شمارهٔ ۳ - مدح
ای داده ز آفتاب گداره کلاه را
و افزوده بر سپهر و ستاره سپاه را
از باغ ملک دست نشان برده تیغ را
زی اوج چرخ پای گشان کرده گاه را
بیرق فزوده موکب صبح سپید را
رونق نهاده رایت شاه سیاه را
از رای نوربخش بحرق حجاب شب
در قدر آفتاب رسانیده ماه را
بر کار کرده صنع به مهر و ثنای تو
همچون ضمیر غنچه زبان گیاه را
جودتو دست روی شناسد سئوال را
عفو تو خوشگوار ستاند گناه را
وز غصه ی جبین تو چرخ از نیام صبح
زنکار خورده عرض دهد تیغ آه را
در عهد پاس خنجر فیروزه فام تو
از جذب کهربای فراغ است کاه را
گر باد احتساب تو جستی بر آبگیر
بط. جاودان ز دست بدادی شناه را
از توست فتنه همدم خوابی که سوی او
جز نفخ صور ره ندهد انتباه را
مطرح شعاع چون تو جهانتاب نیری است
چندانکه دیده ره بگشاید نکاه را
کرده بسعی مکرمت از خوان عدل او
پاداش خواره معذه بادا فراه را
احوال خویش بنده چگوید که هیچ نیست
در پرده حقیقت او اشتباه را
لختی گسیل کرده وفا و فاق را
حالی طلاق داده شکوه براه را
برگی نه ما حضر نه سلب را نه اسب را
سازی نه مختصر نه سفر را نه راه را
من راضیم به سستی حال خود ار خرد
راضی کند دواعی ناموس شاه را
دل بر بلا نهادم و اصلا ملول نیست
پیری که او دوا نکند ضعف باه را
در تیه غم در آرزوی جاه یوسفی
روزی بالتزام توانکرد جاه را
با این همه ز سیل کلو گیر خوش تر است
سربازی بریشم نا ساز راه را
آن ناگوار کلک که بر هر حدق نکاشت
خذلان فزای صورت توفیق کاه را
افعال او بس است بر این داد او گواه
مقبول تر نهند ز خانه گواه را
ار چو که تیغ شاه بزخمی بیفکند
از کردن آن سپر کل و مغز تباه را
آخسیکتی چه نالی از آن بد کنش که گاژ
بر سنک زر معأدن نیک است کاه را
هر کس که برگرفت و به بینی قرار داشت
تسلیم صدق کرد قضای اله را
مشمومه ایست ریش وی از هار و پس براو
پست و گشاده بوده دی و تیر ماه را
زو در گذربه مدح ملک شو که زنده کرد
اقبال او مراتب اقبال و جاه را
با فرّ او به جعبه و ترکش تفاخر است
تیغ کبود و جامه و چتر سیاه را
دایم ز جاه و خلعت سلطان تهی مباد
فرق ملک که تاج دهد فرق گاه را
عهدی است با سعادت عظمی بشرط عدل
تا آستان حشر مر این پایگاه را
شمارهٔ ۲ - مدح خواجه اثیر الدین تورانشاه: میان در بست اقبال آگهی راشمارهٔ ۴ - مدح سلطان ارسلان بن طغرل: خسر و خسرو نشان شاهی که جز بر لفظ او
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای داده ز آفتاب گداره کلاه را
و افزوده بر سپهر و ستاره سپاه را
هوش مصنوعی: ای خورشید، به ما کلاهی دادهای و بر آسمان و ستارهها سپاهی افزودهای.
از باغ ملک دست نشان برده تیغ را
زی اوج چرخ پای گشان کرده گاه را
هوش مصنوعی: از باغی که به ملک است، تیغی برداشتند و در اوج آسمان، پا به گاه و زمان گذاشتند.
بیرق فزوده موکب صبح سپید را
رونق نهاده رایت شاه سیاه را
هوش مصنوعی: پرچم باعث شده که دسته صبح سفید رنگ پرجنب و جوشتر و با نشاطتر به نظر برسد و پرچم شاه سیاه نیز جلوه خاصی پیدا کرده است.
