گنجور

شمارهٔ ۵۳ - در تجرید و تفرید و مقام شامخ انسان و منزلت عرفان:

افدیک یا خیر البشر، ای تاج عالم بلکه سر
چونت فتاد اینجا گذر، این المقام ایش الخبر
چون گفت شرعت طرقوا، شاها بمیدان شو زکو
از دوستان بربای کاو، از دشمنان بردار سر
نو کن روش را داستان، بشکن طلسم باستان
هم روزنامه ی این بخوان، هم کارنامه ی آن بدر
خیز ای عزیز معنوی، در ملک سلطان نوی
هر چند کانجا خسروی، هم شهر کنعان و پدر
پاره ی قمر در دست کن، برجیس را سرمست کن
بر تاز و رخش پست کن، فرق زحل در پی سپر
ای بر تو هر دو کون حلک، ملک تو اقطاع ملک
خیز، ارنه بنشیندفلک، زود، ارنه، برخیزدمدر
زاغ ملا یک باغ کن ران ممالک داغ کن
زاغ کمان ما زاغ کن بگذار تیر از نه سپر
لاف از در لولاک زن، اجرام بر افلاک زن
بر شرب دین تریاک زن، در جام فرمان کن بخور
بر بند دست آسمان، نبشول بنگاه زنان
بر زن زمین را بر زمان، و انداز در قعر سقر
ناهید راکن زخمه بم، خورشید را بشکن علم
بهرام را بر در شکم، برجیس را خون کن جکر
دری، بدریا کن نسب، مرغی، به بستان کن طرب
ماهی، بگردون آی شب، نوری، به بالا کن سفر
ایخوانده تاریخ قدم، در خط محدث کش قلم
وی شاخ آدم را تو، نم، در بیخ عالم زن تبر
گر ماه و انجم در شرف، رخ بر فروزند از سلف
بر چهره ی مه زن کلف، در چشم انجم کش سهر
شد کفر و ایمان مشتبه، در هم چو پیوند زره
از کار این بگشا گره، برحال آن بفکن نظر
گر، زنگ، گر، خلخ بود، زآن چهره فرخ بود
تا با تو زلف و رخ بود، کم زن دم از جبر و قدر
غم، از تو گر مهجور شد، از قرب مفرط دور شد
بزم از تو چون پر نور شد، بر طیب گشتی سایه در
ای مشکل دین کرده حل؛ کی در دبستان ازل
کاجسام بر لوح جمل، بودند، الف با. تا، زبر
چون دلق در کردی ببر، وزدهر در بستی کمر
این النظر گفت النظر، کفر الحذر گفت الحذر
از نور تو دارد گهر، کان و گیاه و جانور
اول تو بودستی پدر، آدم تو را چارم پسر
شرب ملک نوشیده ی، زان چشمه بر جوشیده ی
پس صدره ی پوشیده ی، از دست دور بوالبشر
سلجق شه دوران توئی، زبر کلیمی چغنوی
بنواز کوس خسروی بفراز رایات ظفر
تیز است غوغای فتن، کند است بازار سنن
زلف سنن در هم شکن، پشت فتن در هم شکر
می خور بسغراق سخن، خوش با حریفان کهن
وآخر زمان رامست کن، از دوستکامی خبر
تا کی پریرویان کش، بر خسبگه دل کرده خوش
زان پرده ی یاقوت فش، بنمای دُر بگشای در
کوش از تو روزی کوش شد، نطق از تو دیباپوش شد
طوطی جان خاموش شد، بگشا دهن بفشان شکر
ماه تو در ملک به خم، لعل تو با جزع دژم
شهدی است در آغوش سم نفعی است در کام ضرر
فردوس دنیاکوی تو حورا، ز خیل روی تو
در زلف عنبر بوی تو، هم شام ساکن هم سحر
بر چرخ مرکب رانده ی، جان بر جهان افشانده ی
لعل تو را بنشانده ی، جبریل بر طرف گهر
مرغ ازل پیش از جهان، زان زقه کرد اندر دهان
تا چون برآئی ز آشیان، گیری ابد را زیر پر
کوثر برانی از حجر، مرجان کنی شاخ شجر
حیوان کنی آب شمر، مرمر کنی سنک کمر
ایشاه مرغ صید جو، اصلت ز ترکستان هو
با روی سلطان گیر خو، از دست سلطان خواه خور
آداب صید آموختی، ز استاد علم اندوختی
چون دیدگان بر دوختی، بگشای دل در ما نگر
تجدید میثاق کهن، شرط است با سلطان کن
اینک دو اسبه شد سخن، جای اثیرش رااثر

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

افدیک یا خیر البشر، ای تاج عالم بلکه سر
چونت فتاد اینجا گذر، این المقام ایش الخبر
هوش مصنوعی: ای بهترین انسان‌ها، تو را فدای خود کنم؛ ای تاج عالم، که سر تو در اینجا فرود آمده است. خبر همین مقام این است.
