شمارهٔ ۶۵ - مدح امیر جمال الدین بکلر
سنبل بدمید از گل آن سر و صنوبر
آباد صنوبر به چنان سنبل نوبر
از غیرت آن گل سرانگشت گزان ورد
در سایه آن سر و برخسار دوان خور
آن حلقه زر چیست بر آن زلف و بنا گوش
و آن سنبل تر چیست بر آن سرو و صنوبر
زان حلقه زر آینه ماه، مرصع
زان سنبل تر حاشیه مهر معنبر
با صورت او باد شمر در کف مانی
با چهره ی او خاک فشان بر سر آذر
او شاهد و آنگه نسب حور بکشمیر
او حاضر و آنگه وطن سرو به کشمر
آن چشم کزو هوش حذر ماند و واله
وان لب که از او گوش گهر چیند و شکر
تو جزع همی خوانی و من جان منقش
تو لعل همی گوئی و من عقل مصور
در باغ نماید قد او سر و کمانکش
بر دیده نگارد خط او مشک زره ور
از پیکر او عکس برد آینه روز
با تیر قلم در کشد آنجا بدو پیکر
و آن خط مقوس چو به بینند ببرند
در حال دو قوس فلک از یک خط محور
دیری است که از رنگ بناگوش تر او
چشم من درویش بسیم است توانگر
ترسم به روالی خبر افتد که از این جاست
این سیم که امروز همی بارم بر زر
با آنکه من از شاه جهان هم نبرم پاک
در خدمت درگاه جمال الدین بکلر
آن صاحب خنجر که در اوصاف کمالش
صاحب سخنان جمله زبانند چوخنجر
آن ابر کرم قطره که با اوج پذیرفت
آکند دهان صدف ماه به گوهر
چون صف بکشد بر گذر حادثه دیوار
دیوار حوادث را، چون جمله کند، در
در دایره دولت او نقطه غبرا
بر حاشیه رتبت او گنبد اخضر
شهمرغ سخن بی نظر او نزند بال
شاهین قضا در کنف او به نهد، پر
مهر از فرح خدمت او شاه سپرکش
چرخ از فرح خدمت او طاق گمان در
در بزم جمالش نفر وزد گهر مهر
در رزم سنانش نشمارد عدد زر
بر دوش عدودست کرم وار ز تیغش
کش باز، رهانند ز حمل ثقل سر
چون بخت هنر را هنر اوست خریدار
چوی طبع فلک را فلک اوست مسخر
ای رای تو بر هر چه بزرگی است مقدم
وز رتبت تو هر که بزرگ است مؤخر
با رؤیت تو عقل بر افراشته رایت
در منظر تو عقل بیاراسته مخبر
داماد خرد بود با بکار معانی
لیکن بسر خنجر و همشیره افسر
ناهید خرد راست گل افشان تو میزان
خورشید کرم راست گریبان تو خاور
ایوان تو چون قبله آمال، مصلی
درگاه تو چون کعبه اقبال، مجاور
بی حکم تو ایام وکیلی است فضولی
بی دست تو انعام سجلی است، مزور
پنهان فلک در نظر پاک تو پیدا
اسرار قضا در نکت بکر تو مضمر
در دامن و جیب خرد، از لفط تولولو
بر گردن و گوش سخن، از نام تو زیور
خورشید جهانبانی اگر با تو گذارد
از سنگ سیه سبزه دمد در مه آذر
وصف تو که پیرایه و سر دفتر کلک است
جائی است کز و کلک ستوه آید و دفتر
میدان مدیح تو نیامد بکران لیک
دیری است، که لنگ است مرا، فکر تکاور
تا باغ بسعی فلک و اختر روشن
از برگ فلک سازد و، زا شکوفه اختر
بادا، فلک تند رو،ات خاضع و خاشع
باد. اختر فرخنده پیت، خادم و چاکر
دولت به همه کام تو را رهبرو همدم
یزدان به همه وقت، تو را حافظ ویاور
شمارهٔ ۶۴ - توصیف صبح و مدح مظفرالدین قزل ارسلان: خاتون زمان به دست شبگیرشمارهٔ ۶۶ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان: کجاست راوی اخبار و ناقل آثار
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سنبل بدمید از گل آن سر و صنوبر
آباد صنوبر به چنان سنبل نوبر
هوش مصنوعی: گل سنبل در باغ به زیبایی شکوفا شد و درخت صنوبر هم به خوبی سبز و آباد است، به گونهای که این سنبل تازه جلوه خاصی دارد.
