
شد پادشا به دولت دستور پادشا
صدری که او امیر مجیر و مؤیدست
در ملک و دولت ملک و دین مصطفا
پروردگار شاه عجم صاحبی که هست
هم‌کنیتِ ملکشَه و هم نام‌ِ مرتضا
بی‌آنکه داد مهر نبوت بدو خدای
دارد یقین و عصمت و تأیید انبیا
فرخ‌لقاست بر همه خلق و خجسته‌پی
چون پی خجسته باشد فرّخ بود لقا
اندر ذُکاء و فِطنَت او خیره شد خرد
گویی‌که هست فطرتش از فِطنَت و ذُکا
اندر کف مبارک او نی صدف شدست
ز انسان که چوب درکف موسی شد اژدها
بی‌آرزوی مدحش و بی‌حرص دیدنش
اندر زبان و دیده بَکَم باشد و بُکا
آرد به دست نعمت و نعمت دهد ز دست
منت بود ذخیره و نعمت بود جدا
خورشید اگر ز همت او داشتی فلک
بودی به شکل خُردتر از کوکب سُها
خالق ز نور خو‌یش سرشته است جوهرش
تا عقل او ز روضهٔ حکمت‌ کند چرا
چون و چرا بدو نرسد خلق را از آنک
هست او ز نور خالق بی‌چون و بی‌چرا
گر در نَوال حاتم طی بود پیشرو
ور در علوم‌ صاحب ری بود مُقتدا
اکنون هزار حاتم و صاحب زیادت است
از جان و دل به خدمت او کرده التجا
کار ملک چو معجز پیغمبران شدست
تا هست کار او چو کرامات اولیا
او هست یار شرع و ملک شهریار شرق
در شرع و شرق هست سزا درخور سزا
ای صاحبی‌ که اهل سخن را به مدح تو
بازارها روان شد و گفتارها روا
روی و ریاست هرچه به‌ گیتی مروّت است
وندر مروّت تو نه روی است و نه ریا
تو بر هنر سواری و در چشم روزگار
خاک سُم سمند تو سرمه است و توتیا
رکن شریعتی و صفای هُدی ز توست
زین روی ‌درگه تو چو رکن است و چون صفا
هر روز کافتاب سر از کوه بر زند
چون طلعت تو بیند گوید که مَرحبا
افزون از آنکه نور بود ماه را ازو
او را بود ز طلعت میمون تو ضیا
گویند کوه و چشمه بود در میان بحر
آنان که کرده‌اند به بحر اندرون شنا
این ممکن است زانکه تو در بحر طبع خویش
هم‌کوه حِلم داری و هم چشمهٔ سخا
گر عرش و فرش بلقیس آورد سوی جَمْ
فرزند بَر‌خیا به یکی لحظه از سَبا
اکنون همی نثار فرستد روان خویش
از عرش پیش فرش تو فرزند برخیا
نام تو و پدرت حسین بود و هم علی
خفته یکی به‌کوفه و دیگر به‌کربلا
آراسته است نامه و دفتر بدین دو نام
تا اشتقاق هر دو ز حُسن است و از علا
هر صورتی‌ کز آتش و بادست و آب و خاک
او را پس از بقا به ضرورت بود فنا
تو صورتی ز نوری و دهر از تو روشن است
اَرجُو که بی‌فنا بُوَدَت در جهان بقا
تا آسمان به‌گردش و تا اختران به سیر
دارند با تو بیعت و با بخت تو وفا
هر کس‌ که با تو قصد جفا و ستم‌کند
از آسمان ستم کشد از اختران جفا
وانکس که بر خلاف تو آرد به رزم روی
او را بود نُحُوست و اِد‌بار در قَفا
ور بایدت گواهی از یار تاکنون
طغرل تکین بس است و قَدَرخان بر این‌ گوا
هر دو بساختند و به رزم تو تاختند
گردن فراختند و ز کِبر و ز کِبریا
آن را گمان نبود که گرید بر او اجل
وین را خبر نبود که خندد بر او قضا
قومی برآمدند به بی‌دادی از چِگِل
اندر عدد جو مورچه بی‌حد و انتها
