گنجور

شمارهٔ ۵۵ - وصف شکار و شکارگاه و مدح ارسلان بن طغرل

چو شاه شرق برآید برهنورد شکار
ز شیر نعره برآید که، خسروا، زنهار
ز تیر او قفصی بر طیور گشت هوا
ز تیغ او جرسی گشت برو حوش قفار
گه از نشاط برانگیخت باد خاک نورد
گه از نیام برآهیخت آب آتشبار
پرندگان همه سر برده نزد او قربان
رمندگان همه جان کرده پیش او ایثار
نشسته بر کتف موج، خون آهو سیل
بجیب کوه برآمد همی زد امن غار
چو دید آتش پیکانش دام صحرائی
دو اسبه در پی او شد همی سمند روار
شکاری، از مدد خون خود همی سوی شاه
به پشت سیل برآمد حباب وار سوار
زعکس سبزه تیغش زمین فلک پیگر
ز نور شعله جاهش هوا بهشت آثار
بر غم سلطنت دی کشیده چون مرجان
ز آب و سبزه خنجر، شراب نوشگوار
غریو موکب او داشت گوش گردون گر
غبار لشکر او کرد چشم انجم تار
صعود جاهش، چون دیدبان کیوان را
بسوخت شهپر ادراک طایر دیدار
بنا شناخت بپرسید، کاین مقام که راست
قضاش گفت، که ای بی دماغ ناهموار
جمال طلعت خورشید و دیده بینا
چه احتیاج بکشف معرف و گفتار
جناب خسرو خسرو نشان ندیدستی؟
که کوفت نوبت او بر در فنا مسمار؟
خدایگان جهان ارسلان بن طغرل
که از جوانی و اقبال باد، برخوردار
زهی بقای ابد، بر جمال حضرت تو
بصد هزار دل بیقرار عاشق زار
ز صدمت فلک پیر کاو، مرید شه است
شدند خصمان چون دلق صوفیان فکار
یکی نماند، که یک پای کفش سنگین بود
بعزم دوزخ، او هم خرید پای افزار
هر آن شمار که عزم تو میکند در ملک
قضا همی بردش تا بقلب روز شمار
همی بسوزن رمحت بسا که بر دوزد
سپه کش ظفرت کیسه های استظهار
یکی زجمله آن، فتح ملک کرمان است
که نرم کرد بیک بار، گردن اشرار
قضا کتابه تاریخ او همی بندد
هم از سیاهه شب، بر بیاض چشم نهار
کنونکه شاخ سنان، باز بار فتح آورد
نهال دیگر، در بوستان عزم بکار
دو بهره حلق چو سیراب رحمت تو شدند
به تشنگان لب دجله جرعه ی بکسار
بآزمایش آن یک دو کار گرد، دگر
بسعی بنده مطواع خود فلک بگذار
تو شادزی، که فرو برد بد سکال تورا
خیال کین تو چون اژدهای جان ادبار
برو. که ختم پذیرفت سلطنت بر تو
چو شعر بر من و معجز بر احمد مختار
جهان ز دشمن تو خویشتن نخواهد شست
بیاری ملک الموت و نیروی دادار
صلیب وار ز تیغش دو مغزه خواهد گشت
دلی که تیره بود با دل تو چون زنار
شرار آتش تیغت ز ابر سیمابی
برون کشید بمنقاش قهر صبروقرار
ز تیغ تو فلک ار مضطرب شود چه عجب
سکون نیابد سیماب در میان شرار
دچار دمعه خون است همچو چشم عنب
دلی که نیست به مهر تو ممتلی چو انار
بآب خنجر تو عالمش طهارت داد
هر آن دماغ که بد باد خانه پندار
ز شرم بذل تو گند راست بخل را دندان
بسعی مدح تو تیز است نطق را بازار
زمانه تا علف نعمت تو چرب نکرد
فرو نه بست امل را بآخور پروار
ز بدو و اول، کاندر حضور همت تو
سر غرور برآورد چرخ آینه سار
بعذر ذلت خود دیده بر زمین مانده است
ز شرم همت تو در مقام استغفار
بدین دو خوشه بی دانه چند لاف زند
وکیل خرمن این گشتزار بیدیوار
که هست بره مریخ و قرص خورشیدش
نواله سر خوان تو شاه شیر شکار
