گنجور

شمارهٔ ۷۷ - مدح سلطان الب ارسلان بن طغرل

بفراخت رایت حق، برتافت روی باطل
الب ارسلان ثانی، شاه ارسلان طغرل
پر خار قهر بادا، چشم بدان که الحق
ملکی است بس برونق، شاهی است سخت عادل
هر دم عقاب فتنه، در خون خود بغلتد
از زخم باز چترش، چون مرغ نیم بسمل
تقدیر کرد روشن، مجموع آفرینش
از خرج و دخل ماهی، ملک شه است حاصل
این حاصل ار چه در دهر بگذارد حق مردی
چون عارض زنان باد فارغ ز خط باطل
بی رایت عدو بند، این خطه بود یک چند
چون خشک لب نهالی، در فرقت مناهل
و امروز شد مرفه در ظل او که تا حشر
بر فرق دین و دولت تا بنده باد این ظل
تاجی نهاده جاهش بر اوج فرق فرقد
قیدی کشیده حلمش بر ساق مرکز گل
آبستنی است چون شب، تیغش بصبح نصرت
این طرفه هندوئی بین، گشته ز ترک حامل
بچه دو نیمه زاید پرورده ی عطارد
گر در بر دو پیکر تیغش بود حمایل
هر فلسفی که گوید فرمان ده است گردون
از خاتم شه آرد بر ز عم خود دلایل
تا بی عصا برآید تقدیر کرد عالم
رایش همی فرو زد بر راه او مشاغل
کلکش ادیب عقل است هین، ای ادیب بی مغز
تیغش طبیب ملک است هان، ای طبیب قاتل
دردی نه در دل این چشمش چو چشم عاشق
مغزی نه در سر آن نوکش چو نوک عزهل
زان چنگ طوطی افتد بر سینه های بازان
وین پر زاغ بندد بر گردن حواصل
هشیار میگساری، این هم چو چشم معشوق
استاد نقش بندی، آنهم چو طبع فاضل
این کحل چشم دل شد، چون مد خامه شرع
و آن آفت سر آمد، چون مذهب اوایل
این در صلات مادح، چون کف شاه معطی
و آن در مصاف دشمن چون چتر شاه مقبل
ای ز احتلام تیغت، فرزند ملک بالغ
وی ز احترام کلکت نو عهد شرع کامل
سهم تو رنج و راحت، چون روزگار صابر
باس تو ترش و شیرین، چون نکته های عاذل
شمشیر در نیامت، شیری است نیم خفته
خرگوش خواب تاکی، هان ای جهان غافل
در صف سایلانت، بارد سحاب قطره
آری عرق چکاند، شرم از جبین سایل
در نفس خویش او خود، طفلی است سایه پرورد
ور نی که شرم دارد، از آفتاب بازل
ترسم که همچو دریا، غوطه دهد جهان را
زان ابر گوهر افشان، یکموج خیز هایل
روزی که مرگ آجل چشم ستیزه بسته
آید عنان گشاده، از شبستان عاجل
گردد ز رمح و خنجر، دست هلاک معطی
ماند ز مهر و الفت چشم زمانه مدخل
دور سر مبارز، قوسی شود ز ضربت
بر ضلع مستقیمش، شمشیر سطح داخل
بر گرز و تیر تابد، آئینه مدور
از بس که رزم گه را، گردد بعکس قابل
در نای نای روئین، افتد خراسه صعب
چون پیر شصت ساله، از رنج علت سل
از موج خون گُشته، راند اجل بگشتی
تا جان ز دست خنجر بیرون برد به ساحل
پیکی پرنده آید، منشور مرگ بر کف
نغنوده در مسالک، نا سوده در مراحل
بگداخته مبارز، از سهم گرز یک زخم
چون سوزنی نماید، بر فرق کوه بابل
شمشیر غسل سازد، در چشمه شرائین
آبی که دید هرگز طبعش به غسل مایل
بنهند حلقه جائی، در وی اجل مناظر
پرسان زبان رمحت از دشمنان سایل
قصاب تیغ خسرو، بدهد وظیفه مرگ
فتنه ز کاسه سر، چون بر نهد مزاجل
از قلب گه برآئی، چون مهر یک سواره
با رخش تیز کامت، گردون تند، راجل
در حلقه کمندت، دوش فلک شکسته
و ز شیهه سمندت، هوش زمانه زایل
با تیغ صبح فامت در کار سازی دین
روز ظفر نشسته، چون آفتاب یکدل
ای گرد آستانت، قبله گه سلاطین
وی ماه آستینت، قبله گه افاضل
بنده گریز پای است از وحشت خراسان
چون از چماق ترکان اموال خورده عامل
تا کی برد نمازی، این قبله ثنا را
تکبیر چار کرده، بر مولد قبایل
نی دستبوس بوده چون می بهیچ مجلس
نی پایمال گشته، چون گل به هیچ محفل
زان خشک سال کنعان، آمد بمصر دولت
یا ایها العزیزش ای شهریار مفضل
دریا زکات خواهد، دُر از نصاب طبعش
گر باشدش نصیبی، زان اصطناع شامل
مطلب قبول شاه است دنیا چه قدر دارد
عنوان کلام راهست از حجره رسایل
مدح خدایگان را، پایان پدید ناید
لیکن برید فکرت، بیرون شد از منازل

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بفراخت رایت حق، برتافت روی باطل
الب ارسلان ثانی، شاه ارسلان طغرل
هوش مصنوعی: پرچم حق را برافراشت و چهره باطل را در هم کوبید، مانند شاه ارسلان طغرل.
