شمارهٔ ۷۸ - مدح رکن الدین ارسلانشاه غازی
چو رفت شاه کواکب ببار گاه حمل
هزار نقش بر آورد کار گاه عمل
محاسبان صبا باز خامه جعد کنند
گشند بر رخ تقویم بوستان جدول
شکوه عقد ثریا دهد بکردن شاخ
خوید صدره خارا برد بقامت تل
نه تیر نقرس یخ، پای آب دارد لنک
نه تیر فالج وی، دست شاخ دارد شل
بریزد از حدق ابر تر دماغ، سرشک
برون شود از سر خاک خشک مغز، خلل
گیا، گر شمه کند با هزار رنگ حلی
درخت جلوه کند با هزار گونه حلل
صبا بساط بروبد بهار را به عذار
شعاع هودج سازد، بخار را ز مقل
بعون سکه میمون شاه باز دهد
درست مشرقی از صبحت عیار دغل
چو شه به تخت برآید به جشن نوروزی
بصر مشاهده دریابد آفتاب حمل
شهاب نصرت پیکان، سپهر دولت مهر
سحاب بحر بنان، چرخ آفتاب محل
پناه دوده سلجوق رکن دینی و دین
که در جهان بسیط است عالمی مجمل
خدایگان جهان ارسلانشه غازی
که ملک راست ز الب ارسلان رفته بدل
شهی که زلزله گرز گاو پیگر اوست
که لرزه در جگر خاک می نهد زوحل
هوای بزم ز ریحان خلق اوست ارم
بنای فتنه ز باران تیغ اوست طلل
اگر نه سد وفاقش جهان حصار کند
اساس کون ز سیل فنا شود مختل
نظام دهر، ز تائید عدل اوست چنانک
نظام دور، ز تائید جنبش اول
بیک اشارت تیغش، که باد نافذ حکم
قضا بزاویه عزل در خزد مهمل
شکوه اوست، وگرنه محاسبان قدر
کشیده اند، بر جمع کانیات بطل
بحکم آنک زبردست مفتی فلک است
نشست برهمن سال خورده خواجه زحل
عجب نباشد اگر انتقام طالع شاه
گرفته ریش زحل را فرو زده بوحل
زهی گشاده بتو چشم دوده سلجوق
زهی شکفته بتو شرع احمد مرسل
حسامت از زفر چرخ برکشیده سبال
خدنکت از حد مهر برگرفته سبل
ز اقتدای بقای تو پای نا ممکن
چوموی بر کف دست وچومغزدرسر کل
بدیده رای تو صد بار صورت تقدیر
به چشم ماضی، در پرده های مستقبل
سبک عنانی عزم تو خاصیت بنمود
نشست در عرق آتشین فلک ز عجل
گران رکابی حزم تو مایه داد بطبع
سکون اصل پذیرفت مرکز منعل
طبیب علت بیمار تیغ هندی توست
که واخرید بیک قصدش از هزار علل
هر آبروی که از خاک بارگاه تو نیست
به هیچ کار نیاید چو آب مستعمل
خدایگانا، بهر نبات ملک بهار
که نشر کرد از ابر فضای سهل و جبل
بدست لهو و طرب قلعه ئی بناافکن
که غم نیابد گرد فصیل او مدخل
کنون که بر در دهلیز پرده های دماغ
شراب و عقل بهم بر زنند دست جدل
گل نشاط ز باد سماع یابد روح
گل عذار ز زلف شراب گیرد طل
دو پیگر فلک تن که حس مشترک است
یکی شوند ز مستی چو مدرک احول
تومی، ز دست غزالی ستان در این موسم
که چابک آید بر قد او قبای غزل
برنده تر سر مژگان او ز تیغ قضا
کشنده تر دُم زلفین او ز قد امل
تو شاد و خرم در تاب دوستکامی او
سر زمانه گران کرده رطل پنج رطل
گهی روایت آب قصیده های رهی
بخاک بر زده ناموس اعشی و اخطل
هزار جشن چنین را بفرخی کرده
ضمان عمر تو حفظ خدای عزوجل
شمارهٔ ۷۷ - مدح سلطان الب ارسلان بن طغرل: بفراخت رایت حق، برتافت روی باطلشمارهٔ ۷۹ - مدح کمال الدین زنجانی معروف به تعجیلی، وزیر سلطان رکن الدین طغرل: ایا چو ذات خرد جوهرت عدیم مثال
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو رفت شاه کواکب ببار گاه حمل
هزار نقش بر آورد کار گاه عمل
هوش مصنوعی: زمانی که ستارهها به حرکت در میآیند و فصل کار و تلاش آغاز میشود، هزاران طرح و ایده برای انجام کارها در ذهن شکل میگیرد.