از غیرت آن گل سرانگشت گزان ورد
در سایه آن سر و برخسار دوان خور
هوش مصنوعی: از شوق و غیرت آن گل، دستان گزان (محبت) در سایهاش به سر و صورت من آراسته و دوان دوان میچرخد.
آن حلقه زر چیست بر آن زلف و بنا گوش
و آن سنبل تر چیست بر آن سرو و صنوبر
هوش مصنوعی: این سوال درباره زیباییهای طبیعی و جاذبههای ظاهری است. در اینجا به حلقهای از طلا که بر روی موها و نزدیک گوشها قرار دارد و همچنین به گلهای خوشبو که در کنار درختان سرو و صنوبر وجود دارند، اشاره شده است. به طور کلی، این بیانگر زیباییهای زینتی و طبیعی است که توجه را جلب میکند.
زان حلقه زر آینه ماه، مرصع
زان سنبل تر حاشیه مهر معنبر
هوش مصنوعی: از آن حلقهی طلایی که شبیه به چهرهی ماه است، و زینت بخش آن سنبل است، حاشیهی مهر به لطف و معنایی خاص مزین شده است.
با صورت او باد شمر در کف مانی
با چهره ی او خاک فشان بر سر آذر
هوش مصنوعی: با زیبایی او میتوانی باد را در دست بگیری و با چهرهاش میتوانی بر خاک آتش بپاشی.
او شاهد و آنگه نسب حور بکشمیر
او حاضر و آنگه وطن سرو به کشمر
هوش مصنوعی: او همواره در کنار من است و به دلیل وجودش، نسبت به حورهای بهشتی و زیباییها حس نزدیکی و آشنایی میکنم. همچنین، او به من کمک میکند تا زیباییهای وطنم را بهتر بشناسم و درکش کنم.
آن چشم کزو هوش حذر ماند و واله
وان لب که از او گوش گهر چیند و شکر
هوش مصنوعی: چشمی که از زیباییاش عقل و هوش را به خطر میاندازد و لبی که از آن لبها عسل و گوهر میچینند.
تو جزع همی خوانی و من جان منقش
تو لعل همی گوئی و من عقل مصور
هوش مصنوعی: تو فقط ناله و زاری میکنی، در حالی که من تو را با زیباییات مانند لعل توصیف میکنم و در ذهنم تصویری از تو دارم که عقل و فکر من را مجذوب خود کرده است.
در باغ نماید قد او سر و کمانکش
بر دیده نگارد خط او مشک زره ور
هوش مصنوعی: در باغ، قامت او مانند یک سر و کمان است و بر چشمانم، نشانهٔ زیبایی و دلربایی او مانند خطی از مشک نقش بسته است.
از پیکر او عکس برد آینه روز
با تیر قلم در کشد آنجا بدو پیکر
هوش مصنوعی: آینه روز، تصویری از او را به وجود میآورد و با دقتی همانند تیر قلم، آن تصویر را به نمایش میگذارد.
و آن خط مقوس چو به بینند ببرند
در حال دو قوس فلک از یک خط محور
هوش مصنوعی: وقتی آن خط منحنی را میبینند، گویی که دو قوس آسمان از یک محور واحد به سمت دو طرف حرکت میکند.
دیری است که از رنگ بناگوش تر او
چشم من درویش بسیم است توانگر
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که به خاطر زیباییهای چهره او، چشمان من که درویش است، به شکوه و زیبایی او وابسته شده است.
