شمارهٔ ۶۶ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان
کجاست راوی اخبار و ناقل آثار
بیا و قصه پیشینکان تمام بیار
بر آستان شهان آی و یک بیک برخوان
نشان و نام کیان جوی و در بدربشمار
بگو، رکاب که بوده است چرخ انجم دان
بگو سخای که بوده است، ابر گوهر بار
که آزمود کمان بر شهاب صاعقه ریز
که رام کرد، بنان بر نهنگ دریا بار
مثال تیغ که بود آسمان کوکب سوز
خیال رمح که بود اژدهای کوه ادبار
شهنشهان به یساری که، خورده اند یمین
سخنوران به یمین که، برده اند یسار
کمند دهر که را گشت دهر خوش گردون
لگام امر را که را گشت چرخ طاعت دار
بروز معرکه اشک که گشت همچو شفق
رخ حسام و کف بیلک که یافت بکار
که بر گرفت به عکس جمال مهر شعاع
ز روی آینه ماه، و صمت ز نگار
سپهر کوس که را خواند رعد قاف شکاف
زمانه تیر که را گفت برق خاره گذار
سر کمال که آمد برون ز چنبر عقل
ره عطای که آمد فزون بکام شمار
شکستگان کمند که داد وقت ظفر
ز یک حدیث بزنهار جان بجان زنهار
بنوک نیزه که می داد چرخ را بستک
به نعل باره که میکرد کوه را، شد یار
بوقت دوران از ظلمت نجاشی شب
که بر حواشی خورشید میفشاند غبار
بجز سهیل فلک جمله ماه ملک افروز
سماک صاعقه رمح آفتاب تیغ گذار
نبردهای ملک باختر مظفر دین
که زیر گردش خاور ملک ندارد یار
زمین خدیو قزل ارسلان که تربیتش
گذار یافت دو منزل ز گنبد دوار
ز تیغ تیز سبک پاره کرد مغز عدو
چنانکه کرد گر انبار کردن احرار
بنوک نیزه تنین مثال افعی دم
شمرده مهره ی پشت عدو هزاران بار
دونده باره ی او چیست، کوه صرصرتک
گزنده نیزه او چیست، مار مهره شمار
گهر ز قبه او فوج فوج موج انگیز
چو خیل حور نسیمش گرفته بر سرمار
ز گرد معرکه چون نوخطان بماندمشک
سرشته غالیه و برکشیده کرد عذار
سپهر صبح قیامی چو راه کاه گشان
کواکبش همه ثابت ولیکن او سیار
گرفته شکل زبان تا بدو بیان کرده
هر آنچه یافته شد در رکاب رزم اسرار
بدان زبان دل اعدا شکافته لیکن
بود بهین زبانها زبان دل بسیار
جهان پناها، شاها، مظفرا، ملکا،
به عزم، باد شتابی، به حزم کوه وقار
بکینه دل بندی، بوعده دشمن بند
به حمله شیر شکاری، بنام شیر شکار
مخالفان تو را بخت خواب دشمن تو
فرو گرفته چو خرگوش خفته را بیدار
بدان مقام که خرطوم پشه را در جو
ز تنگای مکان بود دم زدن دشوار
ظفر برید تو را با سپهر گفت اینک
خلاصه سفر هفت و اعتکاف چهار
همین حصار که ریزید از ..........
چو مرکزی که تند بر محیط او پر کار
از آن قبل که فرادست اوست طاق نسیم
منزه است نطاق فسیل او ز غبار
ز ارتفاع معالیش و هم سر گردان
ز سنگلاخ حوالیش باد پای افکار
بسان خاتمی آنکوه هست و بازوی او
چو حلقه ای که در آرد نکینه را بکنار
نکار او چو به بینی چنان فرو مانی
که در فتد ز کفت خامه مزاج نکار
ولی گشادن این حصن و صد هزار چنان
مدان بفضل خدا بر خدایگان دشوار
اگرچه قلعه روئین دژ است فارغ باش
بدو که خسرو روئین تن است باز گذار
فلک به قلعه قدرای خود چرا نازد
که ماه با تو بود کوتوال قلعه گذار
بدان حصار گروهی پناه کرده همه
ز ترس قالب بی قلب چون مترس حصار
ز قصه های شراب خلاف خنجر شاه
در آمده بسر آن گروه همچو خمار
بطعنه گفته زبان سنان مینا بر
چو خوش بود گل اگر بر گذر نیفتد خار
ز دستیاری تیغ تو سام دستان را
بمانده پای ز جنبش برفته دست ز کار
حسام سبز قبا در کف عدو گوئی
گرفته بود ز خذلان عهد بد زنکار
نمی برید ز یک درع عیبه را پیوند
نمی رساند بیک موی شخص را آزار
چو انتقام الهی بدید آگه گشت
که هست کافر نعمت ز جمله کفار
ز دست تیغ تو زنهار خوار شد پس از آنک
به نقض عهد تو زنهار خواه بد،ستار
نهنگ بود عدو کفچلیز گشت ز بیم
چو زین نهادی بر جودی محیط آثار
عزیز کرده لطف تو بود روز نخست
چو قدر عز تو نشناخت چرخ گردش خوار
ز نقض عهد چنین خوار گشت خوار شود
هر آنکه عهد عهد ملوک گیرد خوار
عدو چو نقش در خیمه گشت روز بتر
چو نقش روز بهی بر در تو یافت قرار
هر آنکه چهره ی فردای خود بدید ازوی
بسی بتر بود امسال عمر او از پار
بسا که قلزم قهرت خزان خونین را
بدست موج شتر خیز باز داده مهار
بسان آینه زنگ خورده دوران
ز خون خصم بر اندوه هر دوروی آهار
ز جوی شریان سیراب بیلک تشنه
ز دیک سینه غذایاب تعلق ناهار
ز دست پیشکی روز و شب بجای کمر
میان حریف شده بادو زنکی زنار
شعاع چست پرنده شجاع کرد سیاه
بهم برآمده خورشید روشن شب تار
غریو کوس بدان حد که نور بخشد چشم
گرفته روح بعزم رحیل پای افزار
امید را وجل افکنده سنگ در موزه
وقاد را اجل آکنده کیک در شلوار
در این مقام برآمد ملک ز مطلع قلب
چو مه ز انجم رخشان گزیده اند نگار
ز نعل خشم فلک زد بدست و ساعد چاک
هلال وار همی داد صد هزار سوار
بهم گزارش آواز بر کشیده کوه
زباد گرز همی گشت با زمین هموار
بناچخی که همی راند خصم را میدوخت
زه کمان و سر انگشت چست بر سوفار
بخون حاسد او خاک مست گشت چنان
