گنجور

شمارهٔ ۴ - مدح فخرالدین عربشاه پادشاه کهستان

ای بخوبی پای بوس عارضت ماه آمده
دست نقص از دامن حسن تو کوتاه آمده
تیر چرخ از ترکش جزع تو یک بیلک شده
لطف جان از خرمن لعل تو یک کاه آمده
دلبربائیهای زلفت را چه دانم گفت لیک
جانفزائیهای لعلت سخت دلخواه آمده
هر شب از بهر خیالت مردم چشمم باشک
حجره را آبی زده پس بر سر راه آمده
در تک چاه بلا افتاده هم بر آب کار
هر که در کوی تو یک کام از سر چاه آمده
وآنکه آهی کرده از دست تو، سر در باخته
زین سبب خون من اندر کردن آه آمده
یک عجم بگرفته ظلم شاه عشقت تا دلم
دادخواهان پیش فخرالدین عربشاه آمده
دُر دریای نبوت لعل کان خاندان
آفتاب نور گستر ز آسمان خاندان
نام بی سرمایگان بر گوشه ی دفتر نویس
خرج و دخل سعیشان بر کیسه لاغر نویس
چو رسانی قوت مشتی قحط فرسود نیاز
راتب من بر دو یاقوت روان پرور نویس
آمد و شد بر سر کوی تو کار پای نیست
چون بدین سان خدمتی نازک بود بر سر نویس
جان عیسی روی دربار فراقت پست گشت
هر کجا ز اینگونه بیکاری بود بر خر نویس
مایه ی نیک اختری در خاک این درگاه جوی
بعد از آن نقش بلا بر دیده اخگر نویس
تا که هفت اقلیم حسن آید تو را زیر نگین
نام و القاب علاءالدوله بر دفتر نویس
لطف و قهرش، صورتی شد، روزگار آمد پدید
خلق و فعلش، خنده ئی زد، نوبهار آمد پدید
ابر عمانی چمن‌ها را دُرافشان می‌کند
تا دهان باغ را پر زّر رخشان می‌کند
دامن خورشید یک چشمه زاشک شعشعه
دامن کهسار پر لعل بدخشان می‌کند
هر شبی قندیل زر اندود این نیلی رواق
باغ بزم‌آرای را پر شمع رخشان می‌کند
از طبق سازد نثار ابر طاس سر نگون
موکب اقبال گل را گوهرافشان می‌کند
تا کمانکش می‌کند این بازوی قوس قزح
سبزه جوشن می‌نماید غنچه پیکان می‌کند
لاله را آتش زده بر سر ز کال اندر گیاه
با دو روزه عمر تدبیر زمستان می‌کند
باد مشاطه، چو بفشاند سر زلف بهار
همچو خلق شاه عطرش مشک ارزان می‌کند
آنکه در صدر نسب سلطان ساداتش نهند
در سپاه جاه سرخیل سعاداتش نهند
اقتدارش، رایت خورشید بر کردون زده است
بارگاهش، خیمه جمشید بر هامون زده است
خاک درگاهش، چو عقد گلستان از باد صبح
آتش اندر آبروی لولوی مکنون زده است
طرف حکم اوست، هر دُرّ شب افروزی که صنع
تا قیامت بر ستام ابلق کردون زده است
زّر احسانش که موزون نیست در معیار وهم
در سرا ضرب ضمیر من، زر موزون زده است
از پی کامش، هوا بر کارگاه اعتدال
مهره ئی بر روی این دیبای سقلاطون زده است
هرکه معجون خلاف او، سرشته است آسمان
زهر داروی فنا حالی، بر آن معجون زده است
تا جهانتازی نماید مدحش، این جا طبع من
اَبرش خورشید را نعل از هلال نون زده است
از ریاست پای در صدر ریاست می نهد
سلطنت را بوسه بر دست سیاست می نهد
جاهش، اندر بد و چون همزانوی هستی نشست
آسمان صف النعالی جست و در پستی نشست
چون سخارا، جفت دست بیدریغش دید، کان
مایه طاق آورده در کنج تهی دستی نشست
از پی صید نهنگان حوادث، تیغ او
عادت آبی ز سر بنهاده، با پستی نشست
ای جلالت کدخدای اصل بوده چون حدوث
بر سبیل آن زمان، در حجره هستی نشست
