گنجور

شمارهٔ ۲۸

بخدائی که روی بند عدم
امرش از چهره جهان بگشاد
باد لطفش بباغ رحمت در
بید امید را زبان بگشاد
عقد های جواهر و اعراض
از دل کان کن فکان بگشاد
هیبتش عقل را زبان بربست
رحمتش عجز را دهان بگشاد
ساخت میتین و تیغ صبح و بدان
چشمه مهر از آسمان بگشاد
کمر کوه را مرصع کرد
چون جواهر زبندگان بگشاد
تربیت کرد نفس ناطقه را
تا بدو کشور بیان بگشاد
بوی لطفش چو رنگ بط آمیخت
نبض خون از دل روان بگشاد
از پی انس و جان بدست اجل
بند ترکیب انس و جان بگشاد
که مرا فرقت شما هر دم
عقدی از جزع درفشان بگشاد
نعره ها میزنم که سوزش آن
چرخ را خون ز دیدگان بگشاد
ناله ها میکنم که جوزا را
کمر سیم از میان بگشاد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بخدائی که روی بند عدم
امرش از چهره جهان بگشاد
هوش مصنوعی: به خداوندی که فرمانش، پرده‌ عدم را از روی جهان کنار زد و حقیقت را نمایان ساخت.
باد لطفش بباغ رحمت در
بید امید را زبان بگشاد
هوش مصنوعی: باد ملایم و مهربان، در باغ رحمت، امید را به سخن آورد و دل‌ها را پر از امید کرد.
عقد های جواهر و اعراض
از دل کان کن فکان بگشاد
هوش مصنوعی: عقدهای جواهر و دل را رها کن تا گنج‌های درونی‌ات آزاد شوند.
هیبتش عقل را زبان بربست
رحمتش عجز را دهان بگشاد
هوش مصنوعی: هیبت و شکوه او به قدری است که عقل و اندیشه را خاموش می‌کند، اما رحمت و مهربانی‌اش به قدری گسترش دارد که ناتوانی و ضعف را از میان برمی‌دارد.
ساخت میتین و تیغ صبح و بدان
چشمه مهر از آسمان بگشاد
هوش مصنوعی: صبح، با نور و روشنی خود، تازه و شاداب به زمین می‌تابد و در این زمان، چشمه‌ی عشق و محبت از آسمان می‌جوشد و بر دل‌ها می‌تابد.
کمر کوه را مرصع کرد
چون جواهر زبندگان بگشاد
هوش مصنوعی: کمر کوه را با جلوه‌ای زیبا تزئین کرد، مانند جواهری که از زنجیرها آزاد شده است.
تربیت کرد نفس ناطقه را
تا بدو کشور بیان بگشاد
هوش مصنوعی: نفس ناطقه را پرورش داد تا بتواند دروازه‌های بیان را بگشاید.
بوی لطفش چو رنگ بط آمیخت
نبض خون از دل روان بگشاد
هوش مصنوعی: وقتی عطر محبت او در فضا پخش شد، احساسات درونم تحریک شد و مانند خون از دل به بیرون جاری شد.
از پی انس و جان بدست اجل
بند ترکیب انس و جان بگشاد
هوش مصنوعی: پس از جستجوی محبت و زندگی، ناگهان سرنوشت تار و پود پیوند عشق و زندگی را گسست.
که مرا فرقت شما هر دم
عقدی از جزع درفشان بگشاد
هوش مصنوعی: فراق و دوری شما هر لحظه زنجیری از اندوه بر دل من می‌گشاید.
نعره ها میزنم که سوزش آن
چرخ را خون ز دیدگان بگشاد
هوش مصنوعی: من با صدای بلند فریاد می‌زنم که درد و رنج این دنیا باعث می‌شود اشک از چشمانم بریزد.
ناله ها میکنم که جوزا را
کمر سیم از میان بگشاد
هوش مصنوعی: من با اندوه و ناله‌ای عمیق از این موضوع می‌گویم که درد و رنج من مانند گره‌ای است که دل را فشار می‌دهد و رها نمی‌شود.