پر خار قهر بادا، چشم بدان که الحق
ملکی است بس برونق، شاهی است سخت عادل
هوش مصنوعی: قهر و خشم باد همچون خارهایی است، اما به آنچه که حقیقتاً وجود دارد نگاه کن؛ زیرا او بسیار زیبا و جالب است، و در واقع شاهی است که به شدت عادلانه رفتار می‌کند.
هر دم عقاب فتنه، در خون خود بغلتد
از زخم باز چترش، چون مرغ نیم بسمل
هوش مصنوعی: عقابی که هر لحظه درگیر فتنه‌هاست، باید از زخم‌هایش به خون خود غلت بزند و نتواند به خوبی پرواز کند، مثل پرنده‌ای که نیمی از جانش را از دست داده است.
تقدیر کرد روشن، مجموع آفرینش
از خرج و دخل ماهی، ملک شه است حاصل
هوش مصنوعی: فرمانروایی ماهی به گونه‌ای است که همه موجودات و آفرینش را به نوعی مدیریت و کنترل می‌کند. این تأکید بر این است که اوضاع و احوال دنیا تحت تأثیر تدبیر و تصمیمات او قرار دارد.
این حاصل ار چه در دهر بگذارد حق مردی
چون عارض زنان باد فارغ ز خط باطل
هوش مصنوعی: این جمله به این مفهوم اشاره دارد که در زندگی، آنچه از مردانگی و شجاعت نشان داده می‌شود، باید خالص و بدون هیچ نقصی باشد. مردان باید در کارهای خود از خطا و اشتباه دوری کنند و مانند زنانی که از ظواهر و زینت‌ها پرهیز می‌کنند، از اشتباهات و کژی‌ها فارغ و آزاد باشند. در واقع، ارزش و شرافت انسان باید در اعمال او نمایان شود و ناپاکی‌ها و خطاها نباید در او جایی داشته باشند.
بی رایت عدو بند، این خطه بود یک چند
چون خشک لب نهالی، در فرقت مناهل
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به توصیف حال و روز سرزمین خود می‌پردازد که بدون حمایت و پشتیبانی، به حالتی خشک و بی‌مایه درآمده است. او به تش比هی اشاره می‌کند که همچون نهالی خشک و بی‌ابی است که دور از منبع آب و زندگی قرار دارد و این وضعیت، بیانگر دوری او از معشوق و منابع شادی است.
و امروز شد مرفه در ظل او که تا حشر
بر فرق دین و دولت تا بنده باد این ظل
هوش مصنوعی: امروز در سایه او، کسانی مرفه شدند که تا روز قیامت بر سر دین و حکومت باقی بمانند. تا زمانی که این سایه وجود دارد، بنده آن هستم.
تاجی نهاده جاهش بر اوج فرق فرقد
قیدی کشیده حلمش بر ساق مرکز گل
هوش مصنوعی: تاجی بر سر دارد که در اوج بلندی قرار گرفته و صبوری او مانند زنجیری است که بر ساقه گل نشسته است.
آبستنی است چون شب، تیغش بصبح نصرت
این طرفه هندوئی بین، گشته ز ترک حامل
هوش مصنوعی: زنی در انتظار فرزندش است، همچون شب که تاریکی‌اش به صبح نور امید می‌بخشد. همین حالا هم نگاه کن به این هندو که در برابر این ترک، حامل امید و پیروزی شده است.