گفتند تا زمان غنیمت غنی شوم
گر کار کار ما بُوَد و دست‌ دستِ ما
نابرده یک‌ گروه غنیمت سوی خُتَن
بردند صدگروه هزیمت سوی ختا
آن قوم را دِماغ ز بیداد بود پر
دلشان و دیده‌شان تهی از شرم و از حیا
چون کوه بود داد تو در رزم لاجرم
بیداد بازگشت بدان کوه چون صدا
شد بر زمین دل همه‌شان سُفتهٔ سِنان
چون آمد از سپهر به تو سفتهٔ سنا
چون مرغ بر هوا شده بودند کامکار
گشتند عاجز از قفس و دام و گردنا
سرهای خانیان شده گَردان به آب چشم
گفتی به آب چشم همی‌ گردد آسیا
آلوده گشت گَردن گردان به خون دل
گفتی فرو ز دست به شنگرف توتیا
فرمان شاه شرق سر خصم را ز تن
چون گندنا زدود به تیغ چو گندنا
هر یک فکنده از سر و تن مغفر و زره
وز بیم جان‌گرفته به‌کف رکوه و عصا
از اُ‌وزگند تا به هری‌ گر نظرکنی
درکوهسار و قلعه و در شهر و روستا
با بخت شاه دولت تو مرد افکنده است
افکنده باد آنکه بود دشمن شما
این حال روشن است چو خورشید درجهان
خورشید راکه‌گفت‌که چون است یاکجا
باران همت تو گسست از زمانه قحط
باد سعادت تو بِبُرد از جهان غلا
شد تازه روی عالم و از تازگی‌که هست
گویی که کرده اند به تصویرش ابتدا
برداشته است کوه ز سر سیمگون ‌کلاه
واندر شدست باغ به زنگارگون قبا
چون تیره گشت آب به جوی اندر ازکَدَر
چون آب گشت تیره به خم اندر ازصفا
گلهای زرد گویی رُ‌هبان فروخته است
قندیلهای زرین اندر کلیسیا
بر یاسمین و نسترن و ارغوان و گل
هر شب هزار دستان سازد همی غنا
برگل زند ترانه و بر ارغوان غزل
بر نسترن شبانی و بر یاسمین نوا
از سبزه و بنفشه نگر دشت را سَلَب
وز شَنبَلیده و لاله نگر کوه را رَدا
مینا مُرّصع است تو گویی به لاجورد
مرجان مُوشّحَ است تو گویی به کهربا
این خرّمی اگر ز صبا حاصل آمدست
لطف نسیم طبع تو دارد مگر صبا
ای ملک را ز حشمت و فرمان تو شرف
ای خلق را به همت و احسان تو ربا
هرکاو به لفظ جزل تو را افرین‌ کند
از جود تو عطای جَزیلش بود جزا
هرگه‌ که من به نظم ثنای تو گفته‌ام
توگفته‌ای به نثر مرا بیشتر ثنا
تو بر سر ملا بستایی همی مرا
من چون‌کنم ستایش تو بر سر مَلا
گر رفت در ثنای تو تاخیر مدتی
هرگز نرفت روزی تقصیر در دعا
صحرای دولت تو خوش و سبز و خرم است
نتوان گرفت بیهده در خانه انزوا
از جود تو به‌ شُکرم اگرچه مرا نبود
ترویج در معیشت و تسلیم در عطا
تا بیدرنگ مشکل وصعب است بر طبیب
بردن ز مرد پیر تب رَ‌بع در شِتا
اندیشهٔ تو باد طبیبی که بی‌درنگ
درد نیاز پیر و جوان را کند دوا
خندان همیشه بخت تو از شَر‌فهٔ شرف
نازان همیشه عمر تو در روضهٔ رضا
آراسته به عمر تو چندانکه در جهان
عمران شدست و آباد تا خطّ اِ‌ستِوا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بودم میان خلق یکی مرد پارسا
قلّاش کرد نرگس جمّاش تو مرا
هوش مصنوعی: من در میان مردم فردی پرهیزگار بودم که به خاطر زیبایی چشمان تو، گرفتار شدم.
