گنجور

شمارهٔ ۸ - در مدح نصیر الدوله ناصرالدین ابوالحسن نصر

خیز، ای بت بهشتی، آن جام می بیار
که‌اردیبهشت کرد جهان را بهشت‌وار
نقش خورنقست همه باغ و بوستان
فرش ستبرقست همه دشت و کوهسار
فرشی فگنده دشت، پر از نقش بافرین
تاجی نهاده باغ، پر از دُر افتخار
آن چون بهارخانه چین پر از نقش چین
این چون نگارخانه مانی پر از نگار
آن افسر مرصع شاخ سمن نگر
و آن پرده موشح گلهای کامگار
این چون عذار حورا پر گوهرین سرشک
و آن چون بساط خلد پر از عنبرین عذار
گلبن عروس‌وار بیاراست خویشتن
ابرش مشاطه‌وار همی شوید از غبار
گاهی طویله بندد از گوهرین صدف
گاهی نقاب پوشد از پرده بخار
آن لاله نهفته در و آب چشم ابر
گویی که جامهای عقیقست پر عَقار
یا شعلهای آتش ترست اندر آب
یا موجهای لعل بدخشیست در شرار
یا لعبتان باغ بهشتی شدند باز
آراسته به دُر و گهر، گوش و گوشوار
آن از ردای رضوان پوشید قُرطه‌ای
وین از پر فریشتگان دوخته ازار
آن لوحهای موسی بر گرد کوه و دشت
و آن صفحهای مانی بر سرو و بر چنار
از ژاله نقش این همه پر گوهر بدیع
وز لاله فرش آن همه یاقوت آبدار
رنگست، رنگ رنگ، همه کوهسار و دشت
طیره است، طرفه طرفه، همه طرف جویبار
یک کوهسار نعره نخجیر جفت جوی
یک مرغزار ناله مرغان زار زار
هامون ستاره رخ شد و گردون ستاره بخش
صحرا ستاره بر شد و گلبن ستاره بار
عالم شده به وصل چنین نوبهار خوش
من زار و دور از آن رخ مانند نوبهار
ای نوبهار عاشق، آمد بهار نو
نو بنده دور مانده از آن روی چون بهار
روزی هزار بار به پیش خیال تو
دیده کنم به جای سرشک، ای صنم، نثار
ما را چو روزگار فراموش کرده‌ای
یارا، شکایت از تو کنم یا ز روزگار؟
گر آرزوی روی تو جرمیست عفو کن
ور انتظار وصل تو خونیست در گذار
گرد وداعگاه تو، ای دوست، روز و شب
یعقوب وار مانده خروشان و سوگوار
پیرامنم ز آب دو دیده چو آبگیر
پیراهنم ز خون دو چشمم چو لاله زار
نه بر وصال روی تو ای دوست، دسترس
نه بر دریغ و حسرت هجران تو قرار
گه لاله بردمد به رُخم بر، ز خون دل
گه سبزه بر دمد، زنم دیده بر کنار
هر قطره‌ای کز آب دو چشمم فرو چکد
گردد ز آتش دلم اندر زمان شرار
ای یادگار مانده مرا یاد روی خویش
یاد رهی نوشته تو بر پشت یادگار
از تو به یاد روی تو خرسند گشته‌ام
زان پس که می‌بداشتمت در دل استوار
گر یک نفس فراق تو اندیشه کردمی
گشتی ز بیم هجر دل و جان من فگار
اکنون تو دوری از من و من بی تو زنده‌ام
سختا که آدمیست بر احداث روزگار!
