گنجور

شمارهٔ ۶۲ - مدح فخرالدین علاءالدوله عربشاه خداوند قهستان

ای جزع تو، هم نیام و هم خنجر
وی لعل تو، هم شراب و هم ساغر
از نقش تو، نغز خامه ی مانی
وز روی تو، تیره کلبه آذر
خوی کرده زطیره عذارت مه
تر گشته ز خجلت لبت شکر
با زلف تو، کفر گشته در بالش
وز چشم تو دین فتاده در بستر
شب را خم طره تو دامنگیر
صبح از پی روی تو گریبان در
بیجاده تو ز غم ما را
چون عارض ماه کرده است اصفر
از ماه مگریز زانکه بیجاده
رسمی است که کاه را کشد در بر
بوسی بفروش و دین و دل بستان
تا حق مکاس جان نهم برسر
با سایه قهر زلف شبرنگت
سر در کنف غرور دارد خور
زان تحفه بمجلس تو می آرم
چون شمع زبان خشک و چشم تر
در ملک گل رخ تو سلطان را
نازش نرسد بتاج چون عبهر
خاصه که قبول یافت لعل تو
از گوهر تاج آل پیغمبر
دریای سپهر موج فخرالدین
دارای عجم، عرب شه صفدر
آویخته در جلال او گردون
چون دست عرض زدامن جوهر
نقشی است گواه پاکی زهرا
سری است دلیل عصمت حیدر
پیدا شده در وجود او عالم
چون در غلبات مهر جرم زر
شد غرقه فلک چو از تف تیغش
یک موج بزد محیط براخضر
در موج خلاف او چه کشتی هاست
همخوابه ی بادبان شده لنگر
ای پهلوی دین، به تیغ تو فربه
وی کیسه کان، ز دست تو لاغر
از خاک تو تاج میکند گردون
با قدر تو باج میدهد اختر
عزم تو، چو آفتاب تنها رو
نا جسته ز هیچ همرمی یاور
در یوزه قهر، کی کند هرگز
از روبه ماده، چنگ شیر نر
صد غوطه دهد محیط عالم را
کف تو که قلزمی است بی معبر
ای معتکفان آستان تو
آزاد ز دام کنبد اخضر
جز بنده که در ترانه ی مدحت
دارد صفت رباب را مشگر
کرده بنوا، بترک مجلس را
واو، بر رک جان همیخورد نشتر
چون گل بدرید پرده رازش
شب بازی این بنفشه گون چادر
ای نفس شرف پذیر هان و هان
خود را ز شمار هر خسی مشمر
زان یک دو سه صلب دیده چون سندان
کون سوخته همچو بوته زر گر
بی تیغ زبان نمانده چون ماهی
پس در صف مار مانده جوشن در
برخاسته با کمان تاریکی
جلادی نور را چو خاکستر
چون مار زخاک طعمه کن، بنشین
لشگر چه کشی چو مور بهر خور
آلوده مشو که سرفراز آمد
از غایت پاکدامنی مرمر
بندیش ز خاکساری همت
دنبال خسان مدار چون صرصر
در تعزیت گل کرم بنشین
دراعه کبود همچو نیلوفر
از عقل مبین هوان، که هرگز کس
نگرفته مسیح را بجرم خر
عیب است بطبع چون صدف شعرت
آبستن و، وانگهش لقب دختر
ناگشته دغل درون گیتی روی
رایج نشوی بنزد هر مهتر
در مهد رعایت تو طفلی هست
زاده چو مسیح ناطق از مادر
اینت چو دوات کی شود روشن
صد تیره دلی بکرده چون دفتر
جز خامه بخون من خطی داری
یک بارکی از خط ادب مگذر
محرومی فضل من چو روز آمد
گر منکر هر دوئی؟ زهی منکر
یا، بر سر دولتم کلاهی نه
یا پیرهن مقام در بر در
هرچند که بارگاه شاه اکنون
دارد ز تو بندگان معزز تر
دربان سرای اوست صد خاقان
فراش بساط اوست، صد قیصر
گر چاووش او شدی نیازاری
از خنجر مرگ حنجر سنجر
شبدیز مجره طوق با قهرش
بر طاق نهد حدیث کر و فر
مریخ زبر برون کند جوشن
خورشید ز سر فرو نهد مغفر
