شمارهٔ ۲۴ - تسلیت از درگذشت مادر سلطان ارسلان بن طغرل
در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست
در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست
بر خوانچه مینای فلک خود همه قرص است
و آن هم زپی گرسنه چشمان چوما نیست
پنهای فلک حبر ندارد که به تحقیق
بر مائده او به جز این ترش ابا نیست
هر لحظه جوانی بگشد عالم اگر چند
جز بر سر پیران اثر گرد دعا نیست
آنجا که امل دام نهد باز و مگس هست
لیکن چو اجل تیغ گشد میرو گدا نیست
در راه فنا خلق چو دندانه شانه است
کائینه آن، روی چو این سطح قفا نیست
آسایش و سیمرغ دو نام است که معنیش
یا هست، در ادراک نمی آید و یا نیست
خاک است میان خانه افلاک و لیکن
چندان که نه بندد ره سیلاب بلا نیست
بر گیسه عالم چه زنی دست که در وی
از عقد بها یک گهر بیش بها نیست
کمتر بود از یک نفس امید فراغت
گر هست تو را حاصل، و الله که مرانیست
الحق گهری سخت ثمین است امان لیک
افسوس که بر صفحه شمشیر بقا نیست
روی دل از این شاهد بد مهر بگردان
کانجا که جمال است علی القطع وفا نیست
هم مالک دریاست، زمین هم ملک کان
برجای عظیم است ولی نیک ادا نیست
مجروح هوائی ز هوان دست بیفشان
زیراک هوان نیست هر آنجا که هوا نیست
چون سبزه زره پوش بباغ آی که دردی
زوبین زندت غنچه و گر چند کیا نیست
زین عالم خونخواره دلی خونشده چون لعل
دانم که مرا هست ندانم که کرا نیست
بر چرخ چه دعوی کنم از بخت چگویم
چون محنت عمرم ز تفاسیر کوا نیست
دیماه فنا تاختن آورد جهان را
خورشید امان جز کنف ظل خدا نیست
از خطه اقبال شه مشرق و مغرب
گر نیم قدم پیش نهی خطه خطا نیست
چون صورت پیگانش که سیراب ظفر باد
در باغچه معرکه یک زهر گیا نیست
جز شاخ زمستانی و جز مرغ خزانی
در دولت او گیست که با برگ و نوا نیست
ای شاه. ضمیر تو که در پرده صبر است
مهری است که چون ماه نو انگشت نمانیست
بر رأی تو پیداست که این حادثه صعب
دردی است که در سر شده قانونش دوا نیست
کس، نوش نکرده است زخمخانه دوران
یک جام صفا کاخر او دُرد جفا نیست
پائی و سری نیست بزیر فلک دون
کز دست فلک همچو فلک بی سر وپا نیست
در باغ جهان گلبن امید ز تخمی است
کاو را به چنین آب و هوا نشو و نما نیست
در خار سر سوزن درزی نگذشت است
یک جامه که چون پیرهن غنچه قبا نیست
با این همه هم مرهم تسلیم که از وی
چون در گذری صورت بهبود شفا نیست
این خاتمت کل عزاهای ملوک است
کاندر پی وی فاتحه ی هیچ عزا نیست
خلد ابدی باد جزای تو در این رنج
کان را که گذشت است به جزخلدجزانیست
شمارهٔ ۲۳ - فخریه: گرهگشایِ سخن، خامهٔ توانِ من استشمارهٔ ۲۵ - رثای سلطان ارسلان بن طغرل: یک ره به نشمری که جهانی مشمر است
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست
در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست
هوش مصنوعی: در باغ زندگی هیچ باد وفاداری وجود ندارد و در آسمانها هیچ نشانی از شرم و حیایی دیده نمیشود.
بر خوانچه مینای فلک خود همه قرص است
و آن هم زپی گرسنه چشمان چوما نیست
هوش مصنوعی: در سفره آسمان همه چیز به اندازه کافی وجود دارد، اما با وجود این، گرسنگی چشمان ما برطرف نمیشود.
پنهای فلک حبر ندارد که به تحقیق
بر مائده او به جز این ترش ابا نیست
هوش مصنوعی: فضای وسیع آسمان هیچ نوشتهای ندارد که بتواند حقیقت مائده او را نشان دهد، و جز این حالت تلخ چیزی در آن نیست.