از غمزهٔ تو در دلم افتاد وسوسه
با وسوسه جگونه توان بود بارسا
هوش مصنوعی: من از نگاه تو به شدت تحریک شده‌ام و این وسوسه‌های درونی مرا به شدت مشغول کرده است، حال چگونه می‌توانم بار غم و درد را تحمل کنم؟
پرهیز کرده بودم و سوگند خورده نیز
کز بهر کام دل نشوم فتنهٔ بلا
هوش مصنوعی: من از انجام کارهایی که ممکن است به مشکل و بلا منجر شود، خودداری کرده و به خودم قسم خورده‌ام که به خاطر خواسته‌های دل، دچار فتنه و گرفتاری نشوم.
از بس که کرد چشم تو نیرنگ و جادویی
برهیز من هَدَر شد و سوگند من هَبا
هوش مصنوعی: چشم تو به قدری فریبنده و جادویی است که من از ترس آن، خود را به هدر داده‌ام و سوگندم بی‌فایده شده است.
ای چون هوا لطیف چه داری همی عجب
گر هست سوی تو دل و شخص مرا هوی
هوش مصنوعی: ای جانم، تو که همچون هوا نرم و لطیفی، برای چه تعجب می‌کنی اگر دل و وجودم به سمت تو کشیده می‌شود؟
شخص و دلم ز عشق تو ذره است و آتش است
باشد هوای ذره و آتش سوی هوا
هوش مصنوعی: دل و وجود من از عشق تو مانند ذره‌ای کوچک و آتشین است. حالا این ذره و آتش باید به سمت آسمان بروند.
پشتم دو تا نه از پی‌ آن شد که عشق تو
باری برو نهاد زاندیشه و عنا
هوش مصنوعی: پشتم فقط به خاطر عشقت سنگین شده و این سنگینی ناشی از افکار و دغدغه‌هایم است.
گم شد دلم ز دست و به خاک اندر اوفتاد
کردم ز بهر جستن او پشت را دو تا
هوش مصنوعی: دل من گمشده است و به زمین افتاده، برای یافتن او با دو دست خود را به زحمت می‌اندازم.
گر آشناست با سر زلف تو دست من
شایدکه هست عشق تو با جانم آشنا
هوش مصنوعی: اگر دست من با زیبایی و راز سر زلف تو آشناست، شاید عشق تو نیز با جان من آشنایی دارد.
تا عشق تو رها نکند جان من ز دست
من‌کی‌کنم ز دست‌ سر زلف تو رها
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق تو مرا رها نکند، نمی‌توانم از دست تو و زیبایی‌هایت آزاد شوم.
دادم هر آنچه داشتم اندر بهای تو
تا بهره‌ور شدم ز تو از مزد و از بها
هوش مصنوعی: هر چیزی که داشتم را برای تو فدا کردم، تا از تو بهره‌مند شوم و به نوعی دستمزد و ارزش بماند.
دُرّ گرانبهایی و دارم تو را عزیز
آری عزیز باشد دُرّ گرانبها
هوش مصنوعی: تو مانند یک مروارید با ارزش هستی و من تو را بسیار عزیز می‌دارم؛ بله، مروارید با ارزش نیز محترم و گرانبهاست.
تو مُفرَدی ز خلق جهان و نه ممکن است
کاندر جهان‌ نگاری‌ همتا بود تورا
هوش مصنوعی: تو فردی هستی خاص و بی‌نظیر در میان انسان‌ها و نمی‌توان در جهان کسی را پیدا کرد که شبیه تو باشد.
گر داشتم رخ از غم هجر تو بر زمین
دارم سر از خیال و نشاط تو بر سَما
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ات را از غم دوری‌ات به زمین می‌آوردم، سرم را از خیال و شادی تو به آسمان می‌بردم.
ور بر مراد خویش دلم پادشا نبود
شد پادشا به دولت دستور پادشا
هوش مصنوعی: اگر دل من به خواسته‌ام دست نیافت، پس سلطنت به خواست خودم می‌تواند با قدرت و اقتدار حکمرانی کند.
صدری که او امیر مجیر و مؤیدست
در ملک و دولت ملک و دین مصطفا
هوش مصنوعی: صدری که حمایتش قوی و مورد تأیید است، در زمینه حکومت و دین پیامبر اکرم، مقام و منزلت قابل توجهی دارد.
پروردگار شاه عجم صاحبی که هست
هم‌کنیتِ ملکشَه و هم نام‌ِ مرتضا
هوش مصنوعی: خالق و سرپرست پادشاه ایرانی، کسی است که هم لقبش با نام ملک‌شاه هماهنگ است و هم با نام مرتضی هم‌خوانی دارد.