شرطیست مر مرا که: نگیرم بجز تو دوست
عهدیست مر مرا که: نخواهم بجز تو یار
گر کالبد به خاک رساند مرا فراق
در زیر خاک باشمت، ای دوست، خواستار
ما بندگان شاه جهانیم و نیک عهد
جز نیک عهد نبود نزدیک شهریار
شاه جهان، سپهر هنر، آفتاب جود
سلطان شرق، ناصر دین، شمسه تبار
گنج محاسن و سر اخیار، ابوالحسن
نصر، آن نصیر دولت، منصور کردگار
شاهی، که تا خدای جهان را بیافرید
چون او ندید چشم ستاره بزرگوار
از جود او نهایت موجود شد نهان
وز فضل او کمال شرف گشت آشکار
اندازهٔ هنر، هنر او کند پدید
آوازهٔ خرد، خرد او کند عیار
فخرست ملک را به چنو شاه ملک بخش
عزست بخت را به چنو شاه تاجدار
نی در خرد قیاسش معقول در خرد
نی در هنر صفاتش معدود در شمار
معلوم اوست هرچه معانیست در علوم
موروث اوست هرچه نهانیست در بحار
آثار عدل او چو ستاره است بی عدد
دریای جود او چو سپهرست بی کنار
رایش چو اصل پاکش پاکیزه از عیوب
رسمش چو اعتقادش تابنده‌تر ز نار
گر باد جاه او به زمین بر گذر کند
ور گرد موکبش به فلک بر کند گذار
این توتیای چشم شرف گردد از شرف
و آن یک قبول عالم اقبال از افتخار
ای خسروی، که دولت و اقبال روز و شب
دارند گرد درگه میمون تو قرار
این از منازعان تو صافی کند جهان
و آن از مخالفان تو خالی کند دیار
ابری تو روز بزم و هزبری تو روز رزم
نیلی به روز بخشش و پیلی به روز کار
میدان پر اژدها شود از تو به روز جنگ
مجلس پر آفتاب بود از تو روز بار
شمشیر تو قضای بدست، ای ملک، که او
نه در قراب راحت دارد، نه در قرار
تا او پدید نامد معلوم کس نشد
خورشید خون فشان و سپهر سرشک بار
گر ذوالفقار معجز دین بود، ای ملک
تیغ ذوالفقار و صفات تو ذوالفقار
روزی که گرد معرکه تیره کند هوا
گردد زمین چو قیر و فلک تار همچو قار
کیمخت کوه بگسلد از زخم بانگ کوس
گوش زمانه کر شود از هول گیر و دار
بی مهر چهرهای دلیران شود زریر
بی باده چشمهای شجاعان کند خمار
بر حلقهای جوشن خون مبارزان
گردد چو لعل خرده به پیروزه بر نگار
شوریده پیل وار در آیی تو در مصاف
چون شیر گرسنه که شتابد پی شکار
گه گرد برفشانی بر گوشه فلک
گه آب برجهانی در دیده سوار
گاهی کنی ز کشته همه روی دشت کوه
گاهی کنی به نیزه همه روی کوه غار
از موج خون کنی تو پَر جبرئیل سرخ
وز جان بدسگال رخ آفتاب تار
هر حمله‌ای که آری بوسه دهد ز جان
بر نعل توسن تو جان سفندیار
از جود دست تو عجب آید مرا همی
تا بر عنان چگونه کنی دست استوار
رمح تو بند حادثه بگشاید از سپهر
گرز تو برج کنگره بردارد از حصار
آسیب نعل اسب تو اندر زمین جنگ
بر آسمان زمین دگر سازد از غبار
گور افگند به باد و سوار افگند به عکس
تیغ تو در نبرد و خدنگ تو در شکار
ور عکس تیغ تو به هوا روشنی دهد
ارواح کشتگان شود اندر هوا فگار
ای کار زار کرده بر اعدای ملک خویش
وای آن کسی که پیش تو آید به کارزار
تو سایه خدایی و از روی حفظ خلق
نه شگفت اگر عذاب تو باشد خدای‌وار
ابلیس را خدای تعالی عزیز کرد
آنگه چنانکه خواست لعین کرد و خاکسار
چندین هزار دست برآورده در دعا
با یارب و تضرع و زاری و زینهار
هرگز خدای ضایع کی ماند، ای ملک؟
خوش زی و عمر خویش به شادی همی گذار
رنجه مباش هرگز، زین پس به دولتت
از لشکر تو یک تن وز دشمنان هزار
ای خسروی، که دولت بی رنج و گنج تو
از جان بد سگال برآرد همی دمار
من بنده گر ز یاد تو جان پرورم ز دور
حاسد چه خواهد از من رنجور دل فگار؟
تا آب و خاک و آتش و باد، این چهار ضد
با یک دگر به طبع نگردند سازگار
تا هر شبی کنار فلک گردد از نجوم
چون چشم عشق بازان پر در شاهوار
شاه جهان مظفر و منصور باد و باد
از عمر شادمانه و از ملک شاد خوار
درگاه او ز جاه شده قبله ملوک
میدان او ز فخر شده مقصد کبار
نیکو سگال دولت او همچو او عزیز
بدخواه جان او شده از غم ذلیل و خوار
چشمش همه به قد سواران سرو قد
دستش همه به زلف نگاران گل عذار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خیز، ای بت بهشتی، آن جام می بیار
که‌اردیبهشت کرد جهان را بهشت‌وار
هوش مصنوعی: بیدار شو، ای معشوق بهشتی، آن لیوان می را بیاور. زیرا کار دی، جهان را مانند بهشت کرده است.