محاسبان صبا باز خامه جعد کنند
گشند بر رخ تقویم بوستان جدول
هوش مصنوعی: محاسبان صبح دوباره با قلم، موهای فر را فر میکنند و چهره گلستان را در تقویم تصویر میزنند.
شکوه عقد ثریا دهد بکردن شاخ
خوید صدره خارا برد بقامت تل
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت ستارههای آسمان، در درختان بلند و شکوفهدهنده به نمایش گذاشته میشود و قد و قامت همواره به این زیبایی افزوده میشود.
نه تیر نقرس یخ، پای آب دارد لنک
نه تیر فالج وی، دست شاخ دارد شل
هوش مصنوعی: این بیت به تصویری از دو نوع تیر اشاره دارد. تیر نقرهای که یخ زده و در آب قرار دارد، و تیر دیگری که بیحال و ناتوان است و مانند شاخی بیقوت به نظر میرسد. این توصیف میتواند نشاندهندهی تضاد بین قدرت و ناتوانی باشد.
بریزد از حدق ابر تر دماغ، سرشک
برون شود از سر خاک خشک مغز، خلل
هوش مصنوعی: ابر زیر باران میبارد و اشک میریزد، گویی که از مغز خشک و بیحیات زمین، رطوبت و رنج بیرون میآید.
گیا، گر شمه کند با هزار رنگ حلی
درخت جلوه کند با هزار گونه حلل
هوش مصنوعی: اگر گیاهی با هزار رنگ ببلند، درخت نیز با هزار شکل و جلوه خود را نشان میدهد.
صبا بساط بروبد بهار را به عذار
شعاع هودج سازد، بخار را ز مقل
هوش مصنوعی: باد خوش عطر بهاری را میوزد و چهرهی زیبای طبیعت را میآراید، در حالی که بخار صبحگاهی به تدریج از روی زمین برمیخیزد.
بعون سکه میمون شاه باز دهد
درست مشرقی از صبحت عیار دغل
هوش مصنوعی: با کمک سکهای که شاه میمون به من میدهد، در شرق از دیانت و راستی آدم فریبی به دست میآورم.
چو شه به تخت برآید به جشن نوروزی
بصر مشاهده دریابد آفتاب حمل
هوش مصنوعی: زمانی که ملک به تخت فرمانروایی بنشیند و جشن نوروز را برپا کند، در آن هنگام چشمها به تماشای آفتاب درخشانی که در برج حمل قرار دارد، مشغول میشود.
شهاب نصرت پیکان، سپهر دولت مهر
سحاب بحر بنان، چرخ آفتاب محل
هوش مصنوعی: شهاب نصرت پیکان به معنای ستارهای درخشان است که نشانهای از پیروزی و خوشبختی میباشد. سپهر دولت مهر سحاب بحر بنان اشاره به آسمانی دارد که پر از نور و شادی است، و چرخ آفتاب به معنای حرکت و گردش خورشید در دورانی از روز است که روشنایی و زندگی را به ارمغان میآورد. در مجموع، این تصویر به یک فضای پر از نعمت، خوشبختی و موفقیت اشاره دارد.
پناه دوده سلجوق رکن دینی و دین
که در جهان بسیط است عالمی مجمل
هوش مصنوعی: پناهگاه دودمان سلجوق، رکن دین و دینی است که در جهان وسیع حقیقتی ساده و مختصر دارد.
خدایگان جهان ارسلانشه غازی
که ملک راست ز الب ارسلان رفته بدل
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ جهان، ارسلان است؛ جنگجویی که حکومت را از اسلاف خود به ارث برده و در حال حاضر آن را حفظ کرده است.
