شمارهٔ ۳۷ - مدح خواجه جمال الدین خجندی از رؤسای شافعیه اصفهان
در این دو پهنه که میدان ادهم است و سمند
خیال همچو توئی در نیاورد بکمند
لطیفه ایست نهادت ز شهر بیرنگی
چه جای عرصه جولان ادهم است و سمند
در آن جهان که جلال تو آشیان بنهاد
غراب شام، چو سیمرغ صبح پر بفکند
محال صرف بود همچو موی بر کف دست
در آستین کمال تو دست حاجتمند
اگر نه رایت شرک آشکار میخواهی
نهفته دار زهر چشم، ذات بی مانند
بدست موزه تصویر، ما چو تو نشویم
که پای حس بصر را چه کفش سیم و چه بند
شریف معنی وحی است اگر نه در صورت
به خط و جلد بیک صورتند مصحف وزند
زهی حقایق تو جلوه کرده زین سو چون
زهی فضایل تو باد داده زانسوی چند
صفای رای تو تیغی کشیده شمع نهاد
که بیخ تیره گی فتنه از زمانه بکند
بسان خنجر خورشید خورده آب حیات
نه همچو دشنه مریخ خورده زهر گزند
ز عشق صورت تو پیرهن قبا کرده است
بر این مشبکه ی آبنوس روح پرند
ز شرم گوهر پاک تو کونه کشته بود
هر آن نگین که مسافر شود ز کان خجند
بدست رخت کش پایگاه تو نشگفت
که پشت ریش شود باز، زیر پشماگند
شکر فشانی کلکت زرمح پرچم ریش
چو پسته جمله دهان میشود بشکر خند
ز هر که حامله کین توست چون بادام
بمرگ مادر باشد ولادت فرزند
صدای ناله خصمت ز کوه این آید
که ای، درشت گران جان سرد، چون اروند
سعادت ابدی با وی است هم کاسه
تو بر دری چوسگ، از دور استخوان ریزند
صبای خوش نفس از مقدمت بشارت داد
بهار کله زد ایام را به خز و پرند
چو آفتاب پرستی گرفت دیده ی گل
زبان بلبل برخواند عشری از پا زند
چو سر و گشت حسودت بلند مرتبه لیک
بدست باد بود سرو را ز قد بلند
اگر چو نقش پریشان کند زحل زحلی
تو چون ثریا، با علم عقد الفت بند
چو قطب جای نگه دار و هیچ رنگ مباز
ز چنگ دختر کی با چهار خویشاوند
فصیل مدح تو سرحد عالم صدق است
چو در گذشتی از آن آستان دگر ترفند
برای مدح تو در بزم فطرتم گفتند
که خوش زبان و سبکروح شوچو سارو، و قند
ز بیم شیر بهای عروس فکرت من
جهان نمی طلبد با وصال او پیوند
جواب رد جهان جز قبول رای تو نیست
که شه پسند عروس است این، نه شهر پسند
گهی که از شرج کرد خیمه ازرق
به چشم حیرت انجم در او همی نگرند
عجب ندارم اگر این سپهر مجمره شکل
بسوزد آتش خورشید جمله را چو سپند
زهی ز کیسه دمهات گوش را مایه
زهی بخاک قدمهات دیده را سو گند
همیشه تا نبرد طعنه مهر رومی وش
به نقش بندی فغفور و خان ز اهل مرند
بساط عمر تو چون سال دور آدم باد
بکام و همت تو ششهزار و نهصد واند
ز حرز مدح تو تعویذ داده صورت را
مقربان خط و عقل و جان نه کامی چند
شمارهٔ ۳۶ - مدح سلطان ارسلان بن طغرل - مطلع سوم: ای شاه شیر زهره، شکارت خجسته بادشمارهٔ ۳۸ - مدح نجم الدین لاجین والی همدان: در سر مردان غم عشق تو معجر میکشد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در این دو پهنه که میدان ادهم است و سمند
خیال همچو توئی در نیاورد بکمند
هوش مصنوعی: در این دو دشت که یکی سرزمین ترس و دیگری میدان خیال است، مانند تو کسی را در دام نینداختهاند.
لطیفه ایست نهادت ز شهر بیرنگی
چه جای عرصه جولان ادهم است و سمند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تو دارای خصوصیاتی هستی که سبب جذابیت و زیباییات میشود. حال با توجه به این ویژگیها، جایی برای نمایش و درخشش و افتخار در میان دیگران برای تو وجود ندارد. به عبارتی، باید بدانیم که تواناییها و ویژگیهای ما باید در جایی مناسب خود را نشان دهند.
در آن جهان که جلال تو آشیان بنهاد
غراب شام، چو سیمرغ صبح پر بفکند
هوش مصنوعی: در آن جهانی که شکوه و عظمت تو حضوری دارد، مرغ سیاه شام همچون سیمرغ صبح، خود را رها میکند و پرهایش را میافکند.