ز نقش بند خمیر تو مایه می یابد
خم سکّره برنگ مصوران بهار
قضا چه عذر نهد با فصیل حشمت شاه
که شهر بند نماند بر این بلند حصار
ز خاکپای تو عقل آبروی خویش کند
به هفت جرعه دولاب صورت دوار
سحاب کفّا، دریا دلا، خداوندا
توئی که لطف تو عام است با صغار و کبار
مباد گر نکند سعی ما و رحمت شاه
سفینه امل بندگی رسد بکنار
بیک نوال کف بجر می به نسپارد
کنار ابر بهاری بلولوء شهوار
بدین قصیده چرا من غنی همی نشوم
نه من فزون ز سحابم نه شاه کم زبحار
بخاک نعل براق خدایگان جهان
که اوست سرمه ی اجرام ثابت و سیار
که از خلاقت خود بنده ممتحن نشدی
اگر نبودی بیم شماتت اغیار
خران شعر که خود را همال من شمرند
نهفته اند بافسر سران بی افسار
مرا چو بر رهشان اوفتم پیاده چو آب
شکن دهند بدان چند نازک رهوار
وگر به طعنه بی جا مکی بمالندم
که اطلس و قصبش نیست جبه و دستار
فراغت است مرا از جوابشان زیراک
برهنگی نبود عیب تیغ گوهر بار
خدای داند و رای بلند خسرو هم
کزین کروه منم در مقام فضل مشار
بدین قصیده که پیراهن معانی اوست
فکنده ام همه را کیک عجز در شلوار
همیشه تا که بر این گرد خوان زرین فش
سرین ماه شود زاکتوای نور نزار
زتف خنجر خود قد فتنه لاغر کن
بخوان نعمت خود یار طمع فربه درآر
بدست عدل، پریشانی جهان بر گیر
بپای همت، پیشانی سپهر به خار
فنای فتنه سکال و بقای عدل سپر
غنای مدح نیوش و اناء باده گسار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شاه شرق برآید برهنورد شکار
ز شیر نعره برآید که، خسروا، زنهار
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه شرق برمی‌خيزد، شکارچی با صدای نعره‌اش از شیر خبر می‌دهد و می‌گوید: ای شاه، مراقب باش!
ز تیر او قفصی بر طیور گشت هوا
ز تیغ او جرسی گشت برو حوش قفار
هوش مصنوعی: از تیر او، پرندگان به دام درآمدند و به واسطه‌ی تیغ او، دشت‌ها به وحشت و تپش افتادند.
گه از نشاط برانگیخت باد خاک نورد
گه از نیام برآهیخت آب آتشبار
هوش مصنوعی: گاهی باد با شوق و نشاطی زمین را به حرکت در می‌آورد و گاهی آب، از جای خود برمی‌خیزد و به شکل آتش ظاهر می‌شود.
پرندگان همه سر برده نزد او قربان
رمندگان همه جان کرده پیش او ایثار
هوش مصنوعی: پرندگان همگی سر خود را به نشانه‌ احترام به او بلند کرده‌اند و جان هر یک از آنها به خاطر عشق و فدای او قربانی شده است.
نشسته بر کتف موج، خون آهو سیل
بجیب کوه برآمد همی زد امن غار
هوش مصنوعی: آبشار یا سیل خزانی از کوه سرازیر شد و بر روی امواج نشسته است. خون آهو که نمادی از زخمی و درد است، در این آب جایی گرفته و در دل غاری امن و آرامش قرار دارد.
چو دید آتش پیکانش دام صحرائی
دو اسبه در پی او شد همی سمند روار
هوش مصنوعی: وقتی آتش پرتابی او را دید، دو اسب سرکش به دنبال او رفتند و با شتاب به سمت او دویدند.
شکاری، از مدد خون خود همی سوی شاه
به پشت سیل برآمد حباب وار سوار
هوش مصنوعی: شکاری که با خون خود به کمک آمده، مانند حبابی بر فراز سیل، به سمت شاه در حال حرکت است.