ای چرخ بساط او چو بنوردی
زین خسته قهر خود سخن گستر
گو. ای شده بی ثنای تو جان را
فکرت ز نتاج خلقت گوهر
در دامن من نهاده خلق تو
در جیب صبا شمامه اذفر
در سایه جرم تو، زمین ساکن
در پرتو جاه تو، فلک مضطر
در بزم تو، ریش گردن زهره
اوزان گه لطفت توست خیناگر
کام قدح تو سر بخاریده
در مالش گوش چشمه انور
ای طفل وجود را دلت دایه
وی بکر مدیح را کفت شوهر
از صولت بحر لفظ او لولوء
بی زحمت گاو خط او عنبر
بر کردن او خراج نه گردون
در پیکر او روان دو پیکر
هر باد نفس گرفته عالم را
چون ابر ز آب نظم در گوهر
این عبداللهیش بیوفتاده
رهبان صفتان دهر را باور
هر نقش فروش پای او دارد
در بیع گه سران معنی خر
در رزم کجا شود هر اشتر دل
با چشم دریده مالک اشتر
بوده است ز مهر حلقه در گوشم
هرچند که حلقه بوده ام بردر
در منزل شکر خواهم آسودن
آنروز که رخت بر نهم زایدر
این شرزه فرو گشایم، از زنجیر
این مهره برون جهانم، از ششدر
دانسته که در پیش جهودانند
جان در بدن حواریان مضطر
گشته ز غذای لقمه عرشی
هم کاسه قرص مهر بر محور
بردار چکار، آن خطیبی را
کا ز چرخ نهاده باشدش منبر
زین فلک اثیر زین شعله
ز محمده اثیر شد مطهر
جز باده که نقطه عقول است
شاها، تو منوش نکته دیگر
عمری است که سخره میکند روحش
از خاک در تو بر، بم و کوثر
با باد عنان همی زند مدحت
از رایض طبع او ببحر و بر
جان میدهد از مقام او نامت
در نقش طراز جامه ششتر
گر مدحت تو بیان کند، گوئی
عودی است فکنده، دردم آذر
یاقوت که میهمان آتش شد
خاصیت خود بیان کند، یک سر
چرخ اربخورد به بد، رگی خونم
هم بار خورم بمکرمی درخور
لابد به مطالبت برون آید
با منظر من ز سر این مخبر
کای طوطی، در آن قفص چه خوردی قوت
وی طوطی از آن چمن من چه داری بر
ای در صف ترکتاز قهر تو
تقدیر قرا غلامی از لشگر
ای مایه قلزم گهر شبیر
ای مایه دوحه ی ثمر شبر
باد از سر ذوالفقار عدل تو
حلق سر ذوالقفار ظلم احمر
خورشید سمند زیر تو دلدل
کردون بلند پیش تو قنبر
گویم چه پلنگ من برنگی بر
بربست طویله چون خرمزمر
بیمار سفر گزیدم از عیسی
لب خشک رحیل کردم از کوثر
ای عذر جرایم فلک راتب
عذریم، در این مقام یادآور
ور جمله بد است خجلتم مسپار
این راه بپای مکرمت بسپر
دولت ز ثنای من رسانندت
در عمر خضر بملک اسکندر
حقی که مراست از جناب تو
ویران نکند اساس آن، محشر
رفتم که خلف نیابیم هرگز
از پشت فلک سخنور دیگر

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای جزع تو، هم نیام و هم خنجر
وی لعل تو، هم شراب و هم ساغر
هوش مصنوعی: تو همانند خوشه‌ای هستی که هم زهر است و هم درمان، گویی می‌توانی هم درد به دل بدهی و هم آرامش. لعل زیبات هم می‌تواند شراب شورانگیز باشد و هم جامی که مایه شادابی است.
از نقش تو، نغز خامه ی مانی
وز روی تو، تیره کلبه آذر
هوش مصنوعی: از زیبایی چهره‌ات، هنر خوشنویسی به بهترین شکل جلوه می‌کند و با وجود تو، اجاق‌های سرد و تاریک گرما و روشنی می‌یابند.
