شمارهٔ ۷۹ - مدح کمال الدین زنجانی معروف به تعجیلی، وزیر سلطان رکن الدین طغرل
ایا چو ذات خرد جوهرت عدیم مثال
نه نیک رفت که گفتم وجود نیست محال
بگفتمی که به مانی تو کز ضرورت لفظ
عنان نطق نه پیچاندی بسوی و بال
بوقت نسخت ماهیت تو عقل از عجز
درید دفتر و هم و شکست کلک خیال
ندید گرد کمال تو گرچه از تعجیل
هزار نعل بیفکند آسمان چو هلال
کمال تو ننهد پای در تصور عقل
وگر زمانه به پیمایدش دو صد مکیال
مگر بشرطی، کاندر مقام استغنا
جهان ناقص فارغ شود ز استکمال
هر آن کمال که نسبت درست کرد بتو
دگر بخواب نبیند نشان روی زوال
مطال مدت تو، عقل را بدوزد چشم
مطار همت تو، و هم را بسوزد بال
کند جناب تو را قبله عزیمت خویش
بهر طرف که نهد روی مسرع اقبال
بیک نواله شود آز ممتلی معده
اگر نوید حضورش دهی بخوان نوال
چو زلف سر نکشد با تو دهر اگرچه بتی است
سفید کاخ چو عارض سیاه دست چو خال
ترازوئی است وقار تو را که کفه آن
بدانک سنگ کند نسبت زمین و جبال
سبک سری دو، چه سنجند در چنان میزان
که کوه سنگ نیارد در او بیک مثقال
در آن نمی نگرم من که همت تو، تو را
وزیر مشرق و مغرب کند باستقلال
حکایتی است ز طبع تو، اینکه وصف کنند
زمین گلشن و آب زلال و باد شمال
بآب تربیت تو نمو پذیرفته است
بهر مکان که نشانده است، دست فضل نهال
ز امر و نهی تو عالم رصد گهی بنهاد
که بسته ماند و گشاده ره حرام و حلال
قضا نبیره صیت تو چون همی بنواخت
ز پشت شیر فلک، بسکه بر کشید دوال
شکوه کلک تو در راه بود گر نه، هنر
بر آب بستی، رخت صحایف آمال
نگاه کرد بدست تو، گفت عقل این است
قبای صورت، پوشیده معنی افضال
طمع که پیر خرابات طبع بود از تو
بمال مست شد از رطل های مالامال
ز تندی ره و نفس تو بر گریوه ی نور
همی برآید پای صبا بسنگ کلال
به بست راه سخن در ثنای تو بر من
که چشم راوی تنگ است و نظم پر، آخال
وگر خموش نشینم گر، سنگان سخن
بدست کدیه بگیرند دامنم در حال
من از وظیفه معنی چه احتباس کنم
که هست در پس هر پرده ئی هزار خیال
کرم چو در دم گرداب حادثات افتاد
بمستغاث درآمد که ای کمال، تعال
زمانه گرچه ندانست کان توئی لیکن
نشان خانه تفصیل داشت ز آن اجمال
رضاش گفت بتعریض کای عفاک الله
عناد پیشه توان کرد در همه احوال
کنون که در گذرد آب این ضعیف از سر
چه فایده ز جواب و چه منفعت ز سئوال
طریق حضرت در اجل نمیدانی
کزو نیاز غریق است در خزاین مال
مربی فضلای جهان. کمال الدین
که هم کمال جهان است و هم جهان کمال
علی سپهر معالی که بر بسیط زمین
همی فتد ز رکاب وی آفتاب جلال
خدایگانا حسبی ز لفظ راوی شعر
در آن لباس که لایق بود بقدر مقال
بدولت تو که پاینده باد، گفته شده است
بخوانم، ار نبود در میان خوف و ملال
چو عقل در گذرد ز اعتبار استعداد
محال بیند ناطق شمردن اطفال
کجا بلیغ شود خطبه شمایل تو
ز کودکی که نداند همی یمین ز شمال
بیان اصل ز اقلیدس معانی خواه
که او بمرتبه ی تخته است از اشکال
متاع خویشتن ار چند عرضه میگردم
باسم اوست همان رسم اجرة دلال
همیشه تا که پدید است نزد اهل بصر
شکر ز حنظل و لولو ز سنگ و زر ز سفال
نثار کام و کف ناصح و عدوت کناد
همین ششانه به ترتیب، ایزد متعال
چنان شده که بر اثبات انعدام نیاز
ز جود دست تو آرد جهان باستدلال
هزار موسم نوروز و جشن پروردین
ز مدت تو ضمان کرده گردش مه و سال
شمارهٔ ۷۸ - مدح رکن الدین ارسلانشاه غازی: چو رفت شاه کواکب ببار گاه حملشمارهٔ ۸۰ - مدح سید فخرالدین عربشاه «علاءالدوله»: به بست کله سحابی بر آسمان کرم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ایا چو ذات خرد جوهرت عدیم مثال
نه نیک رفت که گفتم وجود نیست محال
هوش مصنوعی: آیا وقتی ذات عقل و خرد تو بیمانند است، نمیدانستی که وجود واقعیتی غیرممکن نیست؟
بگفتمی که به مانی تو کز ضرورت لفظ
عنان نطق نه پیچاندی بسوی و بال
هوش مصنوعی: گفتم که تو به مانی، چون به ناچار سخن میگویی، به سوی من گام بر نمیداری و حرفت را کج نمیکنی.