تا بدست هوشیاری، چون خرد برخاستی
باده را صد دشمنی، بر صورت مستی نشست
صورت جاه و جمال و بذل و باس و لطف و قهر
چون تو اندر بالش اقبال بنشستی، نشست
آب پیکر ملک را چون پای بگشادی برفت
خواب هیئات، فتنه را چون دست بر بستی نشست
گرد قهرت، دیده ی خورشید تاری میکند
زانکه روزکار، تیغت، روزگاری میکند
چون تو توسن را، لکام حکم تو بر کام باد
عرصه مقصود گامت را، بزیر گام باد
هم کلاه جاه تو، بر تارک افلاک باد
هم قبای عمر تو، بر قامت ایام باد
تا کنار عاشقی جای دل آرامی بود
بر کنار ملک و دین، تیغ تو جان آرام باد
هر که را، روی تو آمد رؤیت موعود نیست
هر که را رای تو باشد، رایت اسلام باد
وانکه با کینت ز دست هم عنانی دم زند
حلقه ی دور رکابش، بر قدم ها دام باد
تاج اگر میراث دارد فی المثل، همچون خروس
بانگش اندر فال عمر خویش، بی هنگام باد
کو مجالی تاز اوصاف تو، گوهر پاشمی
ور قبولی یابمی جان و خرد در پاشمی
هر که اقبالش، در ملک سلیمان می‌زند
مهر مهرت بر نگین خاتم جان می‌زند
آسمان بر هر که گام از خط او بیرون نهاد
از پی خوش کردن کام تو، دندان می‌زند
عزم تو، هرجا که بگشاید دری بر روی ملک
چرخ مسمار ابد، بر دست دربان می‌زند
شعله تیغ شریعت ساز ملحد سوز تو
آتش اندر رخت چرخ آخشیجان می‌زند
هر که روزی با خلافت، ماه بر کوهان زده است
تا قیامت روزگارش داغ بر ران می‌زند
آهن سرداست کینت نیست جان کندن دریغ
زانکه بتک بیهده بر روی سندان می‌زند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بخوبی پای بوس عارضت ماه آمده
دست نقص از دامن حسن تو کوتاه آمده
هوش مصنوعی: ای تو که زیبایی‌ات مانند ماه است، من در پای تو تعظیم می‌کنم و به خاطر زیبایی‌ات، من هم نقص‌هایم را فراموش کرده‌ام و به کمال تو پی برده‌ام.
تیر چرخ از ترکش جزع تو یک بیلک شده
لطف جان از خرمن لعل تو یک کاه آمده
هوش مصنوعی: تیر چرخ، که اشاره به تیر و کمان دارد، از ترکش تو خارج شده و به یک دانه کوچک تبدیل شده است. همچنین، لطف و محبت جان از خرمن زیبایی تو، مانند کاهی به دست آمده است.
دلبربائیهای زلفت را چه دانم گفت لیک
جانفزائیهای لعلت سخت دلخواه آمده
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که زیبایی‌های زلف تو چیست، اما از اثرگذاری و جذابیت لبت به شدت لذت می‌برم.
هر شب از بهر خیالت مردم چشمم باشک
حجره را آبی زده پس بر سر راه آمده
هوش مصنوعی: هر شب به یاد تو اشک می‌ریزم و در حالی که در اتاقم نشسته‌ام به در و دیوارش آب می‌زنم و سپس به انتظار تو در مسیر راه می‌ایستم.
در تک چاه بلا افتاده هم بر آب کار
هر که در کوی تو یک کام از سر چاه آمده
هوش مصنوعی: هر کس که در مسیر تو حتی یک خواسته برآورده کرده باشد، حتی اگر در深‌ترین مشکلات و سختی‌ها نیز گرفتار شود، به او کمک خواهد شد.
وآنکه آهی کرده از دست تو، سر در باخته
زین سبب خون من اندر کردن آه آمده
هوش مصنوعی: کسی که از دست تو ناله کرده و دلی شکسته دارد، به همین خاطر خون من در این آه و ناله نهفته است.