خوی کرده زطیره عذارت مه
تر گشته ز خجلت لبت شکر
هوش مصنوعی: تو زیبایی و دلربایی، مانند ماه که به خاطر شرم لب‌های شیرینی که داری، به خجالت می‌افتد.
با زلف تو، کفر گشته در بالش
وز چشم تو دین فتاده در بستر
هوش مصنوعی: زلف تو باعث شده که کفر در بالش جا بگیرد و نگاه تو موجب سقوط دین در بستر شود.
شب را خم طره تو دامنگیر
صبح از پی روی تو گریبان در
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی طره موی معشوق اشاره می‌کند که شب را به دام می‌اندازد و صبح به دنبال او می‌آید. این تصویر به نوعی نشان‌دهنده‌ی جذابیت و تسلط معشوق بر شاعر است، به طوری که شب و صبح تحت تاثیر وجود او قرار می‌گیرند و شاعر خود را در موقعیتی می‌بیند که نتوانسته از چنگال魅بای معشوق رها شود.
بیجاده تو ز غم ما را
چون عارض ماه کرده است اصفر
هوش مصنوعی: غم و اندوه ما مانند چهره‌ی زردی است که تابش ماه را در خود دارد، تو را از آن بی‌خبر کرده است.
از ماه مگریز زانکه بیجاده
رسمی است که کاه را کشد در بر
هوش مصنوعی: از ماه فرار نکن، چون بی‌دلیل راهی وجود دارد که کاه را به دوش خود می‌کشد.
بوسی بفروش و دین و دل بستان
تا حق مکاس جان نهم برسر
هوش مصنوعی: بوسه‌ای بده و ایمان و دل را بگیر تا حقی که بر جانم است بر سرم آید.
با سایه قهر زلف شبرنگت
سر در کنف غرور دارد خور
هوش مصنوعی: با تاریکی و زیبایی موی مشکین تو، خورشید هم زیر فشار غرور و خودخواهی‌اش قرار دارد.
زان تحفه بمجلس تو می آرم
چون شمع زبان خشک و چشم تر
هوش مصنوعی: من هدیه‌ای از عشق و احساس را به مجلس تو می‌آورم، همانند شمعی که زبانش بسته است ولی چشمانش پر از اشک است.
در ملک گل رخ تو سلطان را
نازش نرسد بتاج چون عبهر
هوش مصنوعی: در سرزمین گل، زیبایی چهره تو به قدری است که هیچ پادشاهی نمی‌تواند به تاج و قدرتش افتخار کند.
خاصه که قبول یافت لعل تو
از گوهر تاج آل پیغمبر
هوش مصنوعی: به ویژه اینکه زیبایی لعل تو مورد تأیید قرار گرفته است و مانند گوهر تاج خانواده پیامبر گرانبهاست.
دریای سپهر موج فخرالدین
دارای عجم، عرب شه صفدر
هوش مصنوعی: دریای آسمان، موج‌های بزرگی دارد که فخرالدین، برترین شخصیت دارای فرهنگی از عجم و عرب، در تلاش است.
آویخته در جلال او گردون
چون دست عرض زدامن جوهر
هوش مصنوعی: درخشش آسمان به زیبایی و شکوه او آویخته است، مانند دستانی که افتادگی و فرود آمدن جوهر را نشان می‌دهند.
نقشی است گواه پاکی زهرا
سری است دلیل عصمت حیدر
هوش مصنوعی: این جمله به پاکی و معصومیت شخصیت‌های بزرگ اسلامی اشاره دارد. زهرا به عنوان نمادی از پاکی و طهارت شناخته می‌شود و سر به عنوان دلیلی بر عصمت و پاکی امام علی (حیدر) معرفی می‌شود. این بیان نشان‌دهنده ارادت و احترام به این شخصیت‌ها و تأکید بر ویژگی‌های نیکوی آنان است.
پیدا شده در وجود او عالم
چون در غلبات مهر جرم زر
هوش مصنوعی: وجود او همچون زر خالص است که تمام عالم را تحت تأثیر قرار داده و پر از نور و روشنی است.
شد غرقه فلک چو از تف تیغش
یک موج بزد محیط براخضر
هوش مصنوعی: آسمان به شدت تحت تأثیر قرار گرفت، هنگامی که یک موج از نیروی تیز تیغی به محیط سبز زمین زد.