بچه دو نیمه زاید پرورده ی عطارد
گر در بر دو پیکر تیغش بود حمایل
هوش مصنوعی: آنکه از دو نیمه تشکیل شده و تحت تأثیر عطارد پرورش یافته، اگر در آغوش دو پیکر باشد، شمشیرش بر دوش اوست.
هر فلسفی که گوید فرمان ده است گردون
از خاتم شه آرد بر ز عم خود دلایل
هوش مصنوعی: هر کارشناسی که ادعا کند سرنوشت و تقدیر از دست خداوند است، در واقع مستنداتی از خود به جای نمی‌گذارد.
تا بی عصا برآید تقدیر کرد عالم
رایش همی فرو زد بر راه او مشاغل
هوش مصنوعی: تا زمانی که تقدیر به کمک کسی بیاید، عالم به او توصیه‌هایی می‌کند و بر سر راه او مشکلاتی قرار می‌دهد.
کلکش ادیب عقل است هین، ای ادیب بی مغز
تیغش طبیب ملک است هان، ای طبیب قاتل
هوش مصنوعی: این شعر به نقد افرادی می‌پردازد که با داشتن دانش و ادب، در واقع فاقد عقل و درک عمیق هستند. شاعر به ادیبی که جهل خود را پنهان کرده و از علم به نفع خود استفاده می‌کند، هشدار می‌دهد. همچنین، به پزشکانی که به جای درمان، باعث آسیب‌رسانی به مردم می‌شوند، با حالت انتقاد اشاره می‌کند. اساساً، شاعر بر این نکته تأکید دارد که ظاهر دانایی و تخصص ممکن است در واقع مقصر و زیان‌بار باشد.
دردی نه در دل این چشمش چو چشم عاشق
مغزی نه در سر آن نوکش چو نوک عزهل
هوش مصنوعی: چشم او دردی ندارد و مانند چشمی عاشق نیست، و سر او نیز خالی است و مانند نوک یک پرنده هیچ چیز از عقل و فهم ندارد.
زان چنگ طوطی افتد بر سینه های بازان
وین پر زاغ بندد بر گردن حواصل
هوش مصنوعی: از صدای خوش طوطی که دلنشین و دل‌نواز است، بر دل کسانی که دل‌های بازی دارند، تأثیر می‌گذارد؛ اما پر زاغ به گردن پرندگانی می‌افتد که محدود و گرفتار هستند.
هشیار میگساری، این هم چو چشم معشوق
استاد نقش بندی، آنهم چو طبع فاضل
هوش مصنوعی: آگاه و هوشیار باش در می نوشی، زیرا این کار به مانند نگریستن به چشمان معشوق است که هنرمندانه نقش و نگار می‌کشد؛ و مانند ذاتی است که با فضیلت و مهارت خود به خلق آثار می‌پردازد.
این کحل چشم دل شد، چون مد خامه شرع
و آن آفت سر آمد، چون مذهب اوایل
هوش مصنوعی: چشم دل به رنگ کحل درآمده و این حالت شبیه به خطی است که با دقت نوشته شده است. زمانی که آفتی که بر آن حاکم بود پایان یافته، مانند روزهای اولیه مذهب، دیگر مشکل و مانعی وجود ندارد.
این در صلات مادح، چون کف شاه معطی
و آن در مصاف دشمن چون چتر شاه مقبل
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف دو حالت مختلف می‌پردازد. در حالتی که فرد در مدح و ستایش مشغول است، مانند نرمش و زیبایی کف دست یک پادشاه سخاوتمند به نظر می‌رسد. در حالی که در مواجهه با دشواری‌ها و دشمنان، مانند چتر یک پادشاه در برابر خطرات عمل می‌کند، که محافظت و قوت را نشان می‌دهد. در کل، این متن حالتی از تجمل و زیبایی در مدح و آمادگی و قدرت در جنگ را به تصویر می‌کشد.
ای ز احتلام تیغت، فرزند ملک بالغ
وی ز احترام کلکت نو عهد شرع کامل
هوش مصنوعی: ای فرزند ملک، تو با قدرت و بالندگی‌ات در سن بلوغ قرار داری و به خاطر احترامی که به قوانین و اصول جدید داریم، باید مراقب باشی.
سهم تو رنج و راحت، چون روزگار صابر
باس تو ترش و شیرین، چون نکته های عاذل
هوش مصنوعی: قسمت‌های خوب و بد زندگی تو مانند روزگار، به کندی و صبوری تغییر می‌کنند. تلخی و شیرینی زندگی تو هم به مانند نیک و بدی‌ها در آن نهفته است.