یک عجم بگرفته ظلم شاه عشقت تا دلم
دادخواهان پیش فخرالدین عربشاه آمده
هوش مصنوعی: یک فرد غریب به خاطر ظلم و ستم شاه عشق تو، دلش پر از درد و شکایت شده و حالا به خاطر فخرالدین عربشاه، دلدادگان و عاشقان را به جمع آورده است.
دُر دریای نبوت لعل کان خاندان
آفتاب نور گستر ز آسمان خاندان
هوش مصنوعی: خانواده پیامبر، مانند مرواری در دریای نبوت هستند و درخشش آنها همچون نور خورشید از آسمان می‌تابد.
نام بی سرمایگان بر گوشه ی دفتر نویس
خرج و دخل سعیشان بر کیسه لاغر نویس
هوش مصنوعی: نام کسانی که در زندگی به سختی و فقر مواجه‌اند، به خوبی در ذهن مانده است. در اینجا، تلاش‌ها و زحمات آن‌ها تنها برای پر کردن کیسه‌ای کم‌حجم و بی‌ارزش است.
چو رسانی قوت مشتی قحط فرسود نیاز
راتب من بر دو یاقوت روان پرور نویس
هوش مصنوعی: وقتی تو توانایی را به دست بیاوری، مانند خاکی تشنه و خسته که به آب نیاز دارد، من هم مثل دو الماس درخشان، آماده‌ی پرورش و رشد نوشته‌های خودم هستم.
آمد و شد بر سر کوی تو کار پای نیست
چون بدین سان خدمتی نازک بود بر سر نویس
هوش مصنوعی: حرکت و رفت و آمد در کوی تو کار ساده‌ای نیست، زیرا خدمت کردن به تو به این شیوه، نیازمند دقت و ظرافت زیادی است.
جان عیسی روی دربار فراقت پست گشت
هر کجا ز اینگونه بیکاری بود بر خر نویس
هوش مصنوعی: جان عیسی در برابر درگاه جدایی ضعیف و ناتوان شد، هر جا که اینگونه بیکاری و بی‌کاری وجود داشت، بر خر نوشت.
مایه ی نیک اختری در خاک این درگاه جوی
بعد از آن نقش بلا بر دیده اخگر نویس
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر می‌رسد که شاعر به رابطه‌ای بین سرنوشت افراد و سرزمین یا مکانی اشاره دارد. او از تأثیری که این مکان بر زندگی انسان‌ها دارد صحبت می‌کند و بیان می‌کند که در حالی که ممکن است خوشبختی و نیکی اولیه در این مکان وجود داشته باشد، اما پس از آن مشکلات و سختی‌ها نیز به وجود خواهند آمد که می‌تواند بر چهره و سرنوشت افراد تأثیر منفی بگذارد. به طور کلی، این نفوذ و تأثیر سرنوشت‌ساز را بر زندگی انسان‌ها به تصویر می‌کشد.
تا که هفت اقلیم حسن آید تو را زیر نگین
نام و القاب علاءالدوله بر دفتر نویس
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیبایی تو در هفت اقلیم مشهور شود، نام و القاب علاءالدوله را بر روی دفتر بنویسند.
لطف و قهرش، صورتی شد، روزگار آمد پدید
خلق و فعلش، خنده ئی زد، نوبهار آمد پدید
هوش مصنوعی: لطف و قهر او به شکلی خاص نمایان شد و باعث شد که زمانه پدیدار شود. اعمال و رفتار او به قدری شگفت‌انگیز بود که بهار نو را به وجود آورد.
ابر عمانی چمن‌ها را دُرافشان می‌کند
تا دهان باغ را پر زّر رخشان می‌کند
هوش مصنوعی: ابر عمانی، با بارش‌هایش چمن‌ها را سرشار و زیبا می‌سازد و این بارش‌ها بر روی باغ‌ها می‌ریزد و جلوه‌ای درخشان و زیبا به آن‌ها می‌بخشد.