در موج خلاف او چه کشتی هاست
همخوابه ی بادبان شده لنگر
هوش مصنوعی: کشتی‌هایی که در برابر امواج مخالف دریا به حرکت درآمده‌اند، حالا به مانع بادبان خود درگرفته‌اند و در کار متوقف شده‌اند.
ای پهلوی دین، به تیغ تو فربه
وی کیسه کان، ز دست تو لاغر
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیتی اشاره دارد که شخصی به قدرت و قوتی که دارد، دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد. شخصی که در اینجا نماد دین و قوت است، با تکیه بر قدرت خود، دیگران را ناتوان می‌کند. در واقع، با توسل به قدرتش، افراد معمولی را از منابع و امکاناتشان محروم می‌سازد و باعث می‌شود که آنان از نظر مالی یا اجتماعی دچار مشکل شوند.
از خاک تو تاج میکند گردون
با قدر تو باج میدهد اختر
هوش مصنوعی: از خاک تو آسمان با ارزش تو احترام می‌گذارد و ستاره‌ها به خاطر جایگاه تو هزینه می‌کنند.
عزم تو، چو آفتاب تنها رو
نا جسته ز هیچ همرمی یاور
هوش مصنوعی: عزم تو مانند آفتاب است که به تنهایی در آسمان می‌درخشد و هیچ هم‌سفر یا یاری ندارد.
در یوزه قهر، کی کند هرگز
از روبه ماده، چنگ شیر نر
هوش مصنوعی: در حالتی که عصبانی هستی، هیچ‌کس قادر نخواهد بود که از شیر نر، چنگال بگیرد.
صد غوطه دهد محیط عالم را
کف تو که قلزمی است بی معبر
هوش مصنوعی: دست تو به قدری قوی و تاثیرگذار است که می‌تواند دنیای اطراف را به‌طور کامل در خود غوطه‌ور کند؛ این در حالی است که این دنیا در حالتی بی‌پناه و بی‌مسیر قرار دارد.
ای معتکفان آستان تو
آزاد ز دام کنبد اخضر
هوش مصنوعی: ای کسانی که در آستان تو عبادت می‌کنید، به یاد داشته باشید که این بندهای دنیوی را از خود دور کنید.
جز بنده که در ترانه ی مدحت
دارد صفت رباب را مشگر
هوش مصنوعی: تنها کسی که در سرود ستایش تو به زیبایی تو اشاره می‌کند، همان بنده‌ای است که به مانند رباب، نغمه‌سراست.
کرده بنوا، بترک مجلس را
واو، بر رک جان همیخورد نشتر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در این بیت به حالتی اشاره شده که در آن فردی با ساز و صدای زیبا به جمعی در مجلس می‌پیوندد و این موسیقی و نوا، به نوعی روح و جان افراد حاضر در مجلس را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در واقع، نوا و آهنگ احساسات عمیق‌تری را در دل‌ها بیدار می‌کند و به آنها قدرت و شوق تازه‌ای می‌بخشد.
چون گل بدرید پرده رازش
شب بازی این بنفشه گون چادر
هوش مصنوعی: پرده‌ای که راز شب را در خود پنهان کرده است، با شبیه‌سازی گل بنفشه، به آرامی کنار رفته است.
ای نفس شرف پذیر هان و هان
خود را ز شمار هر خسی مشمر
هوش مصنوعی: ای نفس! خود را از ارزش و شرافتی که داری غافل نکن و خود را با افراد بی‌ارزش مقایسه نکن.
زان یک دو سه صلب دیده چون سندان
کون سوخته همچو بوته زر گر
هوش مصنوعی: این بیانیه به تصویر کشیدن حالتی از تحمل و سختی اشاره دارد. گویا فردی در موقعیتی دشوار قرار دارد که مانند یک سندان، در برابر فشار و ضربه‌های زندگی تاب می‌آورد. همچنین، تشبیه به بوته زر نشان‌دهنده این است که این فرد با وجود دشواری‌ها و چالش‌ها، در حال تبدیل شدن به چیزی ارزشمند و درخشان است. در کل، زیر بار تجربیات تلخ و سخت زندگی، هنوز امید و ارزشی نهفته وجود دارد.