شمشیر در نیامت، شیری است نیم خفته
خرگوش خواب تاکی، هان ای جهان غافل
هوش مصنوعی: شمشیر در نیام تو شبیه شیری است که به خواب رفته. گویی خرگوشی خواب می‌بیند. ای دنیا، بیدار باش و غافل نباش!
در صف سایلانت، بارد سحاب قطره
آری عرق چکاند، شرم از جبین سایل
هوش مصنوعی: در میان صف افرادی که ساکت هستند، باران به آرامی می‌بارد و قطره‌های آب از آنها می‌چکد، در حالی که شرم بر پیشانی آنها نشسته است.
در نفس خویش او خود، طفلی است سایه پرورد
ور نی که شرم دارد، از آفتاب بازل
هوش مصنوعی: در درون هر فرد، مانند کودکی است که در سایه پرورش یافته و از تابش آفتاب شرم دارد.
ترسم که همچو دریا، غوطه دهد جهان را
زان ابر گوهر افشان، یکموج خیز هایل
هوش مصنوعی: نگرانی من این است که این ابر پر از جواهرات، مانند دریا، بتواند همه چیز را در یک موج بزرگ غرق کند.
روزی که مرگ آجل چشم ستیزه بسته
آید عنان گشاده، از شبستان عاجل
هوش مصنوعی: روزی که سرنوشت حتمی مرگ، با چشمان تند و تیزش به ما نزدیک می‌شود، به مانند شبی که می‌خواهد برچیده شود و به پایان برسد.
گردد ز رمح و خنجر، دست هلاک معطی
ماند ز مهر و الفت چشم زمانه مدخل
هوش مصنوعی: سلاح و جنگ، باعث هلاکت و نابودی می‌شود، اما محبت و دوستی در دل مردم جا دارد، که به عنوان ورودی به زندگی و زمانه شناخته می‌شود.
دور سر مبارز، قوسی شود ز ضربت
بر ضلع مستقیمش، شمشیر سطح داخل
هوش مصنوعی: وقتی ضربه‌ای به سر مبارز می‌خورد، یک قوس در اطراف آن ایجاد می‌شود و ضربه باعث می‌شود تا شمشیر به سمت داخل منحرف شود.
بر گرز و تیر تابد، آئینه مدور
از بس که رزم گه را، گردد بعکس قابل
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیر و تیر بر کمان زنی می‌تابند، در اثر بازتاب نور، مانند آینه‌ی گرد به تصویر معکوس می‌افتند. به این ترتیب، میدان جنگ به نوعی دگرگون می‌شود و هر چه در آن است، متفاوت به نظر می‌آید.
در نای نای روئین، افتد خراسه صعب
چون پیر شصت ساله، از رنج علت سل
هوش مصنوعی: درون نای خوش صدا، آواز سخت و غمگینی طنین‌انداز می‌شود، مانند حال پیرمردی که شصت ساله شده و از دردها و رنج‌های زندگی رنج می‌کشد.
از موج خون گُشته، راند اجل بگشتی
تا جان ز دست خنجر بیرون برد به ساحل
هوش مصنوعی: از بین امواج خون و غم، مرگ به سراغ آمد و جان را مثل یک خنجر به ساحل زندگی رساند.
پیکی پرنده آید، منشور مرگ بر کف
نغنوده در مسالک، نا سوده در مراحل
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به پیام‌رسانی می‌آید که نشانه‌های مرگ را در دست دارد و در مسیرهایی که هنوز تجربه نشده‌اند، سفر می‌کند.
بگداخته مبارز، از سهم گرز یک زخم
چون سوزنی نماید، بر فرق کوه بابل
هوش مصنوعی: در مبارزه‌ای سخت و دشوار، ضربه گرز به شدت بر بدن خردمند می‌نشیند و مانند سوزنی به فرق کوه بابل نفوذ می‌کند.
شمشیر غسل سازد، در چشمه شرائین
آبی که دید هرگز طبعش به غسل مایل
هوش مصنوعی: شمشیر در چشمه‌ای از آبی که دیده، خود را تطهیر می‌کند، اما طبیعتش هرگز به سمت غسل رغبت ندارد.
بنهند حلقه جائی، در وی اجل مناظر
پرسان زبان رمحت از دشمنان سایل
هوش مصنوعی: در جایی که تقدیر و سرنوشت به رویدادهای زندگی اشاره می‌کند، دشمنان در حال پرسش و گفتگو هستند و تو می‌توانی با زبان خودت به آنها پاسخ بدهی.
