گنجور

شمارهٔ ۶۸ - وصف صبح و مدح سلطان مظفر الدین قزل ارسلان سلجوقی

چون کرد دیده بان افق چشم خفته باز
میگفت با سیاهه ظلمت، سپیده راز
دندان نمود صبح شکر خنده گفتمی
کز غبغب هلال بخواهد ربود کاز
خاتون حجله بسته چو گل صبح خوش نفس
لیکن چو غنچه نیم گشوده نقاب ناز
ماه بهار گرده ز صبح بهار چهر
افتاده همچو دلشدگان در تب و گذاز
بر سبزه زار چرخ بزد خیمه خیل روز
چون کاروان شام بره راست کرد ساز
بالین شب بخاور و پائین بباختر
چون ضخم زنگئی که فتد بر قفا دراز
از باد یک دو عطسه که زد صبح بر دماغ
زنگی خفته تا به کمر گه نشست باز
چون شهپر شعاع بیفکند باز روز
انجم نهان شدند یکایک بسان راز
منهم زمام، بر سر ابری زدم که داشت
از چار بند باد بر آن آلت جواز
ببری زراف سینه، ابری گراز کام
بحری نهنگ حمله و گوهی صبا گراز
در نار چون سمندر و در آب چون سمک
در بیشه چون نعامه و در بیشه چون گراز
غواصی بحار بورزیده در محیط
رقاصی حدّی عرب کرده در حجاز
بر دسته قوایم آن چرخ راه کوب
ترکیب کرده طبع سبل های چون جواز
بختی بلند پایه که شاه از خرام او
خواب عروس کرده در اثنای ار تجاز
گاهی چو آب راه نوشتی سوی نشیب
گاهی چو ابر روی نهادی سوی فراز
من بر ستام او شده در وادی ئی چمان
محنت فزا چو مسکر و مردم شکر چو آز
غول اندر آن چمنده نه الا باحتیاط
باد اندر آن وزنده نه الا باحتراز
قاتل مغاره ی که نبود از هراس او
جز آستان شاه قزل ارسلان مفاز
شاهی ملک فضایل و ماهی فلک بساط
شیری اجم طراز و مطاعی حشم نواز
خسرو مظفر الدین کز سهم تیغ او
در چهره قوس چرخ و ز خطِ مجّره باز
آن سرو باغ لطف که دل پرور، دعاش
شکل صنوبری است همه تن کف نیاز
روز دغا به جبهت پرخاش نیل گون
صد، رخنه در فکنده به تیر تمام باز
گردون که در اقامت او گوز مرکز است
گردن نیارد از خط فرمانش احتیاز
سم سمند او را روزی هزار بار
او رنگ خان و افسر قیصر برد نماز
بهرام گرفته با دل او رای رزم زن
ناهید خوانده بر کف او سوی جام باز
مجلس بساز و رطل گران نوش کن بده
میدان به بین و رخش ظفر بر نشین، بتاز
آن ره که بسته بود برحمت کنیم پاک
و آن در، که بود قفل بنصرت کنیم، باز
این بار خصل بفکن و دست گرو، ببر
گستاخ داو خواه و تمام مذب، بباز
ای ملک را بسایه تیغ تو اعتصام
وی کلک را به نسبت رمح تو اهتزاز
بر بسته جود تو ره ابر سواره رو
ببریده عزم تو پی باد پیاده تاز
با پوزه بند باس تو گرگان بوالفضول
گیرند پیشوائی اغنام چون نهاز
سیرابه ئی، نخورد ز تیغت فلک هنوز
چه، در هزار، تو، متواری است چون پیاز
خورشید ملگتی، بجمال جهان فروز
باران رحمتی، بسخای زمین طراز
تیغ تو پاسبان سرائی است کز قضا
دهلیز اوست قونیه، بستان او طراز
بر قامت زمین سپهت کسوتی است تام
بر کسوت سیه علم فرخت طراز
الملک قد تفطن فی ظله مدام
والدهر قد توطن فی ذیله و فاز
شاها چو حسن نقل به حسب از پی مدیح
طرزی است در صناعت اشعار مستجاز
من بنده هم به حسب خود آیم بمدح شاه