زعکس سبزه تیغش زمین فلک پیگر
ز نور شعله جاهش هوا بهشت آثار
هوش مصنوعی: در این مصرع به زیبایی و جاذبه‌ی طبیعی اشاره می‌شود. درختان سبز به همراه تیغ‌هایشان به زمین و آسمان ارتباط برقرار می‌کنند، در حالی که نور و شعله‌ای که از آنها می‌تابد، فضایی بهشتی و زیبا را ایجاد می‌کند که آثار آن در هوا محسوس است.
بر غم سلطنت دی کشیده چون مرجان
ز آب و سبزه خنجر، شراب نوشگوار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر کشیدن حسرت و غم ناشی از از دست دادن سلطنت می‌پردازد. او به زیبایی مرجان که از آب و سبزه برآمده، اشاره می‌کند و از شراب خوش‌طعم و لذت‌بخش سخن می‌گوید. این ترکیب نشان‌دهنده ترکیبی از شادی و غم است؛ از یک سو زیبایی و لذت وجود دارد و از سوی دیگر، غم و اندوهی عمیق به دلیل از دست رفتن قدرت و جایگاه.
غریو موکب او داشت گوش گردون گر
غبار لشکر او کرد چشم انجم تار
هوش مصنوعی: صدای پرشکوه کاروان او به آسمان رسید. اگر گرد و غبار سپاه او برود، ستاره‌ها نیز تاریک خواهند شد.
صعود جاهش، چون دیدبان کیوان را
بسوخت شهپر ادراک طایر دیدار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به اوج‌گیری و رشد یک موجود دارد که مانند دیده‌بانی در آسمان، به تماشای زیبایی‌های کیوان (سیاره زحل) مشغول است. او با پرچم بزرگ خود، عمق و ارزش درک و مشاهده از دیدارهای شیرین و دلنشین را تسخیر می‌کند.
بنا شناخت بپرسید، کاین مقام که راست
قضاش گفت، که ای بی دماغ ناهموار
هوش مصنوعی: سازنده‌ای که می‌دانست دقیقاً چه کاری باید انجام دهد، از شخصی که در این مقام قرار داشت، پرسید که چرا این کار را به شکلی ناهموار و نادرست انجام داده‌ای.
جمال طلعت خورشید و دیده بینا
چه احتیاج بکشف معرف و گفتار
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌ی خورشید و چشم بینا، نیازی به معرفی و صحبت درباره‌ی خود ندارد.
جناب خسرو خسرو نشان ندیدستی؟
که کوفت نوبت او بر در فنا مسمار؟
هوش مصنوعی: آیا تا به حال عظمت خسرو را مشاهده نکرده‌ای؟ که چگونه نام او بر دروازه‌ی فنا جاودانه مانده است؟
خدایگان جهان ارسلان بن طغرل
که از جوانی و اقبال باد، برخوردار
هوش مصنوعی: آقای بزرگ جهان، ارسلان بن طغرل، که از جوانی و موفقیت بهره‌مند است.
زهی بقای ابد، بر جمال حضرت تو
بصد هزار دل بیقرار عاشق زار
هوش مصنوعی: روزگار ابدی بر زیبایی‌ات گواهی می‌دهد و صد هزار دل عاشق به خاطر تو در حال بی‌قراری و دلتنگی هستند.
ز صدمت فلک پیر کاو، مرید شه است
شدند خصمان چون دلق صوفیان فکار
هوش مصنوعی: به خاطر آسیب‌هایی که به من وارد کرده‌ای، حالا دشمنان همچون پوشش دلقی صوفی‌ها، به پیروی از رهبر خود به جمع آمده‌اند.
یکی نماند، که یک پای کفش سنگین بود
بعزم دوزخ، او هم خرید پای افزار
هوش مصنوعی: هیچ کس باقی نماند که به خاطر سنگینی بار گناه، در مسیر جهنم قدم بردارد؛ او هم پای افزار (کفش) را خرید تا به راه خود ادامه دهد.
هر آن شمار که عزم تو میکند در ملک
قضا همی بردش تا بقلب روز شمار
هوش مصنوعی: هر کسی که تصمیمی جدی بگیرد، تقدیر او را به سوی سرنوشتش خواهد برد و در نهایت او را به هدفش می‌رساند.
