گنجور

شمارهٔ ۷۹

دردی است در دیار که درمان نمیبرد
هر دل که در فتاد بدو جان نمی برد
گفتم زطیبت او را، چندین عتاب چیست
آهسته آ. بکار که چندان نمی برد
من در نصیحت دل از آنجا که راستی است
بسیار جهد کردم و فرمان نمی برد
درخشم شد از این سخن و گفت شادباش
الحق حدیث های تو تاوان نمی برد
گفتم که سایه، ارفتدم بارخی چو سیب
یکذره ز آفتاب درخشان نمی برد
گفتم بمالم، آب لب میگونش را ولیک
خود، می ز لطف زحمت دندان نمی برد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دردی است در دیار که درمان نمیبرد
هر دل که در فتاد بدو جان نمی برد
هوش مصنوعی: در این دیار، دردی وجود دارد که هیچ درمانی برای آن نیست. هر کسی که به این درد گرفتار شود، جانش به خطر می‌افتد و نمی‌تواند آزاد شود.
گفتم زطیبت او را، چندین عتاب چیست
آهسته آ. بکار که چندان نمی برد
هوش مصنوعی: گفتم چرا اینقدر به او سرزنش می‌کنی، با آرامش عمل کن. چون این همه انتقاد فایده‌ای ندارد و به نتیجه نمی‌رسد.
من در نصیحت دل از آنجا که راستی است
بسیار جهد کردم و فرمان نمی برد
هوش مصنوعی: من خیلی تلاش کردم تا دل را نصیحت کنم و راست بگویم، اما دل حرفم را گوش نداد.
درخشم شد از این سخن و گفت شادباش
الحق حدیث های تو تاوان نمی برد
هوش مصنوعی: او از این حرف خشمگین شد و گفت: خوشا به حال تو، زیرا حقیقتاً داستان‌های تو عواقب بدی ندارد.
گفتم که سایه، ارفتدم بارخی چو سیب
یکذره ز آفتاب درخشان نمی برد
هوش مصنوعی: گفتم که ای سایه، از تو دور می‌شوم مانند سیبی که درخشش آفتاب را به خود نمی‌گیرد و از آن بی‌بهره است.
گفتم بمالم، آب لب میگونش را ولیک
خود، می ز لطف زحمت دندان نمی برد
هوش مصنوعی: به او گفتم که اجازه بده تا به لب‌هایش دست بزنم و آنها را نوازش کنم، اما خود او به خاطر لطافت و زیبایی‌اش، هیچ کدام از زحمت و تلاش من را احساس نمی‌کند.