دامن خورشید یک چشمه زاشک شعشعه
دامن کهسار پر لعل بدخشان می‌کند
هوش مصنوعی: خورشید با اشعه‌های درخشان خود دامن کوه‌ها را پر از زیبایی‌های گرانبها مانند لعل بدخشان می‌کند.
هر شبی قندیل زر اندود این نیلی رواق
باغ بزم‌آرای را پر شمع رخشان می‌کند
هوش مصنوعی: هر شب، چراغ‌هایی از طلا در فضای آبی باغ شادی می‌درخشند و با روشنایی شمع‌های زیبا، آنجا را روشن و دل‌انگیز می‌کنند.
از طبق سازد نثار ابر طاس سر نگون
موکب اقبال گل را گوهرافشان می‌کند
هوش مصنوعی: ابرهای ریز و سبک بر سر موی برهنه می‌بارند و در این حین، خوشبختی و موفقیت مثل یک ردیف گنج‌های درخشان بر زمین می‌ریزد.
تا کمانکش می‌کند این بازوی قوس قزح
سبزه جوشن می‌نماید غنچه پیکان می‌کند
هوش مصنوعی: وقتی کمانکش این شکلی کمان را می‌کشد، رنگین‌کمان به‌وجود می‌آید و سبزه به‌گونه‌ای زره‌پوش می‌شود، به‌طوری که غنچه خود را به شکل پیکان در می‌آورد.
لاله را آتش زده بر سر ز کال اندر گیاه
با دو روزه عمر تدبیر زمستان می‌کند
هوش مصنوعی: لاله به دلیل زیبایی و جلوه‌اش در میان گیاهان در نتیجه آتش و گرما از خود می‌سوزد، و با عمر کوتاهش، برای مقابله با سرما و سختی‌های زمستان تدبیر و چاره‌ای می‌اندیشد.
باد مشاطه، چو بفشاند سر زلف بهار
همچو خلق شاه عطرش مشک ارزان می‌کند
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و لطافت بهار اشاره شده است. باد مانند یک آرایشگر، موهای بهار را به زیبایی می‌زند و بوی خوشی را به فضا می‌افشاند که باعث می‌شود عطر بهشت، به وضوح حس شود و این رایحه زیبا در دسترس همه قرار بگیرد.
آنکه در صدر نسب سلطان ساداتش نهند
در سپاه جاه سرخیل سعاداتش نهند
هوش مصنوعی: کسی که در خانواده و نسبش مقام و بزرگی وجود دارد، در ارتش و سرپرستی خوشبختی‌اش نیز مقام و جایگاه عالی خواهد داشت.
اقتدارش، رایت خورشید بر کردون زده است
بارگاهش، خیمه جمشید بر هامون زده است
هوش مصنوعی: قدرت او مانند پرچم خورشید بر فراز سرزمینش برافراشته است و جایگاهش مانند چادر جمشید در دشت‌ها برپا شده است.
خاک درگاهش، چو عقد گلستان از باد صبح
آتش اندر آبروی لولوی مکنون زده است
هوش مصنوعی: خاک درگاه او، مانند رشته‌ای از گل‌های خوشبو است که در اثر وزش باد صبح، زیبایی و شگفتی به همراه دارد و به رازهای پنهان و جذاب اشاره می‌کند.
طرف حکم اوست، هر دُرّ شب افروزی که صنع
تا قیامت بر ستام ابلق کردون زده است
هوش مصنوعی: سوی او حکمی است که هر مروارید شب‌تابی که ساخته شده، تا قیامت بر سینه‌ی سپید آن قرار گرفته است.
زّر احسانش که موزون نیست در معیار وهم
در سرا ضرب ضمیر من، زر موزون زده است
هوش مصنوعی: احسان او به حدی ارزشمند است که در هیچ معیاری نمی‌تواند سنجیده شود. در عمق وجود من، این احسان مانند یک طلاست که با دقت و زیبایی فراوان به تصویر درآمده است.
از پی کامش، هوا بر کارگاه اعتدال
مهره ئی بر روی این دیبای سقلاطون زده است
هوش مصنوعی: به دنبال آرزویش، هوا برترین دستاورد را در کارگاه اعتدال بر روی این پارچه زرباف به تصویر کشیده است.