همی بسوزن رمحت بسا که بر دوزد
سپه کش ظفرت کیسه های استظهار
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش‌هایت، ممکن است مورد سوءاستفاده قرار بگیری. برای حفاظت از خود، باید حواست را جمع کنی و از هرگونه تهدیدی دوری کنی.
یکی زجمله آن، فتح ملک کرمان است
که نرم کرد بیک بار، گردن اشرار
هوش مصنوعی: یکی از دستاوردهای مهم، پیروزی در سرزمین کرمان است که به سرعت، دشمنان را تسلیم کرد.
قضا کتابه تاریخ او همی بندد
هم از سیاهه شب، بر بیاض چشم نهار
هوش مصنوعی: سرنوشت همانند کتابی است که گذشته را ثبت می‌کند و همچنان در حال نوشتن است؛ در تاریکی شب و روشنایی روز، هر لحظه وقایع را به تصویر می‌کشد.
کنونکه شاخ سنان، باز بار فتح آورد
نهال دیگر، در بوستان عزم بکار
هوش مصنوعی: اکنون که شاخه‌ی سنان، دوباره پیروزی به ارمغان آورد، جوانه‌های دیگری در باغ اراده کاشته می‌شود.
دو بهره حلق چو سیراب رحمت تو شدند
به تشنگان لب دجله جرعه ی بکسار
هوش مصنوعی: دو لبه‌ی حلقه، مثل آبی که از رحمت تو سیراب شده‌اند، به تشنگان، جرعه‌ای از دجله می‌دهند که سیرابشان کند.
بآزمایش آن یک دو کار گرد، دگر
بسعی بنده مطواع خود فلک بگذار
هوش مصنوعی: با تجربه و آزمایش، کارهای مختلفی انجام داده‌ام، حالا بگذار تا کوشش و تلاش من را آسمان در دست خود بگیرد.
تو شادزی، که فرو برد بد سکال تورا
خیال کین تو چون اژدهای جان ادبار
هوش مصنوعی: تو شاد و خوشحالی، زیرا که خیالت تو را به غم و اندوه نمی‌کشاند و همچون اژدهای ترسناک، زندگی را به سوی زوال نمی‌برد.
برو. که ختم پذیرفت سلطنت بر تو
چو شعر بر من و معجز بر احمد مختار
هوش مصنوعی: برو، چون سلطنت تو به پایان رسیده است، همان‌طور که شعر بر من و معجزه بر پیامبر خاتم آمد و پایان یافت.
جهان ز دشمن تو خویشتن نخواهد شست
بیاری ملک الموت و نیروی دادار
هوش مصنوعی: جهان به تنهایی و بدون کمک ملک الموت و نیروی خدا برنخواهد گشت و از دشمن تو رهایی نخواهد یافت.
صلیب وار ز تیغش دو مغزه خواهد گشت
دلی که تیره بود با دل تو چون زنار
هوش مصنوعی: دل تاریک و غمگین، مانند صلیب با تیغی تیز، به دو نیم خواهد شد. در این صورت، دلی که ابتدا در وضعیت نامساعدی بوده، با دل تو که درخشان و روشن است، همانند زنجیری در گردن خواهد بود.
شرار آتش تیغت ز ابر سیمابی
برون کشید بمنقاش قهر صبروقرار
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند شعله‌های آتش از ابر نقره‌ای بیرون آمده و با قدرتی که دارد، صبر و آرامش را از من گرفته است.
ز تیغ تو فلک ار مضطرب شود چه عجب
سکون نیابد سیماب در میان شرار
هوش مصنوعی: اگر آسمان به خاطر تیغ تو پریشان شود، جا ندارد که نقره در میان شعله‌ها آرام بگیرد.
دچار دمعه خون است همچو چشم عنب
دلی که نیست به مهر تو ممتلی چو انار
هوش مصنوعی: چشمی که پر از اشک و خون است، مانند دانه‌های انگور، دلی که پر از محبت تو نیست، شبیه به اناری است که خالی است.
بآب خنجر تو عالمش طهارت داد
هر آن دماغ که بد باد خانه پندار
هوش مصنوعی: با چاقوی آبی تو، دنیا پاکی و صفا گرفت. هرکسی که فکرش آلوده باشد، دچار باد و عدم و ابتذال است.