بوقت نسخت ماهیت تو عقل از عجز
درید دفتر و هم و شکست کلک خیال
هوش مصنوعی: در زمان آغاز خلق، ماهیت تو باعث شد که عقل از ناتوانی خود دفترش را پاره کند و قلم خیال را بشکند.
ندید گرد کمال تو گرچه از تعجیل
هزار نعل بیفکند آسمان چو هلال
هوش مصنوعی: هرچند که آسمان مانند هلال در شتاب است و هزاران عارضه را برمیافکند، اما هنوز هم جمال و کمال تو را نمیتوان دید.
کمال تو ننهد پای در تصور عقل
وگر زمانه به پیمایدش دو صد مکیال
هوش مصنوعی: کمال تو به حدی است که عقل نمیتواند آن را درک کند، و حتی اگر زمانه همین طور بگذرد، باز هم ارزش و اندازهاش قابل سنجش نیست.
مگر بشرطی، کاندر مقام استغنا
جهان ناقص فارغ شود ز استکمال
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که انسان به استقلال و بینیازی برسد، جهان میتواند از نواقص و کمبودهای خود رهایی یابد.
هر آن کمال که نسبت درست کرد بتو
دگر بخواب نبیند نشان روی زوال
هوش مصنوعی: هر کس که به تو منتسب شود و کمالات تو را ببیند، دیگر نخواهد توانست خواب راحتی ببیند و نشان زوال و نابودی را مشاهده کند.
مطال مدت تو، عقل را بدوزد چشم
مطار همت تو، و هم را بسوزد بال
هوش مصنوعی: مدت زمانی که تو را مطالعه میکنم، باعث میشود عقل و خرد من تحت تأثیر قرار بگیرد و نگاه به آرزوها و تلاشهای تو، سبب میشود همت و انگیزهام به آتش کشیده شود.
کند جناب تو را قبله عزیمت خویش
بهر طرف که نهد روی مسرع اقبال
هوش مصنوعی: به خاطر توجه و محبت تو، هر کجا که روی خود را بگردانی، اقبال و شانس به همراه تو خواهد بود.
بیک نواله شود آز ممتلی معده
اگر نوید حضورش دهی بخوان نوال
هوش مصنوعی: اگر خبر حضورش را بدهی، شکم پر از غذا نیز یک لقمه خواهد شد. بنابراین، حتماً نوال را بخوان.
چو زلف سر نکشد با تو دهر اگرچه بتی است
سفید کاخ چو عارض سیاه دست چو خال
هوش مصنوعی: اگر زلف تو به رویت نیفتد و زمانه با تو یاری نکند، هرچند که معشوقی زیبا و باوقار به نظر میرسد، اما زیباییاش به اندازهی صورت و چهرهی تو نیست.
ترازوئی است وقار تو را که کفه آن
بدانک سنگ کند نسبت زمین و جبال
هوش مصنوعی: وقار و آرامش تو مانند یک ترازو است که اگر سنگینی آن را با زمین و کوهها مقایسه کنیم، به وضوح میبیند که برتری و اهمیت تو بیشتر است.
سبک سری دو، چه سنجند در چنان میزان
که کوه سنگ نیارد در او بیک مثقال
هوش مصنوعی: دوست عزیز، این بیت به این معناست که انسانهای سبکسر و بیپایه را نمیتوان با معیارهای بزرگ و سنگین ارزیابی کرد. مانند این است که کوه سنگ، نمیتواند در مقیاسی به اندازه یک مثقال باشد؛ زیرا به هیچ وجه قابل قیاس نیستند.
در آن نمی نگرم من که همت تو، تو را
وزیر مشرق و مغرب کند باستقلال
هوش مصنوعی: من به آنچه که تو از طبیعت و شخصیت داری نگاه نمیکنم، بلکه به این میاندیشم که اراده و توانایی تو میتواند تو را به مقام والایی برساند که هیچ چیزی نمیتواند تو را از آن جدا کند.