بی‌آنکه داد مهر نبوت بدو خدای
دارد یقین و عصمت و تأیید انبیا
هوش مصنوعی: بدون اینکه دلیلی از نعمت پیامبری دریافت کرده باشد، او به خداوند ایمان کامل دارد و از پاکی و تأیید پیامبران برخوردار است.
فرخ‌لقاست بر همه خلق و خجسته‌پی
چون پی خجسته باشد فرّخ بود لقا
هوش مصنوعی: شخصی که با همه مردم خوش‌برخورد و نیکو سیرت باشد، به احتمال زیاد دارای سرنوشتی نیکو و خوش خواهد بود. در واقع، کسی که به خوبی با دیگران ملاقات کند، خودش نیز خوشبخت و خوشحال خواهد بود.
اندر ذُکاء و فِطنَت او خیره شد خرد
گویی‌که هست فطرتش از فِطنَت و ذُکا
هوش مصنوعی: در هوش و ذکاوت او، عقل حیران می‌ماند، گویی فطرت او از فطانت و ذکاوتش نشأت گرفته است.
اندر کف مبارک او نی صدف شدست
ز انسان که چوب درکف موسی شد اژدها
هوش مصنوعی: در دستان مبارک او، نی تبدیل به صدف شده است، چرا که چوب در دست موسی به اژدها تبدیل شد.
بی‌آرزوی مدحش و بی‌حرص دیدنش
اندر زبان و دیده بَکَم باشد و بُکا
هوش مصنوعی: اگر کسی به ستایش او آرزویی نداشته باشد و نه با شوق و ذوق به دیدارش بیندیشد، در زبان و چشمانش چیزی جز کمبود و اشک وجود نخواهد داشت.
آرد به دست نعمت و نعمت دهد ز دست
منت بود ذخیره و نعمت بود جدا
هوش مصنوعی: کسی که نعمت و روزی را به دست می‌آورد و از آن بهره‌مند می‌شود، اگر از دیگران کمک بگیرد، باید در نظر داشته باشد که این نعمت‌ها را باید با سپاسگزاری و بدون منت پذیرایی کند. در واقع، نعمت واقعی زمانی است که بدون انتظار و وابستگی به دیگران تقسیم شود.
خورشید اگر ز همت او داشتی فلک
بودی به شکل خُردتر از کوکب سُها
هوش مصنوعی: اگر خورشید همت و اراده او را داشتی، آسمان می‌توانست به اندازه‌ای کوچک باشد که تنها شبیه یک ستاره باشد.
خالق ز نور خو‌یش سرشته است جوهرش
تا عقل او ز روضهٔ حکمت‌ کند چرا
هوش مصنوعی: آفریننده، جوهر انسانی را از نور خودش ساخته است تا عقل انسان بتواند از باغ حکمت استفاده کند.
چون و چرا بدو نرسد خلق را از آنک
هست او ز نور خالق بی‌چون و بی‌چرا
هوش مصنوعی: مردم نمی‌توانند به دلیل نور خالق، چیزی از او بپرسند یا درباره‌اش شک و تردید داشته باشند، زیرا او وجودی بدون شبهه و بی‌چون و چرا دارد.
گر در نَوال حاتم طی بود پیشرو
ور در علوم‌ صاحب ری بود مُقتدا
هوش مصنوعی: اگر در بخش generosity و بخش بخشش حاتم طایی پیشرو باشد و یا اگر در علم و دانش، صاحب ری الگو باشد، در هر دو صورت نشان‌دهنده‌ی برتری و ویژگی‌های مثبت است.
اکنون هزار حاتم و صاحب زیادت است
از جان و دل به خدمت او کرده التجا
هوش مصنوعی: امروز افرادی مانند حاتم طایی و صاحب بن عباد زیادی وجود دارند که با تمام وجود به او خدمت می‌کنند و در حال درخواست و نیاز از او هستند.
کار ملک چو معجز پیغمبران شدست
تا هست کار او چو کرامات اولیا
هوش مصنوعی: کار پادشاه همانند معجزات پیامبران شده است، و زمانی که کار او انجام می‌شود، مانند کرامت‌های اولیاست.