که هم چنین نشود نیز تا ابد هوشیار
قضا، رکابا، اندازه مخالف تو
که گرد چرخ برانداز کرد زین پیکار
ترازوئی است حسام تو تا ببیند لیک
عیار سفته خود بر یکی در آن معیار
قضا، کتابه تاریخ او همی بندد
هم از سیاهی شب بر بیاض چشم نهار
مدیر دایره هفت خانه ی خامه توست
تو از پی مداری باز بر ضمیر مدار
هزار شهر گشادی به تیغ کشور گیر
مراغه نیز ز خیل گرفتگان انکار
خود این پدر چه بود کز نعال مرکب او
چو خاک پست شود طارم بلند مدار
جهان شکار فراوان ملوک دیدم لیک
کس از ملوک ندیدم چو تو ملوک شکار
نکینه ی که سلاطین شهر بر افسر
کشیده بود چو خر مهره خصم در افسار
سپید بازی در آشیان پیره زنان
بباد داده بر او مخلب و دُم و منقار
باصل عالی و مخذول مانده از اعوان
نژاد خوار ملخ گیر گشته از ادبار
احد گزین چو پیمبر و لیک روز اُحد
وحید مانده ز خیل مهاجر و انصار
گشاد نامه ی امیدوار بازو را
نورد واقعه کوتاه کرد چون طومار
بیاد سعی جمیل تو چون سفینه ز رنگ
در او فتاده بوحشاب قلزم ذخار
هر آن امید که دارد بروز بسته خویش
توئی بشرع تفضل و را پذیر فتار
تو راست طبع ز دوران پیر و بخت جوان
دل دلیر و کف راد و لشکر جرار
چو مرد ملک طرازی و افسر آرائی است
کسی که کار سپارد بخوله و آکار
هر آنکه عقل جهانی بدو بداد خدای
جهان بماند اگر بر جهان شود سالار
سزای پوشش هر عفو کسوتی است جدا
سزای فرق کلاه و سزای پای آزار
اگرچه مرکب عیسی بزرگوار خری است
ز زلف یار ولی کی توان نهاد افسار
ز چنگ و ساعد خود شرم باد شاهین را
گهی که ماغ سیه بر پرد بدریا بار
به میهمانی جم وقت پیش خوان کباب
چو بارنامه رسد صفوه را بر آن بیزار
دو فرقد، اند، شها، بر سپهر ملک که باد
سپهر ملک از این فرقدین برخوردار
چو آفتاب و قمر شاه روز و والی شب
ز اختران نطاق شما هزار هزار
ندیده گرد خلافت بساط عز شما
زکام دور درآمد شد خزان و بهار
بدین قصیده غرا بخواست عذر اثیر
جهان بر غم جهانی معاند مکار
خران معرکه در نوک کلک من بعیان
بدیده اند خیالات نشتر بیطار
جوال دور صفت تن فراخ و سر کوچک
زمن زمان چو زنوک جوال دور حمار
بقلب اشتر چون بول اشتران مقلوب
باصل استر چون فرج استران بیکار
غبار قافله نادیده در مسالک صدق
ولی به سلسله لاف چون جرس بیدار
حرام زاده چو استر و لیک از سر جاه
ستام و طوق فکنده بر استر رهوار
ببار عام صدا داده بر در رایت
ولیک بر در خانه نداده کس را بار
میان تهی چو دهل لیک در مصاف سخن
از او به طنطنه و بانگ بد دلان آوار
کشیش وار بر او رنگ بسته فضله ی نقل
بعقد دفتر و جامه بموی دیر و اوار
کشیش و مفتی از ایشان چو عیسی و احمد
علی الحقیقه بدنیا و آخرت بیزار
چو عرض گاه از آنست کاخ مفخر من
خیال باطل ایشان مناره اعطار
مرا خیال بود نظم و نثر و ایشان را
به شصت سال درون آتشی جهد ز چنار
عجب تر آنکه بدو نگروید عیسوئی
که تیز خر نشناسد ز بانگ موسیقار
بدانکه آنکه نباشد چو نقش روحانی
وگرچه چابک و رعنا فتد نقوش جدار
غرض چمیدن و حمل است گرنه بتراشد
ز کاژ و توژ بیک روزه ده شتر نجار
ضرر کند گذر سمع از شنودن او
چو روده را اسهال و مثانه را ادرار
من آب پاکم و آن نظم ریزه مردار است
جدا بآب توانکرد مرده از کشتار
خورد ز دیگ سگی نیم بخت نو خورده
کسی که دست شریعت ندارد از من دار
ز من بعدت یکماهه فرصتی طلبد
که بود شعر دو ممدوح در کشید تبار
ز ارسلان چو بودره به اختسان نزدیک
ز روی فضل نمیگویم از ره گفتار
نمونه کفشی در پای این کهن گشته
بقالبی دگر آرند تا شود بر کار
عروس زشت لقا را به شو دهند دو جا
به رنج ناخوشی اش آزمون کنند دو بار
بعرض سال سیاه دریده بستانند
ز شاه اطلس و دیبا، چه جبه و دستار
ز لال حیوان قسم نشستگان و مرا
نصیب کرد جهان تاختن سکندر وار
بحق تربیت صدر و آستانه شاه
که کوفت نوبتشان بر در رضا مسمار
که یاد روز فراق رکاب شاه مرا
برابری فکند عالمی پر از دینار
من از خرابی احوال خود ندارم ننگ
و لیک عار شمارم شماتت اغیار
کف بحار بیک قبضه می ننبارد
کنار ابر بهاری به لولوی شهسوار
بدین قصیده مرا گر غنی کنی چه شود
نه من فزون ز سحابم نه شاه کرم ز بحار
از این سخن بدعا باز گردم و گویم
سه بیت دُر ثمین در سیاقت تکرار
همیشه تا که کبار زبان دهند بدانک
کند به تربیت ابر آفتاب اقرار
حقوق تربیت قبضه و حسام تو را
زبان ملک قلم باد اگر کند انکار
گهی بجام بسوگند دختر انگور
گهی بدست تو زلفین لعبت فرخار
شمارهٔ ۶۵ - مدح امیر جمال الدین بکلر: سنبل بدمید از گل آن سر و صنوبرشمارهٔ ۶۷ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان: خجسته جشن عرب کرد سایه بر جمهور
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کجاست راوی اخبار و ناقل آثار
بیا و قصه پیشینکان تمام بیار
هوش مصنوعی: کجاست کسی که اخبار را بگوید و داستانهای گذشتگان را منتقل کند؟ بیا و تمام قصههای آنها را برای ما بگو.