نقش خورنقست همه باغ و بوستان
فرش ستبرقست همه دشت و کوهسار
هوش مصنوعی: تمام باغ‌ها و بوستان‌ها به زیبایی خورنق نقش زده شده‌اند و دشت‌ها و کوه‌ها مانند فرشی گسترده و زیبا جلوه‌گری می‌کنند.
فرشی فگنده دشت، پر از نقش بافرین
تاجی نهاده باغ، پر از دُر افتخار
هوش مصنوعی: دشتی پوشیده از گل و نقش و نگار است، و باغی با درختانی که شاخسار آن‌ها مانند تاجی زیبا به نظر می‌رسد.
آن چون بهارخانه چین پر از نقش چین
این چون نگارخانه مانی پر از نگار
هوش مصنوعی: آن موجود همچون بهار، خانه‌ای پر از زیبایی و هنر است و این نیز مانند نگارخانه مانی، پر از تصاویری زیبا و دلنشین است.
آن افسر مرصع شاخ سمن نگر
و آن پرده موشح گلهای کامگار
هوش مصنوعی: به آن افسر زیبا که مانند شاخ سمن است نگاه کن و به آن پرده‌ای که گل‌های خوشبختی را نمایش می‌دهد.
این چون عذار حورا پر گوهرین سرشک
و آن چون بساط خلد پر از عنبرین عذار
هوش مصنوعی: این تصویر به زیبایی و دلربایی یک دختر حوری اشاره دارد که چهره‌اش با اشک‌های درخشان و باارزش زینت یافته است. همچنین، این تصویر به نعمت‌ها و لذت‌های بهشتی و عطرهای دل‌انگیز آنجا نیز اشاره می‌کند. به طور کلی، توصیف زیبایی و دلنشینی چیزی را به تصویر می‌کشد که هم فرشته‌گون است و هم جاذبه‌ای خاص دارد.
گلبن عروس‌وار بیاراست خویشتن
ابرش مشاطه‌وار همی شوید از غبار
هوش مصنوعی: باغ با زیبایی مانند عروس خود را تزئین کرده است و ابر، مانند آرایشگری، با بارش باران، گرد و غبار را از سر و روی آن می‌شوید.
گاهی طویله بندد از گوهرین صدف
گاهی نقاب پوشد از پرده بخار
هوش مصنوعی: گاهي طویله به زیبایی و درخشش یک صدف زیبا می‌ماند و گاه دیگر به ظاهری ساده و پوشیده شبیه می‌شود، مانند نقابی که از بخار بر چهره می‌نشاند.
آن لاله نهفته در و آب چشم ابر
گویی که جامهای عقیقست پر عَقار
هوش مصنوعی: آن گل لاله‌ای که در دل خاک پنهان شده، مانند ظرف‌هایی از سنگ عقیق است که پر از مایعات رنگین و زینتی است.
یا شعلهای آتش ترست اندر آب
یا موجهای لعل بدخشیست در شرار
هوش مصنوعی: شاید شعله‌های آتش در آب ترسیده‌اند یا اینکه موج‌های سرخ مانند لعل در دل آتش هستند.
یا لعبتان باغ بهشتی شدند باز
آراسته به دُر و گهر، گوش و گوشوار
هوش مصنوعی: دو دختر زیبا مانند گل‌های بهشتی به خوش‌چهرگی و زینت آراسته شده‌اند، با گوشواره‌ها و زیورآلاتی که بر زیبایی آن‌ها می‌افزاید.
آن از ردای رضوان پوشید قُرطه‌ای
وین از پر فریشتگان دوخته ازار
هوش مصنوعی: او ردای بهشتی به خود پوشیده و این یکی پوشش دیگری از بال‌های فرشتگان دارد.
آن لوحهای موسی بر گرد کوه و دشت
و آن صفحهای مانی بر سرو و بر چنار
هوش مصنوعی: این ابیات به مفاهیم و نشانه‌های عمیق فرهنگی اشاره دارد. اشاره به لوح‌های موسی، نمادی از پیام الهی و راهنمایی است که بر دشت‌ها و کوه‌ها پراکنده شده است. همچنین، صفحات مانی، نمادی از هنر و تفکرات عمیق بشری است که در طبیعت و درختان تجلی می‌کند. به طور کلی، این موضوع به ارتباط بین طبیعت و پیام‌های معنوی و فرهنگی انسان‌ها پرداخته و نشان‌دهنده تأثیر این مفاهیم بر زندگی و فرهنگ ما است.