بی تیغ زبان نمانده چون ماهی
پس در صف مار مانده جوشن در
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که وقتی قدرت بیان و بیان کردن نظرات و احساسات کسی از او گرفته شده، او مانند ماهی بدون آب می‌ماند و در نتیجه به مانند سپری که در صف ماری مانده است، بی‌دفاع و vulnerable می‌شود. این تصویر نشان می‌دهد که عدم توانایی در بیان احساسات و اندیشه‌ها می‌تواند به انزوا و ضعف منجر شود.
برخاسته با کمان تاریکی
جلادی نور را چو خاکستر
هوش مصنوعی: این بیت به تصویری از یک نبرد بین تاریکی و نور اشاره دارد. تاریکی به شکل یک موجود خطرناک و قاتل در نظر گرفته شده که با کمان خود به سمت نور حمله می‌کند. نور همچون خاکستر پس از از بین رفتن و خاموش شدن، ضعفی را نشان می‌دهد که در برابر تاریکی قرار دارد. در نتیجه، این تصویر نمادین بیانگر کشمکش بین زندگی و مرگ، امید و ناامیدی است.
چون مار زخاک طعمه کن، بنشین
لشگر چه کشی چو مور بهر خور
هوش مصنوعی: چنان که مار از زمین برمی‌خیزد و طعمه‌ای را شکار می‌کند، تو نیز بی‌کار بنشین و به سربازان چه کار داری، مانند مورانی که همیشه به دنبال خوراک خود می‌گردد.
آلوده مشو که سرفراز آمد
از غایت پاکدامنی مرمر
هوش مصنوعی: آلوده نشو، زیرا به خاطر پاکدامنی‌اش، مانند مرمر سرافراز و با افتخار می‌آید.
بندیش ز خاکساری همت
دنبال خسان مدار چون صرصر
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که مانند یک فرد فروتن باش و آرزوهایت را دنبال افرادی که در سطح پایین‌تری قرار دارند نبر، همانند وزش باد سرد که بی‌هدف و بی‌جهت می‌وزد.
در تعزیت گل کرم بنشین
دراعه کبود همچو نیلوفر
هوش مصنوعی: در مراسم سوگواری، در کنار گل‌های سفید بنشین و به رنگ آبی نیلوفر توجه کن.
از عقل مبین هوان، که هرگز کس
نگرفته مسیح را بجرم خر
هوش مصنوعی: از درک و فهم خود دور شو، چرا که هیچ‌کس مسیح را به خاطر جرم یک الاغ مجازات نکرده است.
عیب است بطبع چون صدف شعرت
آبستن و، وانگهش لقب دختر
هوش مصنوعی: در دل طبیعت، مانند یک صدف که درونش مروارید را می‌پروراند، وجود شعر، عیبی است. و سپس، نام دختر را به او می‌دهند.
ناگشته دغل درون گیتی روی
رایج نشوی بنزد هر مهتر
هوش مصنوعی: هرگز به طمع و فریب دنیا پا نگذار و در کنار هر فرد با نفوذ و شناخته شده، خود را به خطر نینداز.
در مهد رعایت تو طفلی هست
زاده چو مسیح ناطق از مادر
هوش مصنوعی: در دامن تو، کودکی به دنیا آمده است که همچون مسیح سخن می‌گوید و از مادر متولد شده است.
اینت چو دوات کی شود روشن
صد تیره دلی بکرده چون دفتر
هوش مصنوعی: وقتی دوات پر از جوهر می‌شود و آماده نوشتن می‌گردد، مانند صفحاتی از دفتر است که تاریکی و دل‌تنگی را به تصویر می‌کشد.
جز خامه بخون من خطی داری
یک بارکی از خط ادب مگذر
هوش مصنوعی: غیر از قلمی که به خون من نوشته شده، تو یک خط داری که فقط یک بار می‌توان از قواعد آداب عبور کرد.
محرومی فضل من چو روز آمد
گر منکر هر دوئی؟ زهی منکر
هوش مصنوعی: اگر من از نعمت و فضیلت بی‌بهره‌ام و روز روشن به حقیقت آمد، چه مهم است که دیگران این حقیقت را انکار کنند؟ وای بر آنها که این حقیقت را نمی‌پذیرند.
