گنجور

شمارهٔ ۱۷ - در مدح کمال الدین محمود

زهی دولت! زهی ملکت! زهی همت! زهی سلطان!
زهی حشمت! زهی نعمت! زهی قدرت! زهی امکان!
سپاس آن را که توفیقش موافق گشت با دولت
بتابید چنین دولت، به اقبال چنین سلطان
چنین سلطان، که چشم ملک در علم چنو کمتر
ندیدست و نبیند نیز زیر گنبد گردان
خداوندی، که تا ملکت شرف پذرفت از ایامش
جمال افزود ازو گیتی، جلال افزود ازو گیهان
مظفر شد سپاه دین و ایمن شد طریق حق
منور شد رخ اسلام و روشن شد ره ایمان
هزاران صورت جان است در شمشیر او پیدا
هزاران صورت جاه است در اقبال او پنهان
جماد ار جانور گردد، به فر او، عجب نبود
که از بیمش همی گردد هزاران جانور بی‌جان
فلک قدر ملک دیدار گردون فر دریا دل
جهان آرای ملک افروز کشور گیر فرمان ران
سپهر دانش و دولت، بهار ملکت و ملت
جمال مسجد و منبر، نظام مجلس و میدان
ز شاهان و جهانداران کرا بود این چنین حجت؟
ز سلطانان و جباران کرا بود این چنین برهان؟
وی اندر دار ملک خویش و دشمن درختا عاجز
وی اندر صدرو بر اعدا ز بیمش پیرهن زندان
زهی همت! که چون دستش موافق گشت بارایش
جهانی را براندازد به یک ساعت، به یک فرمان
نه دیبا ماند اندر چین، نه گوهر ماند اندر که
نه لؤلؤ ماند اندر بحر و نه زر ماند اندر کان
الا، یا دولت عالی، همیشه شادمان بادی
که عالم را تو کردستی بدین شادی چنین شادان
نعیم تو جهان نو بنا کردست، کندر وی
صفت گردد همی عاجز، خرد گردد همی حیران
یکی عالم پدید آمد، که فردوس برین گویی
نهان خویش بنمود از حجاب غیب ناگاهان
مرصع کرد تقدیرش به فرّ آفرین صورت
منقش کرد اقبالش به تأیید شرف ارکان
ز رایت‌ها و آذین‌ها همه وادی بهشت‌آیین
ز ایوان‌ها و میدان‌ها همه صحنش نگارستان
یکی از خرمن دیبا، چو قصر و قبه قیصر
یکی از گنج مروارید، همچون تاج نوشروان
هوا در زرّ و در دیبا نهفته صورت گردون
سپهر اندر رواق و طاق گم کرده ره دوران
فلک کردار منظرها، بر اطراف صنوبرها
ارم کردار طارم‌ها، به کیوان بر زده ایوان
زره‌زلفان مشکین‌خط به صحرا دایره بسته
فگنده گوی یاقوتین به پیش عنبرین چوگان
یکی با ساغر زرین، یکی با جام یاقوتین
یکی با بیضهٔ عنبر، یکی با دستهٔ ریحان
نگاران چون بتان خلد هر یک با دگر زینت
درختان چون درخت خلد هر یک با دگر الحان
زهی نهمت! که از بهر غرور دین و دنیا را
جهانی را کنی آباد و گنجی را کنی ویران
مروت را و همت را به جایی بر رسانیدی
که اندر وَهمِ مخلوقان نگنجد وصف این و آن
همی تا چشم مهجوران کنار از خون کند دریا
همی تا زلف دلبندان بساط گل کند میدان
به ملک اندر بزی چندان که از اقبال و جاه تو
چو تو گردند فرزندان فرزندان فرزندان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی دولت! زهی ملکت! زهی همت! زهی سلطان!
زهی حشمت! زهی نعمت! زهی قدرت! زهی امکان!
هوش مصنوعی: چه دولت بزرگی! چه سرزمین با شکوهی! چه اراده‌ای! چه پادشاهی! چه شکوه و عظمت! چه نعمت‌های فراوانی! چه قدرت و توانمندی! چه فرصت‌ها و امکاناتی!
سپاس آن را که توفیقش موافق گشت با دولت
بتابید چنین دولت، به اقبال چنین سلطان
هوش مصنوعی: شکرگزاری به خاطر این است که موفقیت و خوشبختی به همراهی یک حاکم نیکوکار به وجود آمده است.
چنین سلطان، که چشم ملک در علم چنو کمتر
ندیدست و نبیند نیز زیر گنبد گردان
هوش مصنوعی: سلطانی که دانش او را کمتر کسی در جهان دیده و نخواهد دید، در زیر آسمان بی‌کران قرار دارد.