از رای نوربخش بحرق حجاب شب
در قدر آفتاب رسانیده ماه را
هوش مصنوعی: با روشنایی بخشندهای که شب را میسوزاند، در شب قدر، نور ستاره ماه را به آفتاب رساندهاست.
بر کار کرده صنع به مهر و ثنای تو
همچون ضمیر غنچه زبان گیاه را
هوش مصنوعی: بر اثر تلاش و محبت تو، وجود من مانند غنچهای است که به عشق تو شکفته میشود و زبان گیاهان را به بیان احساسات خود وا میکند.
جودتو دست روی شناسد سئوال را
عفو تو خوشگوار ستاند گناه را
هوش مصنوعی: بخشش و کرم تو، سئوال و نیاز را میشناسد و عفو و رحمتت، گناهان را به خوبی میپذیرد.
وز غصه ی جبین تو چرخ از نیام صبح
زنکار خورده عرض دهد تیغ آه را
هوش مصنوعی: از غصه و اندوه ابروانت، آسمان صبح را به شدت میزازد و از درد و نالهات، تیغ آتشینی از آه به نمایش میگذارد.
در عهد پاس خنجر فیروزه فام تو
از جذب کهربای فراغ است کاه را
هوش مصنوعی: در زمان جوانی و شجاعت تو، مانند خنجری با دسته فیروزهای، از قدرت و جذابیت آرامش و خوشحالی به اندازهای است که حتی کاه را نیز جذب میکند.
گر باد احتساب تو جستی بر آبگیر
بط. جاودان ز دست بدادی شناه را
هوش مصنوعی: اگر خواستی وضعیتی را بسنجی و بررسی کنی، مانند کسی که در حوضی پر از بط شنا میکند، باید بدانی که در این شرایط نمیتوانی به راحتی شنا کردن را ادامه دهی و از دستش میدهی.
از توست فتنه همدم خوابی که سوی او
جز نفخ صور ره ندهد انتباه را
هوش مصنوعی: فتنهای که در خواب تو وجود دارد، از تو نشأت گرفته و هیچ راهی برای بیداری جز وزیدن صور نیست.
مطرح شعاع چون تو جهانتاب نیری است
چندانکه دیده ره بگشاید نکاه را
هوش مصنوعی: نور تو همچون پرتو ماه است که چنان درخششی دارد که هر چشمی میتواند به راحتی مسیر خود را ببیند و راه را بیابد.
کرده بسعی مکرمت از خوان عدل او
پاداش خواره معذه بادا فراه را
هوش مصنوعی: او با تلاش و کوشش در راه نیکی و بزرگواری، از سفره عدل و انصاف خدا بهرهمند شده و پاداشی شایسته بر این تلاشها خواهد گرفت.
احوال خویش بنده چگوید که هیچ نیست
در پرده حقیقت او اشتباه را
هوش مصنوعی: حال و روز خود را چگونه بگویم؛ که در حقیقت، چیزی جز اشتباه نیست.
لختی گسیل کرده وفا و فاق را
حالی طلاق داده شکوه براه را
هوش مصنوعی: برای مدتی، وفا و فراق را به حرکت درآورده، در حالی که درد جدایی را به زیبایی توصیف کرده است.
برگی نه ما حضر نه سلب را نه اسب را
سازی نه مختصر نه سفر را نه راه را
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی نه در دنیا و زندگی خود، و نه در مسائل دیگر، هیچ چیز خاصی را در اختیار ندارد و به نوعی احساس سردرگمی و بیراهی میکند. او نه در مسیر خاصی قرار دارد و نه به چیزی وابسته است. به عبارت دیگر، زندگی او خالی از هدف و مسیر مشخصی است.
من راضیم به سستی حال خود ار خرد
راضی کند دواعی ناموس شاه را
هوش مصنوعی: من از وضعیت ضعیف خود راضیام، به شرطی که عقل و فکوریت من را تأیید کند و این که خواستههای مهم و اساسی مرا برآورده سازد.