هرکه معجون خلاف او، سرشته است آسمان
زهر داروی فنا حالی، بر آن معجون زده است
هوش مصنوعی: هر کس که در وجود خود چیزی را به شکل معجون ترکیب کرده که ضد اوست، در واقع آسمان به زهر فنا و نابودی آلوده شده و بر روی آن ترکیب تأثیر گذاشته است.
تا جهانتازی نماید مدحش، این جا طبع من
اَبرش خورشید را نعل از هلال نون زده است
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا به ستایش او بپردازد، من در اینجا با طبع خودم به گونه‌ای فعالیت می‌کنم که مانند ابر، نور خورشید را منعکس می‌کند، و از هلال برنج زنده‌ام.
از ریاست پای در صدر ریاست می نهد
سلطنت را بوسه بر دست سیاست می نهد
هوش مصنوعی: کسی که بر مسند قدرت می‌نشیند، با احترام به سیاست و تدبیر، سلطنت را به سوی خود می‌کشاند.
جاهش، اندر بد و چون همزانوی هستی نشست
آسمان صف النعالی جست و در پستی نشست
هوش مصنوعی: مقام و جایگاه او در زمان حال، در اوج و بلندایی است که به قله‌های رفیع آسمان می‌رسد و در عین حال در زمین و در حقیقت فروتنی را تجربه می‌کند.
چون سخارا، جفت دست بیدریغش دید، کان
مایه طاق آورده در کنج تهی دستی نشست
هوش مصنوعی: زمانی که سخاوت و بخشش را در فردی بی‌منت و بی‌خود مشاهده کرد، احساس کرد که او با وجود داشتن کمبودها و تنگدستی، حاضرم و آماده است تا منابع و دارایی‌اش را در اختیار دیگران قرار دهد.
از پی صید نهنگان حوادث، تیغ او
عادت آبی ز سر بنهاده، با پستی نشست
هوش مصنوعی: شخصی برای شکار نهنگ‌های مشکلات و وقایع ناگوار، تیغ خود را به شکل عادت تبدیل کرده و با نگاهی نازل و خالی از وقار در انتظار نشسته است.
ای جلالت کدخدای اصل بوده چون حدوث
بر سبیل آن زمان، در حجره هستی نشست
هوش مصنوعی: ای خداوندِ عظیم، تو منشأ و ریشه همه چیز هستی و به خاطر لحظه ظهور و پیدایش، در فضای وجود به تماشای دنیا نشسته‌ای.
تا بدست هوشیاری، چون خرد برخاستی
باده را صد دشمنی، بر صورت مستی نشست
هوش مصنوعی: زمانی که با عقل و هوش به هوشیاری رسیدی، مانند خردمندی، باده و می را که از دشمنی‌ها پر شده است، بر چهره‌ات دیده می‌شود.
صورت جاه و جمال و بذل و باس و لطف و قهر
چون تو اندر بالش اقبال بنشستی، نشست
هوش مصنوعی: زیبایی، عظمت، بخشش، قدرت و مهربانی تو مانند قهر و غلبه، در دور تو نشسته‌اند و به خاطر تو در لباس خوش شانسی و اقبال قرار گرفته‌اند.
آب پیکر ملک را چون پای بگشادی برفت
خواب هیئات، فتنه را چون دست بر بستی نشست
هوش مصنوعی: وقتی آب، شکل ملک را باز کرد و خواب هیئت را از بین برد، فتنه‌ای که در دست بود، وقتی جمع شد، آرام گرفت.
گرد قهرت، دیده ی خورشید تاری میکند
زانکه روزکار، تیغت، روزگاری میکند
هوش مصنوعی: خشم تو باعث می‌شود که نور خورشید نیز کدر و تار شود، زیرا کار تو مانند تیغی بر روزگار اثر می‌گذارد.
چون تو توسن را، لکام حکم تو بر کام باد
عرصه مقصود گامت را، بزیر گام باد
هوش مصنوعی: زمانی که تو مانند اسبی رهای می‌شوی، کنترل تو بر روی مسیرت همانند لجامی است که بر دهن اسب است. باد ساحتی که به آن می‌روی، به زیر پاهایت می‌افتد.