خداوندی، که تا ملکت شرف پذرفت از ایامش
جمال افزود ازو گیتی، جلال افزود ازو گیهان
هوش مصنوعی: خداوندی که وقتی ملک و حکومت را قبول کرد، زیبایی و جمال او افزوده شد و به واسطه او، دنیا و جلال آن نیز افزایش پیدا کرد.
مظفر شد سپاه دین و ایمن شد طریق حق
منور شد رخ اسلام و روشن شد ره ایمان
هوش مصنوعی: سپاه دین پیروز شد و راه حق امن گشت. چهره اسلام درخشان شد و راه ایمان روشن گردید.
هزاران صورت جان است در شمشیر او پیدا
هزاران صورت جاه است در اقبال او پنهان
هوش مصنوعی: در شمشیر او هزاران نوع جان و روح وجود دارد که نمایان است و در موفقیت او هزاران نوع جلال و عظمت نهفته است.
جماد ار جانور گردد، به فر او، عجب نبود
که از بیمش همی گردد هزاران جانور بی‌جان
هوش مصنوعی: اگر اجسام بی‌روح به موجودات زنده تبدیل شوند، تعجبی ندارد که از ترس آن‌ها هزاران موجود بی‌جان نیز به وجود بیایند.
فلک قدر ملک دیدار گردون فر دریا دل
جهان آرای ملک افروز کشور گیر فرمان ران
هوش مصنوعی: آسمان ارزش پادشاهی را می‌بیند، در حالی که زمین و دریا دلشان به دنیا آراسته است. برای کشور ما که نورافکن است، باید فرمان روایی را به دست بگیرد.
سپهر دانش و دولت، بهار ملکت و ملت
جمال مسجد و منبر، نظام مجلس و میدان
هوش مصنوعی: آسمان علم و ثروت، فصل سرسبز کشور و مردم، زیبایی مسجد و منبر، ترتیب مجلس و میدان.
ز شاهان و جهانداران کرا بود این چنین حجت؟
ز سلطانان و جباران کرا بود این چنین برهان؟
هوش مصنوعی: این سؤال مطرح می‌شود که چه کسی می‌تواند چنین دلیلی را ارائه کند؟ آیا از میان پادشاهان و فرمانرواها کسی توانسته است چنین حجت و دلیل قاطعی بیاورد؟ و همچنین، آیا از میان سلاطین و زورمندان کسی می‌تواند برهانی به این قوت و استحکام ارائه کند؟
وی اندر دار ملک خویش و دشمن درختا عاجز
وی اندر صدرو بر اعدا ز بیمش پیرهن زندان
هوش مصنوعی: او در سرزمین خودش است و دشمنانش به خاطر ترس از او، قادر به حرکت نمی‌شوند و او با قدرت و قدرتش به طور خوفناک بر دشمنانش تسلط دارد.
زهی همت! که چون دستش موافق گشت بارایش
جهانی را براندازد به یک ساعت، به یک فرمان
هوش مصنوعی: بسیار ستودنی است! زمانی که اراده‌اش با خواسته‌اش هم‌سو شد، می‌تواند در یک ساعت با یک دستور، تمام بار و مسئولیت‌های جهان را کنار بزند.
نه دیبا ماند اندر چین، نه گوهر ماند اندر که
نه لؤلؤ ماند اندر بحر و نه زر ماند اندر کان
هوش مصنوعی: نه پارچه‌های نرم و گران‌قیمت باقی مانده و نه جواهرات ارزشمند، در دل دریا لؤلؤیی موجود است و نه طلا در معادن.
الا، یا دولت عالی، همیشه شادمان بادی
که عالم را تو کردستی بدین شادی چنین شادان
هوش مصنوعی: ای خوشبختی بزرگ، همیشه شاد و خوشحال باشی، که تو با این شادی، جهان را پر از سرور کرده‌ای.
نعیم تو جهان نو بنا کردست، کندر وی
صفت گردد همی عاجز، خرد گردد همی حیران
هوش مصنوعی: نعمت‌های تو دنیای جدیدی ایجاد کرده‌اند، در این دنیا صفات آنچنان هستند که انسان‌ها عاجز و ناتوان می‌شوند و عقل انسان‌ها در شگفتی فرو می‌رود.
یکی عالم پدید آمد، که فردوس برین گویی
نهان خویش بنمود از حجاب غیب ناگاهان
هوش مصنوعی: یک دانشیار ظاهر شد، که گویی به طور ناگهانی جنته برین خود را از پشت پرده‌ی رازآلود نشان داد.