ز شرم بذل تو گند راست بخل را دندان
بسعی مدح تو تیز است نطق را بازار
هوش مصنوعی: از شرم و حیا به خاطر بخششت، راست‌گویی و صداقت رو به زوال رفته‌اند. دندان‌های بخل و حسد در تلاش برای ستایش تو، تیز و تند شده‌اند، و سخن‌وری در این بازار رونق دارد.
زمانه تا علف نعمت تو چرب نکرد
فرو نه بست امل را بآخور پروار
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا به تو نعمت نرمی و خوشمزگی می‌دهد، انگار امیدها را به راحتی برآورده می‌کند و به سمت خوشبختی پیش می‌روید.
ز بدو و اول، کاندر حضور همت تو
سر غرور برآورد چرخ آینه سار
هوش مصنوعی: از زمان آغازین، به خاطر حضور بزرگ تو، آسمان با شاخ غرور خود را بالا برد.
بعذر ذلت خود دیده بر زمین مانده است
ز شرم همت تو در مقام استغفار
هوش مصنوعی: به خاطر احساس حقارت و ضعف خود، چشمش به زمین است و از شرم تلاش و اراده تو در حال طلب آمرزش است.
بدین دو خوشه بی دانه چند لاف زند
وکیل خرمن این گشتزار بیدیوار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه این دو خوشه دانه‌ای ندارد، وکیل خرمن برای این زمین بی‌فایده چقدر سخن پراکنی می‌کند.
که هست بره مریخ و قرص خورشیدش
نواله سر خوان تو شاه شیر شکار
هوش مصنوعی: در این بیت، به نوعی اشاره به زیبایی و شکوهی وجود دارد که از خورشید و مریخ گرفته شده است. همچنین به توصیف شاهانه و پرشکوه دعوت به مهمانی و لذت از غذاها و نعمت‌ها اشاره می‌شود. در این تصویر، خورشید و مریخ نمادهایی از زیبایی و جذابیت هستند و مهمانی به شکلی باشکوه و پر زرق و برق توصیف شده است.
ز نقش بند خمیر تو مایه می یابد
خم سکّره برنگ مصوران بهار
هوش مصنوعی: از تو دست‌ساز خمیری، زیبایی به وجود می‌آید و در این دنیای رنگارنگ بهار، هنر نقاشان جلوه‌گری می‌کند.
قضا چه عذر نهد با فصیل حشمت شاه
که شهر بند نماند بر این بلند حصار
هوش مصنوعی: قسما و سرنوشت چه بهانه‌ای می‌تواند بیاورد وقتی که قدرت و عظمت پادشاهی در برابر این دیوارهای بلند و محکم قرار دارد، در حالی که هیچ شهری در امان نمی‌ماند.
ز خاکپای تو عقل آبروی خویش کند
به هفت جرعه دولاب صورت دوار
هوش مصنوعی: عقل انسان به خاطر محضر تو و تأثیر تو بر او، به خود می‌بالد و مانند آب در هفت قسمت می‌چرخد و شکل دایره‌ای به خود می‌گیرد.
سحاب کفّا، دریا دلا، خداوندا
توئی که لطف تو عام است با صغار و کبار
هوش مصنوعی: ای خدا، تو مانند ابر نیکوکار هستی که رحمتت بر همه جا می‌افرازد و هم به کوچک‌ترها و هم به بزرگ‌ترها می‌رسد.
مباد گر نکند سعی ما و رحمت شاه
سفینه امل بندگی رسد بکنار
هوش مصنوعی: اگر تلاش ما نتیجه ندهد و رحمت خداوند به ما کمک نکند، کشتی امید و بندگی ما به ساحل نخواهد رسید.
بیک نوال کف بجر می به نسپارد
کنار ابر بهاری بلولوء شهوار
هوش مصنوعی: با یک کاسه شراب، بهاری زیبا را نمی‌توان کنار ابرها و درخشش نور تماشا کرد.
بدین قصیده چرا من غنی همی نشوم
نه من فزون ز سحابم نه شاه کم زبحار
هوش مصنوعی: چرا من از این شعر ثروتمند نمی‌شوم؟ نه من به اندازه ابرها زیاد هستم و نه پادشاه کمتر از دریاها.