او هست یار شرع و ملک شهریار شرق
در شرع و شرق هست سزا درخور سزا
هوش مصنوعی: او یاری است برای دین و پادشاهی که در شرق حکومت می‌کند، و در زمینه‌های دینی و حکومتی، رفتار و عملکرد او شایسته و مناسب است.
ای صاحبی‌ که اهل سخن را به مدح تو
بازارها روان شد و گفتارها روا
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر شاعران و اهل سخن، افراد زیادی به مدح و ستایش تو پرداخته‌اند و این صحبت‌ها هر کجا که برود، مورد قبول واقع می‌شود.
روی و ریاست هرچه به‌ گیتی مروّت است
وندر مروّت تو نه روی است و نه ریا
هوش مصنوعی: محبت و بزرگواری در جهان هرچه وجود دارد، در رفتار و شخصیت تو نه از ظاهر آن خبری است و نه زرق و برق و تزویر.
تو بر هنر سواری و در چشم روزگار
خاک سُم سمند تو سرمه است و توتیا
هوش مصنوعی: تو در هنر مهارت فراوانی داری و در نگاه زمان، گرد و غبار سم سواریت همچون سرمه و توتیا ارزشمند است.
رکن شریعتی و صفای هُدی ز توست
زین روی ‌درگه تو چو رکن است و چون صفا
هوش مصنوعی: محور دین و پاکی هدایت از جانب توست، از این رو، درگاه تو همانند محور و صفای روحانی است.
هر روز کافتاب سر از کوه بر زند
چون طلعت تو بیند گوید که مَرحبا
هوش مصنوعی: هر روز آفتاب از کوه بالا می‌آید و وقتی به چهره تو نگاه می‌کند، با خوشحالی می‌گوید: خوش آمدی!
افزون از آنکه نور بود ماه را ازو
او را بود ز طلعت میمون تو ضیا
هوش مصنوعی: ماه به واسطه نور خود درخشان است، اما زیبایی و جلوه‌گری تو باعث می‌شود که او هم نورانی‌تر به نظر برسد.
گویند کوه و چشمه بود در میان بحر
آنان که کرده‌اند به بحر اندرون شنا
هوش مصنوعی: می‌گویند که در دریا کوه و چشمه‌ای وجود دارد برای کسانی که در آن آب دریا غوطه‌ور شده‌اند.
این ممکن است زانکه تو در بحر طبع خویش
هم‌کوه حِلم داری و هم چشمهٔ سخا
هوش مصنوعی: این ممکن است به خاطر این باشد که تو در عمق شخصیت خود، هم ویژگی‌های صبوری و هم خصیصه generosity را داری.
گر عرش و فرش بلقیس آورد سوی جَمْ
فرزند بَر‌خیا به یکی لحظه از سَبا
هوش مصنوعی: اگر بلقیس تخت و زمین را به سمت جم بیاورد، فرزند برخیا به یک لحظه از نسیم سدره، به یک جا می‌رسد.
اکنون همی نثار فرستد روان خویش
از عرش پیش فرش تو فرزند برخیا
هوش مصنوعی: اکنون روح خود را به عنوان نذری از بلندی‌ها به زیر پای تو می‌فرستم، ای فرزند بر خیل.
نام تو و پدرت حسین بود و هم علی
خفته یکی به‌کوفه و دیگر به‌کربلا
هوش مصنوعی: نام تو و پدرت حسین و علی است که یکی در کوفه و دیگری در کربلا، به خواب ابدی رفته‌اند.
آراسته است نامه و دفتر بدین دو نام
تا اشتقاق هر دو ز حُسن است و از علا
هوش مصنوعی: نامه و دفتر به زیبایی تزئین شده‌اند، زیرا هر دو به خاطر زیبایی و خوبی‌شان به هم مرتبط‌اند.
هر صورتی‌ کز آتش و بادست و آب و خاک
او را پس از بقا به ضرورت بود فنا
هوش مصنوعی: هر شکل و ظاهری که از آتش، باد، آب و خاک ساخته شده، پس از مدتی حتماً از بین می‌رود، حتی اگر به نوعی باقی بماند.
تو صورتی ز نوری و دهر از تو روشن است
اَرجُو که بی‌فنا بُوَدَت در جهان بقا
هوش مصنوعی: تو چهره‌ای از نور هستی و جهان به واسطه وجود تو روشن است. امید دارم که تو در این جهان جاودانه بمانی.