از ژاله نقش این همه پر گوهر بدیع
وز لاله فرش آن همه یاقوت آبدار
هوش مصنوعی: از شبنم، این همه نقوش با ارزش و زیبا شکل گرفته و از گل لاله، این همه یاقوت درخشان و خوش‌رنگ به وجود آمده است.
رنگست، رنگ رنگ، همه کوهسار و دشت
طیره است، طرفه طرفه، همه طرف جویبار
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر زیبایی‌های طبیعی است. در آن به رنگ‌های مختلف در کوه‌ها و دشت‌ها اشاره شده و تأکید دارد که همه جا پر از زیبایی‌ها و جلوه‌های طبیعی است، به‌ویژه در اطراف جویبارها. تصویرهایی از طبیعت رنگارنگ و سرسبز در ذهن خواننده ایجاد می‌کند.
یک کوهسار نعره نخجیر جفت جوی
یک مرغزار ناله مرغان زار زار
هوش مصنوعی: در دل کوه‌ها صدایی شبیه به فریاد جانوران وحشی شنیده می‌شود و در دشت‌ها، پرندگان با ناله‌های غمگین خود در حال آواز هستند.
هامون ستاره رخ شد و گردون ستاره بخش
صحرا ستاره بر شد و گلبن ستاره بار
هوش مصنوعی: هامون درخشان شد و آسمان ستاره‌هایش را به دشت بخشید. در این میان، ستاره‌ها در صحرا بدرخشیدند و گلستان پر از ستاره گردید.
عالم شده به وصل چنین نوبهار خوش
من زار و دور از آن رخ مانند نوبهار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حال خود در بهار پرداخته است. او احساس می‌کند که بهاری زیبا و تازه آغاز شده، اما خودش در حالتی زار و دور از آن زیبایی و شادابی است. این تضاد بین زیبایی بهار و حال پریشان شاعر نشان‌دهنده احساس تنهایی و غم اوست.
ای نوبهار عاشق، آمد بهار نو
نو بنده دور مانده از آن روی چون بهار
هوش مصنوعی: ای بهار تازه و عاشق، فصل نو با زیبایی‌های تازه‌اش آمد و من که از آن چهره زیبا دور مانده‌ام، به مانند بهار دلم برای دیدنش تنگ شده است.
روزی هزار بار به پیش خیال تو
دیده کنم به جای سرشک، ای صنم، نثار
هوش مصنوعی: هر روز هزار بار به یاد تو نگاه می‌کنم و به جای اشک، عشق و محبت را نثار می‌کنم، ای معشوق.
ما را چو روزگار فراموش کرده‌ای
یارا، شکایت از تو کنم یا ز روزگار؟
هوش مصنوعی: ای یار، تو ما را فراموش کرده‌ای، حالا آیا باید از تو شکایت کنم یا از روزگاری که این وضعیت را به وجود آورده است؟
گر آرزوی روی تو جرمیست عفو کن
ور انتظار وصل تو خونیست در گذار
هوش مصنوعی: اگر آرزوی دیدن چهره‌ات گناهی است، ببخشایم. و اگر انتظار وصل تو باعث رنج و درد من است، مرا رها کن.
گرد وداعگاه تو، ای دوست، روز و شب
یعقوب وار مانده خروشان و سوگوار
هوش مصنوعی: در جلوی محل وداع تو، ای دوست، من مثل یعقوب همیشه آشفته و غمگین روز و شب می‌گذرانم.
پیرامنم ز آب دو دیده چو آبگیر
پیراهنم ز خون دو چشمم چو لاله زار
هوش مصنوعی: چشم‌هایم مثل آبگیر پر از اشک است و پیراهنم از خون چشمانم به لکه‌های سرخ شبیه است، مانند لاله‌زار.
نه بر وصال روی تو ای دوست، دسترس
نه بر دریغ و حسرت هجران تو قرار
هوش مصنوعی: دوست عزیز، نه به عشق و وصال تو دسترسی دارم و نه در حسرت جدایی‌ات آرامش می‌یابم.
گه لاله بردمد به رُخم بر، ز خون دل
گه سبزه بر دمد، زنم دیده بر کنار
هوش مصنوعی: گاهی گل لاله در باغ به بار می‌آید و گاهی سبزه جوانه می‌زند. من از روی دل‌تنگی به این زیبایی‌ها نگاه می‌کنم.
هر قطره‌ای کز آب دو چشمم فرو چکد
گردد ز آتش دلم اندر زمان شرار
هوش مصنوعی: هر قطره اشک که از چشمانم بریزد، به دلیل آتشین بودن دل من، شعله ای از آن آتش در درونم روشن می شود.
