گنجور

شمارهٔ ۷۱ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان

بنامیزد، بنامیزد زهی خورشید گلرنگش
بخرواران شکر پنهان، شده در پسته تنگش
بر او در عذر بس لنگی بر هواری و من هر دم
گناهی نو، بر او بندم برای عذر بس لنگش
چو از دشنام او در چنگ، کوش من شکر خاید
دهان بر هم زنم گویم، زهی شیرینی چنگش
دل و دینم به یغما برد و هم تا وانش نستانم
چو بر لشکرگه یغما، حشر سازد شه زنگش
بحکم آنکه زو دورم دو چشمم تار می بیند
باشک من همی ماند، لب شیرین می رنگش
چو زر فرزند سنگ آمد، چرا مشفق نمیگردد
بدین رخساره ی زرین، دل بیرحم چون سنگش
ز شرم صورت او جان مانی آب شد جمله
بدان تا فرصتی یابد بشوید نقش ارژنگش
بدان چالاکی و چستی، نگاری دیده ئی هرگز
مریزاد آن قلم یا رب، که برزد رسم نیرنگش
اثیر خسته هم روزی، اسیر وصل او گشتی
یک ابریشم اگر بودی، کم از بالای آهنگش
یقینم شد که سلطانی، شود بر تخت زیبائی
اگر شاه مظفر را، خوش آید فر و فرهنگش
جهانگیری که اورنگ، سلاطین او همی بخشد
بدین یک عذر بنشاند، همی دولت بر اورنگش
ستم در عهد او چون می، پریشانی نیارد کرد
از آن ترسد که یکروزی، کند چون خوشه آونگش
چنان خندانی خرامد. از دلیری در صف هیجا
که جز بر جوشن اعدا نه بیند دیده آژنگش
نهنگ مردکش خواند، فلک خم کمندش را
گهی کان دست در یاوش، دهد رفتار خرچنگش
فلک بر بست میزانی ز حلم پای بر جایش
که بود البرز یک مثقال و کوه قاف پا سنگش
سبکسارند چرخ و انجم عزم زمان سیرش
گران بارند، گاو و ماهی از حلم زمین سنگش
بکمتر سایلی بخشد، ز روی مردمی والله
اگر مردی دهد ملک جهان یکروز در چنگش
بنامیزد تکی دارد نوند باد رفتارش
که پهنای بساط کون ناید نیم فرسنگش
روان چرخی که خورشید کرم بر وی سوار آید
چو تعویذ رزین ناید ...........................ش
خداوندا تو آن شاهی که یک سالار درگاهت
بود رستم سزاوارش کمین شاگرد سرهنگش
ز نام فرخت یعن، قزل، شاهی همی نازد
بدین معنی قضا را ارسلان گر دست هم سنگش
فلک را چون رباب از دست بر حکم و داد آید
گشد در خر کمان قهر فرمان تو چون چنگش
ترنجی گردد از بیم حسامت چهره گردون
چو در هیجا دهد اوداج خصمت رنگ نارنگش
مرا روزی اگر عالم جدا کرد از جناب تو
نخستین نیست پاینده بر دستان نیرنگش
ز راحت بس تهی بار آمد الحق کاروان را
که بر سیماب بادا گوش عقل از غلغل زنگش
چو شمعی می نه بینم محرم این راز چون گویم
جفای گنبد شوخش بلای اختر شنگش
بخواهم عذر این شبدیز توسن جوی مردافکن
به بخت شاه نیک آمد که نیک اندر کشم تنگش
همی تا قطب ناظوری است زیر گنبد اخضر
شکر پاشش زیک نقل است و ازدیگرفلاسنگش
ز راه مرتبت چون ماه بر گردون سواری کن
چو مملوک تو بادا تا ابد مولود خرچنگش
چو بر لشکر گه سلطان زند تیغ فلک بوست
کنارش قلزمی گشته ز ادواج گنارنگش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بنامیزد، بنامیزد زهی خورشید گلرنگش
بخرواران شکر پنهان، شده در پسته تنگش
هوش مصنوعی: خورشید طلایی‌اش را می‌ستاید که چقدر زیباست، و از شیرینی پنهانش حرف می‌زند که در دانه‌های پسته‌اش نهفته است.
