شمارهٔ ۲۲ - مدح سلطان طغرل بن ارسلان
خسروا، ملک تو را، عرض جهان نتوان گرفت
پیش قدرت باد اوج آسمان نتوان گرفت
جز سپهر بی نشان کز داغ کوکب فارغ است
بر سحاب دامن جاهت نشان نتوان گرفت
بر جهان سلطانی و سلطان توئی از روی عقل
چون تو سلطان را بجز سلطان نشان نتوان گرفت
نزدش از دریا و کان با هر دو آرند اعتراف
اعترافی حق که ایرادی بر آن نتوان گرفت
بزمگه گوید که صد کوثر سداب یک قدح
حرز جام خسرو صاحب قران نتوان گرفت
رزمگه گوید که دوزخ شد طفیل یک شرر
حرز تیغ طغرل بن ارسلان نتوان گرفت
چون تو کامل صد جهان افتاده ی در یک قبا
کسوت شاه است بر قد جهان نتوان گرفت
جز بر عکس اشهب عزم تو در صحرای چرخ
ماه را بر ادهم ظلمت عنان نتوان گرفت
همتت را گر وثاقی ماند از ................
در خراب آباد کوی کن مکان نتوان گرفت
هرچه امکان بقا دارد به رتبت برتر است
جای، زین به، برتر از کون و مکان نتوان گرفت
در کمالت طعنه نتوان زد به نقصان عدو
جارچی کان ازسگ آید بر سنان نتوان گرفت
بر یقین ............. پیشی گرفتی پیش از این
نقش جامد را چو نقش باروان نتوان گرفت
گر نه خورشیدی چرا از تیغ آتش پاش تو
صحن ملک از قیروان تا قیروان نتوان گرفت
جز تو را عالم نشاید خواند در عرض دو فصل
شمسه ی آتش در ایوان دخان نتوان گرفت
شکر فعل و فضل تو نتوان که با چشم درست
چشمه خورشید روشن را نهان نتوان گرفت
ناید از خصم تو کار تو که نعش سفره را
همبر خوالگیران بزم و خوان نتوان گرفت
حاسدت را در مداوا از دل سودا، زده
یک طباشیر از فلک بی استخوان نتوان گرفت
گر سر عصیان بتابد مدبری زین آستان
آن گنه، بر جانب این آستان نتوان گرفت
تیر، اگر طبعاً ز هنجار نشان مایل شود
جرم او بر بازو شست و گمان نتوان گرفت
خاک اگر در چشم عالم بین بطبع آید درشت
زان درشتی خرده بر، باد بزان نتوان گرفت
در عیان حضرت اعلی ز تو منسوخ گشت
آنکه گفتندی خبر را چون عیان نتوان گرفت
پاسبانت را بحرمت زندگی شاید نهاد
چتر دارت را به رتبت کم ز جان نتوان گرفت
قامت که پیگیری کز بهر خنکت در خورد
جز بقدر ابلق تندر، میان نتوان گرفت
لعبت چشم، ارچه کوچک صورتی دارد ولیک
جز بدو اندازه کوه کلان نتوان گرفت
ارمغان فتح زنگان پیش کش شعر من است
ورچه شعری را بجای ارمغان نتوان گرفت
تا جوانان جهان نادیده را، در تجربت
همبر. پیران جلّد کاردان نتوان گرفت
طالع رایت جوان و پیر بادا، زانکه ملک
جز به رای پیر و اقبال جوان نتوان گرفت
اشک و قد بد سکالت ناردان و نارون
تا بصورت نارون را ناردان نتوان گرفت
شمارهٔ ۲۱ - در مرگ شرف الدین موفق گرد بازو: دلی که بسته این پیرزال جادو نیستشمارهٔ ۲۳ - فخریه: گرهگشایِ سخن، خامهٔ توانِ من است
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خسروا، ملک تو را، عرض جهان نتوان گرفت
پیش قدرت باد اوج آسمان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: ای پادشاه، سلطنت تو را نمیتوان با وسعت جهانی مقایسه کرد، چرا که قدرت تو از بلندی آسمانها فراتر است و هیچ چیز نمیتواند در برابر عظمت تو قرار بگیرد.