ترسم به روالی خبر افتد که از این جاست
این سیم که امروز همی بارم بر زر
هوش مصنوعی: میترسم که خبری از اینجا به گوش مردم برسد، که این زرهای که امروز بر تن دارم، در واقع از طلاست.
با آنکه من از شاه جهان هم نبرم پاک
در خدمت درگاه جمال الدین بکلر
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من هیچ مقام و قدرتی نزد بزرگترین حاکم جهان ندارم، اما به خاطر زیبایی و جذابیت جمالالدین بکلر، این امر برای من اهمیت چندانی ندارد و همچنان به او خدمت میکنم.
آن صاحب خنجر که در اوصاف کمالش
صاحب سخنان جمله زبانند چوخنجر
هوش مصنوعی: این فرد که دارای مهارت و ویژگیهای برجستهای است، مانند یک خنجر است که در توصیف او همه زبانها گویای هنر و زیباییاش هستند.
آن ابر کرم قطره که با اوج پذیرفت
آکند دهان صدف ماه به گوهر
هوش مصنوعی: ابر نرمی که با خود قطرات باران را به اوج آسمان میبرد، دهان صدفی را که مروارید ماه بر آن نشسته، پر از زیبایی و نور میکند.
چون صف بکشد بر گذر حادثه دیوار
دیوار حوادث را، چون جمله کند، در
هوش مصنوعی: وقتی حادثهای رخ میدهد و دیواری از آن تشکیل میشود، حوادث بهصورت یکجا و در کنار هم قرار میگیرند.
در دایره دولت او نقطه غبرا
بر حاشیه رتبت او گنبد اخضر
هوش مصنوعی: در دایره قدرت او، نشانهای سیاه وجود دارد و در کنار جایگاه او، گنبد سبزی قرار دارد.
شهمرغ سخن بی نظر او نزند بال
شاهین قضا در کنف او به نهد، پر
هوش مصنوعی: شغل و مقام بزرگ و بلند، کسی که بدون نظر و تایید او هیچ چیزی به پرواز درنمیآید. تقدیر و سرنوشت تحت کنترل و هدایت او قرار میگیرد.
مهر از فرح خدمت او شاه سپرکش
چرخ از فرح خدمت او طاق گمان در
هوش مصنوعی: دوست و محبت او مانند شوق و شادی است که به همه جوانب زندگی ما تاثیر میگذارد. این احساس خوشبختی و مهربانی بر زندگی و روزگار ما سایه میافکند و باعث میشود دور و بر ما پر از امید و خوشبینی شود.
در بزم جمالش نفر وزد گهر مهر
در رزم سنانش نشمارد عدد زر
هوش مصنوعی: در محفل زیبایی او، زبان و کلامش مانند مرواریدی با ارزش است و در میدان جنگ، شمشیر او به اندازه طلا ارزشمند است و هیچ عددی نمیتواند برابری با آن را نشان دهد.
بر دوش عدودست کرم وار ز تیغش
کش باز، رهانند ز حمل ثقل سر
هوش مصنوعی: بر دوش انصاف و رحمت، مانند یک دُرّ زینتی، از چنگال مشکلات رهایی مییابند و از بار سنگین درد و غم آزاد میشوند.
چون بخت هنر را هنر اوست خریدار
چوی طبع فلک را فلک اوست مسخر
هوش مصنوعی: وقتی که سرنوشت به هنری گرایش نشان میدهد، آن هنر مشتری خاص خود را پیدا میکند؛ مانند اینکه جوهر و طبیعت آسمان در تسلط و دسترس خود آسمان است.
ای رای تو بر هر چه بزرگی است مقدم
وز رتبت تو هر که بزرگ است مؤخر
هوش مصنوعی: ای فکر و اندیشهات بر همه چیزهای بزرگ مقدم است و هر کسی که در رتبه و مقام بزرگ است، در مقایسه با مقام و اندیشهات پس از تو قرار دارد.
با رؤیت تو عقل بر افراشته رایت
در منظر تو عقل بیاراسته مخبر
هوش مصنوعی: با دیدن تو، عقل در اوج خود قرار میگیرد و در حضور تو، عقل به بهترین شکل خود رسیده است.