بر او در عذر بس لنگی بر هواری و من هر دم
گناهی نو، بر او بندم برای عذر بس لنگش
هوش مصنوعی: من هر بار که خطا می‌کنم، به او بهانه‌ای می‌آورم و این در حالی است که دلیل‌های من برای او قابل قبول نیستند. او به خاطر ضعف‌هایش عذری دارد، اما من همواره بهانه‌ای جدید برای خطاهایم دارم.
چو از دشنام او در چنگ، کوش من شکر خاید
دهان بر هم زنم گویم، زهی شیرینی چنگش
هوش مصنوعی: وقتی که او با دشنامش به من آسیب می‌زند، من تصمیم می‌گیرم که با شکرگزاری و تقدیر لب‌هایم را ببندم و بگویم چقدر نوازش صدایش لذت بخش و شیرین است.
دل و دینم به یغما برد و هم تا وانش نستانم
چو بر لشکرگه یغما، حشر سازد شه زنگش
هوش مصنوعی: دل و ایمانم را به غارت برد، و تا زمانی که آن را پس نگیرم، در میان لشکری که شاه زنگی گردآوری کرده است، باید دست به گریبان باشم.
بحکم آنکه زو دورم دو چشمم تار می بیند
باشک من همی ماند، لب شیرین می رنگش
هوش مصنوعی: چون از او دور هستم، چشمانم تار می‌بیند و به همین دلیل، لبان شیرین او در ذهنم نقش می‌بندد.
چو زر فرزند سنگ آمد، چرا مشفق نمیگردد
بدین رخساره ی زرین، دل بیرحم چون سنگش
هوش مصنوعی: زمانی که فرزندی از سنگ به وجود بیاید که به صورت طلا جلوه‌گر است، چرا پدر و مادرش به او محبت نمی‌کنند؟ دل او بی‌رحم و سخت همچون سنگ است.
ز شرم صورت او جان مانی آب شد جمله
بدان تا فرصتی یابد بشوید نقش ارژنگش
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت چهره او، جان مانی مانند آب می‌شود. همه منتظرند تا فرصتی پیدا کنند و نشانه‌های زشتی را که در وجودشان هست، پاک کنند.
بدان چالاکی و چستی، نگاری دیده ئی هرگز
مریزاد آن قلم یا رب، که برزد رسم نیرنگش
هوش مصنوعی: بدان که به خاطر چالاکی و تیزهوشی، زیبایی را می‌بینی که هیچ‌گاه دستخوش بی‌وفایی نمی‌شود؛ ای خداوند، آن قلمی که نقشه‌های فریب را می‌کشد، از آن دور باشد.
اثیر خسته هم روزی، اسیر وصل او گشتی
یک ابریشم اگر بودی، کم از بالای آهنگش
هوش مصنوعی: حتی تو که سفر کرده‌ای و خسته از جستجو هستی، روزی در دام وصل او قرار خواهی گرفت. اگرچه شاید خود را بی‌اهمیت احساس کنی، اما ارزش و زیبایی او همچون پرواز یک بال است که هرگز کم نیست.
یقینم شد که سلطانی، شود بر تخت زیبائی
اگر شاه مظفر را، خوش آید فر و فرهنگش
هوش مصنوعی: قاطعانه می‌گویم که اگر شاه مظفر فرهنگ و زیبایی‌اش را بپذیرد، او شایسته قرار گرفتن بر تخت سلطنت است.
جهانگیری که اورنگ، سلاطین او همی بخشد
بدین یک عذر بنشاند، همی دولت بر اورنگش
هوش مصنوعی: یک پادشاهی که به دیگر سلاطین قدرت می‌دهد، از روی یک عذر، همان سلطنت را بر تخت خود برقرار می‌کند.
