گنجور

شمارهٔ ۹۰

مرا براین نسزاید که از تو باشم دور
مکن مکن که نئی در هلاک من معذور
چه کرده ام که چنین رفته ئی زمن درخط
چه کرده ام که چنین کرده ئی مرا مهجور
امید من مکسل ز آن دولاله سیراب
خمارمن مشکن زان دونرگس مخمور
در آرزوی تو جانم بلب رسید کنون
دگر چه ماند نگوئی تو برتن رنجور
امید روز بهی چون بود مرا در عشق
نه وصل یار مساعد نه من بهجر صبور
در آرزوی تو دردی که در دل است مقیم
دوای آن نبود جز که دیدن دستور
فلک به چشم تغیر نگاه کرد بمن
بدان نظر که بود لعن در حق مسطور
غم چو طوق گلوگیر شد عجب مشمر
اگر بطاق در افکنده ام حدیث سرور
فلک ز سخت گمانی که هست بر همه کس
همی بتیر نشاید زدن دل مسرور
سبب کمال من آمد قصور حال مرا
بلی عجب نبود زان سوی کمال قصور
منم زیان رده ی شرمسار خشم آلود
بدست چرخ مقامر چو مردم مقهور
دلم بری و نپرسی زهی ز من فارغ
جفا کنی و نترسی زهی بخود مغرور
چو آتشم چه، بطباخی مزاج سخن
ضمیر من ننهد آفتاب را مجرور
مرا چه طرفه بیانی است همچو جان شیرین
ولی حلاوت آن کرده عالمی پر شور

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا براین نسزاید که از تو باشم دور
مکن مکن که نئی در هلاک من معذور
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم دور از تو باشم، این دوری باعث نابودی من می‌شود، پس مرا تنها نگذار.
چه کرده ام که چنین رفته ئی زمن درخط
چه کرده ام که چنین کرده ئی مرا مهجور
هوش مصنوعی: من چه اشتباهی کرده‌ام که تو از من دور شده‌ای؟ چه اقدامی کرده‌ام که این‌طور مرا ترک کرده‌ای و از من فاصله گرفته‌ای؟
امید من مکسل ز آن دولاله سیراب
خمارمن مشکن زان دونرگس مخمور
هوش مصنوعی: امید من به آن گل زیبا است که از آن سرمست و شادابم. لطفاً زیبایی آن نیلوفر را از من مگیر.
در آرزوی تو جانم بلب رسید کنون
دگر چه ماند نگوئی تو برتن رنجور
هوش مصنوعی: در آرزوی تو، جانم به شدت رنج می‌کشد و حالا دیگر چه چیزی باقی مانده؟ آیا تو چیزی نمی‌گویی به این بدن خسته و بیمار؟
امید روز بهی چون بود مرا در عشق
نه وصل یار مساعد نه من بهجر صبور
هوش مصنوعی: در عشق، امید من به روزهای خوب مانند آن است که نه وصل یار را می‌توانم داشته باشم و نه در دوری او می‌توانم صبوری کنم.
در آرزوی تو دردی که در دل است مقیم
دوای آن نبود جز که دیدن دستور
هوش مصنوعی: در آرزوی تو، دردی که در قلبم دارم مانع از پیدا کردن درمانی است، جز اینکه تو را ببینم.
فلک به چشم تغیر نگاه کرد بمن
بدان نظر که بود لعن در حق مسطور
هوش مصنوعی: آسمان با نگاهی پر از تغییر به من نگریست و با آن نظر، لعنتی که در حق من نوشته شده بود را نشان داد.
غم چو طوق گلوگیر شد عجب مشمر
اگر بطاق در افکنده ام حدیث سرور
هوش مصنوعی: غم مانند یک طوق بر گردن انسان آویخته و او را می‌فشارد، پس جای تعجب نیست اگر من در حالیکه غمگینم، به موضوعاتی خوشایند و سرور می‌پردازم.
فلک ز سخت گمانی که هست بر همه کس
همی بتیر نشاید زدن دل مسرور
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر اینکه نگران است، نمی‌گذارد کسی با تیر شادی به دل دیگران صدمه بزند.
سبب کمال من آمد قصور حال مرا
بلی عجب نبود زان سوی کمال قصور
هوش مصنوعی: کمال من ناشی از نقص و کمبودهای حال من است. این موضوع عجیب نیست، زیرا به سوی کمال، کمبودهایی وجود دارد.
منم زیان رده ی شرمسار خشم آلود
بدست چرخ مقامر چو مردم مقهور
هوش مصنوعی: من یک انسان زیان‌دیده هستم که به خاطر خشم و ناملایمات زندگی دچار شرمساری شده‌ام، درست مانند دیگر افرادی که تحت فشار و تسلط شرایط زندگی قرار دارند.
دلم بری و نپرسی زهی ز من فارغ
جفا کنی و نترسی زهی بخود مغرور
هوش مصنوعی: دل من برای تو تنگ شده و تو حتی از حال من هم نمی‌پرسی. چقدر بی‌اعتنا هستی و به خودت مغروری!
چو آتشم چه، بطباخی مزاج سخن
ضمیر من ننهد آفتاب را مجرور
هوش مصنوعی: من همچون آتش هستم، حالم مانند طعم و مزه‌ای است که از درون من سرچشمه می‌گیرد و خورشید بر آن تأثیری نمی‌گذارد.
مرا چه طرفه بیانی است همچو جان شیرین
ولی حلاوت آن کرده عالمی پر شور
هوش مصنوعی: من چه سخن شگفتی دارم که مانند جان شیرین است، اما شیرینی آن باعث شده جهانی پر از شور و هیجان شود.