بر آستان شهان آی و یک بیک برخوان
نشان و نام کیان جوی و در بدربشمار
هوش مصنوعی: به درگاه پادشاهان برو و یکییکی نشانهها و نامهای بزرگ را بخوان و در پاسخی که میخواهی، آنها را بشمار.
بگو، رکاب که بوده است چرخ انجم دان
بگو سخای که بوده است، ابر گوهر بار
هوش مصنوعی: بگو، چه کسی باعث شده که ستارهها در آسمان بچرخند و بگو، چه کسی است که ابرها را به باران و مروارید تبدیل میکند.
که آزمود کمان بر شهاب صاعقه ریز
که رام کرد، بنان بر نهنگ دریا بار
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به قدرت و تسلط بر چالشها و دشواریها دارد. به نوعی میگوید که کسی که میتواند به راحتی بر مشکلات غلبه کند، همانطور که میتوان کمانی را بر شهابی از صاعقه و یا دستی را بر نهنگ عظیم دریایی مسلط کرد. این جمله نشاندهنده اراده و شجاعت در مواجهه با سختیهاست.
مثال تیغ که بود آسمان کوکب سوز
خیال رمح که بود اژدهای کوه ادبار
هوش مصنوعی: آسمان مانند تیغ تیز است و ستارهها به مانند تیرهای سوزان خیال عمل میکنند. کوههای تاریکی و بدشانسی مانند اژدهایی هستند که در آنجا خفتهاند.
شهنشهان به یساری که، خورده اند یمین
سخنوران به یمین که، برده اند یسار
هوش مصنوعی: پادشاهان بزرگی که با کلامی شیوا و قوی سخن میگویند، آزادی و قدرت را در دست دارند و دیگران را به سمت خود جذب میکنند. آنها با توانایی کلامی خود، پیروزی و تسلط را به دست میآورند.
کمند دهر که را گشت دهر خوش گردون
لگام امر را که را گشت چرخ طاعت دار
هوش مصنوعی: دنیا با دامن نیروی خود چه کسانی را به دام میاندازد و کنترل میکند. چه کسی میتواند در برابر چرخش این عالم و فرمانهای آن تاب بیاورد و تسلیم نشود؟
بروز معرکه اشک که گشت همچو شفق
رخ حسام و کف بیلک که یافت بکار
هوش مصنوعی: وقتی که اشک در موقعیت سخت و پرهیاهو ظاهر شد، چهره حسام همچون سپیده دم سرخ شد و کف دست بیلک کارش را شروع کرد.
که بر گرفت به عکس جمال مهر شعاع
ز روی آینه ماه، و صمت ز نگار
هوش مصنوعی: تصویری که از زیبایی خورشید در آینه ماه منعکس شده، نشاندهندهی درخشندگی و سکوتی است که از تصویر نگاره به وجود میآید.
سپهر کوس که را خواند رعد قاف شکاف
زمانه تیر که را گفت برق خاره گذار
هوش مصنوعی: آسمان چگونه پژواکی را پخش کرد؟ رعد و برق زمانه را به کدامین طرف فرستاد و چه کسی را به حرکت درآورد؟
سر کمال که آمد برون ز چنبر عقل
ره عطای که آمد فزون بکام شمار
هوش مصنوعی: زمانی که کمال و تمامیت از محدودیتهای عقل بیرون آید، نعمت و بخششهای فراوانی به سوی شما سرازیر خواهد شد.
شکستگان کمند که داد وقت ظفر
ز یک حدیث بزنهار جان بجان زنهار
هوش مصنوعی: افراد شکستخورده و ناامید وقتی که به پیروزی نزدیک میشوند، از یک گفتار یا واقعهای، جانشان را حفظ میکنند و به خودشان دلداری میدهند.
بنوک نیزه که می داد چرخ را بستک
به نعل باره که میکرد کوه را، شد یار
هوش مصنوعی: با نوک نیزهای که به دور چرخ میخورد، و با پاهای ریشهدار که کوه را به حرکت درمیآورد، یار و همراه شد.
بوقت دوران از ظلمت نجاشی شب
که بر حواشی خورشید میفشاند غبار
هوش مصنوعی: در زمانهای گذشته، شب مثل پردهای تاریک روی حواشی روشنایی خورشید نشسته و غباری از ظلمت را بر آن میافکند.
بجز سهیل فلک جمله ماه ملک افروز
سماک صاعقه رمح آفتاب تیغ گذار
هوش مصنوعی: به جز ستاره سهیل، باقی آسمان فقط ماهی درخشان و درخشش ستارههایی دیگر است که همچون صاعقه و تیغ آفتاب، نور میافشانند.
نبردهای ملک باختر مظفر دین
که زیر گردش خاور ملک ندارد یار
هوش مصنوعی: نبردهای ملک باختر مظفر دین نشاندهنده چالشها و جنگهایی است که او با آنها مواجه است؛ در حالی که تحت تاثیر سرنوشت و تقدیر قرار دارد و در جانب خاور هم که سرزمین دیگری است، هیچ یار و حامیای ندارد.
زمین خدیو قزل ارسلان که تربیتش
گذار یافت دو منزل ز گنبد دوار
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که زمین یا کشور، پرچم و عزت قزل ارسلان را در اختیار دارد و او به واسطه تربیت و تلاش خود، به جایگاه و منزلتی بلند دست یافته است. علاوه بر این، او در مقایسه با رقبای خود، از نظر مقام و منزلت، دو مرحله بالاتر قرار دارد.
ز تیغ تیز سبک پاره کرد مغز عدو
چنانکه کرد گر انبار کردن احرار
هوش مصنوعی: تیغ تیز به راحتی مغز دشمن را پاره کرد، همانطور که هنگام انبار کردن، احرار (آزادگان) را تفکیک میکنند.
بنوک نیزه تنین مثال افعی دم
شمرده مهره ی پشت عدو هزاران بار
هوش مصنوعی: نوک نیزه همچون دمی افعی به حساب میآید که مهرههای پشت دشمن را نمایندگی میکند و به او آسیب میزند.