شهی که زلزله گرز گاو پیگر اوست
که لرزه در جگر خاک می نهد زوحل
هوش مصنوعی: پادشاهی که قدرتش به قدری است که زمین را به لرزه میاندازد، همانند زلزلهای است که از شدت آن دل خاک میلرزد.
هوای بزم ز ریحان خلق اوست ارم
بنای فتنه ز باران تیغ اوست طلل
هوش مصنوعی: فضای مهمانی به خاطر زیبایی و لطافت خنکای وجود اوست و نکیساز و آفریننده شور و هیجان، مانند باران تیز و برندهای است که به دلها نفوذ میکند.
اگر نه سد وفاقش جهان حصار کند
اساس کون ز سیل فنا شود مختل
هوش مصنوعی: اگر نه دوستی و همدلی او باعث ایجاد یک حصار بر گرد جهان شود، اساس وجود و هستی به خاطر سیل نابودی متزلزل خواهد شد.
نظام دهر، ز تائید عدل اوست چنانک
نظام دور، ز تائید جنبش اول
هوش مصنوعی: نظم و ترتیب جهان به خاطر تأیید و حمایت عدالت خداوند است، همانطور که حرکت خورشید و دیگر اجرام آسمانی ناشی از تأثیر و انرژی آغازین آنهاست.
بیک اشارت تیغش، که باد نافذ حکم
قضا بزاویه عزل در خزد مهمل
هوش مصنوعی: با یک اشاره از تیغش، که باد و قدرت قضا و قدر، او را به جایی میفرستد که از آنجا دیگر نمیتواند برگردد.
شکوه اوست، وگرنه محاسبان قدر
کشیده اند، بر جمع کانیات بطل
هوش مصنوعی: به عظمت و بزرگی او اشاره شده است، وگرنه حسابگران دقت کردهاند که بر روی جمع آوری امکانات و نعمتها کار کردهاند، اما این کار بیفایده است.
بحکم آنک زبردست مفتی فلک است
نشست برهمن سال خورده خواجه زحل
هوش مصنوعی: به علت اینکه بالاترین مقام در آسمان، بزرگترین عالم، نشسته است، این شخص که سالها تجربه دارد و به نوعی به عنوان کارشناس آسمان شناخته میشود، در مقام خود قرار گرفته است.
عجب نباشد اگر انتقام طالع شاه
گرفته ریش زحل را فرو زده بوحل
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر سرنوشت، انتقام خود را از پادشاه بگیرد و قدرت سیاره زحل را به چالش بکشد.
زهی گشاده بتو چشم دوده سلجوق
زهی شکفته بتو شرع احمد مرسل
هوش مصنوعی: چشم دوده سلجوق به تو گشاده است و به همین ترتیب، شرع پیامبر احمد نیز برای تو شکفته و پر از رونق است.
حسامت از زفر چرخ برکشیده سبال
خدنکت از حد مهر برگرفته سبل
هوش مصنوعی: حسادت تو از سر زوری که چرخ زمان میزند، ناشی میشود. زیبایی تو فراتر از حد عشق و محبت است و به این راحتی قابل دستیابی نیست.
ز اقتدای بقای تو پای نا ممکن
چوموی بر کف دست وچومغزدرسر کل
هوش مصنوعی: به خاطر وجود تو، من دنبال چیزهایی میروم که ممکن به نظر نمیرسد؛ مثل اینکه با پای خودم بر روی دستم قدم بزنم یا با مغز در سرم، کارهای عجیب انجام دهم.
بدیده رای تو صد بار صورت تقدیر
به چشم ماضی، در پرده های مستقبل
هوش مصنوعی: من به چشمان تو بارها نگاهی به سرنوشت انداختم، در حالی که گذشته را در ذهنم میگذرانم و آینده را در پردهای پوشیده تصور میکنم.
سبک عنانی عزم تو خاصیت بنمود
نشست در عرق آتشین فلک ز عجل
هوش مصنوعی: عزم و اراده تو مانند سبکی و لطافت است که در حرکت نمایان میشود، در حالی که آسمان به خاطر شتاب تو در حال سوزش و تب است.
گران رکابی حزم تو مایه داد بطبع
سکون اصل پذیرفت مرکز منعل
هوش مصنوعی: بار گران تجربهات به دل نشسته و روح آرامش را پذیرفته است.