چون گفت شرعت طرقوا، شاها بمیدان شو زکو
از دوستان بربای کاو، از دشمنان بردار سر
هوش مصنوعی: زمانی که گفتند که حاکم، باید به میدان بیاید، باید خودت را آماده کنی و از دوستانت کمک بگیری؛ چون از دشمنانت باید برحذر باشی و سر خود را حفظ کنی.
نو کن روش را داستان، بشکن طلسم باستان
هم روزنامه ی این بخوان، هم کارنامه ی آن بدر
هوش مصنوعی: روش داستان را تازه کن، طلسم قدیمی را بشکن. هم به روزنامه‌ی این مراجعه کن، هم به کارنامه‌ی آن.
خیز ای عزیز معنوی، در ملک سلطان نوی
هر چند کانجا خسروی، هم شهر کنعان و پدر
هوش مصنوعی: ای عزیز روحانی، برخیز و به سرزمین سلطان نو برو. هرچند که در اینجا هم شاهی وجود دارد، اما اینجا یادآور شهر کنعان و پدرش است.
پاره ی قمر در دست کن، برجیس را سرمست کن
بر تاز و رخش پست کن، فرق زحل در پی سپر
هوش مصنوعی: از ماه تکه‌ای را در دست بگیر و برجیس را شیفته کن، بر اسب تندرو خود سوار شو و مقام زحل را با سپر خود بپوشان.
ای بر تو هر دو کون حلک، ملک تو اقطاع ملک
خیز، ارنه بنشیندفلک، زود، ارنه، برخیزدمدر
هوش مصنوعی: ای کسی که تمام عالم در زیر توست، ملک تو بخشی از این جهان است. اگر نه، زمان به آرامی نخواهد گذشت و از جا برنخواهد خاست.
زاغ ملا یک باغ کن ران ممالک داغ کن
زاغ کمان ما زاغ کن بگذار تیر از نه سپر
هوش مصنوعی: زاغ ملا یک باغ را در نظر بگیرید. در این باغ، مناطق مختلفی وجود دارد که هر یک زیبایی و جذابیتی خاص دارند. زاغ که به عنوان پرنده‌ای هوشیار شناخته می‌شود، در این مکان به دقت پرواز می‌کند و همواره آماده است تا از خطرات دور بماند. او با دقت به تیرهایی که از سمت دشمن می‌آید توجه می‌کند و سعی می‌کند خود را در امان نگه دارد. در این فضای داغ و پرتنش، زاغ باید به سرعت عمل کند و سرسختی خود را نشان دهد تا بتواند به راحتی از موانع عبور کند.
لاف از در لولاک زن، اجرام بر افلاک زن
بر شرب دین تریاک زن، در جام فرمان کن بخور
هوش مصنوعی: بیا و به دنیای خیال‌انگیز قدم بگذار و از زیبایی‌های آن بگو. با شور و شوق به آسمان‌ها بطرز شگفت‌انگیزی بنگر و در این سفر به لذت‌های زندگی بپرداز. طعم دل‌انگیز زندگی را بچش و به دلخواه خود هر چه می‌خواهی برگزین و لذت ببر.
بر بند دست آسمان، نبشول بنگاه زنان
بر زن زمین را بر زمان، و انداز در قعر سقر
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به وابستگی انسان‌ها به قدرت‌های بالاتر و تأثیرات زمان و مکان بر زندگی آن‌ها اشاره دارد. در این متن، مضمون این است که زندگی انسان‌ها تحت تأثیر نیروهای آسمانی و زمین قرار دارد و این تأثیرات می‌توانند منجر به عواقب مختلفی شوند. قعر سقر به معنای جهنم یا عذاب است که نشان‌دهنده سرنوشت تلخ و دشواری است که ممکن است انسان‌ها با آن مواجه شوند.
ناهید راکن زخمه بم، خورشید را بشکن علم
بهرام را بر در شکم، برجیس را خون کن جکر
هوش مصنوعی: توهین ناهید را با زخم به زمین بکوب، خورشید را بشکن و پرچم بهرام را بر درون آسمان قرار بده، و برجیس را با خون سرنوشت پر کن.