دونده باره ی او چیست، کوه صرصرتک
گزنده نیزه او چیست، مار مهره شمار
هوش مصنوعی: دوندهای که در پی طلسم است چیست؟ چه کسی میتواند با شدت و سرعت خود مانند نیروی کوهستان عمل کند؟ و آن مار که شبیه مهرههاست، چه ویژگیهایی دارد؟
گهر ز قبه او فوج فوج موج انگیز
چو خیل حور نسیمش گرفته بر سرمار
هوش مصنوعی: از دامن او جواهرهای فراوانی بیرون میآید، همچون امواجی که دریا ایجاد میکند و نسیم، حوریان را بر صدر میآورد.
ز گرد معرکه چون نوخطان بماندمشک
سرشته غالیه و برکشیده کرد عذار
هوش مصنوعی: از دور میدان جنگ، چون جوانانی که تازه به بلوغ رسیدهاند، با بویی خوش و عطرینی دلانگیز که بر چهرهشان نشسته است، به تماشا ایستادم.
سپهر صبح قیامی چو راه کاه گشان
کواکبش همه ثابت ولیکن او سیار
هوش مصنوعی: سپهر صبح مانند قیام کنندهای است که در آن، ستارهها همه در جای خود ثابت و پایدار هستند، اما در واقع، خود در حال حرکت و تغییر هستند.
گرفته شکل زبان تا بدو بیان کرده
هر آنچه یافته شد در رکاب رزم اسرار
هوش مصنوعی: زبان به شکل خاصی درآمده تا هر چیزی که در جنگ اسرار به دست آمده را به وضوح بیان کند.
بدان زبان دل اعدا شکافته لیکن
بود بهین زبانها زبان دل بسیار
هوش مصنوعی: بدان که دشمنان با دلهای خود سخن میگویند، اما بهترین زبانها، زبان دل است که بسیار گویاست.
جهان پناها، شاها، مظفرا، ملکا،
به عزم، باد شتابی، به حزم کوه وقار
هوش مصنوعی: جهان به عنوان پناهگاهی برای شاهان و پادشاهان مظفر است و در این مکان، با ارادهای قوی و با سرعتی تند، به آرامش و ثبات کوهها دست مییابند.
بکینه دل بندی، بوعده دشمن بند
به حمله شیر شکاری، بنام شیر شکار
هوش مصنوعی: با حس انتقام و کینه به دل، وعده دشمن را فراموش نکن و همچون شیر شکارچی به حمله برو. نامی از شیر شکار در میان است.
مخالفان تو را بخت خواب دشمن تو
فرو گرفته چو خرگوش خفته را بیدار
هوش مصنوعی: مخالفان تو در شرایطی قرار دارند که شانسی برای پیشرفت نخواهند داشت، مانند خرگوشی که در خواب است و نمیتواند بیدار شود.
بدان مقام که خرطوم پشه را در جو
ز تنگای مکان بود دم زدن دشوار
هوش مصنوعی: در جایی که فضا محدود است، حتی کارهای کوچک و ظریف نیز بسیار دشوار میشود.
ظفر برید تو را با سپهر گفت اینک
خلاصه سفر هفت و اعتکاف چهار
هوش مصنوعی: پیروزی به تو روی آورد و آسمان گفت: حالا خلاصهای از سفر را که هفت شبانهروز و چهار روز اعتکاف بود، بازگو کن.
همین حصار که ریزید از ..........
چو مرکزی که تند بر محیط او پر کار
هوش مصنوعی: همین دیواری که دور ما را فراگرفته، مانند مرکزی است که در آن اوضاع و احوال به سرعت در حال تغییر و فعالیت است.
از آن قبل که فرادست اوست طاق نسیم
منزه است نطاق فسیل او ز غبار
هوش مصنوعی: قبل از اینکه چیزی بالاتر از او قرار گیرد، طاق نسیم (محل راحتی و آرامش) پاک و مطهر است و دایرهی او از آلودگی و غبار دور است.
ز ارتفاع معالیش و هم سر گردان
ز سنگلاخ حوالیش باد پای افکار
هوش مصنوعی: از بلندای آرزوهای او و سردرگمیهای ناشی از مشکلات، افکارش مثل بادی میوزند که او را به سمت سنگهایی که مانع پیشرفتاند، میبرد.
بسان خاتمی آنکوه هست و بازوی او
چو حلقه ای که در آرد نکینه را بکنار
هوش مصنوعی: شخصیت او مانند یک خاتم زیبا و ارزشمند است و بازویش به گونهای است که مانند حلقهای، میتواند کینه و دشمنی را از خود دور کند.
نکار او چو به بینی چنان فرو مانی
که در فتد ز کفت خامه مزاج نکار
هوش مصنوعی: اگر او را ببینی، آنقدر مبهوت میشوی که ناغافل، دستخط و طبع تو در هم میریزد.
ولی گشادن این حصن و صد هزار چنان
مدان بفضل خدا بر خدایگان دشوار
هوش مصنوعی: گشودن این دژ و رسیدن به چنین موفقیتی به کمک و لطف خداوند برای بزرگان و سروران بسیار دشوار است.
اگرچه قلعه روئین دژ است فارغ باش
بدو که خسرو روئین تن است باز گذار
هوش مصنوعی: هرچند قلعهای محکم و استوار است، نگران آن نباش که خسرو، که خود هم دارای قدرت و استحکام است، از آن عبور میکند. بنابراین، از آن بگذر.
فلک به قلعه قدرای خود چرا نازد
که ماه با تو بود کوتوال قلعه گذار
هوش مصنوعی: آسمان چرا به قدرت و مقام خود میبالد، در حالی که ماه، که نشانه زیبایی و محبوبیت است، با تو همراه است و نگهبان قلعهات شده است؟
بدان حصار گروهی پناه کرده همه
ز ترس قالب بی قلب چون مترس حصار
هوش مصنوعی: در درون دیوار یک گروه به دلیل ترس، پناه گرفتهاند. همه مانند یک مترسک هستند که ظاهری دارند اما قلبی ندارند.
ز قصه های شراب خلاف خنجر شاه
در آمده بسر آن گروه همچو خمار
هوش مصنوعی: از داستانهای شراب، خنجر غیرت شاه بیرون آمده و بر بام گروهی، همچون آدمهایی که مست هستند، فرود آمده است.
بطعنه گفته زبان سنان مینا بر
چو خوش بود گل اگر بر گذر نیفتد خار
هوش مصنوعی: زبان بلند و تند میتواند مانند خار، به زیبایی و لطافت گل آسیب بزند. اگر گل بر زمین بیفتد، میتواند دچار گزند شود. در واقع، این بیان نشاندهنده این است که کلمات و گفتار تند میتوانند باعث آسیب به زیباییها و لطافتها شوند.