جز سپهر بی نشان کز داغ کوکب فارغ است
بر سحاب دامن جاهت نشان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: جز آسمان بینشان که از داغ ستارهها خالی است، نمیتوان بر ابرها نشان و اثری از مقام و عظمت تو گرفت.
بر جهان سلطانی و سلطان توئی از روی عقل
چون تو سلطان را بجز سلطان نشان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: در این جهان تو تنها سلطانی و بر همه چیز تسلط داری. از دیدگاه عقل، جز تو هیچ کس را نمیتوان به عنوان سلطان واقعی شناخت.
نزدش از دریا و کان با هر دو آرند اعتراف
اعترافی حق که ایرادی بر آن نتوان گرفت
هوش مصنوعی: هر دو، دریا و معدن به نزد او میآیند و از حضورشان اعتراف میکنند که حقیقتی وجود دارد که نمیتوان بر آن ایرادی وارد کرد.
بزمگه گوید که صد کوثر سداب یک قدح
حرز جام خسرو صاحب قران نتوان گرفت
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در میان افراد و مجالس، تنها یک نوشیدنی خاص و ارزشمند میتواند به دست آید و دیگر هیچ چیز به اندازه آن ارزش ندارد. این اشاره به قدر و منزلت چیزهایی میکند که در زندگی مهم هستند و نشان میدهد که نمیتوان چیزهای ارزشمند را به سادگی به دست آورد.
رزمگه گوید که دوزخ شد طفیل یک شرر
حرز تیغ طغرل بن ارسلان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: در میدان جنگ گفته میشود که جهنم به خاطر یک جرقه، به اطراف پرواز کرده است و هیچکس نمیتواند به تیغ طغرل بن ارسلان نزدیک شود.
چون تو کامل صد جهان افتاده ی در یک قبا
کسوت شاه است بر قد جهان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: وقتی تو به کمال میرسی، تمام دنیا در یک لباس جمع میشود. هیچ کس نمیتواند به قد تو برسد و لباس مقام پادشاهی را بر تن کند.
جز بر عکس اشهب عزم تو در صحرای چرخ
ماه را بر ادهم ظلمت عنان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: تنها به غیر از زیبایی خالص، ارادهات در پهنه آسمانها به مانند ماه، نمیتواند تاریکی را به بند بکشد.
همتت را گر وثاقی ماند از ................
در خراب آباد کوی کن مکان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: اگر همت و تلاش تو در محدودهای باقی بماند، نمیتوانی در مکان خراب و ویران کوی، جایی را برای خود پیدا کنی.
هرچه امکان بقا دارد به رتبت برتر است
جای، زین به، برتر از کون و مکان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: هر چیزی که بتواند ادامه حیات داشته باشد، از نظر مقام بالاتر است. بنابراین، نمیتوان چیزی را بالاتر از جهان و مکان قرار داد.
در کمالت طعنه نتوان زد به نقصان عدو
جارچی کان ازسگ آید بر سنان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: در بزرگی و کمال تو هیچکس نمیتواند ایرادی بگیرد؛ چرا که دشمنان تو مانند یک پیک که از سگها میآیند، نمیتوانند به تو آسیب برسانند.
بر یقین ............. پیشی گرفتی پیش از این
نقش جامد را چو نقش باروان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: به یقین، تو پیشی گرفتی بر این تصویر بی تحرک، چون نمیتوان نقش باران را بر زمین ثابت نگه داشت.
گر نه خورشیدی چرا از تیغ آتش پاش تو
صحن ملک از قیروان تا قیروان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: اگر تو نور خورشید نیستی، پس چرا با شعلههای آتش خود، نمیگذاری کسی در زمین قیروان قدم بگذارد؟
جز تو را عالم نشاید خواند در عرض دو فصل
شمسه ی آتش در ایوان دخان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: جز تو هیچ کس شایسته نیست که در دو فصل به تو اشاره کند، زیرا هیچکس نمیتواند نور آتش را در زیر دودی که در ایوان است، ببیند.
شکر فعل و فضل تو نتوان که با چشم درست
چشمه خورشید روشن را نهان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: شکر و نعمتهای تو را نمیتوان با دلی بیانصافی نادیده گرفت. مانند این است که نتوان خورشید روشن را از دید پنهان کرد.