ستم در عهد او چون می، پریشانی نیارد کرد
از آن ترسد که یکروزی، کند چون خوشه آونگش
هوش مصنوعی: ستم در زمان او مانند می‌باشد، که باعث پریشانی و سردرگمی می‌شود. او از این می‌ترسد که روزی مانند خوشه‌ای سرگردان بیفتد و به خطر بیفتد.
چنان خندانی خرامد. از دلیری در صف هیجا
که جز بر جوشن اعدا نه بیند دیده آژنگش
هوش مصنوعی: او آن‌قدر زیبا و شاداب می‌خندد که مانند یک قهرمان در میدان جنگ حرکت می‌کند، به‌گونه‌ای که تنها دشمنانش را که در زره‌ پوشیده‌اند می‌بیند و در نگاهش چیزی جز آن‌ها نمی‌درخشد.
نهنگ مردکش خواند، فلک خم کمندش را
گهی کان دست در یاوش، دهد رفتار خرچنگش
هوش مصنوعی: نهنگ با صدای بلندی به ستیز با قضا و قسمت پرداخته و گاهی در دریا با همراهی خود رفتارهای خشن و کج‌رفتاری می‌کند.
فلک بر بست میزانی ز حلم پای بر جایش
که بود البرز یک مثقال و کوه قاف پا سنگش
هوش مصنوعی: آسمان ترازویی از خرد ورزیده است که در آن، اگر پای البرز یک مثقال وزن داشته باشد، کوه قاف به اندازه سنگی سبک است.
سبکسارند چرخ و انجم عزم زمان سیرش
گران بارند، گاو و ماهی از حلم زمین سنگش
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف حرکات آسمانی و طبیعی پرداخته شده است. چرخ و ستاره‌ها به آرامی در حال گردش هستند، در حالی که زمان به سنگینی در حال حرکت است. به طور خاص، نمادهایی مانند گاو و ماهی نمایانگر زمین و آرامش آن هستند. این تصویر به ما می‌گوید که اگرچه زمان سنگین و سخت می‌گذرد، اما حرکات آسمانی همچنان با سبکی و آرامش ادامه دارد.
بکمتر سایلی بخشد، ز روی مردمی والله
اگر مردی دهد ملک جهان یکروز در چنگش
هوش مصنوعی: هر کس که به کم‌تر از آنچه می‌خواهد، راضی باشد و از دیگران طلب نکند، به او نعمت‌های بیشتری داده می‌شود. سوگند به خدا، اگر مردی واقعی باشد، می‌تواند کل دنیا را برای یک روز در دست بگیرد.
بنامیزد تکی دارد نوند باد رفتارش
که پهنای بساط کون ناید نیم فرسنگش
هوش مصنوعی: باد رفتاری دارد که هر جا که برود، اثر زیادی از خود بر جای می‌گذارد و این اثر آن‌قدر وسیع است که نمی‌توان آن را به راحتی نادیده گرفت.
روان چرخی که خورشید کرم بر وی سوار آید
چو تعویذ رزین ناید ...........................ش
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به توصیف وضعیتی می‌پردازد که به نوعی شگفتی و زیبایی اشاره دارد. وقتی که خورشید مانند کرمی بر چیزی سوار می‌شود، یعنی به زیبایی و نورانیتی خاص دست پیدا می‌کند. همچنین، اشاره به این موضوع دارد که در چنین وضعیتی، چیزی تاثیری مشابه با "تعویذ" یا محافظی که در برابر مشکلات عمل می‌کند، نخواهد داشت. در واقع، این تصویرسازی نشان‌دهنده تجلی زیبایی و روشنی در زندگی است.
خداوندا تو آن شاهی که یک سالار درگاهت
بود رستم سزاوارش کمین شاگرد سرهنگش
هوش مصنوعی: خداوند تو آن پادشاهی که رستم، پهلوان بزرگ، یکی از فرماندهان درگاه تو بود و این مقام برای او کم است و شایسته‌اش نیست.