هم کلاه جاه تو، بر تارک افلاک باد
هم قبای عمر تو، بر قامت ایام باد
هوش مصنوعی: ای کاش جاه و مقام تو مانند کلاهی بر سر افلاک باشد و عمر تو مانند قبا و لباسی بر تن روزهای زندگی‌ات قرار گیرد.
تا کنار عاشقی جای دل آرامی بود
بر کنار ملک و دین، تیغ تو جان آرام باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که در کنار عشق، جایی برای آرامش دل وجود داشته باشد، بر اساس قوانین مذهبی و حکومتی، تیغ تو جانم را آرام و آسوده نگه‌دارد.
هر که را، روی تو آمد رؤیت موعود نیست
هر که را رای تو باشد، رایت اسلام باد
هوش مصنوعی: هر کسی که به دیدار تو توفیق پیدا کند، نشانه‌ای از تحقق وعده‌های الهی نیست. هر کسی که نظرش به توست، باید پیرو راستین اسلام باشد.
وانکه با کینت ز دست هم عنانی دم زند
حلقه ی دور رکابش، بر قدم ها دام باد
هوش مصنوعی: کسی که با دشمنی تو با دیگران صحبت می‌کند، باید بداند که به دور خود حلقه‌ای از مشکلات و دردسرها خواهد داشت و در نهایت، این مسائل او را گرفتار خواهند کرد.
تاج اگر میراث دارد فی المثل، همچون خروس
بانگش اندر فال عمر خویش، بی هنگام باد
هوش مصنوعی: اگر تاجی به افرادی ارث برسد، مانند خروس که بدون توجه به زمان، هر صبح صدایش را بلند می‌کند و به زندگی خود ادامه می‌دهد.
کو مجالی تاز اوصاف تو، گوهر پاشمی
ور قبولی یابمی جان و خرد در پاشمی
هوش مصنوعی: با توجه به ویژگی‌های تو، جایگاهی برای خود پیدا می‌کنم. اگر تو مرا بپذیری، جان و اندیشه‌ام را نیز به تو می‌سپارم.
هر که اقبالش، در ملک سلیمان می‌زند
مهر مهرت بر نگین خاتم جان می‌زند
هوش مصنوعی: هر کسی که بخت و اقبالش در سرزمین سلیمان می‌درخشد، محبت تو را بر روی جانش حک می‌کند.
آسمان بر هر که گام از خط او بیرون نهاد
از پی خوش کردن کام تو، دندان می‌زند
هوش مصنوعی: هرکس که از مسیر درست خود خارج شود و بخواهد به خوشی و خوشنودی تو برسد، آسمان او را پشتیبانی نمی‌کند و به او آسیب می‌زند.
عزم تو، هرجا که بگشاید دری بر روی ملک
چرخ مسمار ابد، بر دست دربان می‌زند
هوش مصنوعی: عزم و اراده تو هر کجا که دری به روی جهان باز کند، آن را با قدرت و قاطعیت به پیش می‌برد.
شعله تیغ شریعت ساز ملحد سوز تو
آتش اندر رخت چرخ آخشیجان می‌زند
هوش مصنوعی: شعله‌ی تیغ شریعت تو که ایمان را می‌سوزاند، آتش را در دامن پرچم و سرنوشتت شعله‌ور می‌کند.
هر که روزی با خلافت، ماه بر کوهان زده است
تا قیامت روزگارش داغ بر ران می‌زند
هوش مصنوعی: هر کسی که در دوران خلافت، برتری و عظمت را به دست آورده و در اوج قدرت بسر برده، تا آخر عمرش باید تبعات و عواقب آن را تحمل کند و در واقع زندگی‌اش با داغ و رنج همراه خواهد بود.
آهن سرداست کینت نیست جان کندن دریغ
زانکه بتک بیهده بر روی سندان می‌زند
هوش مصنوعی: آهن به شدت سرد و بی‌احساس است و در آن کینه‌ای وجود ندارد. جان کندن در این شرایط بی‌فایده است، چرا که همانند این است که کسی بی‌دلیل و بی‌هدف بر روی سندان ضربه می‌زند.