محال صرف بود همچو موی بر کف دست
در آستین کمال تو دست حاجتمند
هوش مصنوعی: امکان ندارد که مانند موی روی کف دست، آرزوی من به راحتی در آستین کمال تو قرار بگیرد.
اگر نه رایت شرک آشکار میخواهی
نهفته دار زهر چشم، ذات بی مانند
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی پرچم شرک به روشنی در میان باشد، پس زهر چشم و ویژگیهای خاص خداوند را در خفا نگهدار.
بدست موزه تصویر، ما چو تو نشویم
که پای حس بصر را چه کفش سیم و چه بند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر ما در دنیای محسوسات و تجارب دنیوی غرق شویم، نمیتوانیم به مرتبهای که تو هستی برسیم. هرچقدر هم که به ظواهر و زرق و برق دنیا تکیه کنیم، درک واقعی و عمیقتر از حقیقت وجود را نخواهیم داشت. در واقع، وسایل و ابزارهایی که در این دنیا داریم، نمیتوانند ما را به شناخت و حس عمیقتری برسانند.
شریف معنی وحی است اگر نه در صورت
به خط و جلد بیک صورتند مصحف وزند
هوش مصنوعی: معنی شریف، همان وحی الهی است و اگر غیر از این باشد، در ظاهر (به صورت نوشته و جلد) همه قرآنها به یک شکل و شمایل هستند، اما در حقیقت و معنا تفاوتهای زیادی دارند.
زهی حقایق تو جلوه کرده زین سو چون
زهی فضایل تو باد داده زانسوی چند
هوش مصنوعی: ای کاش حقایق تو از این طرف آشکار شده و ای کاش فضایل تو از آن طرف وزیده شده باشد.
صفای رای تو تیغی کشیده شمع نهاد
که بیخ تیره گی فتنه از زمانه بکند
هوش مصنوعی: روشنی و پاکیزگی اندیشهی تو مانند شمشیری است که شمعی روشن کرده و ریشهی تاریکی و فتنههای زمانه را از بین میبرد.
بسان خنجر خورشید خورده آب حیات
نه همچو دشنه مریخ خورده زهر گزند
هوش مصنوعی: مانند خنجری که از تابش خورشید بهرهمند شده است، آب حیات درخشان و زندهکننده است و نه به مانند دشنهای که به زهر مبدل شده و آسیب میزند.
ز عشق صورت تو پیرهن قبا کرده است
بر این مشبکه ی آبنوس روح پرند
هوش مصنوعی: از عشق چهرهٔ تو، لباس زیبا بر این دنیای تاریک و غمانگیز روح پرندهای پوشیده شده است.
ز شرم گوهر پاک تو کونه کشته بود
هر آن نگین که مسافر شود ز کان خجند
هوش مصنوعی: از شرم و زیبایی گوهر ناب تو، هر نگینی که بخواهد از معدن خارج شود، خجالت میکشد و آنها را به خود نمیگیرد.
بدست رخت کش پایگاه تو نشگفت
که پشت ریش شود باز، زیر پشماگند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نمیتوان به سادگی از چیزهایی که مورد علاقه و تعلق خاطر ما هستند، جدا شد. اگر شما به چیزی وابسته باشید، حتی در شرایط سخت و ناپسند نیز به آن دلبستگی خواهید داشت. احساسات و وابستگیها میتوانند ما را به جایی برسانند که در دشواریها و رنجها نیز حاضر به رها کردن آنها نباشیم.
شکر فشانی کلکت زرمح پرچم ریش
چو پسته جمله دهان میشود بشکر خند
هوش مصنوعی: وقتی لبهای تو به لبخند باز میشود، مانند گلهایی میشود که عطر خود را پخش میکنند. با هر بار لبخند زدن، خوشحالی و شیرینی به همه منتقل میشود.
ز هر که حامله کین توست چون بادام
بمرگ مادر باشد ولادت فرزند
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو نسبت کینه و دشمنی دارد، مانند بادامی است که برای زنده ماندن و به ثمر نشستن، نیازمند مرگ مادرش است.
صدای ناله خصمت ز کوه این آید
که ای، درشت گران جان سرد، چون اروند
هوش مصنوعی: صدای ناله حریف از کوه بلند میشود، ای انسانهای سنگیندل و بیاحساس، مانند رودخانهای که آرام و بیحرکت است.
سعادت ابدی با وی است هم کاسه
تو بر دری چوسگ، از دور استخوان ریزند
هوش مصنوعی: سعادت جاودانی تنها با اوست، تو مانند یک کاسه بر در، از دور استخوانهایی به سویت پرتاب میشود.