تا آسمان به‌گردش و تا اختران به سیر
دارند با تو بیعت و با بخت تو وفا
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان و ستاره‌ها در حرکت‌اند، با تو پیمان بستند و سرنوشت تو را تحقق خواهند بخشید.
هر کس‌ که با تو قصد جفا و ستم‌کند
از آسمان ستم کشد از اختران جفا
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد با تو بدی کند و ظلم روا دارد، به زودی عذاب و ستمی را از آسمان دریافت خواهد کرد و ستاره‌ها نیز بر او ظلم خواهند کرد.
وانکس که بر خلاف تو آرد به رزم روی
او را بود نُحُوست و اِد‌بار در قَفا
هوش مصنوعی: هر کسی که در جنگ به تو روبه‌رو شود، حتماً در پس‌زمینه‌اش ناپسندی و بداقبالی وجود دارد.
ور بایدت گواهی از یار تاکنون
طغرل تکین بس است و قَدَرخان بر این‌ گوا
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از دوستت گواهی بگیری، تا به حال نام‌های طغرل و قَدرخان برای این کار کافی هستند.
هر دو بساختند و به رزم تو تاختند
گردن فراختند و ز کِبر و ز کِبریا
هوش مصنوعی: هر دو برای نبرد آماده شدند و به سمت تو حمله کردند، با گردن افراشته و با غرور و تکبر.
آن را گمان نبود که گرید بر او اجل
وین را خبر نبود که خندد بر او قضا
هوش مصنوعی: او گمان نمی‌کرد که مرگ بر او خواهد گریست و او خبری نداشت که سرنوشت بر او خواهد خندید.
قومی برآمدند به بی‌دادی از چِگِل
اندر عدد جو مورچه بی‌حد و انتها
هوش مصنوعی: گروهی از مردم به دلایل نادانی و بی‌توجهی به مسائل مهم، به اندازه‌ی بی‌شماری از مورچه‌ها در دامان خاک و سیاهی قرار گرفته‌اند.
گفتند تا زمان غنیمت غنی شوم
گر کار کار ما بُوَد و دست‌ دستِ ما
هوش مصنوعی: گفتند تا زمانی که فرصت مناسب پیش بیاید، من ثروتمند و بی‌نیاز خواهم شد، به شرطی که کارها به دست خود ما باشد و خودمان دست به کار شویم.
نابرده یک‌ گروه غنیمت سوی خُتَن
بردند صدگروه هزیمت سوی ختا
هوش مصنوعی: بدون اینکه یک گروه به پیروزی برسد، صد گروه دیگر به سوی شکست و نابودی راهی ختن شدند.
آن قوم را دِماغ ز بیداد بود پر
دلشان و دیده‌شان تهی از شرم و از حیا
هوش مصنوعی: آن افراد به خاطر ظلم و ستم، ذهنشان پر از ناآرامی است و قلبشان خالی از شرم و حیا.
چون کوه بود داد تو در رزم لاجرم
بیداد بازگشت بدان کوه چون صدا
هوش مصنوعی: چون داد تو در جنگ استوار و محکم مانند کوه است، پس بی‌عدالتی نیز همانند صدای بازگشتی است که به کوه می‌رسد.
شد بر زمین دل همه‌شان سُفتهٔ سِنان
چون آمد از سپهر به تو سفتهٔ سنا
هوش مصنوعی: همه دل‌ها بر زمین افتادند و مانند تیرهای سنان به زمین سپرده شدند، چونکه روشنایی و نمایی از آسمان به تو رسید.
چون مرغ بر هوا شده بودند کامکار
گشتند عاجز از قفس و دام و گردنا
هوش مصنوعی: وقتی که پرندگان در آسمان پرواز کردند، به‌گونه‌ای به شدت فعالیت کردند که از قفس، دام و دایره‌های محاصره شده ناتوان شدند.
سرهای خانیان شده گَردان به آب چشم
گفتی به آب چشم همی‌ گردد آسیا
هوش مصنوعی: سرهای دشمنان تار و پود شده، اشک چشم به گرداب و چرخش در آمده است، گویی که با اشک چشم، آسیاب می‌چرخد.
