گنجور

شمارهٔ ۶۳ - اثیر رفت و بحضرت سپرد گنج سخن

سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک
به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری
دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است
به پیش امر تو تن در دهد به مأموری
سواد طره توقیع تو بر آتش رشک
سیاه چرده کند مشک را، ز محروری
بجام کین تو هر احمقی که مست شود
قضاش زهر دهد از فقاع مخموری
فسرده ای است حسود تو در مثل بدنش
کنند مشربه ی آفتاب یا حوری
ز سور مرتبت او نشان دهند و لیک
فسانه ایست در افواه عامیان سوری
زجامه خانه عدلت سرای شش سوی کون
چو کعبه جلوه کند در لباس معموری
نوید خوان تو را شاهد شکر لب شهد
قدم برون نهد از پرده های زنبوری
زجام مدح توهرحرف کاوتهی دست است
به نزد شمع خرد دعوتی است کافوری
کلاه نسبت آدم مشرف از سر توست
چنانک از سر زر نسبت نشابوری
ز سایه سخطت ظلمت وقایه شب
فکنده دیده خورشید را بشبکوری
بر آستانه قدر تو آسمان برسد
قضاش گفت مرنجان قدم که معذوری
اگر اثیر کسی شد بفر تو چه عجب
ز صمغ عطر شود در درخت قیصوری
نه یوسفی بایالت رسد ز محبوسی
نه موسئی به نبوت رسد ز مزدوری
نه کوکبی کند آن سنگ ریزه یاقوتی
نه آتشی کند آن آهن فلاجوری
منم که مهره ی نظمم به بخت شاه نشاند
فحول را همه بر بوریای مغموری
منم که برتر و خشک جهان فتاد امروز
ز مطلع سخنم آفتاب مشهوری
چو خانه زادضمیر من آمداین خورشید
نه لایق است سر و کار من به بی نوری
مرا زمانه در این هفت ماه مالش داد
بدین وجوب جفا بی زری و بی زوری
ز غرچه گیری آن کرد روزگار بمن
که زخم خنجر سنجر بملکت غوری
معیشتی نه که با عزت قناعت آن
بهر دری نروم چون گدای شهزوری
غلامکی نه که سر موزه خلاب آلود
در آستین بنهم چون ظهیر شمکوری
در این دیار مخالف عجب بماندستم
ز بار گیر و هیون و زبرک مهجوری
ببارگاه ره مدحتم چنین نزدیک
بجامه خانه ره خلعتم بدین دوری
بدست کرده ام این دست بسته را یعنی
عظیم چابک بر دستبوس دستوری
کرانه میکنم از تابش تو چون خفاش
که من ننورم و تو شاه چشمه نوری
ایا، نمونه کردون رفیع حضرت شاه
که حامل شرف بارگاه منصوری
بهر قدم که به پوید بعدل مطلوبی
بهر زبان که به جنبد بشکر مذکوری
به آنچه هست زتوفیرشکر راضی شو
بد آنچه رفت ز تقصیر خود چه مشکوری
درود بشنو و بدرود باش و خرم زی
که با وداع تو ره چون برم برنجوری
همیشه تا که کند کشت زار ارکان را
رونده چرخ فلاسنگ تاب، ناظوری
ز عکس صاعقه تیغ گشت عمر عدو
چنان بسوز که گردد ز باد مقهوری
اثیر رفت و بحضرت گذاشت گنج سخن
خنک شهی که بر این گنج یافت گنجوری

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک
به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری
هوش مصنوعی: سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری در این بیت، سخن از فردی خاص است که در میان آسمان‌ها و ستاره‌ها جایگاه بلندی دارد. او به گونه‌ای قدرتمند و بدون هیچ محدودیتی به اعمال و تقدیرات خود می‌پردازد، که گویا سرنوشت خود را با اراده و توانایی‌اش رقم می‌زند. این بیان نشان‌دهنده عظمت و قداست این شخص و همچنین تسلط او بر سرنوشت و قدرت‌هایی است که در اختیار دارد.
دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است
به پیش امر تو تن در دهد به مأموری
هوش مصنوعی: اگر درختی از بادکنک پر شده باشد و در برابر فرمان تو تسلیم شود، نشان‌دهنده‌ی بزرگی و سلطنت توست.
سواد طره توقیع تو بر آتش رشک
سیاه چرده کند مشک را، ز محروری
هوش مصنوعی: سایه‌ی زیبایی و جذابیت موهای تو، آن‌چنان سرشار از جذابیت است که حتی روی آتش، رنگ سیاه مشک را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و باعث می‌شود که مشک به نظر کمرنگ و بی‌فروغ بیاید.