حکایتی است ز طبع تو، اینکه وصف کنند
زمین گلشن و آب زلال و باد شمال
هوش مصنوعی: حکایتی دربارهی ویژگیهای توست، اینکه میگویند زمین همچون باغی پر از گل و آبهای زلال و نسیم شمالی است.
بآب تربیت تو نمو پذیرفته است
بهر مکان که نشانده است، دست فضل نهال
هوش مصنوعی: به وسیلهی آب تربیت تو، رشد کرده است و هر جا که دست لطف تو نهالی را کاشته، همان جا درختی سرسبز و بارور به بار آمده است.
ز امر و نهی تو عالم رصد گهی بنهاد
که بسته ماند و گشاده ره حرام و حلال
هوش مصنوعی: از دستورات تو، عالم نظارهگر است و گاهی راههای حرام و حلال بسته و گشوده میشود.
قضا نبیره صیت تو چون همی بنواخت
ز پشت شیر فلک، بسکه بر کشید دوال
هوش مصنوعی: سرنوشت تو به قدری درخشان است که مانند صدای زیبایی که از پشت شیر آسمان به گوش میرسد، همه جا را پر کرده است و به خاطر این شکوه، زحمتها و تلاشهای بسیاری پشت سر گذاشتهای.
شکوه کلک تو در راه بود گر نه، هنر
بر آب بستی، رخت صحایف آمال
هوش مصنوعی: زیبایی و شکوه قلم تو همیشه در مسیر پیشرفت و موفقیت است. اگر اینچنین نبود، هنر تو به سادگی در دل آب گم میشد و آرزوهای بزرگت به زمین میافتاد.
نگاه کرد بدست تو، گفت عقل این است
قبای صورت، پوشیده معنی افضال
هوش مصنوعی: نگاه او به دستان تو افتاد و گفت که عقل واقعی، همانند لباسی است که زیبایی ظاهری را میپوشاند و در عمق آن، معانی و خوبیهای بیشتری نهفته است.
طمع که پیر خرابات طبع بود از تو
بمال مست شد از رطل های مالامال
هوش مصنوعی: طمع و آرزوی زیاد، مانند پیر و کهنهای در جایی است که مردم در آن خوش میگذرانند و به خاطر ثروت و نعمتهای فراوان، انسانها به حالتی شاداب و مسرور درمیآیند.
ز تندی ره و نفس تو بر گریوه ی نور
همی برآید پای صبا بسنگ کلال
هوش مصنوعی: از شدت سختی مسیر و هوای تو، همچون نسیمی که بر دامن نور میوزد، پای صبا به سنگ زینت میزند.
به بست راه سخن در ثنای تو بر من
که چشم راوی تنگ است و نظم پر، آخال
هوش مصنوعی: در وصف تو، راه بیان محدود است و راوی به دلیل کمبود دید، نمیتواند به خوبی از زیباییهای تو سخن بگوید و نظم و ترتیب کلامش در توصیف تو ناکافی است.
وگر خموش نشینم گر، سنگان سخن
بدست کدیه بگیرند دامنم در حال
هوش مصنوعی: اگر سکوت کنم، به طوری که سنگینی کلمات مرا گرفتار کند و در دامنم بیفتد.
من از وظیفه معنی چه احتباس کنم
که هست در پس هر پرده ئی هزار خیال
هوش مصنوعی: من به وظیفه و مسئولیت معنی چه احتیاط کنم، چون در نهان هر نقابی هزاران خیال و تصور نهفته است.
کرم چو در دم گرداب حادثات افتاد
بمستغاث درآمد که ای کمال، تعال
هوش مصنوعی: زمانی که کرم به دام گرداب مشکلات و چالشها افتاد، به عجز و ناتوانی، به کمک و یاری خواست و گفت: ای کمال، بیا و نجاتم بده.
زمانه گرچه ندانست کان توئی لیکن
نشان خانه تفصیل داشت ز آن اجمال
هوش مصنوعی: اگرچه دنیا متوجه نشد که تو کیستی، اما نشانهها و ویژگیهای تو بهوضوح در زندگیام نمایان است.
رضاش گفت بتعریض کای عفاک الله
عناد پیشه توان کرد در همه احوال
هوش مصنوعی: رضا گفت به طعنه که ای خدا تو را ببخشد، کسی که به لجاجت و سرسختی میرسد، میتواند در هر شرایطی این ویژگی را پیدا کند.