ز دستیاری تیغ تو سام دستان را
بمانده پای ز جنبش برفته دست ز کار
هوش مصنوعی: به خاطر کمک و حمایتی که تیغ تو به من کرده، دستان سام دیگر قادر به حرکت نیستند و از کار بازماندهاند.
حسام سبز قبا در کف عدو گوئی
گرفته بود ز خذلان عهد بد زنکار
هوش مصنوعی: حسام سبزقبا در دستان دشمن بهگونهای به نظر میرسد که بهخاطر خیانت و عهد شکنی زنی بدنام به او رسیده است.
نمی برید ز یک درع عیبه را پیوند
نمی رساند بیک موی شخص را آزار
هوش مصنوعی: آسیب زدن به کسی که خوشنام است، مثل آسیب زدن به یک درع (زره) که از هر طرف ایمن است، غیر ممکن است. در واقع، نمیتوان با کوچکترین چیزی به اعتبار و آبروی او لطمه زد.
چو انتقام الهی بدید آگه گشت
که هست کافر نعمت ز جمله کفار
هوش مصنوعی: وقتی که پاسخ خشم خدا را مشاهده کرد، متوجه شد که کافر به نعمتها، از تمام کافران بدتر است.
ز دست تیغ تو زنهار خوار شد پس از آنک
به نقض عهد تو زنهار خواه بد،ستار
هوش مصنوعی: احتیاط کن و مواظب باش؛ زیرا به خاطر تیغ تو، این شخص ضعیف و آسیبپذیر شد. بعد از اینکه تو به وعدهات عمل نکردی، زینهار، حالا تو را خواهش میکنم، ستیز نکن!
نهنگ بود عدو کفچلیز گشت ز بیم
چو زین نهادی بر جودی محیط آثار
هوش مصنوعی: نهنگ، دشمنی که زشت و بدشکل است، به خاطر ترس و وحشت به جایی پناه میبرد. وقتی بر تپهای بلند نشستهای، نشانهها و اثرات آن ترس را در دور و بر خود میبینی.
عزیز کرده لطف تو بود روز نخست
چو قدر عز تو نشناخت چرخ گردش خوار
هوش مصنوعی: در ابتدای کار، محبت تو باعث عزیز شدن من بود، اما چون آسمان ارزش و مقام تو را نشناخت، به بیاحترامی پرداخت.
ز نقض عهد چنین خوار گشت خوار شود
هر آنکه عهد عهد ملوک گیرد خوار
هوش مصنوعی: هرکس که به پیمانهای خود وفا نکند و از آنها تخلف نماید، به ذلت و خاری مبتلا میشود، و هر که به عهدهای پادشاهان بیاحترامی کند، سرانجام خود را خوار و ذلیل خواهد دید.
عدو چو نقش در خیمه گشت روز بتر
چو نقش روز بهی بر در تو یافت قرار
هوش مصنوعی: وقتی دشمن به خیمه نزدیک شد، روز به بدتر از قبل مبدل شد، اما مثل تصویری که بر در خانه تو است، آرامش پیدا کرد.
هر آنکه چهره ی فردای خود بدید ازوی
بسی بتر بود امسال عمر او از پار
هوش مصنوعی: هر کسی که بر چهرهی آیندهاش نگاهی بیندازد، خواه ناخواه از حال خود، که در گذشتهاش قرار دارد، بیشتر نگران خواهد شد.
بسا که قلزم قهرت خزان خونین را
بدست موج شتر خیز باز داده مهار
هوش مصنوعی: گاه پیش میآید که خشم و قدرتی به اندازهٔ دریا، تندبادها و مشکلاتی را که به رنگ خونین خزان در آمدهاند، با مهارت و استقامت، به حال خود رها میسازد.
بسان آینه زنگ خورده دوران
ز خون خصم بر اندوه هر دوروی آهار
هوش مصنوعی: مانند آینهای که زنگ زده است، زمانه از خون دشمن بر اندوه هر دو روی خود رنگ و لعاب دارد.
ز جوی شریان سیراب بیلک تشنه
ز دیک سینه غذایاب تعلق ناهار
هوش مصنوعی: از جوی، آب مینوشد کسی که تشنه است و برای سیر کردن خود از دل دیک غذا میگیرد تا بتواند ناهار بخورد.
ز دست پیشکی روز و شب بجای کمر
میان حریف شده بادو زنکی زنار
هوش مصنوعی: به خاطر کارهای ناپسند و روزمرگیهایی که دارم، وضعیتی مثل یک کمربند تنگ و آزاردهنده پیدا کردهام که در جمع دوستان و همنشینانم حس میکنم.
شعاع چست پرنده شجاع کرد سیاه
بهم برآمده خورشید روشن شب تار
هوش مصنوعی: پرنده شجاع از نور و روشنی خورشید در تاریکی شب به پرواز در میآید و در دل شب، نوری از خود میتاباند که موجب روشنایی میشود.
غریو کوس بدان حد که نور بخشد چشم
گرفته روح بعزم رحیل پای افزار
هوش مصنوعی: صدای بلند طبل به قدری است که میتواند بر چشمهای تاریک نور ببخشد و روح را برای سفر آماده کند.
امید را وجل افکنده سنگ در موزه
وقاد را اجل آکنده کیک در شلوار
هوش مصنوعی: در این بیت، به تضاد بین امید و ناامیدی اشاره شده است. امیدی که در دلهاست، شبیه به چیزی سخت و محکم است که در موزه نگهداری میشود. اما زمان یا سرنوشت، تعیین کننده و گاهی ترسناک است، که مانند اجلی که فرا میرسد، در زندگی افراد وجود دارد. این بیت به نمایانسازی احساسات متضاد و پیچیدگیهای زندگی میپردازد.
در این مقام برآمد ملک ز مطلع قلب
چو مه ز انجم رخشان گزیده اند نگار
هوش مصنوعی: در این جایگاه، ملک از دل برخاست مانند ماه که از میان ستارهها نورانی و درخشان شده است.
ز نعل خشم فلک زد بدست و ساعد چاک
هلال وار همی داد صد هزار سوار
هوش مصنوعی: به دلیل خشم آسمان، ضربهای بر دست و بازو وارد شد و مانند هلال، زخمهایی ایجاد کرد که منجر به ایجاد صدها سوار و جنگجو گردید.
