شمارهٔ ۳۴
تدبیر دل مرا نمیخواهد
جز صحبت ناسزا نمیخواهد
از محتشمی که هست معشوقم
پیوند من گدا نمیخواهد
هرگه که ز مفلسان سخن گوید
دانم که مرا چرا نمیخواهد
من عاشق زاهدم و لیکن او
زر میخواهد دعا نمیخواهد
ای مرد بهانه است زر، کاو خود
در اصل وجود ما نمیخواهد
جان پیشکشم بود که بپذیرد
گر قالب کمبها نمیخواهد
قصه چه کنم اثیر، یار اینک
امید ببُر تو را نمیخواهد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تدبیر دل مرا نمیخواهد
جز صحبت ناسزا نمیخواهد
هوش مصنوعی: دل من جز گفتوگوی بیادبانه و بیاحترامی چیزی نمیخواهد و به تدبیر و فکر نیازی ندارد.
از محتشمی که هست معشوقم
پیوند من گدا نمیخواهد
هوش مصنوعی: از بزرگواری که محبوب من است، نیازی به گدایی و درخواست من نیست.
هرگه که ز مفلسان سخن گوید
دانم که مرا چرا نمیخواهد
هوش مصنوعی: هر بار که از بیچارگان صحبت میکند، میفهمم که چرا مرا نمیخواهد.
من عاشق زاهدم و لیکن او
زر میخواهد دعا نمیخواهد
هوش مصنوعی: من به زاهد علاقهمندم، اما او تنها به دنبال پول است و به دعا نیازی ندارد.
ای مرد بهانه است زر، کاو خود
در اصل وجود ما نمیخواهد
هوش مصنوعی: ای مرد، طلا تنها یک توجیه است، زیرا او در واقع وجود ما را نمیخواهد.
جان پیشکشم بود که بپذیرد
گر قالب کمبها نمیخواهد
هوش مصنوعی: من آمادهام جانم را فدای او کنم، اگر او به چیزی جز جسم بیارزش نیندیشد.
قصه چه کنم اثیر، یار اینک
امید ببُر تو را نمیخواهد
هوش مصنوعی: در مورد چه چیزی صحبت کنم؟ عشق من دیگر به تو امیدی ندارد و نمیخواهد که به تو وابسته باشد.