یا، بر سر دولتم کلاهی نه
یا پیرهن مقام در بر در
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر می‌گوید که یا باید یک نشانه و علامت از مقام و قدرت خود داشته باشد، مانند کلاهی که بر سر می‌گذارد، یا باید لباسی را بپوشد که نشان‌دهنده‌ی منزلت او باشد. به عبارتی، او می‌خواهد در مورد هویت و جایگاه خود به وضوح بیان کند و به نوعی از آن دفاع کند.
هرچند که بارگاه شاه اکنون
دارد ز تو بندگان معزز تر
هوش مصنوعی: هرچند در حال حاضر دربار شاه افرادی را دارد که از تو مقام و اعتبار بیشتری دارند،
دربان سرای اوست صد خاقان
فراش بساط اوست، صد قیصر
هوش مصنوعی: دروازه‌بان خانه او است و بسیاری از پادشاهان در خدمت او هستند، حتی فرمانروایان بزرگ نیز زیر نظر او قرار دارند.
گر چاووش او شدی نیازاری
از خنجر مرگ حنجر سنجر
هوش مصنوعی: اگر به عنوان نویددهنده او باشید، از خنجر مرگ مانند سنجر آسیبی نخواهید دید.
شبدیز مجره طوق با قهرش
بر طاق نهد حدیث کر و فر
هوش مصنوعی: اسب شبدیز با قدرت و عظمت خود بر فراز طاق می‌آید و داستان‌های قدرت و ضعف را به نمایش می‌گذارد.
مریخ زبر برون کند جوشن
خورشید ز سر فرو نهد مغفر
هوش مصنوعی: مریخ با شدت و قدرت خود، زرهٔ خورشید را از سرش برمی‌دارد و آن را بر زمین می‌افکند.
ای چرخ بساط او چو بنوردی
زین خسته قهر خود سخن گستر
هوش مصنوعی: ای چرخ، وقتی که بر روی این سفره زندگی می‌چرخانی، از غم و رنج این دل خسته بر خود سخن بگو.
گو. ای شده بی ثنای تو جان را
فکرت ز نتاج خلقت گوهر
هوش مصنوعی: بگو، ای کسی که به خاطر تو جانم در تفکر و اندیشه‌ای عمیق غرق شده است، زیرا تو زینت و زیبایی آفرینش هستی.
در دامن من نهاده خلق تو
در جیب صبا شمامه اذفر
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی بیان می‌کند که در دامن من، چیزی ارزشمند و خوشبو به نام عشق یا محبوبی قرار دارد که در دل صبا، بویی تازه و خوش را به ارمغان می‌آورد. به عبارت دیگر، وجود معشوق باعث می‌شود که همواره نفسی تازه و خوشایند در زندگی‌ام حس کنم.
در سایه جرم تو، زمین ساکن
در پرتو جاه تو، فلک مضطر
هوش مصنوعی: در سایه سنگینی گناه تو، زمین آرام است و به واسطه مقام و قدرت تو، آسمان در اضطراب و ناامنی به سر می‌برد.
در بزم تو، ریش گردن زهره
اوزان گه لطفت توست خیناگر
هوش مصنوعی: در محفل تو، ریش گردن زهره به خاطر لطفت جاری است و باعث شگفتی است.
کام قدح تو سر بخاریده
در مالش گوش چشمه انور
هوش مصنوعی: شراب تو با شوق و گرما سرکشیده و در گوش چشمه‌ای روشن و صاف، رازهایی را می‌گوید.
ای طفل وجود را دلت دایه
وی بکر مدیح را کفت شوهر
هوش مصنوعی: ای کودک وجود، قلبت را به دایه‌ای بسپار که او را می‌ستاید و نگران شوهرش نباش.
از صولت بحر لفظ او لولوء
بی زحمت گاو خط او عنبر
هوش مصنوعی: سخن او مانند دریا است که در آن مرواریدهایی وجود دارد و با زحمت می‌توان به زیبایی و ارزش‌های آن دست یافت. نوشته‌های او نیز مانند عطر خوشی است که در دل هر کلمه احساس می‌شود.