بهم گزارش آواز بر کشیده کوه
زباد گرز همی گشت با زمین هموار
هوش مصنوعی: بادی به گوش میرسد که صدای آن از بالای کوه میآید و این صدا به زمین مسطح منتقل میشود.
بناچخی که همی راند خصم را میدوخت
زه کمان و سر انگشت چست بر سوفار
هوش مصنوعی: او با سرعت و چالاکی تمام، دشمن را مانند تیر کمان به سمت خود میکشاند و با دقت و مهارت بر روی زمین میکوبد.
بخون حاسد او خاک مست گشت چنان
که هم چنین نشود نیز تا ابد هوشیار
هوش مصنوعی: حسود آنقدر در حسادت خود غرق شده که همچون خاکی زیر مستی، هرگز نمیتواند هوشیار بماند. این حال او تا ابد ادامه خواهد داشت.
قضا، رکابا، اندازه مخالف تو
که گرد چرخ برانداز کرد زین پیکار
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر، همانطور که تو با تمام قدرت و نیروی خود علیه من ایستادهای، برای آنکه چرخ زمان را تغییر دهد، به مبارزه میپردازد.
ترازوئی است حسام تو تا ببیند لیک
عیار سفته خود بر یکی در آن معیار
هوش مصنوعی: حسام تو مانند ترازویی است که میتواند سنجش کند، اما ارزش واقعی خود را در یک معیار مشخص نشان میدهد.
قضا، کتابه تاریخ او همی بندد
هم از سیاهی شب بر بیاض چشم نهار
هوش مصنوعی: سرنوشت، داستان زندگی او را مینویسد و همواره با تاریکی شب در تضاد با روشنی روز در حال پیشرفت است.
مدیر دایره هفت خانه ی خامه توست
تو از پی مداری باز بر ضمیر مدار
هوش مصنوعی: مدیر دایره هفت خانه، به نوعی نماد کسی است که در زندگی و وجود ما تأثیرگذار است. تو نیز باید بدانید که در پی او حرکت میکنی، اما به خاطر داشته باش که در داخل وجودت، ذهن و افکارت نیز مهم هستند و نباید به سادگی از آنها غافل شوی. در واقع، به خودت و درک درونت توجه کن و از تأثیرات بیرونی دوری نکن.
هزار شهر گشادی به تیغ کشور گیر
مراغه نیز ز خیل گرفتگان انکار
هوش مصنوعی: هزاران شهر را تحت تسلط خود درآور، از جمله مراغه که از جمعیت انکارشده در آن است.
خود این پدر چه بود کز نعال مرکب او
چو خاک پست شود طارم بلند مدار
هوش مصنوعی: این پدر چه ارزشی دارد که فرزندش از او پایینتر و بیارزشتر باشد و به خاکی پست تبدیل شود، در حالی که باید بلند و والا باشد؟
جهان شکار فراوان ملوک دیدم لیک
کس از ملوک ندیدم چو تو ملوک شکار
هوش مصنوعی: در جهان طعمههای زیادی را برای پادشاهان مشاهده کردم، اما هیچکس را مانند تو که خود شکار میکنی، ندیدم.
نکینه ی که سلاطین شهر بر افسر
کشیده بود چو خر مهره خصم در افسار
هوش مصنوعی: نفرت و کینهای که پادشاهان بر علیه کسی داشتند، همچون مهرهایی که بر افسار یک خر قرار گرفته، او را تحت کنترل و تسلط خود داشت.
سپید بازی در آشیان پیره زنان
بباد داده بر او مخلب و دُم و منقار
هوش مصنوعی: پرندهای سفید در لانهی زنسالارانهای است که باد، بالها و دم و نوکش را به پرواز درآورده است.
باصل عالی و مخذول مانده از اعوان
نژاد خوار ملخ گیر گشته از ادبار
هوش مصنوعی: به دلیل ویژگیهای برتر و بلندمرتبهای که دارد، اما از کمک دیگران بیبهره مانده و به دست تقدیر گرفتار شده است.
احد گزین چو پیمبر و لیک روز اُحد
وحید مانده ز خیل مهاجر و انصار
هوش مصنوعی: در روز جنگ احد، پیامبر انتخابی شایسته داشت، اما در آن روز، تنها یک نفر از گروه المهاجرین و انصار باقی مانده بود.
گشاد نامه ی امیدوار بازو را
نورد واقعه کوتاه کرد چون طومار
هوش مصنوعی: امید و آرزو به زندگی انسان قدرت میدهد و میتواند او را در برابر چالشها یاری کند. وقتی فردی با امید و اراده به پیش میرود، میتواند مشکلات و موانع را به راحتی پشت سر بگذارد و آنها را به چیزهایی کوچک و قابل حل تبدیل کند.
بیاد سعی جمیل تو چون سفینه ز رنگ
در او فتاده بوحشاب قلزم ذخار
هوش مصنوعی: در یاد کوشش زیبا و دلانگیز تو، مانند کشتیای که در دریا به رنگ گلابی عطرآگین غوطهور شده است.
هر آن امید که دارد بروز بسته خویش
توئی بشرع تفضل و را پذیر فتار
هوش مصنوعی: هر امیدی که در دل دارد، به تو ختم میشود؛ تو با مهربانی و لطف خود، او را به سوی خود میخوانی و پذیرایی میکنی.
تو راست طبع ز دوران پیر و بخت جوان
دل دلیر و کف راد و لشکر جرار
هوش مصنوعی: تو به طور طبیعی از دوران پیری و بخت جوان برخوردار هستی، دل تو دلی شجاع و پر از قدرت است و همواره در کنار تو سربازان پرافتخار قرار دارند.
چو مرد ملک طرازی و افسر آرائی است
کسی که کار سپارد بخوله و آکار
هوش مصنوعی: کسی که به کارهای بزرگ و مدیریت مشغول است، باید به دیگران اعتماد کند و مسئولیتها را به آنها بسپارد.
هر آنکه عقل جهانی بدو بداد خدای
جهان بماند اگر بر جهان شود سالار
هوش مصنوعی: هر کسی که خداوند به او عقل و دانایی عطا کند، اگر او بر جهان و مردم تسلط یابد، به عنوان یک فرمانروای عاقل و حکیم باقی میماند.
سزای پوشش هر عفو کسوتی است جدا
سزای فرق کلاه و سزای پای آزار
هوش مصنوعی: پوشش و رفتار هر فرد متناسب با اعمال او تعیین میشود؛ همانطور که نوع کلاه و نوع پاها نشانههایی از شخصیت و رفتار فرد هستند.