ای یادگار مانده مرا یاد روی خویش
یاد رهی نوشته تو بر پشت یادگار
هوش مصنوعی: ای یادگاری که از تو برای من مانده است، یاد زیبایی چهره‌ات و نشانه‌ای که تو بر پشت این یادگار نوشته‌ای.
از تو به یاد روی تو خرسند گشته‌ام
زان پس که می‌بداشتمت در دل استوار
هوش مصنوعی: من از یاد تو خوشحال شده‌ام، زیرا از زمانی که در دل خود محبتت را احساس کردم، آرامش یافته‌ام.
گر یک نفس فراق تو اندیشه کردمی
گشتی ز بیم هجر دل و جان من فگار
هوش مصنوعی: اگر برای یک لحظه به جدایی تو فکر می‌کردم، دل و جانم از ترس دوری تو داغدیده و آزرده می‌شدند.
اکنون تو دوری از من و من بی تو زنده‌ام
سختا که آدمیست بر احداث روزگار!
هوش مصنوعی: اکنون تو از من فاصله داری و من بدون تو زندگی می‌کنم. وای بر حال آدمی که در برابر سختی‌های زمانه مقاومت می‌کند!
شرطیست مر مرا که: نگیرم بجز تو دوست
عهدیست مر مرا که: نخواهم بجز تو یار
هوش مصنوعی: برای من شرطی وجود دارد که جز تو هیچ دوستی نخواهم گرفت و همچنین عهدی دارم که جز تو هیچ یاری را نخواهم خواست.
گر کالبد به خاک رساند مرا فراق
در زیر خاک باشمت، ای دوست، خواستار
هوش مصنوعی: اگر فراق تو مرا به خاک بسپارد، در زیر خاک نیز از تو خواهم خواست، ای دوست.
ما بندگان شاه جهانیم و نیک عهد
جز نیک عهد نبود نزدیک شهریار
هوش مصنوعی: ما همگی خدمتگزاران پادشاه جهانی هستیم و جز کسانی که با نیکوکاری پیمان بسته‌اند، نزدیک پادشاه نمی‌توانند باشند.
شاه جهان، سپهر هنر، آفتاب جود
سلطان شرق، ناصر دین، شمسه تبار
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف شخصی بلندمرتبه و با ویژگی‌های برجسته می‌پردازد. او به عنوان حاکم و پیشوای مردم شناخته می‌شود که در زمینه هنر و سخاوتمندی ممتاز است. این شخص به مانند خورشیدی در آسمان می‌درخشد و به دفاع از دین و اعتقادات خود می‌پردازد. او از نسل و تبار پرافتخار برخوردار است و به عنوان منبع نور و هدایت برای مردمانش به شمار می‌آید.
گنج محاسن و سر اخیار، ابوالحسن
نصر، آن نصیر دولت، منصور کردگار
هوش مصنوعی: ابوالحسن نصر، مردی با ویژگی‌های برجسته و مورد احترام، به عنوان حامی و پشتیبان دولت شناخته شده است. او با وجود ویژگی‌های خاص خود، در کارهای پادشاهی و مدیریت به منصور کمک می‌کند.
شاهی، که تا خدای جهان را بیافرید
چون او ندید چشم ستاره بزرگوار
هوش مصنوعی: سلطانی که در آغاز آفرینش جهان، خداوند را خلق کرده نمی‌تواند مانند او در چشم ستاره‌ای بزرگ و محترم دیده شود.
از جود او نهایت موجود شد نهان
وز فضل او کمال شرف گشت آشکار
هوش مصنوعی: از سخاوت او، آنچه وجود داشت، به طور پنهانی به کمال رسید و به خاطر لطف او، مقام عالی در برابر همگان نمایان شد.
اندازهٔ هنر، هنر او کند پدید
آوازهٔ خرد، خرد او کند عیار
هوش مصنوعی: این شعر می‌گوید که هنر هر فرد به اندازهٔ استعداد و توانایی‌اش در خود را نشان می‌دهد و درواقع، هوش و خرد او به نوعی معیار سنجش ارزش و کیفیت هنر او محسوب می‌شود. یعنی هر چه فرد خرد و دانایی بیشتری داشته باشد، هنر او نیز بهتر و نمایان‌تر خواهد بود.