قصاب تیغ خسرو، بدهد وظیفه مرگ
فتنه ز کاسه سر، چون بر نهد مزاجل
هوش مصنوعی: قصاب، که به گوشت‌کشی سلطنت اشاره دارد، وظیفه‌اش را در کشتن فتنه‌ها به عهده می‌گیرد و مانند کسی که گوشت را آماده می‌کند، برمی‌دارد تا آنچه را که مناسب است، انجام دهد.
از قلب گه برآئی، چون مهر یک سواره
با رخش تیز کامت، گردون تند، راجل
هوش مصنوعی: وقتی که از دل بیرون می‌آیی، مانند خورشیدی که بر سوار خوش‌چهره‌ات می‌تابد، آسمان تند و زودگذر، در حال چرخش است.
در حلقه کمندت، دوش فلک شکسته
و ز شیهه سمندت، هوش زمانه زایل
هوش مصنوعی: در دیشب، آسمان به واسطهٔ قدرت تو به تنگ آمد و به زانو درآمد و صدای سمند تو باعث شد که عقل و هوش دنیا از بین برود.
با تیغ صبح فامت در کار سازی دین
روز ظفر نشسته، چون آفتاب یکدل
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره دارد به اینکه با روشنایی صبح و درخشش آفتاب، فردی با اراده و استوار در حال تلاش برای پیشبرد دین و پیروزی است. او همچون خورشید یکپارچه و شفاف به کار خود ادامه می‌دهد و عزمش قوی است.
ای گرد آستانت، قبله گه سلاطین
وی ماه آستینت، قبله گه افاضل
هوش مصنوعی: ای گرد آستانت، محور و مرکز توجه پادشاهان هستی و تو ای ماهی که در آستین داری، مرکز توجه فرزانگان و دانایان هستی.
بنده گریز پای است از وحشت خراسان
چون از چماق ترکان اموال خورده عامل
هوش مصنوعی: من بنده‌ای هستم که از ترس خراسان فرار می‌کنم، مانند کسی که از چماق ترک‌ها و غارت اموالش وحشت دارد.
تا کی برد نمازی، این قبله ثنا را
تکبیر چار کرده، بر مولد قبایل
هوش مصنوعی: این بیت به بیان نیاز و longing برای بازگشت به اصول و ارزش‌ها اشاره دارد. از کسی پرسش می‌کند که تا چه زمانی باید نماز و ستایش را ادامه دهد، در حالی که به نوعی دچار سردرگمی درباره اهداف و مقاصد مذهبی شده است. به نظر می‌رسد گوینده در جستجوی معنای عمیق‌تری در ایمان و سنت‌ها است و از وضعیت موجود نگران است.
نی دستبوس بوده چون می بهیچ مجلس
نی پایمال گشته، چون گل به هیچ محفل
هوش مصنوعی: دست از احترام و ستایش برداشته شده، مانند شراب که در هیچ جمعی قدردانی نمی‌شود و پایمال شده‌است، مانند گلی که در هیچ محفل و گردهمایی توجهی به آن نشده.
زان خشک سال کنعان، آمد بمصر دولت
یا ایها العزیزش ای شهریار مفضل
هوش مصنوعی: به خاطر سال‌های خشکی در کنعان، بزرگوار شهر، به مصر آمد تا دولت و حکومت بکند.
دریا زکات خواهد، دُر از نصاب طبعش
گر باشدش نصیبی، زان اصطناع شامل
هوش مصنوعی: دریا به زکات نیاز دارد و اگر دریاچه‌ای دارای گوهر (دُر) باشد، باید بخشی از آن را به دیگران بدهد. به این ترتیب، اگر کسی از مواهب طبیعی بهره‌مند شود، باید در برابر آن وظیفه‌ای داشته باشد.
مطلب قبول شاه است دنیا چه قدر دارد
عنوان کلام راهست از حجره رسایل
هوش مصنوعی: موضوع اصلی مورد پذیرش شاه است و به این ترتیب، دنیا چه اندازه ارزشمند است. سخن به راستی از دل نوشته‌ها و مکاتبات برمی‌خیزد.
مدح خدایگان را، پایان پدید ناید
لیکن برید فکرت، بیرون شد از منازل
هوش مصنوعی: ستایش خداوند هرگز پایانی ندارد، اما وقتی که فکر و اندیشه از مسیر خود خارج شود، دیگر نمی‌توان به منازل و مقاصد اصلی دست یافت.