اگرچه مرکب عیسی بزرگوار خری است
ز زلف یار ولی کی توان نهاد افسار
هوش مصنوعی: اگرچه مرکب عیسی بزرگوار، یعنی چیزی که او را به جلو میبرد، یک الاغ است که از زیباییهای معشوق الهام گرفته، اما چگونه میتوان افسار این مرکب را به دست گرفت؟
این جمله به نوعی به دشواری کنترل احساسات و عشق اشاره دارد، حتی زمانی که خود احساسات نسبتاً ساده و معمولی به نظر میرسند.
ز چنگ و ساعد خود شرم باد شاهین را
گهی که ماغ سیه بر پرد بدریا بار
هوش مصنوعی: شرمندهام از اینکه با دستان و قدرت خودم در برابر شاهین بایستم، گاهی که نمیتوانم به دریا پرواز کنم و فقط در آسمان تیرگیها درجا میزنم.
به میهمانی جم وقت پیش خوان کباب
چو بارنامه رسد صفوه را بر آن بیزار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مهمانیای اشاره میکند که در آن گوشت کباب سرو میشود. او منتظر رسیدن یک بارنامه است که حاوی خبری ناخوشایند و ناپسند برای صفوه است. به عبارتی، گرچه جشن و میهمانی در حال برگزاری است، اما خبر بد به آن حال و هوا لطمه میزند.
دو فرقد، اند، شها، بر سپهر ملک که باد
سپهر ملک از این فرقدین برخوردار
هوش مصنوعی: دو ستاره در آسمان ملک درخشندهاند که باد آسمان از این دو ستاره بهرهمند است.
چو آفتاب و قمر شاه روز و والی شب
ز اختران نطاق شما هزار هزار
هوش مصنوعی: شما مانند خورشید و ماه، فرمانروای روز و نگهبان شب هستید و از ستارهها بیشمار برتری و زیبایی دارید.
ندیده گرد خلافت بساط عز شما
زکام دور درآمد شد خزان و بهار
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که با غیبت از مقام و منزلت شما، اوضاع به هم ریخته و مشکلاتی ایجاد شده است. فصل سرد و دشوار (خزان) برخلاف فصل خوب و خوشایند (بهار) به وجود آمده است و به نظر میرسد که دوران سختی در انتظار است.
بدین قصیده غرا بخواست عذر اثیر
جهان بر غم جهانی معاند مکار
هوش مصنوعی: با این شعر زیبا به دنبال بهانهای هستم تا درد و اندوهی که دنیا به ما تحمیل کرده است را توضیح دهم و به چالش بکشم.
خران معرکه در نوک کلک من بعیان
بدیده اند خیالات نشتر بیطار
هوش مصنوعی: خران در میدان جنگ، در اوج توانایی من، با دیده خود خیالات و تصورات را بررسی کردهاند که مانند تیغ جراحی هستند.
جوال دور صفت تن فراخ و سر کوچک
زمن زمان چو زنوک جوال دور حمار
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به توصیف ظاهری موجودی میپردازد که دارای بدنی بزرگ و سر کوچک است. به نوعی به این موجود شباهت داده میشود که مانند کاروانی بزرگ است با سر کوچک و در عین حال، بیمعنا به نظر میرسد. این تصویر میتواند نمادی از ناتوانی یا عدم تناسب باشد.
بقلب اشتر چون بول اشتران مقلوب
باصل استر چون فرج استران بیکار
هوش مصنوعی: این بیت به بیان وضعیتی شبیه به اشتر (شتر) و استر (مادیان) میپردازد. میتوان گفت که قلب شتر به گونهای است که وقتی به آن نگاه میکنیم، شرایطش مانند وضعیت اسبها یا مادیانها است. این تصویر از رابطه بین شتر و مادیان، نشاندهندهٔ تفاوتها و شباهتهایی در زندگی و کارکردهای آنهاست، با تأکید بر بیکاری مادیانها در مقایسه با شترها.
غبار قافله نادیده در مسالک صدق
ولی به سلسله لاف چون جرس بیدار
هوش مصنوعی: چراغ راهی که در مسیر راست و درست قرار دارد، به خاطر سر و صدا و ادعاهای بیمحتوا و نادرست، وقتی به صورت یک زنگ کار میکند، بیدار و هوشیار میشود.
حرام زاده چو استر و لیک از سر جاه
ستام و طوق فکنده بر استر رهوار
هوش مصنوعی: بچههای ناپاک و بیهویت، مانند الاغ هستند، اما به خاطر مقام و اعتبار اجتماعی، زین و افسار بر خود دارند و به راهی بیهدف میروند.
ببار عام صدا داده بر در رایت
ولیک بر در خانه نداده کس را بار
هوش مصنوعی: باران به صورت عمومی بر فراز پرچم نازل شده، اما هیچ کس به در خانه نیامده است.
میان تهی چو دهل لیک در مصاف سخن
از او به طنطنه و بانگ بد دلان آوار
هوش مصنوعی: در دل خالی مانند دهل، اما در میان جنگ و نبرد، سخنان او با غرور و فریاد چنان است که دلهای بد، به آوار تبدیل میشوند.
کشیش وار بر او رنگ بسته فضله ی نقل
بعقد دفتر و جامه بموی دیر و اوار
هوش مصنوعی: به شکل کشیشی، بر او زینتهای مصنوعی و آرایشهای ظاهری بسته شده است، مانند کلامی که به تزیین دفتری و لباسی به موهای آراسته گره خورده است.
کشیش و مفتی از ایشان چو عیسی و احمد
علی الحقیقه بدنیا و آخرت بیزار
هوش مصنوعی: روحانیان و مقامهای دینی، همچون عیسی و محمد، در واقع از دنیا و آخرت دلسرد و بیزار هستند.
چو عرض گاه از آنست کاخ مفخر من
خیال باطل ایشان مناره اعطار
هوش مصنوعی: وقتی به موقعیت خود نگاه میکنم، میبینم که بنا و افتخار من چیزی بیشتر از یک خیال توهمی دیگران است که مانند منارهای از عطرهای خوشبو به نظر میرسد.
مرا خیال بود نظم و نثر و ایشان را
به شصت سال درون آتشی جهد ز چنار
هوش مصنوعی: من در خیال خود به نظم و نثر مشغول بودم، اما آنها به مدت شصت سال درون آتش تلاش کردند و در مسیر دشواری قرار داشتند.