با آنکه نیست روز ز بیننده چشم، راز
صاحب غرض زمن به تجارت سخن فزود
کاو، زد کتاب و کلک عوض با کلید و گاز
آری چو مایه شعر بود شاه مشتری
وجهی بر این دروغ توان بستن از جواز
ممدوح چون تو عزم تجارت کند اثیر
محمود زنده رای گدائی زند ایاز
طرزی بدان ز تعبیه دهر حقه نه
نوعی بدان ز شعبده ی چرخ حقه باز
شعرم که بود با رخ گلچهرگان قدس
از پاکی و جمال نه، از زنیت مجاز
در بستم آن امید، که بر حسن او نهند
نان پاره ئی ز حضرت اعلی بسر جهاز
رای بلند شاه چو، ترتیب آن بساخت
آنجا زبان حکم که را بود کان بساز
در جام فکرتم می ابداع گشت دُرد
بر طبع ساحرم در الهام شد فراز
جُستم بکنج محنت مهجوری اعتکاف
کردم بصبر فرصت دستوری انتهاز
دانش بزور گفت که جز وی شمر ز پاس
حاشا که من به خنجر دشمن شدن خزاز
منت خدایرا، که نهال ضمیر من
از نو بهار حضرت شه، تازه گشت باز
خفاق دل شکسته بدم، پیش از این بروز
اکنون عقاب شیر شکارم گه براز
هر خربطی بآب سیه سر فرو برد
آنجا که از گریز بر آید سپید باز
تا دست در حمایت دریا زند صدف
تا نشو. در حضانه معدن کند رکاز
ای گان زرفشان ز نقود سخن بپای
وی بحر دُر نثار، عقود ثنا بباز
عقدی که سلک او نتواند برید دهر
نقدی، که راه او نتواند زدن نیاز
ده کرده نام رتبت تو گوشش فلک
شش کرده فرض طاعت تو نوبت نماز

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون کرد دیده بان افق چشم خفته باز
میگفت با سیاهه ظلمت، سپیده راز
هوش مصنوعی: وقتی نگهبان افق، چشمان خوابیده را باز کرد، با تاریکی شب در دل، سپیده را به راز و نیاز می‌کشید.
دندان نمود صبح شکر خنده گفتمی
کز غبغب هلال بخواهد ربود کاز
هوش مصنوعی: لبخند صبحگاهان مانند دندانی درخشان است و من گفتم که هلالی از غبغبش می‌خواهد به زیبایی بچشد.
خاتون حجله بسته چو گل صبح خوش نفس
لیکن چو غنچه نیم گشوده نقاب ناز
هوش مصنوعی: زنی که در عروسی‌اش مانند گل صبح نرم و خوشبوست، اما هنوز مانند غنچه‌ای است که کاملاً باز نشده و پوشش نازش را حفظ کرده است.
ماه بهار گرده ز صبح بهار چهر
افتاده همچو دلشدگان در تب و گذاز
هوش مصنوعی: ماه بهار همچون دل‌شدگان در دلیری و شوق، زیبا و درخشان شده است. صبح بهار به چهره‌اش رونق و شگفتی خاصی بخشیده و او را به تب و لرز وا داشته است.
بر سبزه زار چرخ بزد خیمه خیل روز
چون کاروان شام بره راست کرد ساز
هوش مصنوعی: در دشت سرسبز، سپاه شب خیمه‌زنی می‌کند و روز مانند کاروانی که به سمت شام می‌رود، به آرامی در حال حرکت است.
بالین شب بخاور و پائین بباختر
چون ضخم زنگئی که فتد بر قفا دراز
هوش مصنوعی: در شب، وقتی که به سمت شرق می‌نگری، و پایین به سمت غرب، گویی زخمی بر پشت دراز افتاده است.
از باد یک دو عطسه که زد صبح بر دماغ
زنگی خفته تا به کمر گه نشست باز
هوش مصنوعی: صبح وقتی باد یک یا دو بار عطسه‌ای کرد بر دماغ زنگی خوابیده، او تا کمر نشسته و دوباره به خواب می‌رود.