بر کردن او خراج نه گردون
در پیکر او روان دو پیکر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در این بیت، شاعر به نوعی از تقسیم یا تأثیرگذاری دو پیکر یا دو روح در یک وجود اشاره می‌کند. به بیان دیگر، شاید منظور این باشد که وجود فرد به دو بخش مختلف تقسیم می‌شود و بر اساس آن، مسئولیت‌ها یا وظایفی از سوی عالم بالا بر دوش او گذاشته می‌شود. این مفهوم می‌تواند به تعامل موجودات با دنیای بالا و تأثیرات آن بر زندگی انسانی اشاره داشته باشد.
هر باد نفس گرفته عالم را
چون ابر ز آب نظم در گوهر
هوش مصنوعی: هر نسیم که در عالم می‌وزد، همچون ابری از آب، زیبایی و نظم را در گوهری به نمایش می‌گذارد.
این عبداللهیش بیوفتاده
رهبان صفتان دهر را باور
هوش مصنوعی: این عبداللهی که به زمین افتاده، به مانند یک راهب از ویژگی‌های دنیای امروز خبر دارد و به آن باور ندارد.
هر نقش فروش پای او دارد
در بیع گه سران معنی خر
هوش مصنوعی: هر نقشی که در بازار وجود دارد، تحت تأثیر قدرت اوست و معنای عمیق‌تری هم در این زمینه نهفته است.
در رزم کجا شود هر اشتر دل
با چشم دریده مالک اشتر
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، دل هر شتری که چشمش از ترس و نگرانی پاره شده باشد، چگونه می‌تواند با مالک اشتر هماهنگ شود؟
بوده است ز مهر حلقه در گوشم
هرچند که حلقه بوده ام بردر
هوش مصنوعی: هرچند که در گوشم از محبت حلقه‌ای آویخته، اما خودم حلقه‌ای هستم که به در بسته‌ای متصل شده‌ام.
در منزل شکر خواهم آسودن
آنروز که رخت بر نهم زایدر
هوش مصنوعی: در خانه‌ای که شیرین و خوشبختی وجود دارد، روزی آرام می‌گیرم که از این دنیا می‌روم و به زندگی دیگری می‌روم.
این شرزه فرو گشایم، از زنجیر
این مهره برون جهانم، از ششدر
هوش مصنوعی: من این قفل و محدودیت‌ها را می‌شکنم و از این شرایط دشوار آزاد می‌شوم؛ دنیای جدیدی برای خودم می‌سازم و از تنگناها خارج می‌شوم.
دانسته که در پیش جهودانند
جان در بدن حواریان مضطر
هوش مصنوعی: می‌دانیم که جان حواریان در بدنشان در برابر یهودیان در شرایط سختی قرار دارد.
گشته ز غذای لقمه عرشی
هم کاسه قرص مهر بر محور
هوش مصنوعی: به خاطر غذایی که از لقمۀ آسمانی است، همکاسه (هم نشین) قرص ماه بر محور خود چرخیده است.
بردار چکار، آن خطیبی را
کا ز چرخ نهاده باشدش منبر
هوش مصنوعی: آنکه به اندازه‌ای از فضل و دانش برخوردار است که می‌تواند بر روی بلندای آسمان به وعظ و سخنرانی بپردازد، چه نیازی به کارهای دیگر دارد؟
زین فلک اثیر زین شعله
ز محمده اثیر شد مطهر
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که از آسمانهای بلند و از نور و شعله پیامبر محمد، چیزی پاک و مقدس بوجود آمده است. به عبارتی، با ظهور پیامبر، صفا و پاکی به عالم گسترده شده است.
جز باده که نقطه عقول است
شاها، تو منوش نکته دیگر
هوش مصنوعی: ای پادشاه، جز شراب که منبع عقل و فهم است، چیز دیگری نخور.
عمری است که سخره میکند روحش
از خاک در تو بر، بم و کوثر
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که روح او از وجود خاکی‌اش در تو، در حال خنده و تمسخر است.
با باد عنان همی زند مدحت
از رایض طبع او ببحر و بر
هوش مصنوعی: باد به خوبی و با هنر خاصی، ستایش و وصف او را به دریا و خشکی می‌برد.