هر لحظه جوانی بگشد عالم اگر چند
جز بر سر پیران اثر گرد دعا نیست
هوش مصنوعی: هر لحظه که جوانی از دست برود، جهانی که در آن هستیم، به چه مقدار احتیاج دارد؟ جز اینکه اثر آن بر سر پیران به دعا و نیکی برمیگردد.
آنجا که امل دام نهد باز و مگس هست
لیکن چو اجل تیغ گشد میرو گدا نیست
هوش مصنوعی: در جایی که حشرات و پرندگانی وجود دارند، نشاندهنده زندگی و هستی است، ولی وقتی که مرگ به سراغ انسان میآید، دیگر هیچ چیز مهم نیست و در آن момент، هیچ چیز از ارزش نمیافتد.
در راه فنا خلق چو دندانه شانه است
کائینه آن، روی چو این سطح قفا نیست
هوش مصنوعی: در مسیر نابودی، مردم مانند دندانههای شانه هستند و آنچه که وجود دارد، در این سطح به هیچ وجه شبیه به پشت شانه نیست.
آسایش و سیمرغ دو نام است که معنیش
یا هست، در ادراک نمی آید و یا نیست
هوش مصنوعی: آسایش و سیمرغ دو واژه هستند که یا به حقیقت وجود دارند و یا اگر وجود ندارند، درک آنها برای ما ممکن نیست.
خاک است میان خانه افلاک و لیکن
چندان که نه بندد ره سیلاب بلا نیست
هوش مصنوعی: زمین در وسط آسمانها قرار دارد و اگرچه چنین است، اما تا زمانی که سیلاب مشکلات راه را نگیرد، در امان است.
بر گیسه عالم چه زنی دست که در وی
از عقد بها یک گهر بیش بها نیست
هوش مصنوعی: بر چهره دنیا چه کار میکنی، در حالی که در این دنیا هیچ چیزی با ارزشتر از یک گوهر در بند و زنجیر نیست.
کمتر بود از یک نفس امید فراغت
گر هست تو را حاصل، و الله که مرانیست
هوش مصنوعی: امید رهایی و آرامش از مشکلات کمتر از یک نفس است، اگر به آنچه میخواهی دست یابی، به خدا قسم که هیچ چیز برایم معنایی ندارد.
الحق گهری سخت ثمین است امان لیک
افسوس که بر صفحه شمشیر بقا نیست
هوش مصنوعی: واقعاً گوهر حق بسیار ارزشمند است، اما افسوس که بر صفحهٔ شمشیر جاودانگی هیچ نشانی از آن نیست.
روی دل از این شاهد بد مهر بگردان
کانجا که جمال است علی القطع وفا نیست
هوش مصنوعی: بهتر است از عشق به این معشوق بدجنس فاصله بگیری، زیرا در جایی که زیبایی و جمال وجود دارد، قطعاً وفا و پایبندی نیست.
هم مالک دریاست، زمین هم ملک کان
برجای عظیم است ولی نیک ادا نیست
هوش مصنوعی: این دنیا و طبیعت در اختیار خداوند است و در عین حال، زمین و سرزمینها نیز امکانات و زیباییهایی دارند. اما با همه این ویژگیها، آنچه که در نظر ما مهم است و سزاوار توجه است، رفتار و کردار نیک انسانهاست.
مجروح هوائی ز هوان دست بیفشان
زیراک هوان نیست هر آنجا که هوا نیست
هوش مصنوعی: زخم خوردهای که در فضایی آشفته به سر میبرد، دست خود را رها کن، زیرا وقتی فضایی وجود ندارد، دیگر نمیتوان در آن جا به پرواز درآمد.
چون سبزه زره پوش بباغ آی که دردی
زوبین زندت غنچه و گر چند کیا نیست
هوش مصنوعی: به باغ بیا که سبزهها مانند زرهپوشان هستند و اگر دردی از نیزه به تو برسد، همانند غنچه خواهد بود، هرچند که تو را برانگیزند.
زین عالم خونخواره دلی خونشده چون لعل
دانم که مرا هست ندانم که کرا نیست
هوش مصنوعی: در این دنیا که پر از خشونت و بیرحمی است، دلی که زخم خورده و مانند لعل میدرخشد را میشناسم، اما نمیدانم که این درد و زخم برای من است یا برای کسی دیگر.