چون شهپر شعاع بیفکند باز روز
انجم نهان شدند یکایک بسان راز
هوش مصنوعی: زمانی که پرتوهای نور مانند بال‌های پرنده به زمین می‌افتند، روز به آرامی خود را پنهان می‌کند و ستاره‌ها به‌صورت رازآلود یکی یکی نمایان می‌شوند.
منهم زمام، بر سر ابری زدم که داشت
از چار بند باد بر آن آلت جواز
هوش مصنوعی: من هم افسار بر روی ابری زدم که به وسیله‌ی چهار بند باد، کنترل می‌شد.
ببری زراف سینه، ابری گراز کام
بحری نهنگ حمله و گوهی صبا گراز
هوش مصنوعی: شجاعت و قدرتی مانند شیر داشته باش، اما در عین حال با هوش و دقت عمل کن. مثل یک ابر قدرت، به دریا و امواج تسلط پیدا کن و به مانند نسیم خنکی، آرامش را به ارمغان آور.
در نار چون سمندر و در آب چون سمک
در بیشه چون نعامه و در بیشه چون گراز
هوش مصنوعی: در آتش مانند سمندر زندگی می‌کند و در آب مانند ماهی شنا می‌کند، در جنگل مثل پرنده‌ای مستقر است و در دشت مانند گراز جولان می‌دهد.
غواصی بحار بورزیده در محیط
رقاصی حدّی عرب کرده در حجاز
هوش مصنوعی: مردی که در عمق دریاها شنا می‌کند و با شجاعت در محیطی پر از شادی و رقص زندگی می‌کند، به خلق و خوی عربی در سرزمین حجاز دست یافته است.
بر دسته قوایم آن چرخ راه کوب
ترکیب کرده طبع سبل های چون جواز
هوش مصنوعی: من بر سر دست تقدیر ایستاده‌ام و زندگی را مانند یک مسیری سخت و پرپیچ‌وخم تجربه می‌کنم، همان‌طور که جواز عبور از سختی‌ها را به دست می‌آورم.
بختی بلند پایه که شاه از خرام او
خواب عروس کرده در اثنای ار تجاز
هوش مصنوعی: دست روزگار یا شانس قوی و بالایی وجود دارد که باعث شده است شاه تحت تأثیر زیبایی و حرکات او، مانند یک عروس خوابش ببرد. در این لحظه، این وضعیت به گونه‌ای پیش می‌رود که بر روی زندگی و سرنوشت شاه تأثیرگذار است.
گاهی چو آب راه نوشتی سوی نشیب
گاهی چو ابر روی نهادی سوی فراز
هوش مصنوعی: گاهی در مسیر زندگی مانند آبی که به پایین جریان می‌یابد، پیش می‌روی و گاهی مانند ابری که به سمت بالا می‌رود، بر بلندی‌ها قدم می‌گذاری.
من بر ستام او شده در وادی ئی چمان
محنت فزا چو مسکر و مردم شکر چو آز
هوش مصنوعی: من در سرزمین او گرفتار شده‌ام و در این مکان پر از درد و رنج، مانند کسی که در دنیای شاداب عاشقانه غرق شده باشد، احساس خوشبختی می‌کنم.
غول اندر آن چمنده نه الا باحتیاط
باد اندر آن وزنده نه الا باحتراز
هوش مصنوعی: هیچ غولی در آنجا وجود ندارد، جز اینکه با احتیاط به آنجا نزدیک شوی؛ و هیچ بادی در آنجا وجود ندارد، جز اینکه با احتیاط از آن دوری کنی.
قاتل مغاره ی که نبود از هراس او
جز آستان شاه قزل ارسلان مفاز
هوش مصنوعی: کسی که به دلیل ترس از او، حتی در غار هم نمی‌تواند زندگی کند، جز در درگاه پادشاه قزل ارسلان، جایی برایش نیست.