دری، بدریا کن نسب، مرغی، به بستان کن طرب
ماهی، بگردون آی شب، نوری، به بالا کن سفر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصاویر طبیعی و زیبا اشاره دارد. دریا را به یک دروازه تشبیه می‌کند و از آن می‌خواهد که نسب و نسبت‌های خوب را به همراه داشته باشد. مرغی را به باغ و شادی ربط می‌دهد و به این ترتیب، به نوعی ارتباط بین عناصر زندگی و طبیعت را بیان می‌کند. در ادامه، از شب و نور آن صحبت می‌کند و به سفر و حرکت به سمت بلندی‌ها اشاره دارد. در کل، این متن حس زندگی، حرکت و شادی را به تصویر می‌کشد.
ایخوانده تاریخ قدم، در خط محدث کش قلم
وی شاخ آدم را تو، نم، در بیخ عالم زن تبر
هوش مصنوعی: ای کسانی که تاریخ مطالعه می‌کنید، به خط جدید بنویسید. تو که مانند شاخه‌ای از درخت آدم هستی، می‌توانی با تبر (ابزار تفکر) به ریشه‌های جهان برسید.
گر ماه و انجم در شرف، رخ بر فروزند از سلف
بر چهره ی مه زن کلف، در چشم انجم کش سهر
هوش مصنوعی: اگر ماه و ستاره‌ها در حال درخشیدن باشند و از گذشته بر چهره‌ی محبوبی نور افشانی کنند، در چشم ستاره‌ها، زیباترین جلوه‌ها را به نمایش بگذار.
شد کفر و ایمان مشتبه، در هم چو پیوند زره
از کار این بگشا گره، برحال آن بفکن نظر
هوش مصنوعی: کفر و ایمان به هم مخلوط شده‌اند، مانند پیوند زره‌ها. این گره را باز کن، و بر حال آن نگاه کن.
گر، زنگ، گر، خلخ بود، زآن چهره فرخ بود
تا با تو زلف و رخ بود، کم زن دم از جبر و قدر
هوش مصنوعی: اگر زنگ زدن یا جنجال باشد، چهره‌ای خوش همچنان زیبا و شاداب است. بنابراین، وقتی که با تو (محبوب) زلف و چهره‌ات در ارتباط است، دیگر از سرنوشت و تقدیر سخن نزن.
غم، از تو گر مهجور شد، از قرب مفرط دور شد
بزم از تو چون پر نور شد، بر طیب گشتی سایه در
هوش مصنوعی: اگر غم از تو دور شود، عشق نزدیک‌تر خواهد آمد. در شبی که تو در کنار ما هستی، محفل به نور تو روشن می‌شود و سایه‌ها نیز به زیبایی می‌رقصند.
ای مشکل دین کرده حل؛ کی در دبستان ازل
کاجسام بر لوح جمل، بودند، الف با. تا، زبر
هوش مصنوعی: ای کسی که مشکلات دین را حل کرده‌ای؛ کی در آغاز ماهیت وجود، حروف و شکل‌های گوناگون بر صفحه عالم به ثبت رسیدند؟
چون دلق در کردی ببر، وزدهر در بستی کمر
این النظر گفت النظر، کفر الحذر گفت الحذر
هوش مصنوعی: وقتی که دلق (لباس) را در کردی ببر، و از خطر دوری کنی، این دیدگاه به تو می‌گوید که احتیاط لازم است. در واقع، با احتیاط کردن، انسان از کفر و گناه دور می‌ماند.
از نور تو دارد گهر، کان و گیاه و جانور
اول تو بودستی پدر، آدم تو را چارم پسر
هوش مصنوعی: همه چیز از نور تو سرچشمه می‌گیرد؛ جواهر، زمین، گیاه و حیوان. تو پدر اولیه همه انسان‌ها هستی و من هم فرزند چهارمت هستم.
شرب ملک نوشیده ی، زان چشمه بر جوشیده ی
پس صدره ی پوشیده ی، از دست دور بوالبشر
هوش مصنوعی: هدیه‌ای از ملک را که از چشمه سرشار در حال جوشیدن است، نوشیده‌ای؛ بنابراین، بعد از آن که درختی پوشاننده و بزرگ می‌روید، از دست انسان فاصله می‌گیرد.
سلجق شه دوران توئی، زبر کلیمی چغنوی
بنواز کوس خسروی بفراز رایات ظفر
هوش مصنوعی: تو ای پادشاه دوران، با صدای دلنشینت به آواز برخیز و به پرچم پیروزی اهتزاز ببخش.
