گنجور

شمارهٔ ۱۶ - مدح مظفرالدوله قزل ارسلان

به بست شرع سلامت گذار بر سوی نوب
برست بحر شریعت ز موج هر آشوب
گشاد بهره ی وصل دو شاه یوسف چهر
در اشتیاق سبق برده هر دو از یعقوب
سلام کرد یکی را، ظفر ز روی خشوع
نماز کرد یکی را، فلک بحکم وجوب
نهاده سیرت این، پای بر صراط قدیم
دریده فکرت آن، پرده بر جمال عیوب
بلند قدر یکی، بر سر سپهر افسر
خجسته نام یکی، بر جبین مه مکتوب
تف مهابت این، همچو روزگار غیور
کف مروت آن، همچو آفتاب وهوب
کشیده خنجر این، آب را مهار خضوع
شکسته رایت آن، باد را، جناح هبوب
قضای معدلت این، چو در صباح سموم
شراب مکرمت آن، چو در سراب حلوب
برید عزم یکی، بر گشاده راه صبا
عقال حزم یکی، بند کرده پای جنوب
نوال همت، این، عاشق و امل معشوق
سپاه سطوت آن، غالب و جهان مغلوب
سپاس و منت بسیار، حق تعالی را
که کرد، کار جهانی به صلح ایشان خوب
وزآن خشونت رفقی چنین پدید آمد
چو گل زخار وزر، ازخاره و شکوفه ز چوب
اگر چه رحمت یزدان، مراغه را دریافت
عراق و شام برست از بلیت و آشوب
مظفرا ملکا گر مظفر فلکی
دو چشم ساخت بیک روح چون عیون و قلوب
اگر چه عشق مغیر شود بود بر جای
شراب اگرچه زبان کز شود بود مشروب
نه روح باقی گیرد، به هیچ واقعه رنگ
نه آب حیوان گیرد به هیچ خاک مثوب
عتاب دوست چو نسبت درست کرد به عشق
یکی شمار در او، امر موجب و مسلوب
بساط خلد نگیرد، غبار و گر گیرد
سزاست طره حوراء بخدمت جاروب
نه هر حدیث نهد بر دل بزرگان بار
نه رخت ابر کند، منکب صبا منکوب
نه عشق و وصل لذیذند بی عتاب فراق
نه مهر و ماه عزیزند، بی محاق و غروب
زهی ملاذ عجم، خسروی که فتح و ظفر
بر او دو مقرعه دادند در نزول و رکوب
گهی که مدح تو انشا کنم نیالاید
نه ذهن من ببلادت نه فکر من بلغوب
مرا هنوز آلب ارسلان نگین در کام
که زنگیان حروف از فرح شوند طروب
رونده ی که نه بر مرکب عنایت توست
پس از وفات کند درس علم آب لبوب
سخنوری که اگر مایه پر بود گردد
در این مقام گرفتار مایه مقلوب
نه پای هیچ تفکر جهد بر این ناهق
نه دست هیچ عبارت رسد در این اسلوب
در آب نکته من ترشدی رخ کاغذ
ز طبع لفظم اگر یافتی جواز سکوب
چو کبر و جهل بشد، بادبان لنگر من
نه سست پای سقوطم، نه تیز مغز وثوب
مدایح ملک مغرب و مآثرشاه
چو کسوتی است مشهر ز لفظ من موهوب
امید داشتم از فضل ایزدی که کند
در آن جناب وجیهم در این کنف محبوب
رساندم به غنا زان جوایز جایز
رهاندم ز عنا زان رعایت مرغوب
همیشه تا که نمازی بود خرد ز عوار
همیشه تا که مقدس بود خدا ز عیوب
بزن به سعی خرد گردن جهان سفیه
بکن بعون خدا بیخ روزگار غضوب
بداس قهر و خطر گشته امل بدر و
بپای عزّ و شرف تارک سپهر بکوب
هر آنکه با تو مخالف نهاد شد چو صلیب
چو نفس عیسی گردانش در زمان مصلوب