شاهی ملک فضایل و ماهی فلک بساط
شیری اجم طراز و مطاعی حشم نواز
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های برجسته یک شخصیت عالی‌مقام و پرهیزگار می‌پردازد. به تصویر کشیدن سلطنت، فضیلت‌ها و زیبایی‌های برجسته، نشان‌دهنده قدرت و عظمت این شخص است. همچنین به نوعی از نعمت‌ها و مواهبی که در دسترس اوست اشاره می‌کند که نشان‌دهنده‌ی شکوه و جلال او در زندگی است.
خسرو مظفر الدین کز سهم تیغ او
در چهره قوس چرخ و ز خطِ مجّره باز
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک پادشاه به نام خسرو مظفرالدین می‌پردازد که با نیرنگ و قدرت خود، تأثیر زیادی بر آسمان و دنیا دارد. او به قدری قوی و تاثیرگذار است که به مانند شمشیری در چهره آسمان و خط کهکشان می‌درخشد.
آن سرو باغ لطف که دل پرور، دعاش
شکل صنوبری است همه تن کف نیاز
هوش مصنوعی: سرو زیبای باغ که دل‌ها را شاد می‌کند، دعایش مانند درختان بلند است و همه وجودش پر از نیاز و درخواست از خداوند است.
روز دغا به جبهت پرخاش نیل گون
صد، رخنه در فکنده به تیر تمام باز
هوش مصنوعی: در روزی که پرچم نیلگون در میدان جنگ برافراشته بود، تیرهای زیادی به سوی هدف نشانه رفته و به آن ضربه زده بودند.
گردون که در اقامت او گوز مرکز است
گردن نیارد از خط فرمانش احتیاز
هوش مصنوعی: آسمان که محل استقرار اوست، همچون کمانی است که هیچگاه نمی‌تواند از دستورات و فرمان‌هایش سرپیچی کند.
سم سمند او را روزی هزار بار
او رنگ خان و افسر قیصر برد نماز
هوش مصنوعی: سمند او را روزی هزار بار به رنگ خان و افسر قیصر در می‌آید و او را به نماز می‌برد. این به این معناست که او با قدرت و بزرگی خود، به طور مکرر مورد ستایش و احترام قرار می‌گیرد و مانند مقام‌های عالی از او یاد می‌شود.
بهرام گرفته با دل او رای رزم زن
ناهید خوانده بر کف او سوی جام باز
هوش مصنوعی: بهرام، طبیعت را به خاطر عشقش به جنگ و نبرد مأمور کرده و ناهید، الهه عشق، جام را در دستان او قرار داده است.
مجلس بساز و رطل گران نوش کن بده
میدان به بین و رخش ظفر بر نشین، بتاز
هوش مصنوعی: برگزاری یک مجلس باشکوه و صرف نوشیدنی گران قیمت را پیشنهاد می‌کند، همچنین بر لذت بردن از جشن و گرفتن موقعیت‌های شگفت انگیز تأکید دارد. با شور و نشاط به زندگی ادامه بده و از فرصت‌ها استفاده کن.
آن ره که بسته بود برحمت کنیم پاک
و آن در، که بود قفل بنصرت کنیم، باز
هوش مصنوعی: ما راهی را که بر روی رحمت بسته شده است، با نیت پاک باز می‌کنیم و درب قفلی را که بر روی نصرت بسته شده، باز می‌نماییم.
این بار خصل بفکن و دست گرو، ببر
گستاخ داو خواه و تمام مذب، بباز
هوش مصنوعی: این بار خود را از دشمنان دور کن و دست از همکاری با آن‌ها بردار. با سرسختی و شجاعت عمل کن و نباید از شکست هراسی داشته باشی.
ای ملک را بسایه تیغ تو اعتصام
وی کلک را به نسبت رمح تو اهتزاز
هوش مصنوعی: ای پادشاه، سایه‌ات باعث امنیت و پناه مردم شده و قلم تو با نازکی و زیبایی‌اش درخشانی می‌آفریند.
بر بسته جود تو ره ابر سواره رو
ببریده عزم تو پی باد پیاده تاز
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که از generosity و بخشش تو، راه‌هایی برای سواری بر ابرها باز شده است، در حالی که تصمیم و اراده تو همچون بادی پیاده و بی‌وقفه ادامه دارد. به عبارت دیگر، نعمت‌ها و بخشش‌های تو سطحی را برای حرکت به سوی فرازهای بلند ایجاد کرده و اراده‌ات، قدرت و شتاب می‌آورد.