طبیب علت بیمار تیغ هندی توست
که واخرید بیک قصدش از هزار علل
هوش مصنوعی: علت بیماری تو را پزشک تشخیص داده است و آن چیزی نیست جز عشق و زیبایی تو که دلهای بسیاری را به درد آورده، در حالی که خود تو از این موضوع بیخبر هستی.
هر آبروی که از خاک بارگاه تو نیست
به هیچ کار نیاید چو آب مستعمل
هوش مصنوعی: هر آبرو و ارزشی که به خاطر مقام و جایگاه تو در زمین به دست نیاید، هیچ ارزشی ندارد و مانند آبی که دیگر مورد استفاده نیست، بیفایده است.
خدایگانا، بهر نبات ملک بهار
که نشر کرد از ابر فضای سهل و جبل
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، برای زیبایی و شکوفایی گیاهان در فصل بهار، نعمتهایی را از ابرها به زمین فرستاد. این نعمتها هم از دشتهای هموار و هم از کوههای بلند به وجود آمدهاند.
بدست لهو و طرب قلعه ئی بناافکن
که غم نیابد گرد فصیل او مدخل
هوش مصنوعی: در زندگی شاد و شاداب، دنیای خوشی و تفریحی بساز که غم و اندوه نتوانند به درون آن راه پیدا کنند.
کنون که بر در دهلیز پرده های دماغ
شراب و عقل بهم بر زنند دست جدل
هوش مصنوعی: اکنون که در آستانهی در شلوغی و هیاهوی احساسات، شراب و عقل به بحث و جدل مشغولند.
گل نشاط ز باد سماع یابد روح
گل عذار ز زلف شراب گیرد طل
هوش مصنوعی: گل به واسطهی نسیم خوشی به وجد میآید، و روحش سرشار از سرزندگی میشود. گلنظام به وسیلهی زیبایی زلف عشق، جان تازهای میگیرد و شاداب میشود.
دو پیگر فلک تن که حس مشترک است
یکی شوند ز مستی چو مدرک احول
هوش مصنوعی: در دنیای آسمان و زمین، دو نهاد اصلی که حس مشترک دارند، در حالتی از شور و شوق به هم میپیوندند، گویی طوری هستند که نمیتوانند از یکدیگر جدا شوند.
تومی، ز دست غزالی ستان در این موسم
که چابک آید بر قد او قبای غزل
هوش مصنوعی: در این فصل، تو مانند غزالی هستی که با چابکی و زیباییاش همه را تحت تأثیر قرار میدهد و بهراستی ارزشمند و شگفتانگیز به نظر میرسی.
برنده تر سر مژگان او ز تیغ قضا
کشنده تر دُم زلفین او ز قد امل
هوش مصنوعی: مژگان او از تیغ سرنوشت برندهتر است و دُم زلفهایش از قامت آرزوها کشندهتر.
تو شاد و خرم در تاب دوستکامی او
سر زمانه گران کرده رطل پنج رطل
هوش مصنوعی: تو در شادی و خوشحالی و به خاطر دوستی، همچنان دیوانهوار غرق لذتهای زندگی هستی، در حالی که زمانه بار سنگینی را بر دوش خود دارد.
گهی روایت آب قصیده های رهی
بخاک بر زده ناموس اعشی و اخطل
هوش مصنوعی: گاهی داستانهای شعرهای زیبا و با ارزش به دل طبیعت مینشینند و نامدارانی چون "اعشی" و "اخطل" را به یاد میآورند.
هزار جشن چنین را بفرخی کرده
ضمان عمر تو حفظ خدای عزوجل
هوش مصنوعی: هزاران جشن و شادمانی را در زندگیات با خوشحالی جشن بگیر، زیرا زندگیات در حفاظت و نگهداری خداوند بزرگ است.
حاشیه ها
1402/03/02 17:06
یزدانپناه عسکری
33- دو پیگر فلک تن که حس مشترک است - یکی شوند ز مستی چو مدرک احول
***
[یزدانپناه عسکری]
توازن و هماهنگی دو سویهٔ حاشیه ای (سطحی) و درونی (عمقی)، فلک تن.
4:153

اثیر اخسیکتی