فخرست ملک را به چنو شاه ملک بخش
عزست بخت را به چنو شاه تاجدار
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که افتخار و عظمت به کشور از طرف پادشاه و حاکم آن سرچشمه می‌گیرد، و همچنین سرنوشت و بخت خوب نیز از وجود یک پادشاه تاجدار و با اقتدار به دست می‌آید.
نی در خرد قیاسش معقول در خرد
نی در هنر صفاتش معدود در شمار
هوش مصنوعی: نی در خرد قابل مقایسه و سنجش نیست، و در هنر، ویژگی‌های او شمارش‌پذیر و محدود نمی‌باشد.
معلوم اوست هرچه معانیست در علوم
موروث اوست هرچه نهانیست در بحار
هوش مصنوعی: آنچه در علم‌ها وجود دارد و معنا پیدا می‌کند، از آنِ اوست. هر چه در دل‌ها پنهان است نیز در عمق وجود او نهفته است.
آثار عدل او چو ستاره است بی عدد
دریای جود او چو سپهرست بی کنار
هوش مصنوعی: آثار عدالت او مانند ستاره‌های بی‌شماری هستند که در آسمان می‌درخشند و دریای بخشش او مانند آسمانی بی‌انتهاست که هیچ مرزی ندارد.
رایش چو اصل پاکش پاکیزه از عیوب
رسمش چو اعتقادش تابنده‌تر ز نار
هوش مصنوعی: نسبت به طینت و ذات او، خلوص و پاکی دارد و از هر عیب و نقصی به دور است. اما در رسم و آیینش، همان‌قدر که اعتقادش قوی و روشن است، ظاهرش نیز تابناک و زیباست.
گر باد جاه او به زمین بر گذر کند
ور گرد موکبش به فلک بر کند گذار
هوش مصنوعی: اگر باد قدرت او به زمین بوزد و اگر گرد و غبار مقامش به آسمان برود.
این توتیای چشم شرف گردد از شرف
و آن یک قبول عالم اقبال از افتخار
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که زیبایی و شکوه چشم به احترام و ارزش خود می‌افزاید، و از سوی دیگر، یک پذیرش از سوی عالم و جامعه می‌تواند به افتخار و اعتبار بیشتری منجر شود. به عبارتی، زیبایی و شخصیت فرد به اعتبارش در چشم دیگران و جامعه کمک می‌کند.
ای خسروی، که دولت و اقبال روز و شب
دارند گرد درگه میمون تو قرار
هوش مصنوعی: ای سرور بزرگ، تو که همیشه درهای خوشبختی و کامیابی بر تو باز است، روز و شب در کنار درگاه خوشبختی‌ات قرار دارد.
این از منازعان تو صافی کند جهان
و آن از مخالفان تو خالی کند دیار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یکی از طرفین دعوا و ناپاکی‌ها به خاطر وجود تو، دنیا را از تیرگی و ناپاکی پاک می‌کند و طرف دیگر به دلیل مخالفت‌ها و دشمنی‌ها، مکان‌ها را خالی از سکنه می‌کند. به عبارتی، وجود تو باعث می‌شود که نیکی‌ها رشد کنند و بدی‌ها محو شوند.
ابری تو روز بزم و هزبری تو روز رزم
نیلی به روز بخشش و پیلی به روز کار
هوش مصنوعی: بودن تو مانند ابری است که در روز جشن و شادمانی سایه می‌افکند و در زمان جنگ و نبرد، همچون همرزم و یاری می‌درخشد. در روزی که به بخشش می‌پردازیم، تو مانند رنگ آبی که نماد آرامش است و در روز فعالیت و تلاش، تو همچون فیل و قدرت نمایان می‌گردی.
میدان پر اژدها شود از تو به روز جنگ
مجلس پر آفتاب بود از تو روز بار
هوش مصنوعی: جنگ و نبرد در میدان به خاطر حضور تو به راه می‌افتد و روز روشن و خوشایند به دلیل وجود توست.
شمشیر تو قضای بدست، ای ملک، که او
نه در قراب راحت دارد، نه در قرار
هوش مصنوعی: شمشیر تو تقدیر بدی است، ای پادشاه، چرا که او نه در لابه‌لای راحتی قرار دارد و نه در آرامش.
تا او پدید نامد معلوم کس نشد
خورشید خون فشان و سپهر سرشک بار
هوش مصنوعی: تا زمانی که او ظاهر نشده، هیچ‌کس ندانست که خورشید با خونش می‌درخشد و آسمان در اشک غرق است.
گر ذوالفقار معجز دین بود، ای ملک
تیغ ذوالفقار و صفات تو ذوالفقار
هوش مصنوعی: اگر ذوالفقار معجزه دین باشد، ای پادشاه، تیغ تو و ویژگی‌هایت مانند ذوالفقار است.