تیز است غوغای فتن، کند است بازار سنن
زلف سنن در هم شکن، پشت فتن در هم شکر
هوش مصنوعی: دنیای هرج و مرج و فتنه‌ها به شدت در حال فعالیت و سر و صداست. در مقابل، اصول و سنت‌ها به آرامی و کندی پیش می‌روند. برای مقابله با این فتنه‌ها و آشفتگی‌ها، باید سنت‌ها را در هم بشکنیم و با قدرت و استحکام به ایستادگی ادامه دهیم.
می خور بسغراق سخن، خوش با حریفان کهن
وآخر زمان رامست کن، از دوستکامی خبر
هوش مصنوعی: بیشتر از حد صحبت کن و با دوست‌های قدیمی‌ات خوش بگذران، و در نهایت با آرامش و خوشی از دوستی لذت ببر.
تا کی پریرویان کش، بر خسبگه دل کرده خوش
زان پرده ی یاقوت فش، بنمای دُر بگشای در
هوش مصنوعی: تا کی باید منتظر زیبایی پریچهرگان باشیم که به دل ما خوش آمده‌اند؟ از پرده یاقوتی که پوشیده‌اند، به ما مروارید زینت را نشان بدهند و در را برایمان باز کنند.
کوش از تو روزی کوش شد، نطق از تو دیباپوش شد
طوطی جان خاموش شد، بگشا دهن بفشان شکر
هوش مصنوعی: کوششی از تو صورت گرفت و سخن گفتن زیبا و دلنشین شد. جان طوطی دیگر خاموش است، پس دهان خود را باز کن و شیرینی کلام را پخش کن.
ماه تو در ملک به خم، لعل تو با جزع دژم
شهدی است در آغوش سم نفعی است در کام ضرر
هوش مصنوعی: ماه تو در دنیای ما به مانند خم شراب است، لعل تو با اندوهی شیرین مانند شهدی در آغوش سم است که نفعی در کام ضرر دارد.
فردوس دنیاکوی تو حورا، ز خیل روی تو
در زلف عنبر بوی تو، هم شام ساکن هم سحر
هوش مصنوعی: بهشت دنیا زیبایی توست، همچون حوریان بهشتی. عطر موهایت مانند بوی عنبر در فضا پخش شده است و هم در شب و هم در صبحگاه اطراف تو آرامش حاکم است.
بر چرخ مرکب رانده ی، جان بر جهان افشانده ی
لعل تو را بنشانده ی، جبریل بر طرف گهر
هوش مصنوعی: تو را بر روی مرکب (عرب) سوار کرده‌اند و جان را در این دنیا پراکنده کرده‌اند. لعل (جواهر) تو را در جایگاه خاصی نشسته‌اند و جبرئیل (فرشته) در کنار گوهر تو قرار دارد.
مرغ ازل پیش از جهان، زان زقه کرد اندر دهان
تا چون برآئی ز آشیان، گیری ابد را زیر پر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که از قدیم به وجود آمده، پیش از آنکه جهان به وجود بیاید، آواز زیبایی سر می‌دهد. زمانی که تو از آشیانه‌ات بیرون بیایی، می‌توانی ابدیت را زیر پر خود بگیری.
کوثر برانی از حجر، مرجان کنی شاخ شجر
حیوان کنی آب شمر، مرمر کنی سنک کمر
هوش مصنوعی: از دل سنگ، جواهر و گهر بیرون می‌آوری، چنان که شاخ درخت را به مرجان بدل می‌کنی. آبی که از حیوان به دست می‌آید، به شفافیت و زیبایی می‌آوری و سنگ را مانند مرمر صاف و زیبا می‌سازی.
ایشاه مرغ صید جو، اصلت ز ترکستان هو
با روی سلطان گیر خو، از دست سلطان خواه خور
هوش مصنوعی: به امید روزی که مانند مرغی شکار به سوی دانه و غذا بپردازم. اصل و نسب من از سرزمین ترکستان است و با روی شاه می‌توانم خوشبختی و آسایش را به دست آورم. از دست شاه می‌خواهم که روزیم را به من بدهد.
آداب صید آموختی، ز استاد علم اندوختی
چون دیدگان بر دوختی، بگشای دل در ما نگر
هوش مصنوعی: تو نکات شکار را از استاد یاد گرفته‌ای و علم را آموخته‌ای. حالا که چشمانت را بسته‌ای، دل خود را باز کن و به ما نگاه کن.
تجدید میثاق کهن، شرط است با سلطان کن
اینک دو اسبه شد سخن، جای اثیرش رااثر
هوش مصنوعی: برای برقراری دوباره عهد و پیمان قدیمی، لازم است با پادشاه صحبت شود. حالا دیگر دو جنبه و جنبه‌ای متفاوت از قضیه مطرح شده است و باید جایگاه واقعی آن مشخص شود.