کنون که در گذرد آب این ضعیف از سر
چه فایده ز جواب و چه منفعت ز سئوال
هوش مصنوعی: اکنون که این ضعیف (آب) از سر میگذرد، دیگر چه فایدهای دارد که پاسخ بدهیم و چه سودی از پرسش داشته باشیم؟
طریق حضرت در اجل نمیدانی
کزو نیاز غریق است در خزاین مال
هوش مصنوعی: راه و مسیری که حضرت تعیین کرده، به مرگ و زمان پایان نمیانجامد، زیرا کسی که به او نیازمند است، در گنجینههای ثروت غرق شده است.
مربی فضلای جهان. کمال الدین
که هم کمال جهان است و هم جهان کمال
هوش مصنوعی: مربی فضلا و برتران عالم، کمالالدین است که هم خود در نهایت کمال است و هم دنیای کمال در وجود او جلوه دارد.
علی سپهر معالی که بر بسیط زمین
همی فتد ز رکاب وی آفتاب جلال
هوش مصنوعی: علی، که برترین مقامها را دارد، مانند خورشیدی است که بر گستره زمین میتابد و نور جلال و عظمتش از رکاب او میافتابد.
خدایگانا حسبی ز لفظ راوی شعر
در آن لباس که لایق بود بقدر مقال
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، مرا از کلمات شنونده شعر راضی کن، همانطور که او در لباس شایستهاش به بیان حرفهای مناسب میپردازد.
بدولت تو که پاینده باد، گفته شده است
بخوانم، ار نبود در میان خوف و ملال
هوش مصنوعی: به خاطر خوبی و بزرگی تو که همیشه پا برجا باشد، گفتهاند که باید بخوانم، اگر نه به خاطر ترس و نگرانی.
چو عقل در گذرد ز اعتبار استعداد
محال بیند ناطق شمردن اطفال
هوش مصنوعی: زمانی که عقل از قدرت درک و ظرفیت انسان فراتر برود، نمیتواند به درستی رفتار و قابلیتهای کودکان را درک کند و آنها را به درستی ارزیابی کند.
کجا بلیغ شود خطبه شمایل تو
ز کودکی که نداند همی یمین ز شمال
هوش مصنوعی: کجا میتوان همچون تو خطبهای زیبا و شایسته ارائه داد، در حالی که کودکی نمیداند سمت راست از چپ چیست؟
بیان اصل ز اقلیدس معانی خواه
که او بمرتبه ی تخته است از اشکال
هوش مصنوعی: اصل اول اقلیدس را که حاکی از قواعد هندسی است، بررسی کنید؛ زیرا او در واقع در مرتبهای قرار دارد که به صورت مبنایی برای اشکال هندسی در نظر گرفته میشود.
متاع خویشتن ار چند عرضه میگردم
باسم اوست همان رسم اجرة دلال
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی بیانگر این است که هرچند من خودم را به دیگران عرضه میکنم و خودم را معرفی میکنم، اما باید به یاد داشته باشم که ارزش و مفهوم واقعی من در ارتباط با وجود خداوند است. در واقع، هر چیزی که دارم و هرچه در معرض فروش قرار میدهم، در اصل به خاطر او و برای اوست و من تنها یک واسطهام.
همیشه تا که پدید است نزد اهل بصر
شکر ز حنظل و لولو ز سنگ و زر ز سفال
هوش مصنوعی: در هر زمان که امکان دیدن وجود دارد، افرادی که بصیرت دارند، از چیزهای تلخ و ناخوشایند مانند حنظل (میوهای تلخ) و همچنین از چیزهای قیمتی و زیبا مانند لؤلؤ (مروارید) و طلا و سنگهای قیمتی، و حتی از اشیاء سادهای مثل سفال، قدردانی میکنند.
نثار کام و کف ناصح و عدوت کناد
همین ششانه به ترتیب، ایزد متعال
هوش مصنوعی: به خاطر دلخوشی و خوشی روح بخش ناصح، ای خدای بزرگ، خشم و دشمنی را به دور کن و این مسائل را با نظم و ترتیب پیش ببر.
چنان شده که بر اثبات انعدام نیاز
ز جود دست تو آرد جهان باستدلال
هوش مصنوعی: جهان به قدری تحت تأثیر وجود تو قرار گرفته است که برای توجیه و اثبات نبودن آن به بخشش و لطف تو نیاز دارد.
هزار موسم نوروز و جشن پروردین
ز مدت تو ضمان کرده گردش مه و سال
هوش مصنوعی: هزاران سال نوروز و جشن پروردگان را به خاطر درگذشت تو و به یاد تو تضمین کردهاند، همانطور که ماه و سال به گردش خود ادامه میدهند.

اثیر اخسیکتی