آلوده گشت گَردن گردان به خون دل
گفتی فرو ز دست به شنگرف توتیا
هوش مصنوعی: گردن گردانان به خون دل آغشته شد، گویی آن را با رنگ سرخ مشابه گوگرد یا سنگ سرخ رنگ کرده‌اند.
فرمان شاه شرق سر خصم را ز تن
چون گندنا زدود به تیغ چو گندنا
هوش مصنوعی: فرماندهی شاه شرق، دشمن را با شمشیر خود مانند گندم از تن جدا کرد و به راحتی آن را از میان برداشت.
هر یک فکنده از سر و تن مغفر و زره
وز بیم جان‌گرفته به‌کف رکوه و عصا
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها زره و کلاه‌خود خود را به زمین انداخته و به خاطر ترس از جانشان، با چوب یا عصا در دست به کوه پناه برده‌اند.
از اُ‌وزگند تا به هری‌ گر نظرکنی
درکوهسار و قلعه و در شهر و روستا
هوش مصنوعی: اگر به اطراف نگاه کنی، از اوزگان تا هری، می‌توانی زیبایی‌های کوه‌ها، قلعه‌ها و مناظر شهری و روستایی را ببینی.
با بخت شاه دولت تو مرد افکنده است
افکنده باد آنکه بود دشمن شما
هوش مصنوعی: سرنوشت شاه به نحوی رقم خورده که تو را به زمین انداخته است. امیدوارم که آن کسی که دشمن شماست، به همین سرنوشت دچار شود.
این حال روشن است چو خورشید درجهان
خورشید راکه‌گفت‌که چون است یاکجا
هوش مصنوعی: این حالت واضح و روشن است مانند تابش خورشید در آسمان. خورشید به شما می‌گوید که این حال چگونه است یا در کجا قرار دارد.
باران همت تو گسست از زمانه قحط
باد سعادت تو بِبُرد از جهان غلا
هوش مصنوعی: باران اراده و تلاش تو باعث شد که زمانه از روزهای سخت و بی‌حاصلی فاصله بگیرد و خوشبختی تو موفق شد بر جهانی پر از ناکامی غلبه کند.
شد تازه روی عالم و از تازگی‌که هست
گویی که کرده اند به تصویرش ابتدا
هوش مصنوعی: عالم به تازگی زنده و تازه‌نفس شده است و به نظر می‌رسد که گویی یک تصویر تازه از او خلق شده است.
برداشته است کوه ز سر سیمگون ‌کلاه
واندر شدست باغ به زنگارگون قبا
هوش مصنوعی: سیمگون به تازگی کلاهی از کوه برداشت و باغ به رنگ زنگارین در آمده است.
چون تیره گشت آب به جوی اندر ازکَدَر
چون آب گشت تیره به خم اندر ازصفا
هوش مصنوعی: وقتی آب در جوی تیره و کدر می‌شود، دیگر نمی‌توان روشنایی و صفای آن را مشاهده کرد. زمانی که آب کدر می‌شود، زیبایی و روشنی‌اش را از دست می‌دهد.
گلهای زرد گویی رُ‌هبان فروخته است
قندیلهای زرین اندر کلیسیا
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که گل‌های زرد، شبیه به روحانیون، قندیل‌های طلایی را در کلیسا به فروش گذاشته‌اند.
بر یاسمین و نسترن و ارغوان و گل
هر شب هزار دستان سازد همی غنا
هوش مصنوعی: هر شب، بر روی یاسمن، نسترن، ارغوان و گل، هزار دست به نوازش می‌پردازد و نغمه‌ای زیبا می‌سازد.
برگل زند ترانه و بر ارغوان غزل
بر نسترن شبانی و بر یاسمین نوا
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و طراوت طبیعت اشاره دارد. آهنگ و آهنگسازی در دل گل‌ها و گیاهان به وضوح احساس می‌شود. درختان و گل‌ها در حال نواختن موسیقی خود هستند و هر کدام نمایانگر عشق و زندگی‌اند. گل ارغوان، نسترن و یاسمین هر کدام رنگ و بویی خاص دارند که محیط را شاداب و زیبا می‌کند.
از سبزه و بنفشه نگر دشت را سَلَب
وز شَنبَلیده و لاله نگر کوه را رَدا
هوش مصنوعی: به زیبایی دشت و کوه نگاه کن، جایی که سبزه و بنفشه زمین را آراسته و شنبلیله و لاله کوه را زینت بخشیده‌اند.