بخاک نعل براق خدایگان جهان
که اوست سرمه ی اجرام ثابت و سیار
هوش مصنوعی: به زمین نعل اسب خدایان جهان قسم که اوست زینت و زیبایی اجرام ثابت و در حال حرکت.
که از خلاقت خود بنده ممتحن نشدی
اگر نبودی بیم شماتت اغیار
هوش مصنوعی: اگر از خالق خود امتحان نمی‌شدی، نشان می‌دهد که به خاطر ترس از سرزنش دیگران نیستی.
خران شعر که خود را همال من شمرند
نهفته اند بافسر سران بی افسار
هوش مصنوعی: خرانی که شعر را به خود نسبت می‌دهند، در واقع در پس پرده‌ای از خودستایی پنهان شده‌اند و مانند اسب‌های بدون افسار، بی‌نظم و بی‌تحمل‌اند.
مرا چو بر رهشان اوفتم پیاده چو آب
شکن دهند بدان چند نازک رهوار
هوش مصنوعی: وقتی که در مسیر آنها قرار می‌گیرم و مانند آب جاری می‌شوم، به من بی‌احترامی می‌کنند و به من چون یک موجود نازک و ضعیف نگاه می‌کنند.
وگر به طعنه بی جا مکی بمالندم
که اطلس و قصبش نیست جبه و دستار
هوش مصنوعی: اگر به طور بی‌مورد به من طعنه بزنند که لباس و تاج و دستار من از جنس خوب نیست، من نخواهم گذاشت که این بی‌احترامی ادامه یابد.
فراغت است مرا از جوابشان زیراک
برهنگی نبود عیب تیغ گوهر بار
هوش مصنوعی: من از پاسخ دادن به آن‌ها بی‌نیازم، زیرا عریانی و از دست دادن آبرو برای تیغی که دارای گوهر است، عیب به حساب نمی‌آید.
خدای داند و رای بلند خسرو هم
کزین کروه منم در مقام فضل مشار
هوش مصنوعی: خداوند می‌داند و همچنین انتخاب عالی و حکمت بزرگ پادشاه هم این است که من از این گروه با فضیلت و دانش در جایگاه بالایی قرار دارم.
بدین قصیده که پیراهن معانی اوست
فکنده ام همه را کیک عجز در شلوار
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به این موضوع اشاره دارد که او با استفاده از این شعر، معانی و احساسات خود را به خوبی بیان کرده است. او به نوعی سعی دارد نشان دهد که همه احساسات و افکارش را در قالب این شعر گنجانده است، حتی اگر برخی از آن‌ها به نظر ناتوانی یا کمبود شود. در واقع، شاعر نشان می‌دهد که با وجود مشکلات و محدودیت‌ها، هنوز می‌تواند ایده‌ها و احساساتش را به زیبایی منتقل کند.
همیشه تا که بر این گرد خوان زرین فش
سرین ماه شود زاکتوای نور نزار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همواره بر روی این سفره پر از نعمت و ثروت، چهره زیبای ماه در آسمان نورافشانی می‌کند و این نور به زمین می‌تابد.
زتف خنجر خود قد فتنه لاغر کن
بخوان نعمت خود یار طمع فربه درآر
هوش مصنوعی: با تکیه بر قدرت خود، مشکل را برطرف کن و از نعمت‌هایی که داری بهره ببر تا یار و همراه خود را خوشحال و راضی نگه‌داری.
بدست عدل، پریشانی جهان بر گیر
بپای همت، پیشانی سپهر به خار
هوش مصنوعی: با دست عدالت، آشفتگی‌های دنیا را جمع کن و با تلاش و اراده، به سمت آسمان برو و بر دشواری‌ها فائق آید.
فنای فتنه سکال و بقای عدل سپر
غنای مدح نیوش و اناء باده گسار
هوش مصنوعی: وجود فتنه و آشفتگی به تدریج از بین می‌رود، اما عدالت همواره باقی می‌ماند. در این میان، برای ستایش و تعریف خوب از کسی، باید با دقت گوش سپرد و از می ناب لذت برد.