بجام کین تو هر احمقی که مست شود
قضاش زهر دهد از فقاع مخموری
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که هر فرد احمق و نادانی که مست شود، سرنوشتی تلخ و خطرناک خواهد داشت و این مستی می‌تواند به شکل آسیب‌زا و زهرآلود برای او تمام شود. به نوعی، نشان‌دهنده این است که غفلت و عدم آگاهی می‌تواند فرد را به وضعیتی نامطلوب و خطرناکی برساند.
فسرده ای است حسود تو در مثل بدنش
کنند مشربه ی آفتاب یا حوری
هوش مصنوعی: حسود تو مانند جسمش پژمرده است، مثل اینکه در آفتاب یا بهشت در حال نوشیدن باشد.
ز سور مرتبت او نشان دهند و لیک
فسانه ایست در افواه عامیان سوری
هوش مصنوعی: از جایگاه والای او سخن می‌گویند، اما این تنها یک افسانه است که در دهان مردم عادی می‌چرخد.
زجامه خانه عدلت سرای شش سوی کون
چو کعبه جلوه کند در لباس معموری
هوش مصنوعی: از جامه خانه عدالت، سرای شش گوشه‌ی کائنات مانند کعبه در لباس آراسته و زیبایی جلوه‌گری می‌کند.
نوید خوان تو را شاهد شکر لب شهد
قدم برون نهد از پرده های زنبوری
هوش مصنوعی: دوستت را بشنو که با صدای شیرینش خبر خوشی می‌آورد و وقتی که به چشم می‌خورند، قدم‌های زیبایش همچون عسل بر دل‌ها می‌نشیند و از پس پرده‌ای شگفت‌انگیز بیرون می‌آید.
زجام مدح توهرحرف کاوتهی دست است
به نزد شمع خرد دعوتی است کافوری
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که هر کلمه‌ای که در ستایش تو می‌گویند، مثل جامی خالی است و در مقایسه با شعله‌ی خرد و حکمت، ارزشی ندارد. در واقع، ستایش‌ها و تعریف‌ها وقتی عمیق و واقعی هستند که با خرد و فهم همراه باشند.
کلاه نسبت آدم مشرف از سر توست
چنانک از سر زر نسبت نشابوری
هوش مصنوعی: آدمی که با کلاهی از جنس طلا به سر دارد، برتر از کسانی است که فقط به ظاهر و جنس کلاه توجه می‌کنند؛ به همین ترتیب، کسی که از علم و دانش برخوردار است، برتر از دیگران است.
ز سایه سخطت ظلمت وقایه شب
فکنده دیده خورشید را بشبکوری
هوش مصنوعی: از سایه خطای تو تاریکی شب، چشمان خورشید را به شگفتی می‌اندازد.
بر آستانه قدر تو آسمان برسد
قضاش گفت مرنجان قدم که معذوری
هوش مصنوعی: بر درگاه عظمت تو، آسمان نیز به تقدیر خود می‌رسد. گفته شده که نگران نباش، چون تو بهانه‌ای برای ناپیوستگی نداری.
اگر اثیر کسی شد بفر تو چه عجب
ز صمغ عطر شود در درخت قیصوری
هوش مصنوعی: اگر کسی تحت تأثیر قرار گیرد، تعجبی ندارد که از صمغ درخت بوی خوشی بیاید.
نه یوسفی بایالت رسد ز محبوسی
نه موسئی به نبوت رسد ز مزدوری
هوش مصنوعی: هیچ انسانی نمی‌تواند به مقام و جایگاه عالی دست یابد اگر در شرایط سخت و دشواری به سر ببرد. برای رسیدن به مقام‌های بزرگ، باید در مسیر درست و با استقلال عمل کرد.
نه کوکبی کند آن سنگ ریزه یاقوتی
نه آتشی کند آن آهن فلاجوری
هوش مصنوعی: هیچ ستاره‌ای نمی‌تواند آن سنگ‌های ریز یاقوتی را جلوه‌گر کند و هیچ آتشی نمی‌تواند آن آهن زنگ‌زده را به روشنایی درآورد.
منم که مهره ی نظمم به بخت شاه نشاند
فحول را همه بر بوریای مغموری
هوش مصنوعی: منم که نقش و جایگاه خود را در سرنوشت پادشاه و نظمش مشخص کرده‌ام و قهرمانان را بر فرش اندوه می‌نشانم.
منم که برتر و خشک جهان فتاد امروز
ز مطلع سخنم آفتاب مشهوری
هوش مصنوعی: من کسی هستم که امروز برتری و عظمت جهان بر من افتاده است، زیرا سخنم همچون آفتاب، مشهور و درخشان است.