ز نام فرخت یعن، قزل، شاهی همی نازد
بدین معنی قضا را ارسلان گر دست هم سنگش
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به افتخار و عظمت نام "فرخت" اشاره دارد که به معنای خوشبختی و شادابی است. همچنین به قدرت و شکوه "قزل" و "شاهی" اشاره می‌کند که بر اساس این معنا به قضا و سرنوشت اشاره می‌کند. در ادامه، نام "ارسنان" به عنوان یک شخصیت برجسته مطرح می‌شود که در مواجهه با چالش‌ها باید قوی و مقاومت‌پذیر باشد، حتی اگر در برابر کسی که در سطح او قرار دارد، قرار گیرد. به طور کلی، این بیت نشانه‌ای از عظمت و قدرت است که با سرنوشت و مبارزه در ارتباط است.
فلک را چون رباب از دست بر حکم و داد آید
گشد در خر کمان قهر فرمان تو چون چنگش
هوش مصنوعی: آسمان مانند یک سازِ خوش‌صدا تحت فرمان تو قرار می‌گیرد و در برابر حکم و قضاوت تو تسلیم می‌شود. قدرت و اراده‌ات مانند یک چنگ، بر همه چیز تسلط دارد و می‌تواند هر چیزی را به نوا درآورد.
ترنجی گردد از بیم حسامت چهره گردون
چو در هیجا دهد اوداج خصمت رنگ نارنگش
هوش مصنوعی: چهره آسمان از ترس حسادت تو، مثل میوه‌ای ترنج می‌شود و زمانی که در جنگ با دشمن خود مواجه می‌گردد، رنگی متفاوت به خود می‌گیرد.
مرا روزی اگر عالم جدا کرد از جناب تو
نخستین نیست پاینده بر دستان نیرنگش
هوش مصنوعی: اگر روزی عالم مرا از تو جدا کند، این اولین بار نخواهد بود که دستان نیرنگ او پایدار می‌مانند.
ز راحت بس تهی بار آمد الحق کاروان را
که بر سیماب بادا گوش عقل از غلغل زنگش
هوش مصنوعی: از آسایش و آرامش خالی شده، کاروانی که به سوی معشوق می‌رود، به درستی در حال حرکت است. عقل از صدای زنگ آن، در حالی که همچون جیغ باد در سیماب است، متوجه‌ی آن می‌شود.
چو شمعی می نه بینم محرم این راز چون گویم
جفای گنبد شوخش بلای اختر شنگش
هوش مصنوعی: چون شمعی در کنارم می‌بینم، رازهایی را که فقط خودم می‌دانم. چطور می‌توانم بگویم که بی‌وفایی گنبد آسمان بلاهایی به سر ستاره‌ام آورده است؟
بخواهم عذر این شبدیز توسن جوی مردافکن
به بخت شاه نیک آمد که نیک اندر کشم تنگش
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دلیل این شبدیز، یعنی اسب تندرو را بیان کنم، باید بگویم که به قدری نیکو است که در کنار شانس شاه به خوبی می‌درخشد و من همچنین باید آن را با دقت و احتیاط بپرورم.
همی تا قطب ناظوری است زیر گنبد اخضر
شکر پاشش زیک نقل است و ازدیگرفلاسنگش
هوش مصنوعی: تا وقتی که در قطب آسمان ناظری وجود دارد، زیر گنبد سبز رنگ، شکر از یک نقل می‌ریزد و از جایی دیگر در فلاسنگی هم دارد.
ز راه مرتبت چون ماه بر گردون سواری کن
چو مملوک تو بادا تا ابد مولود خرچنگش
هوش مصنوعی: از مسیر مقام و جایگاه خود همچون ماه بر آسمان حرکت کن، زیرا تو تا ابد به عنوان کسی متعلق به او خواهی بود، مانند فرزندی که از او وام گرفته‌ای.
چو بر لشکر گه سلطان زند تیغ فلک بوست
کنارش قلزمی گشته ز ادواج گنارنگش
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانروایی با قدرت و شوکت بر لشکرش می‌تازد، کنارش رنگ و بوی زندگی و شکوه تازگی پیدا کرده است، مانند گل‌هایی که در کنار هم شکوفا می‌شوند.