مینا مُرّصع است تو گویی به لاجورد
مرجان مُوشّحَ است تو گویی به کهربا
هوش مصنوعی: جام مینا با ظرافت و زیبایی خاصی طراحی شده، انگار که با سنگ‌های قیمتی مانند لاجورد تزئین شده است. همچنین، تزئیناتی که بر روی آن وجود دارد، شبیه به مرجان‌هایی است که به صورت زیبایی به رنگ کهربا در آمده‌اند.
این خرّمی اگر ز صبا حاصل آمدست
لطف نسیم طبع تو دارد مگر صبا
هوش مصنوعی: این خوشحالی و سرسبزی که به وجود آمده، اگر نتیجه‌ وزش باد صبا باشد، باید بگویم که این زیبایی تنها به خاطر لطف نسیم روح توست، نه فقط بخاطر خود صبا.
ای ملک را ز حشمت و فرمان تو شرف
ای خلق را به همت و احسان تو ربا
هوش مصنوعی: ای پادشاه، جلال و قدرت تو باعث افتخار است و ای مردم، بزرگی و بخشش تو موجب فخر و عزت است.
هرکاو به لفظ جزل تو را افرین‌ کند
از جود تو عطای جَزیلش بود جزا
هوش مصنوعی: هر کس با زبان زیبا و فصاحت تو را ستایش کند، این ستایش در واقع پاداش بزرگی از بخشش و فراوانی توست.
هرگه‌ که من به نظم ثنای تو گفته‌ام
توگفته‌ای به نثر مرا بیشتر ثنا
هوش مصنوعی: هر وقت که من درباره‌ی تو شعر و ثنا گفتم، تو در پاسخ به من با ادبیات نثر و بیانی بهتر از شعر، بیش از آنچه من گفته‌ام، تو را ستوده‌ای.
تو بر سر ملا بستایی همی مرا
من چون‌کنم ستایش تو بر سر مَلا
هوش مصنوعی: تو در مدح و ستایش ملا سخن می‌گویی، اما من چگونه می‌توانم تو را ستایش کنم در حالی که خودت به او اشاره می‌کنی؟
گر رفت در ثنای تو تاخیر مدتی
هرگز نرفت روزی تقصیر در دعا
هوش مصنوعی: اگر برای ستایش تو مدتی تأخیر افتاده باشد، هرگز در دعا، روزی تقصیری نخواهد بود.
صحرای دولت تو خوش و سبز و خرم است
نتوان گرفت بیهده در خانه انزوا
هوش مصنوعی: بیابان وجود تو پر از نعمت و سرسبزی است و نمی‌توان به‌دلیلی و بی‌فایده، در خانه تنهایی و انزوا ماند.
از جود تو به‌ شُکرم اگرچه مرا نبود
ترویج در معیشت و تسلیم در عطا
هوش مصنوعی: من به خاطر بخشش‌های تو سپاسگزارم، هرچند که در زندگی‌ام کمکی برای تأمین معیشت و رضایت از بخشش‌ها نداشته‌ام.
تا بیدرنگ مشکل وصعب است بر طبیب
بردن ز مرد پیر تب رَ‌بع در شِتا
هوش مصنوعی: مشکل و دشواری درمان بیماری در زمستان برای پزشک، زمانی که فردی سالخورده دارای تب است، به آسانی امکان‌پذیر نیست.
اندیشهٔ تو باد طبیبی که بی‌درنگ
درد نیاز پیر و جوان را کند دوا
هوش مصنوعی: فکر تو مانند یک پزشک است که بدون وقفه به درمان مشکلات و نیازهای بزرگ و کوچک می‌پردازد.
خندان همیشه بخت تو از شَر‌فهٔ شرف
نازان همیشه عمر تو در روضهٔ رضا
هوش مصنوعی: همیشه خوشبختی تو ناشی از شخصیت بلند و ارزشمندت است و عمر تو همیشه در خوشی و آرامش خواهد گذشت.
آراسته به عمر تو چندانکه در جهان
عمران شدست و آباد تا خطّ اِ‌ستِوا
هوش مصنوعی: به مدت عمر تو، شهرها و ممالک به اندازه‌ای زیبا و آباد شده‌اند که تا خط استوا در جهان گسترش یافته‌اند.