عجب تر آنکه بدو نگروید عیسوئی
که تیز خر نشناسد ز بانگ موسیقار
هوش مصنوعی: عجب اینجاست که عیسی، که میتواند به خوبی و با دقت صدای نغمات را بشناسد، به او نگاه نمیکند.
بدانکه آنکه نباشد چو نقش روحانی
وگرچه چابک و رعنا فتد نقوش جدار
هوش مصنوعی: بدان که کسی که مانند روحانی نیست، هرچند که سریع و زیبا باشد، نقش و نگار دیوار را به خود نمیگیرد.
غرض چمیدن و حمل است گرنه بتراشد
ز کاژ و توژ بیک روزه ده شتر نجار
هوش مصنوعی: هدف از کار و تلاش، جمعآوری و جابجایی است؛ وگرنه، اگر بخواهیم به مقدار کافی از راه و چاره استفاده کنیم، در یک روز میتوان ده شتر باربر را به راحتی به کار گرفت.
ضرر کند گذر سمع از شنودن او
چو روده را اسهال و مثانه را ادرار
هوش مصنوعی: شنیدن سخنان او برای کسی زیانآور است، مانند این که روده به اسهال دچار شود و مثانه نیاز به ادرار کردن پیدا کند.
من آب پاکم و آن نظم ریزه مردار است
جدا بآب توانکرد مرده از کشتار
هوش مصنوعی: من پاک و زندهام، در حالی که آن نظم و ترتیب چیزی ناپاک و مرده است. چه لزومی دارد که مردهای را با آب پاک زنده کرد؟
خورد ز دیگ سگی نیم بخت نو خورده
کسی که دست شریعت ندارد از من دار
هوش مصنوعی: اگر کسی که در زندگیاش دچار بدبختی و نادانی است، بخواهد از راههای غیرمنصفانه به نعمت و خوشبختی برسد، باید بداند که من هیچ حمایتی از او نمیکنم.
ز من بعدت یکماهه فرصتی طلبد
که بود شعر دو ممدوح در کشید تبار
هوش مصنوعی: بعد از من، کسی تقاضای فرصتی یک ماهه میکند که شعر دو ستایش شده در تبارش را بنگارد.
ز ارسلان چو بودره به اختسان نزدیک
ز روی فضل نمیگویم از ره گفتار
هوش مصنوعی: از ویژگیهای ارسلان، مانند طلاست که به دوستانش نزدیک میشود. نمیخواهم از سخنانش به خاطر شایستگیاش صحبت کنم.
نمونه کفشی در پای این کهن گشته
بقالبی دگر آرند تا شود بر کار
هوش مصنوعی: در واقع، نشانههایی از گذشته یا تجربههای قدیمی در وجود فردی دیده میشود که به شکل جدیدی درآمده و برای استفاده بهتر به کار گرفته میشود.
عروس زشت لقا را به شو دهند دو جا
به رنج ناخوشی اش آزمون کنند دو بار
هوش مصنوعی: عروسی که زیبایی ندارد، را به شوهر میدهند تا در دو مورد سختی و دردسر او را آزمایش کنند.
بعرض سال سیاه دریده بستانند
ز شاه اطلس و دیبا، چه جبه و دستار
هوش مصنوعی: در سالی که ظلمت و سیاهی حاکم باشد، از شاهان نیکوپوش و مرفه، لباسهای فاخر و زیبا را خواهند گرفت و به همین ترتیب، جبه و عمامههای گرانبها را تصاحب خواهند کرد.
ز لال حیوان قسم نشستگان و مرا
نصیب کرد جهان تاختن سکندر وار
هوش مصنوعی: از زبان خاموش حیواناتی که در طبیعت آرام گرفتهاند و به من این فرصت را بخشیدند که همچون سکندر به دنیا تاخته و سفر کنم.
بحق تربیت صدر و آستانه شاه
که کوفت نوبتشان بر در رضا مسمار
هوش مصنوعی: به خاطر تربیت و جایگاه مهم این شاه، کسی که درب بهشت را به او کوبیده است، باید در احترام و ادب به او توجه شود.
که یاد روز فراق رکاب شاه مرا
برابری فکند عالمی پر از دینار
هوش مصنوعی: به یاد روز جدایی، یادگار شاه به من دنیایی پر از ثروت و财富 و نعمت را ارزانی میکند.
من از خرابی احوال خود ندارم ننگ
و لیک عار شمارم شماتت اغیار
هوش مصنوعی: من از وضع خراب زندگیام شرمسار نیستم، اما نگرانم که دیگران مرا به خاطر این وضع سرزنش کنند.
کف بحار بیک قبضه می ننبارد
کنار ابر بهاری به لولوی شهسوار
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و سرسبزی بهار اشاره میکند و میگوید که دریا نمیتواند تنها با یک دست، بهاری را به کنار ابرهای احساسات و زیباییهای شاهانهای که در نظر دارد، بیاورد. این توصیف نشاندهندهٔ شکوه و عظمت طبیعت و زندگی است، جایی که زیبایی و تجدد به هم میپیوندند.
بدین قصیده مرا گر غنی کنی چه شود
نه من فزون ز سحابم نه شاه کرم ز بحار
هوش مصنوعی: اگر با این شعر مرا بینیاز کنی، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ نه من بالاتر از ابرها هستم و نه پادشاه بخشندگی از دریاها.
از این سخن بدعا باز گردم و گویم
سه بیت دُر ثمین در سیاقت تکرار
هوش مصنوعی: من از این حرف دوری میکنم و بهتر است سه بیت گرامی و ارزشمند بگویم که معنای تکرار را روشن کند.
همیشه تا که کبار زبان دهند بدانک
کند به تربیت ابر آفتاب اقرار
هوش مصنوعی: همیشه بستر خوبی فراهم میشود تا افرادی که شایستهاند پرورش یابند، چرا که مانند تربیت ابر تحت تاثیر نور خورشید قرار میگیرند و به رشد و شکوفایی میرسند.
حقوق تربیت قبضه و حسام تو را
زبان ملک قلم باد اگر کند انکار
هوش مصنوعی: تو از حقوق تربیت و پرورش برخوردار هستی و اگر از طرف قلم و کلام ملک (خالق) انکاری به تو شود، همانا به حق از آن بایستی دفاع کنی.
گهی بجام بسوگند دختر انگور
گهی بدست تو زلفین لعبت فرخار
هوش مصنوعی: گاهی در جام شراب، به یاد دختر انگور میخوشیم و گاهی هم با زلفهای زیبا و دلفریب یک معشوقه سرگرم میشویم.

اثیر اخسیکتی