گنجور

شمارهٔ ۲۲

بروزگار خودم بعد از این امید نماند
که گشت عودمن از گشت روزگار چوبید
سپید چشم و سیه فام میگذارم عمر
ز دستکاری شاه سیاه و صبح سفید
کلاه دولت من چون بیوفتاد از سر
زمانه، خاک فشان گو بر افسر جمشید
جوین بیوه زنان چون خورم که همت من
ورای قرصه ماه است و گرده خورشید
مرا به خنجر بهرام بر نیاید کام
کنون نیاز چه دارم به بربط ناهید

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بروزگار خودم بعد از این امید نماند
که گشت عودمن از گشت روزگار چوبید
هوش مصنوعی: در زندگی خودم دیگر امیدی باقی نمانده است، زیرا که در پی گذر زمان و سختی‌ها دچار تغییر و ناامیدی شده‌ام.
سپید چشم و سیه فام میگذارم عمر
ز دستکاری شاه سیاه و صبح سفید
هوش مصنوعی: من عمرم را که تحت تأثیر قدرت و سختی‌های زندگی قرار گرفته، به سوگند و چشمان روشنی که برایم می‌سازد، می‌سپارم.
کلاه دولت من چون بیوفتاد از سر
زمانه، خاک فشان گو بر افسر جمشید
هوش مصنوعی: وقتی که کلاه دولت من از سر افتاد و از دست رفت، به زمانه بگو که بر تاج جمشید خاک بپاشد.
جوین بیوه زنان چون خورم که همت من
ورای قرصه ماه است و گرده خورشید
هوش مصنوعی: من به مانند بیوه‌زنان جستجوگر در عشق و آرزو هستم، زیرا اراده و هدف من فراتر از زیبایی‌های دنیا و تابش‌های ماه و خورشید است.
مرا به خنجر بهرام بر نیاید کام
کنون نیاز چه دارم به بربط ناهید
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به وسیله‌ی خنجر بهرام به خواسته‌های خود برسم؛ اکنون دیگر چه نیازی به ساز ناهید دارم؟