داماد خرد بود با بکار معانی
لیکن بسر خنجر و همشیره افسر
هوش مصنوعی: داماد با درک و فهم مناسب از معانی و مفاهیم، عمل میکند، اما در عین حال با چالاکی و تیزبینی نیز در برابر دشواریها و مشکلات قرار دارد.
ناهید خرد راست گل افشان تو میزان
خورشید کرم راست گریبان تو خاور
هوش مصنوعی: الهه عشق، تمام زیبایی تو همچون گلی درخشان است که در برابر خورشید از خوبیها و نیکیها لبریز شدهای. تو همچون صبح خاور زمین را نورانی میکنی و سرچشمه مهربانیها هستی.
ایوان تو چون قبله آمال، مصلی
درگاه تو چون کعبه اقبال، مجاور
هوش مصنوعی: ایوان تو به مثابه جایی برای دستیابی به آرزوهاست و محل عبادت و درخواست از تو مانند کعبهای است که مردم به آن روی میآورند.
بی حکم تو ایام وکیلی است فضولی
بی دست تو انعام سجلی است، مزور
هوش مصنوعی: بدون فرمان تو، روزگار وکیلِ فضول است، و هدیه بدون دستان تو، دسیسهای پنهان به نظر میرسد.
پنهان فلک در نظر پاک تو پیدا
اسرار قضا در نکت بکر تو مضمر
هوش مصنوعی: دنیا و نگارههای آن در نگاه صاف و بیآلایش تو، به وضوح نمایان است و رازهای سرنوشت در نکتههای ناب تفکر تو نهفته شده است.
در دامن و جیب خرد، از لفط تولولو
بر گردن و گوش سخن، از نام تو زیور
هوش مصنوعی: در دامن و جیب خرد، از کلمات زیبا پر است و سخن زیبا همچون زینتی برای گوش و گردن ماست، و نام تو نیز به عنوان زیور در میان آنها میدرخشد.
خورشید جهانبانی اگر با تو گذارد
از سنگ سیه سبزه دمد در مه آذر
هوش مصنوعی: اگر خورشید عالمنما با تو به خوبی رفتار کند، سنگ سیاه هم میتواند سبز شود و مه غبارآلود به آتش روشن تبدیل گردد.
وصف تو که پیرایه و سر دفتر کلک است
جائی است کز و کلک ستوه آید و دفتر
هوش مصنوعی: توصیف تو همچون زینت و آغاز یک داستان است، جایی که قلم از نگارش آن خسته میشود و دفتر جا نمیماند.
میدان مدیح تو نیامد بکران لیک
دیری است، که لنگ است مرا، فکر تکاور
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به اهمیت و زیبایی مدح و ستایش اشاره میکند. او میگوید که اگرچه زمان زیادی گذشته و او هنوز نتوانسته به درستی از هنر و فکر خود بهرهبرداری کند، اما همچنان در تلاش است. حس ناتوانی و مبارزه با افکار خود در پسزمینه این بیان قرار دارد و نشاندهنده تمایل او به بهتر بودن است.
تا باغ بسعی فلک و اختر روشن
از برگ فلک سازد و، زا شکوفه اختر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و روشنی روز و شب اشاره دارد. به این معنا که با تلاش آسمان و ستارهها، باغی پر از برگ و گل شکوفا میشود. در واقع، این زیباییها و تغییرات در طبیعت به وسیله تأثیرات آسمانی شکل میگیرد.
بادا، فلک تند رو،ات خاضع و خاشع
باد. اختر فرخنده پیت، خادم و چاکر
هوش مصنوعی: باد و آسمان پرسرعت، humble و نیازمند تو باشد. ستاره خوشیمن تو، خدمتگزار و غلام تو باشد.
دولت به همه کام تو را رهبرو همدم
یزدان به همه وقت، تو را حافظ ویاور
هوش مصنوعی: خوشبختی و نعمت به تو میرسد و در تمامی لحظات زندگی، خداوند نگهدار و همراه تو خواهد بود.