روزی که گرد معرکه تیره کند هوا
گردد زمین چو قیر و فلک تار همچو قار
هوش مصنوعی: روزهایی که غم و اندوه فضا را تیره و تار کند، زمین به مانند قیر سیاه و آسمان همچون تاریکی مطلق به نظر می‌رسد.
کیمخت کوه بگسلد از زخم بانگ کوس
گوش زمانه کر شود از هول گیر و دار
هوش مصنوعی: اگر کوه از شدت صدای طبل جابجا شود، همه جهان دیگر نمی‌تواند صدای خود را بشنود و در مواجهه با این وحشت عظیم به سکوت می‌گراید.
بی مهر چهرهای دلیران شود زریر
بی باده چشمهای شجاعان کند خمار
هوش مصنوعی: اگر محبت و مهر نباشد، چهره دلیران زرد و پژمرده می‌شود و چشم‌های شجاعان بدون شادی و نشاط می‌گردد.
بر حلقهای جوشن خون مبارزان
گردد چو لعل خرده به پیروزه بر نگار
هوش مصنوعی: در حلقه‌های زره، خون جنگجویان همچون دانه‌های الماس در زیر نور درخشان می‌شود.
شوریده پیل وار در آیی تو در مصاف
چون شیر گرسنه که شتابد پی شکار
هوش مصنوعی: تو مانند حیوانی سرکش و وحشی به میدان نبرد می‌آیی، همچون شیر گرسنه‌ای که برای شکار به دنبال طعمه می‌تازد.
گه گرد برفشانی بر گوشه فلک
گه آب برجهانی در دیده سوار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات تو می‌افشانی گرد و غبار را در گوشه‌ای از آسمان و گاهی آب بر تمام زمین می‌ریزی و در چشمانت سوار هستی.
گاهی کنی ز کشته همه روی دشت کوه
گاهی کنی به نیزه همه روی کوه غار
هوش مصنوعی: گاهی بر روی زمین کشته‌های زیادی را مشاهده می‌کنی و گاهی هم از بلندی کوه به پایین نگاه می‌کنی و دنیای زیر پا را می‌بینی.
از موج خون کنی تو پَر جبرئیل سرخ
وز جان بدسگال رخ آفتاب تار
هوش مصنوعی: از خون موج‌زن تو، بال‌های جبرئیل به رنگ سرخ درمی‌آید، و چهره‌ی آفتاب از جان پلید و بدسگال تو، تاریک و زشت می‌گردد.
هر حمله‌ای که آری بوسه دهد ز جان
بر نعل توسن تو جان سفندیار
هوش مصنوعی: هر ضربه‌ای که به تو وارد می‌شود، مانند بوسه‌ای است که از جانم به تو می‌زنم، همان‌طور که جان سفندیار به نعل اسب تو می‌رسد.
از جود دست تو عجب آید مرا همی
تا بر عنان چگونه کنی دست استوار
هوش مصنوعی: دست سخاوتمند تو برای من شگفت‌انگیز است. چگونه می‌توانی در این حال که بر اسب کنترل داری، دستت را به گونه‌ای ثابت و استوار نگه‌داری؟
رمح تو بند حادثه بگشاید از سپهر
گرز تو برج کنگره بردارد از حصار
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو می‌تواند مشکلات را از میان بردارد و قدرت تو می‌تواند موانع را از سر راه بردارد.
آسیب نعل اسب تو اندر زمین جنگ
بر آسمان زمین دگر سازد از غبار
هوش مصنوعی: زخم نعل اسب تو بر زمین جنگ، به آسمان می‌رسد و از غبار، زمین جدیدی خواهد ساخت.
گور افگند به باد و سوار افگند به عکس
تیغ تو در نبرد و خدنگ تو در شکار
هوش مصنوعی: در اینجا به نقل از یک سراینده، اشاره شده است که در جنگ و شکار، دو چیز مهم وجود دارد: نیروی دشمن که مانند باد است و سوارانی که به جنگ می‌آیند. در واقع، شاعر به مقایسه قدرت تیغ و تیر در میدان نبرد و شکار می‌پردازد و به شکلی نمادین می‌گوید که با استفاده از این ابزارها می‌توان بر دشواری‌ها و چالش‌ها غلبه کرد.
ور عکس تیغ تو به هوا روشنی دهد
ارواح کشتگان شود اندر هوا فگار
هوش مصنوعی: اگر تصویر تیغ تو در آسمان روشنایی ایجاد کند، ارواح کشته‌شدگان در هوا پراکنده خواهند شد.