با پوزه بند باس تو گرگان بوالفضول
گیرند پیشوائی اغنام چون نهاز
هوش مصنوعی: اگر گرگانی که از پروای بیهوده شاخ و دم بزنند، با دهان بسته (باس) و تحت کنترل، به رهبری گوسفندان بپردازند، چه فایده‌ای خواهد داشت؟
سیرابه ئی، نخورد ز تیغت فلک هنوز
چه، در هزار، تو، متواری است چون پیاز
هوش مصنوعی: تو به دور از خطرات آسمان، از تیغی که به سرنوشت دیگران ضربه می‌زند، بی‌خبری. زیرا در هزارتوهای زندگی، تو شبیه پیاز هستی که در لایه‌هایش پنهان شده‌است.
خورشید ملگتی، بجمال جهان فروز
باران رحمتی، بسخای زمین طراز
هوش مصنوعی: خورشید با زیبایی‌اش در جهان می‌درخشد و باران رحمت، زمین را آباد و سرسبز می‌کند.
تیغ تو پاسبان سرائی است کز قضا
دهلیز اوست قونیه، بستان او طراز
هوش مصنوعی: تیغ تو نگهبان خانه‌ای است که در آن، راهی به سوی قضا وجود دارد. قونیه مکانی است که به آن اشاره شده و بستانش نشانی از زیبایی و کمال است.
بر قامت زمین سپهت کسوتی است تام
بر کسوت سیه علم فرخت طراز
هوش مصنوعی: بر روی زمین، سپاه تو لباس کامل و زیبایی دارد، در حالی که بر روی لباس سیاه، علم با شکوهی به نمایش درآمده است.
الملک قد تفطن فی ظله مدام
والدهر قد توطن فی ذیله و فاز
هوش مصنوعی: سلطنت همیشه در سایه‌اش هوشیار است و روزگار نیز در پیله‌اش قرار گرفته و پیروز می‌شود.
شاها چو حسن نقل به حسب از پی مدیح
طرزی است در صناعت اشعار مستجاز
هوش مصنوعی: ای پادشاه، زیبایی و لطافت در ذکر و توصیف تو به مانند هنری است در سرایش شعر.
من بنده هم به حسب خود آیم بمدح شاه
با آنکه نیست روز ز بیننده چشم، راز
هوش مصنوعی: من نیز به نوبه خود به ستایش پادشاه می‌پردازم، هرچند که در روز روشن، رازهایم از دیدگان پنهان است.
صاحب غرض زمن به تجارت سخن فزود
کاو، زد کتاب و کلک عوض با کلید و گاز
هوش مصنوعی: کسی که هدف خاصی دارد، با من در مورد تجارت صحبت می‌کند. او کتاب و قلم را با کلید و گاز عوض کرده است.
آری چو مایه شعر بود شاه مشتری
وجهی بر این دروغ توان بستن از جواز
هوش مصنوعی: چنانچه زبانی برای شعر گفتن وجود داشته باشد، می‌توان به آسانی بر پایه این دروغ موجهی برای توجیه آن پیدا کرد.
ممدوح چون تو عزم تجارت کند اثیر
محمود زنده رای گدائی زند ایاز
هوش مصنوعی: هرگاه شخص بزرگوار و محترمی مانند تو به سراغ کار تجارت برود، خوب است که این کار به سود و نفع مردم باشد و باعث زنده نگه داشتن خوبی‌ها شود. همچنین، در این مسیر باید به یاد داشته باشیم که تواضع و فروتنی همیشه در کنار ما باشد.
طرزی بدان ز تعبیه دهر حقه نه
نوعی بدان ز شعبده ی چرخ حقه باز
هوش مصنوعی: به روشی خاص و به خاطر تدبیر روزگار، درکی عمیق از فریبکاری‌های زندگی و تغییرات آن به دست می‌آید.