صبای خوش نفس از مقدمت بشارت داد
بهار کله زد ایام را به خز و پرند
هوش مصنوعی: باد ملایم و خوشبو از حضور تو خبر خوشی آورد و بهار با شکوه و زیبایی خود، روزها را از سردی و خزان بیرون آورد.
چو آفتاب پرستی گرفت دیده ی گل
زبان بلبل برخواند عشری از پا زند
هوش مصنوعی: وقتی گل به آفتاب مینگرد و زیباییاش را میبیند، بلبل نیز عاشقانه و شاداب آواز میخواند و از شادی به زمین میزند.
چو سر و گشت حسودت بلند مرتبه لیک
بدست باد بود سرو را ز قد بلند
هوش مصنوعی: اگرچه حسودان به مقام تو احساس حسرت میکنند، اما همانند درخت سروی که قد بلندی دارد، در واقع سرنوشت آن به دست باد است و مستدام نیست.
اگر چو نقش پریشان کند زحل زحلی
تو چون ثریا، با علم عقد الفت بند
هوش مصنوعی: اگر زحل چهرهاش را بههم بزند و تغییر کند، تو نیز باید همچون ستاره ثریا با علم و آگاهی، پیوند محبت را برقرار کنی.
چو قطب جای نگه دار و هیچ رنگ مباز
ز چنگ دختر کی با چهار خویشاوند
هوش مصنوعی: مثل قطبنما همیشه در موقعیت خود ثابت و بدون تغییر بمان و هیچگاه تحت تأثیر زیباییهای دختر کی با چهار خویشاوند قرار نگیر.
فصیل مدح تو سرحد عالم صدق است
چو در گذشتی از آن آستان دگر ترفند
هوش مصنوعی: ستایش تو به اندازهای راست و واقعی است که وقتی از آن درگاه عبور میکنی، دیگر هیچ ترفند و فریبی در کار نیست.
برای مدح تو در بزم فطرتم گفتند
که خوش زبان و سبکروح شوچو سارو، و قند
هوش مصنوعی: برای ستایش تو در جمع دوستانم گفتند که مثل درخت سارو و قند، خوشزبان و با روحی سبکبال باش.
ز بیم شیر بهای عروس فکرت من
جهان نمی طلبد با وصال او پیوند
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از شیر (که نماد قدرت یا خطر است)، عشق و آرزوهای من به دنیای بیرون اهمیت چندانی ندارند و تنها دوست دارم با او، که محبوب من است، ارتباط برقرار کنم.
جواب رد جهان جز قبول رای تو نیست
که شه پسند عروس است این، نه شهر پسند
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که هیچ راهی برای رد کردن دنیا وجود ندارد جز آنکه نظر و اراده تو را بپذیریم. چرا که این دنیای پر زرق و برق و دلپذیر، تنها به انتخاب و سلیقه تو وابسته است، نه به آنچه که شهریها میپسندند.
گهی که از شرج کرد خیمه ازرق
به چشم حیرت انجم در او همی نگرند
هوش مصنوعی: گاهی که چادر آبی رنگی از شرج (باران) به زمین میافتد، ستارهها با حیرت به آن نگاه میکنند.
عجب ندارم اگر این سپهر مجمره شکل
بسوزد آتش خورشید جمله را چو سپند
هوش مصنوعی: اگر آسمان به شکل یک کوره بسوزد و نور خورشید همه چیز را مانند آتش بسوزاند، برای من چندان عجیب نیست.
زهی ز کیسه دمهات گوش را مایه
زهی بخاک قدمهات دیده را سو گند
هوش مصنوعی: ای خوشا به حال کسی که از کیسهی تو به گوشها و از قدمهایت به دیدهها بهرهمند شده است.
همیشه تا نبرد طعنه مهر رومی وش
به نقش بندی فغفور و خان ز اهل مرند
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف آرزوها و کمالات میپردازد. شاعر از عشق و زیباییهای مادی سخن میگوید و به نوعی رویارویی با چالشها و رنجها در مسیر عشق را بیان میکند. در اینجا، مهر و زیبایی به عنوان نمادهایی از عشق و آرزوها در مقابل چالشهای مختلف و رنگ و بوی زندگی انسانی مطرح میشوند.
بساط عمر تو چون سال دور آدم باد
بکام و همت تو ششهزار و نهصد واند
هوش مصنوعی: زندگی تو همچون دورانی است که آدم تجربه کرده است، ولی هدف و آرزوی تو باید به اندازه شیشهزار و نهصد واند باشد.
ز حرز مدح تو تعویذ داده صورت را
مقربان خط و عقل و جان نه کامی چند
هوش مصنوعی: به دلیل ستایش و مدح تو، چهرهی من مانند یک تعویذ شده و مقربان از خط و عقل و جان به من دسترسی دارند و این نشاندهندهی چندین موفقیت و کامیابی است.