جان میدهد از مقام او نامت
در نقش طراز جامه ششتر
هوش مصنوعی: جانم برای مقام او فدا می‌شود و نامت در طرح جامه‌ای زیبا در قلبم نقش بسته است.
گر مدحت تو بیان کند، گوئی
عودی است فکنده، دردم آذر
هوش مصنوعی: اگر کسی در وصف تو سخن بگوید، انگار که عود خوشبویی را بر افروخته و در دل من آتش می‌زند.
یاقوت که میهمان آتش شد
خاصیت خود بیان کند، یک سر
هوش مصنوعی: یاقوتی که در آتش قرار می‌گیرد، خود را نشان می‌دهد و خاصیت واقعی‌اش نمایان می‌شود.
چرخ اربخورد به بد، رگی خونم
هم بار خورم بمکرمی درخور
هوش مصنوعی: زندگی به من سختی می‌دهد و شرایط بدی را تجربه می‌کنم، اما با کمال و کرامت خود، به هر حال بر ادامه مسیرم اصرار دارم.
لابد به مطالبت برون آید
با منظر من ز سر این مخبر
هوش مصنوعی: شاید نوشتارت به گونه‌ای باشد که با دیدن آن، پیام من به خوبی روشن شود.
کای طوطی، در آن قفص چه خوردی قوت
وی طوطی از آن چمن من چه داری بر
هوش مصنوعی: ای طوطی، در آن قفص چه غذایی می‌خوری؟ طوطی، تو از آن چمن چه داشته‌ای؟
ای در صف ترکتاز قهر تو
تقدیر قرا غلامی از لشگر
هوش مصنوعی: ای تو که در صف جنگی و قهر تو تقدیر من را به بنده‌ای از لشکر تو تبدیل کرده است.
ای مایه قلزم گهر شبیر
ای مایه دوحه ی ثمر شبر
هوش مصنوعی: تو همچون گنجینه‌ای از دُر و جواهر، ای مایه‌ی زندگی و برکت.
باد از سر ذوالفقار عدل تو
حلق سر ذوالقفار ظلم احمر
هوش مصنوعی: باد در نتیجه‌ی قدرت و عدالت تو، بر سر شمشیرهای ظالم و ستمگر می‌وزد و آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
خورشید سمند زیر تو دلدل
کردون بلند پیش تو قنبر
هوش مصنوعی: خورشید بر اسب زیر پای تو زینت گرفته و به خاطر تو، همواره در اوج و بلندی قرار دارد.
گویم چه پلنگ من برنگی بر
بربست طویله چون خرمزمر
هوش مصنوعی: می‌گویم که چه شباهتی به پلنگ دارم، وقتی وقتی که بر سر طویله، مثل گربه‌ای سرخ و شاداب ایستاده‌ام.
بیمار سفر گزیدم از عیسی
لب خشک رحیل کردم از کوثر
هوش مصنوعی: در سفر گرفتار بیماری شدم و از عیسی (نماد شفای روحی) فاصله گرفتم و از آب زلال کوثر بی‌نصیب ماندم.
ای عذر جرایم فلک راتب
عذریم، در این مقام یادآور
هوش مصنوعی: من شرمنده گناهان و اشتباهات خود هستم، و در این موقعیت، یادآوری آنها برایم سنگینی می‌کند.
ور جمله بد است خجلتم مسپار
این راه بپای مکرمت بسپر
هوش مصنوعی: اگر همه چیز بد است، خجالت مرا به دوش نکش. این راه را به پای بزرگواری و کرامت بسپار.
دولت ز ثنای من رسانندت
در عمر خضر بملک اسکندر
هوش مصنوعی: اگر به مدح و ستایش من بپردازی، در زندگی‌ات مانند خضر جاودان خواهی بود و به مانند اسکندر قدرت‌مند خواهی شد.
حقی که مراست از جناب تو
ویران نکند اساس آن، محشر
هوش مصنوعی: حق و حقی که من از تو دارم، نباید آنقدر ضعیف باشد که در روز محشر، پایه‌هایش از بین برود.
رفتم که خلف نیابیم هرگز
از پشت فلک سخنور دیگر
هوش مصنوعی: رفتم تا دیگر هرگز از آسمان کسی مانند او را پیدا نکنیم، که توانایی سخنوری او را داشته باشد.