ای کار زار کرده بر اعدای ملک خویش
وای آن کسی که پیش تو آید به کارزار
هوش مصنوعی: ای کسی که در جنگ‌ها برای حفظ سرزمین خود تلاش کرده‌ای، وای بر آن کسی که در برابر تو قرار می‌گیرد و با تو به جنگ می‌آید.
تو سایه خدایی و از روی حفظ خلق
نه شگفت اگر عذاب تو باشد خدای‌وار
هوش مصنوعی: تو تجلی قدرت خدا هستی و به خاطر حفظ و نگهداری از مخلوقات، طبیعی است که اگر عذاب تو باشد، مانند عذاب خداوند خواهد بود.
ابلیس را خدای تعالی عزیز کرد
آنگه چنانکه خواست لعین کرد و خاکسار
هوش مصنوعی: خداوند ابلیس را عزیز و بزرگوار قرار داد، اما بعداً همان ابلیس به خاطر خواسته‌هایش به جایی رسید که به ذلت و خفت افتاد.
چندین هزار دست برآورده در دعا
با یارب و تضرع و زاری و زینهار
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم با دست‌های بلند شده به دعا و زاری، از خداوند کمک می‌خواهند و ناله می‌کنند و از او درخواست رحمت و نجات می‌کنند.
هرگز خدای ضایع کی ماند، ای ملک؟
خوش زی و عمر خویش به شادی همی گذار
هوش مصنوعی: هرگز خداوندی که منجر به آسیب و ضرر شود باقی نمانده است، ای پادشاه! پس خوش بزی و عمرت را با شادی سپری کن.
رنجه مباش هرگز، زین پس به دولتت
از لشکر تو یک تن وز دشمنان هزار
هوش مصنوعی: هرگز خودت را زحمت نده، از این به بعد به خاطر جایگاهت از لشکرت یک نفر هم نگران نباش و از دشمنان هم هزار نفر نترس.
ای خسروی، که دولت بی رنج و گنج تو
از جان بد سگال برآرد همی دمار
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که سرنوشت خوش و بی زحمت تو، حتی از جان بدخواهان را نیز به سختی به زانو درمی‌آورد.
من بنده گر ز یاد تو جان پرورم ز دور
حاسد چه خواهد از من رنجور دل فگار؟
هوش مصنوعی: من اگرچه بنده‌ای از تو هستم و جانم را از محبت تو پرورانده‌ام، از دور حاسدان و کسانی که حسادت می‌کنند، نگران نیستم و به آن‌ها اهمیت نمی‌دهم. دل شکسته من از رنج و ناراحتی آن‌ها آزرده نمی‌شود.
تا آب و خاک و آتش و باد، این چهار ضد
با یک دگر به طبع نگردند سازگار
هوش مصنوعی: تا هنگامی که آب و خاک و آتش و باد وجود دارند، این چهار عنصر مختلف نمی‌توانند به راحتی با یکدیگر تطابق پیدا کنند.
تا هر شبی کنار فلک گردد از نجوم
چون چشم عشق بازان پر در شاهوار
هوش مصنوعی: برقراری ارتباط با آسمان شب و ستارگان، مانند چشمی که عاشقان بر زیبایی می‌نگرند، نشان‌دهنده‌ی عشق و علاقه‌ای عمیق است.
شاه جهان مظفر و منصور باد و باد
از عمر شادمانه و از ملک شاد خوار
هوش مصنوعی: امیدوارم پادشاه جهان همیشه پیروز و موفق باشد و عمرش پر از شادی و خوشبختی در سرزمینش باشد.
درگاه او ز جاه شده قبله ملوک
میدان او ز فخر شده مقصد کبار
هوش مصنوعی: درگاه پروردگار، جایگاه و قبله‌ی پادشاهان است و میدان او، مقصد بزرگانی است که به عظمت و فخر دست یافته‌اند.
نیکو سگال دولت او همچو او عزیز
بدخواه جان او شده از غم ذلیل و خوار
هوش مصنوعی: دولت و خوشبختی او بسیار ارزشمند و گرانقدر است، اما افرادی که به او حسد می‌ورزند، به خاطر غم و حسرت به حال او، خود را ذلیل و بی‌ارزش می‌بینند.
چشمش همه به قد سواران سرو قد
دستش همه به زلف نگاران گل عذار
هوش مصنوعی: چشم‌های او به اندازه قد بلندی سواران زیباست و دستانش به لطافت موهای زلف گل‌ها می‌باشد.