دل بر بلا نهادم و اصلا ملول نیست
پیری که او دوا نکند ضعف باه را
هوش مصنوعی: دل خود را به خطر واگذار کردهام و اصلاً ناراحت نیستم از اینکه پیری وجود دارد که نتواند ضعف و ناتوانی را درمان کند.
در تیه غم در آرزوی جاه یوسفی
روزی بالتزام توانکرد جاه را
هوش مصنوعی: در دل غم و آرزوی مقام یوسف، روزی به تلاش و پابرجایی میرسد که به مقام و منزلت دست پیدا کند.
با این همه ز سیل کلو گیر خوش تر است
سربازی بریشم نا ساز راه را
هوش مصنوعی: حتی با وجود همه دشواریها، آبی خوشتر از سپاهی است که به سراغ یک راه ناهموار میرود.
آن ناگوار کلک که بر هر حدق نکاشت
خذلان فزای صورت توفیق کاه را
هوش مصنوعی: آن ترفند ناخوشایند که هیچ جا به موفقیت نرسید، نتیجهاش ناامیدی و کمبود است.
افعال او بس است بر این داد او گواه
مقبول تر نهند ز خانه گواه را
هوش مصنوعی: اقدامات او کافی است و بر این اساس، او را به عنوان گواهی مورد قبول قرار میدهند، نه کسی که از خارج از خانه آمده باشد.
ار چو که تیغ شاه بزخمی بیفکند
از کردن آن سپر کل و مغز تباه را
هوش مصنوعی: اگر چنانچه تیغ پادشاه زخم عمیقی بر جراحت بیندازد، دیگر کاری از سپر و مغز دفاعی باقی نمیماند.
آخسیکتی چه نالی از آن بد کنش که گاژ
بر سنک زر معأدن نیک است کاه را
هوش مصنوعی: ناله و شکایت تو از بدیهایی که به تو رسیده، چه فایدهای دارد، در حالی که گاو در مقابل سنگهای طلا میایستد و کاه را میخورد.
هر کس که برگرفت و به بینی قرار داشت
تسلیم صدق کرد قضای اله را
هوش مصنوعی: هر کسی که قدرت و توانایی دارد و در جایگاه مناسبی قرار گرفته، باید با کمال صداقت و بیچون و چرا به قضا و قدر الهی تسلیم شود.
مشمومه ایست ریش وی از هار و پس براو
پست و گشاده بوده دی و تیر ماه را
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یک گیاه خوشبو یا معطر، دارای ریشهای است که از شاخ و برگهایی نازک و بزرگ به سمت پایین گسترش یافته و رشد کرده است. این گیاه در ماههای دی و تیر، از زیبایی و رونق خاصی برخوردار است.
زو در گذربه مدح ملک شو که زنده کرد
اقبال او مراتب اقبال و جاه را
هوش مصنوعی: از او در گذر، درباره ستایش پادشاه سخن بگو، زیرا او با تدبیر خود، مقام و منزلت را به زندهترین شکل ممکن احیا کرده است.
با فرّ او به جعبه و ترکش تفاخر است
تیغ کبود و جامه و چتر سیاه را
هوش مصنوعی: او با شکوه و جلال خود، به زینتهای خود همچون تیغ آبی، لباس و چتر سیاه میبالد و بر آنها فخر میفروشد.
دایم ز جاه و خلعت سلطان تهی مباد
فرق ملک که تاج دهد فرق گاه را
هوش مصنوعی: همیشه از مقام و لباس سلطنت خالی نمان، چرا که تاج سلطنت بر سر پادشاهی قرار دارد که برای آن زمان خاصی مشخص شده است.
عهدی است با سعادت عظمی بشرط عدل
تا آستان حشر مر این پایگاه را
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برای رسیدن به خوشبختی و سعادت بزرگ بشری، باید به عدالت پایبند باشیم و این اصل را تا پایان دنیا و روز قیامت حفظ کنیم.