شعرم که بود با رخ گلچهرگان قدس
از پاکی و جمال نه، از زنیت مجاز
هوش مصنوعی: شعر من، با زیبایی و پاکی زنان قدس، نه به خاطر خلوص و زیبایی واقعی‌شان، بلکه به خاطر درخشش و شکوهی که دارند، شکل می‌گیرد.
در بستم آن امید، که بر حسن او نهند
نان پاره ئی ز حضرت اعلی بسر جهاز
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که امید به دریافت کمکی از خوبی الهی به کلی قطع شده است، مانند اینکه دیگر انتظار نداشته باشیم که بر سر سفره‌ی بزرگی و مقام والای او حتی تکه‌ای نان قرار گیرد. این بیان نشان‌دهنده‌ی از دست دادن امید و بی‌اعتنایی به لطف و رحمت خداوند است.
رای بلند شاه چو، ترتیب آن بساخت
آنجا زبان حکم که را بود کان بساز
هوش مصنوعی: وقتی شاه تصمیمی گرفته و سامان آن را فراهم کرده است، در آنجا زبان فرماندهی وجود دارد که می‌گوید چه چیزی باید در آنجا ساخته شود.
در جام فکرتم می ابداع گشت دُرد
بر طبع ساحرم در الهام شد فراز
هوش مصنوعی: در ذهنت، ایده‌ای جدید به وجود آمد و نوشیدنی‌ای که به ذوق و سلیقه‌ام می‌خورد، در لحظه الهام به اوج رسید.
جُستم بکنج محنت مهجوری اعتکاف
کردم بصبر فرصت دستوری انتهاز
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی دلتنگی و غم، به راز و نیاز پرداختم و با صبر و شکیبایی، فرصتی را برای بهره‌مندی به دست آوردم.
دانش بزور گفت که جز وی شمر ز پاس
حاشا که من به خنجر دشمن شدن خزاز
هوش مصنوعی: علم به طور صریح اعلام کرد که هیچ‌کس جز او شایسته نیست، و از گول زدن دیگران خودداری کرد، زیرا که من نمی‌خواهم با چاقوی دشمن نقش خود را مخفی کنم.
منت خدایرا، که نهال ضمیر من
از نو بهار حضرت شه، تازه گشت باز
هوش مصنوعی: شکر خدا را که درخت وجود من دوباره با بهار وجود حضرت شاه، تازه و سرزنده شد.
خفاق دل شکسته بدم، پیش از این بروز
اکنون عقاب شیر شکارم گه براز
هوش مصنوعی: دلم شکسته بود و غمگین، ولی اکنون مانند عقابی با شجاعت و قدرت، به شکار می‌روم و به دنبال موفقیت هستم.
هر خربطی بآب سیه سر فرو برد
آنجا که از گریز بر آید سپید باز
هوش مصنوعی: هر شیئی که در آب تیره غرق شود، در جایی که از فرار کردن نجات می‌یابد، دوباره به سفیدی و روشنی برمی‌گردد.
تا دست در حمایت دریا زند صدف
تا نشو. در حضانه معدن کند رکاز
هوش مصنوعی: صدفی که در دریا زندگی می‌کند، برای رشد و شکوفایی خود به حمایت و محافظت نیاز دارد، تا بتواند درون معدن‌ها از گوهرها و گنج‌های پنهان بهره‌برداری کند.
ای گان زرفشان ز نقود سخن بپای
وی بحر دُر نثار، عقود ثنا بباز
هوش مصنوعی: ای کسانی که با سخن‌های خود طلا و جواهر می‌ریزید، در پای او مانند دریایی از گوهرها ستایش کنید و به او offers کنید.
عقدی که سلک او نتواند برید دهر
نقدی، که راه او نتواند زدن نیاز
هوش مصنوعی: عقدی که نتواند در برابر زمان مقاومت کند، نمی‌تواند به ارزش واقعی خود دست یابد و راهی که در آن نمی‌توان پیش رفت، نیازی به آن ندارد.
ده کرده نام رتبت تو گوشش فلک
شش کرده فرض طاعت تو نوبت نماز
هوش مصنوعی: در آسمان نام مقام تو را به گوش فلک رسانده‌اند و ملائکه برای اطاعت از تو به وظیفه نماز خود مشغول‌اند.