ناید از خصم تو کار تو که نعش سفره را
همبر خوالگیران بزم و خوان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانی از دشمن خود انتظاری داشته باشی، حتی اگر در میهمانی و جشنها، به راحتی نتوانی از آن سفره استفاده کنی یا چیزی از آن بگیری.
حاسدت را در مداوا از دل سودا، زده
یک طباشیر از فلک بی استخوان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: از دل نگرانیها و حسادتها نمیتوان درمانی پیدا کرد، زیرا مانند استخوانناپیدا، مسألهای است که از آسمان نیز نمیتوان آن را به راحتی به دست آورد.
گر سر عصیان بتابد مدبری زین آستان
آن گنه، بر جانب این آستان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از مسیر نادرستی سرپیچی کند، نمیتواند به این درگاه بیاعتنا بماند و از گناهی که انجام داده، به درگاه دیگر پناه ببرد.
تیر، اگر طبعاً ز هنجار نشان مایل شود
جرم او بر بازو شست و گمان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: اگر تیر به طور طبیعی از هدف منحرف شود، به دلیل اینکه به نوعی از قانون خارج شده، نمیتوان بر او خرده گرفت یا او را مسؤول دانست.
خاک اگر در چشم عالم بین بطبع آید درشت
زان درشتی خرده بر، باد بزان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: اگر خاک به چشم فرد دانا بیفتد، به طور طبیعی زبر و خشن به نظر میرسد و از این زبری نمیتوان به باد اعتراض کرد.
در عیان حضرت اعلی ز تو منسوخ گشت
آنکه گفتندی خبر را چون عیان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: در حضور الهی و حقیقت شناخته شده، چیزهایی که دیگران به عنوان خبر نقل میکنند، اعتبار خود را از دست میدهند، زیرا نمیتوان حقیقت را از طریق خبر دریافت کرد.
پاسبانت را بحرمت زندگی شاید نهاد
چتر دارت را به رتبت کم ز جان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: زندگی پاسبان توست و شاید به خاطر احترام به تو، چتر تو را بر سرت نگه دارد. اما هیچ چیز از جان تو کم نخواهد کرد.
قامت که پیگیری کز بهر خنکت در خورد
جز بقدر ابلق تندر، میان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: وقتی به خاطر زیباییات خود را میپرسیم، چیزی جز زیبایی خاصی نمیتوانم ببینم و هیچ چیز دیگری در میانهی آن نمیتوان جستجو کرد.
لعبت چشم، ارچه کوچک صورتی دارد ولیک
جز بدو اندازه کوه کلان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: چشمها بازی میکنند، هرچند که صورت کوچک است، اما نمیتوان اندازه تأثیر آن را با کوهی بزرگ مقایسه کرد.
ارمغان فتح زنگان پیش کش شعر من است
ورچه شعری را بجای ارمغان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: هدیه پیروزی در زنگان، شعری است که من به شما تقدیم میکنم، چرا که هیچ شعری نمیتواند به جای این هدیه قرار بگیرد.
تا جوانان جهان نادیده را، در تجربت
همبر. پیران جلّد کاردان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: به جوانان دنیا که هنوز تجربهای ندارند، توجه کن و به آنها تجربه بیاموز. افراد مسن و باتجربه، هیچگاه نمیتوانند جوانان ناتوان را به صحنه کار و زندگی بیاورند.
طالع رایت جوان و پیر بادا، زانکه ملک
جز به رای پیر و اقبال جوان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: تقدیر و سرنوشت هم برای جوانان و هم برای پیران باید خوش باشد، زیرا حکومت و ملک تنها با تدبیر افراد مسن و شانس جوانان به دست میآید.
اشک و قد بد سکالت ناردان و نارون
تا بصورت نارون را ناردان نتوان گرفت
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به زیبایی و ظرافت اشک و قامت اشاره دارد. میگوید که همچون میوههای خوشمزه، نمیتوان به سادگی زیبایی یا ویژگیهای خاصی را در دیگری نادیده گرفت. در واقع، به زیبایی طبیعی اشخاص و ویژگیهایشان احترام میگذارد و تأکید دارد که درک این زیباییها نیازمند توجه و حوصله است.