بر چرخ چه دعوی کنم از بخت چگویم
چون محنت عمرم ز تفاسیر کوا نیست
هوش مصنوعی: من چه ادعایی بر سر روزگار داشته باشم؟ چگونه میتوانم از بخت خود بگویم در حالی که سختیها و دردهای زندگیام را نمیتوان به راحتی توضیح داد؟
دیماه فنا تاختن آورد جهان را
خورشید امان جز کنف ظل خدا نیست
هوش مصنوعی: در دیماه سرما و فساد، خورشید به زمین رحم نمیکند و تنها پناهگاه ما سایهی خداوند است که ما را حفظ میکند.
از خطه اقبال شه مشرق و مغرب
گر نیم قدم پیش نهی خطه خطا نیست
هوش مصنوعی: اگر در زندگی قدمی به جلو برداری، سرانجام به سرزمین خوشبختی و موفقیت خواهی رسید؛ چه در مشرق و چه در مغرب، هیچ چیزی مانع تو نخواهد بود.
چون صورت پیگانش که سیراب ظفر باد
در باغچه معرکه یک زهر گیا نیست
هوش مصنوعی: وقتی چهره او مانند پرندگان است که از پیروزی سیراب میشوند، در باغچهای که جای نبرد است، زهر گیاهی وجود ندارد.
جز شاخ زمستانی و جز مرغ خزانی
در دولت او گیست که با برگ و نوا نیست
هوش مصنوعی: به جز ظاهر سرد و بیروح زمستان و به جز پرندهای که در فصل سرد زندگی میکند، در سلطنت او (سلطنت عشق یا حقیقت) هیچ چیزی وجود ندارد که با زیبایی و نشاط زیست کند.
ای شاه. ضمیر تو که در پرده صبر است
مهری است که چون ماه نو انگشت نمانیست
هوش مصنوعی: ای پادشا، تو که پس پرده صبر قرار داری، محبت و زیباییات مانند ماه نوست که هنوز به کامل بودن نرسیده و در خفاست.
بر رأی تو پیداست که این حادثه صعب
دردی است که در سر شده قانونش دوا نیست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این واقعه دشوار و دردناک است و راه حلی برای درمان آن وجود ندارد.
کس، نوش نکرده است زخمخانه دوران
یک جام صفا کاخر او دُرد جفا نیست
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا، با نوشیدن از جام صفای زندگی، زخمها و رنجهای روزگار را تجربه نکرده است، زیرا درد و رنج این دنیا، درونی و واقعی نیست.
پائی و سری نیست بزیر فلک دون
کز دست فلک همچو فلک بی سر وپا نیست
هوش مصنوعی: هیچ پای و سری زیر آسمان پست نیست که از دست تقدیر همچون آسمان بیسر و پا باشد.
در باغ جهان گلبن امید ز تخمی است
کاو را به چنین آب و هوا نشو و نما نیست
هوش مصنوعی: در باغ زندگی، گل امیدی که از دانهای به وجود آمده، در چنین آب و هوا و شرایطی استعداد رشد و شکوفایی ندارد.
در خار سر سوزن درزی نگذشت است
یک جامه که چون پیرهن غنچه قبا نیست
هوش مصنوعی: در لبهی تنگ و باریک چیزها، حتی یک درز هم وجود ندارد. این وضعیت به قدری محدود است که لباس شبیه به یک پیراهن گلبرگ در خور ندارد.
با این همه هم مرهم تسلیم که از وی
چون در گذری صورت بهبود شفا نیست
هوش مصنوعی: با وجود تمام این مسائل، او هنوز هم تسلیبخش من است، زیرا وقتی به او فکر میکنم، بهبودی در کار نیست.
این خاتمت کل عزاهای ملوک است
کاندر پی وی فاتحه ی هیچ عزا نیست
هوش مصنوعی: این پایان تمام عزاداریهای پادشاهان است، زیرا پس از آن هیچ فاتحهای برای عزاداری وجود ندارد.
خلد ابدی باد جزای تو در این رنج
کان را که گذشت است به جزخلدجزانیست
هوش مصنوعی: جایگاه ابدی تو پاداشی است که در این رنج، به جز بهشت دیگری وجود ندارد.