چو خانه زادضمیر من آمداین خورشید
نه لایق است سر و کار من به بی نوری
هوش مصنوعی: وقتی که درونم به روشنایی و آگاهی رسید، متوجه شدم که این نور به من تعلق ندارد و ارتباطی با من ندارد.
مرا زمانه در این هفت ماه مالش داد
بدین وجوب جفا بی زری و بی زوری
هوش مصنوعی: در این هفت ماه، زندگی به من آسیب‌هایی وارد کرده و بدون داشتن ثروت و زور، حس جفا و بی‌پناهی را تجربه کرده‌ام.
ز غرچه گیری آن کرد روزگار بمن
که زخم خنجر سنجر بملکت غوری
هوش مصنوعی: زمانی که روزگار بر من چیره شد، زخم خنجر سنجر بر سرزمین غوری افتاد.
معیشتی نه که با عزت قناعت آن
بهر دری نروم چون گدای شهزوری
هوش مصنوعی: من زندگی‌ای نمی‌خواهم که بدون عزت باشد، بنابراین هرگز به خاطر معیشت، درب کسی را نمی‌زنم، مانند گدایان که به پای ثروتمندان می‌افتند.
غلامکی نه که سر موزه خلاب آلود
در آستین بنهم چون ظهیر شمکوری
هوش مصنوعی: من مانند غلامکی نیستم که در دامان خود چیزی آلوده و کثیف پنهان کنم، همانند ظهیر شمکوری.
در این دیار مخالف عجب بماندستم
ز بار گیر و هیون و زبرک مهجوری
هوش مصنوعی: در این سرزمین عجیب، از دردهای سنگین و تنهایی رنج می‌برم.
ببارگاه ره مدحتم چنین نزدیک
بجامه خانه ره خلعتم بدین دوری
هوش مصنوعی: درگاه تو برای ستایش من به این اندازه نزدیک است که از خانه خود بی‌نصیب مانده‌ام به خاطر این دوری.
بدست کرده ام این دست بسته را یعنی
عظیم چابک بر دستبوس دستوری
هوش مصنوعی: من این دست بسته را به دست آورده‌ام، به این معنی که به شکل بسیار سریع و چابک آماده‌ام تا به دستورات و درخواست‌ها پاسخگو باشم.
کرانه میکنم از تابش تو چون خفاش
که من ننورم و تو شاه چشمه نوری
هوش مصنوعی: من به خاطر تابش تو مانند خفاش از نور دور می‌شوم، زیرا من نوری ندارم و تو منبع بزرگ نور هستی.
ایا، نمونه کردون رفیع حضرت شاه
که حامل شرف بارگاه منصوری
هوش مصنوعی: ای دوستان، به نمونه‌ای از بزرگی و منزلت شاه یاد کنید که حامل و نگهدارنده‌ی عظمت و شرافت بارگاه الهی است.
بهر قدم که به پوید بعدل مطلوبی
بهر زبان که به جنبد بشکر مذکوری
هوش مصنوعی: برای هر قدمی که برداشته می‌شود، به هدفی دلخواه و مناسب خواهی رسید و هر زبانی که به سخن آید، در ستایش یاد شده است.
به آنچه هست زتوفیرشکر راضی شو
بد آنچه رفت ز تقصیر خود چه مشکوری
هوش مصنوعی: از آنچه که داری و از نعمت‌های زندگی لذت ببر و از آنچه که از دست داده‌ای به خاطر اشتباهات خود ناراحت نباش؛ زیرا شکرگزاری برای داشته‌ها بهتر از غصه خوردن برای نداشته‌هاست.
درود بشنو و بدرود باش و خرم زی
که با وداع تو ره چون برم برنجوری
هوش مصنوعی: سلام کن و خداحافظی کن و با شادی زندگی کن، چون بعد از وداع با تو، سفر من آغاز می‌شود.
همیشه تا که کند کشت زار ارکان را
رونده چرخ فلاسنگ تاب، ناظوری
هوش مصنوعی: چرخ فلک به طور مداوم در حال حرکت است و ارکان زندگی را مرتب زیر و رو می‌کند. بنابراین، همواره باید توجه داشت که تغییرات و نوسانات زندگی اجتناب‌ناپذیرند.
ز عکس صاعقه تیغ گشت عمر عدو
چنان بسوز که گردد ز باد مقهوری
هوش مصنوعی: از برخورد ناگهانی و مخرب حوادث، عمر دشمن به شدت کوتاه می‌شود. چنان باید او را بسوزانی که مانند موجودی که تحت فشار باد قرار گرفته، تسلیم شود.
اثیر رفت و بحضرت گذاشت گنج سخن
خنک شهی که بر این گنج یافت گنجوری
هوش مصنوعی: گنجی از سخن در اختیار حضرت قرار گرفت و خوشا به حال کسی که توانست این گنج را پیدا کند.