مرصع کرد تقدیرش به فرّ آفرین صورت
منقش کرد اقبالش به تأیید شرف ارکان
هوش مصنوعی: سرنوشت او را با زیبایی و جلالی خاص آراسته‌اند و خوشبختی‌اش به واسطه‌ی شرافت و اصالتش شکل گرفته است.
ز رایت‌ها و آذین‌ها همه وادی بهشت‌آیین
ز ایوان‌ها و میدان‌ها همه صحنش نگارستان
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و شکوه یک مکان بهشتی اشاره شده است. تمام نقاط این مکان مملو از پرچم‌ها و زینت‌هاست و از ایوان‌ها و میدان‌ها، فضای این محل به گونه‌ای است که به یک نگارستان زیبا و دلنشین تبدیل شده است.
یکی از خرمن دیبا، چو قصر و قبه قیصر
یکی از گنج مروارید، همچون تاج نوشروان
هوش مصنوعی: از میان خرمن دیبا، مانند قصر و گنبد قیصر است و یکی از گنج‌های مروارید، مانند تاج نوشروان به شمار می‌آید.
هوا در زرّ و در دیبا نهفته صورت گردون
سپهر اندر رواق و طاق گم کرده ره دوران
هوش مصنوعی: هوا در زری که پوشیده و در پارچه‌ای نرم پنهان شده است، شکل آسمان و فضای وسیع را در دکوراسیون و قوس‌ها گم کرده و مسیر زمان را از دست داده است.
فلک کردار منظرها، بر اطراف صنوبرها
ارم کردار طارم‌ها، به کیوان بر زده ایوان
هوش مصنوعی: آسمان، شکل و منظره‌های زیبایی را برای درختان صنوبر می‌سازد و درختان طارم، به سمت سیاره زحل در حال رسیدن هستند و در واقع بر روی ایوانی قرار دارند.
زره‌زلفان مشکین‌خط به صحرا دایره بسته
فگنده گوی یاقوتین به پیش عنبرین چوگان
هوش مصنوعی: زلف‌های مشکی او مانند دایره‌ای در صحرا پراکنده شده‌اند و گویی که گوی‌هایی از یاقوت جلوه‌گرند و در پیش او، چوگان‌هایی به رنگ عنبر قرار دارد.
یکی با ساغر زرین، یکی با جام یاقوتین
یکی با بیضهٔ عنبر، یکی با دستهٔ ریحان
هوش مصنوعی: یکی با جامی طلایی، یکی با جامی از یاقوت، یکی با ظرفی از عنبر و یکی با دسته‌ای از ریحان.
نگاران چون بتان خلد هر یک با دگر زینت
درختان چون درخت خلد هر یک با دگر الحان
هوش مصنوعی: نگرانانی که زیبایی‌ها و جذابیت‌های خود را به نمایش می‌گذارند، مانند مجسمه‌های زیبای بهشتی هستند. آن‌ها همچون درختان بهشتی که هر یک با زیبایی و نوای خاص خود در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند، با هم harmoniously ترکیب می‌شوند.
زهی نهمت! که از بهر غرور دین و دنیا را
جهانی را کنی آباد و گنجی را کنی ویران
هوش مصنوعی: چقدر شگفت‌انگیز است که به خاطر خودخواهی، می‌توانی جهانی را آباد کنی، اما در عوض، یک گنجینه را نابود کنی.
مروت را و همت را به جایی بر رسانیدی
که اندر وَهمِ مخلوقان نگنجد وصف این و آن
هوش مصنوعی: تو با فداکاری و تلاش خود، به جایگاهی رسیدی که هیچ‌کس نمی‌تواند وصف توانایی‌ها و فضایل تو را درک کند.
همی تا چشم مهجوران کنار از خون کند دریا
همی تا زلف دلبندان بساط گل کند میدان
هوش مصنوعی: تا وقتی که چشمان بی‌خبر از محبت آن‌ها، احساسات عمیق را بروز ندهند، دریا هم به خاطر آن‌ها غمگین و خونی خواهد شد. و تا زمانی که زلف‌های محبوبان به زیبایی در میدان گل باز نشود، شادی و زیبایی در عالم برقرار نخواهد بود.
به ملک اندر بزی چندان که از اقبال و جاه تو
چو تو گردند فرزندان فرزندان فرزندان
هوش مصنوعی: در سرزمین‌های پادشاهی به اندازه‌ای زندگی کن که فرزندان و نوه‌هایت از نعمت و مقام تو بهره‌مند شوند و مانند تو به مقام و عالی‌منشی برسند.