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به بست شرع سلامت گذار بر سوی نوب
برست بحر شریعت ز موج هر آشوب
هوش مصنوعی: به قوانین دین و مذهب پایبند باش و به سوی امنیت و آرامش حرکت کن. در دریای شریعت، از هر گونه آشفتگی و نابسامانی دوری کن و به رستگاری برسی.
گشاد بهره ی وصل دو شاه یوسف چهر
در اشتیاق سبق برده هر دو از یعقوب
هوش مصنوعی: دو شاه زیبای محبوب، در آرزوی وصال هم، در رقابت با یکدیگر هستند، هر کدام بیدرنگ از یعقوب، پدرشان، پیشی گرفته‌اند.
سلام کرد یکی را، ظفر ز روی خشوع
نماز کرد یکی را، فلک بحکم وجوب
هوش مصنوعی: یکی به احترام و فروتنی در برابر پروردگارش سلام کرد و دیگری با خشوع و ادب به نماز ایستاد، در حالی که آسمان به حکم ضرورت و لزوم این کار را بر او واجب کرده بود.
نهاده سیرت این، پای بر صراط قدیم
دریده فکرت آن، پرده بر جمال عیوب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که یکی از شخصیت‌ها یا افراد با رفتار و سیرتی خاص، بر راهی قدیمی و شناخته شده قدم گذاشته است، در حالی که شخص دیگری با اندیشه‌ای عمیق، حقیقت و نقص‌های زیبایی را پشت پرده‌ای پنهان کره است. به نوعی به تضاد بین دو فرد یا دو فکر می‌پردازد که یکی بر مبنای سنت و دیگری بر پایه تفکر عمیق و انتقادی عمل می‌کند.
بلند قدر یکی، بر سر سپهر افسر
خجسته نام یکی، بر جبین مه مکتوب
هوش مصنوعی: شخصیت بزرگی در آسمان‌ها قرار دارد و با نشانی شایسته و نامی نیکو، بر پیشانی ماه نمایان است.
تف مهابت این، همچو روزگار غیور
کف مروت آن، همچو آفتاب وهوب
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به قدرت و عظمت یک چیز دارد که مانند روزگار غیور و سختی‌هاست. همچنین، دلسوزی و مهربانی دیگری را تشبیه می‌کند به نور و گرمای آفتاب که همواره در دسترس است و آرامش‌بخش می‌باشد. در واقع، این بیت تضاد میان قدرت و مهربانی را نشان می‌دهد.
کشیده خنجر این، آب را مهار خضوع
شکسته رایت آن، باد را، جناح هبوب
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به دو نیروی طبیعی دارد که یکی با استفاده از خنجر به آب فرمان می‌دهد و دیگری با پرچم یا علامتی که باد را تحت کنترل می‌گیرد. هر دو تصویر نشان‌دهنده تسلط و قدرت بر عناصر طبیعی هستند.
قضای معدلت این، چو در صباح سموم
شراب مکرمت آن، چو در سراب حلوب
هوش مصنوعی: سرنوشت تو همچون گرما و بیم باران است و لطف تو همچون آبی در سراب محو و ناپیدا.
برید عزم یکی، بر گشاده راه صبا
عقال حزم یکی، بند کرده پای جنوب
هوش مصنوعی: یک نفر تصمیم می‌گیرد که برود و در مسیر نسیم مبارک، خود را آزاد کند، اما در عین حال، خود را با احتیاط و جدیت محدود کرده و در منطقه جنوبی مانده است.
نوال همت، این، عاشق و امل معشوق
سپاه سطوت آن، غالب و جهان مغلوب
هوش مصنوعی: نوال همت، به معنای آرزوی بلند، عاشق و امید معشوق است. نیروی قوی و قدرت آن موجب می‌شود که جهان تحت تسلط آن باشد.
سپاس و منت بسیار، حق تعالی را
که کرد، کار جهانی به صلح ایشان خوب
هوش مصنوعی: از خداوند بزرگ بسیار سپاسگزاریم که با اقدامات و تلاش‌های ایشان، جهان به آرامش و صلح دست یافته است.
وزآن خشونت رفقی چنین پدید آمد
چو گل زخار وزر، ازخاره و شکوفه ز چوب
هوش مصنوعی: از آن شدت و سختی، دوستی چنین زاده شد که مانند گلی از خاری و شکوفه‌ای از چوب بیرون می‌آید.
اگر چه رحمت یزدان، مراغه را دریافت
عراق و شام برست از بلیت و آشوب
هوش مصنوعی: هرچند که رحمت الهی به مراغه رسیده، بر سر زمین‌های عراق و شام بلای جنگ و آشوب افتاده است.
مظفرا ملکا گر مظفر فلکی
دو چشم ساخت بیک روح چون عیون و قلوب
هوش مصنوعی: اگر پادشاه مظفر برای خود دو چشم از آسمان بسازد، آن دو چشم روحی خواهند داشت مانند چشمان و دل‌ها.
اگر چه عشق مغیر شود بود بر جای
شراب اگرچه زبان کز شود بود مشروب
هوش مصنوعی: هرچند که عشق تغییر کند، شراب همچنان در جای خود باقی می‌ماند و حتی اگر زبان خاموش شود، نوشیدنی همچنان وجود دارد.
نه روح باقی گیرد، به هیچ واقعه رنگ
نه آب حیوان گیرد به هیچ خاک مثوب
هوش مصنوعی: هیچ روحی باقی نمی‌ماند که در پی وقایع مختلف تغییر کند، و هیچ آبی هم نمی‌تواند از خاک خوب، حیات واقعی بگیرد.
عتاب دوست چو نسبت درست کرد به عشق
یکی شمار در او، امر موجب و مسلوب
هوش مصنوعی: زمانی که محبت و عشق با نوعی سرزنش و توبیخ از جانب دوست همراه باشد، می‌توان گفت که از نظر روحی و عاطفی باید به این رابطه توجه بیشتری کرد و درک کرد که این احساسات و رفتارها چه تاثیری بر ما می‌گذارند. در این شرایط، باید تلاش کرد که خود را در عرصه عشق و علاقه دسته‌بندی کنیم و بدانیم که هر عنصر چه نقشی در این رابطه دارد.
بساط خلد نگیرد، غبار و گر گیرد
سزاست طره حوراء بخدمت جاروب
هوش مصنوعی: بهشت نمی‌تواند از غبار پاک بماند، و اگر هم غبار بگیرد، منطقی است که موهای زیبای حوریه را برای نظافت به کار بگیرند.
نه هر حدیث نهد بر دل بزرگان بار
نه رخت ابر کند، منکب صبا منکوب
هوش مصنوعی: هر سخنی برای دل بزرگان تاثیرگذار نیست و نه هر شنیدن به معنای بارشِ باران است، گاهی دل‌ها مانند ابرها سخت و بی‌تاثیر می‌مانند.
نه عشق و وصل لذیذند بی عتاب فراق
نه مهر و ماه عزیزند، بی محاق و غروب
هوش مصنوعی: عشق و وصال بدون تلخی جدایی هیچ لذتی ندارند و همچنین عشق‌های زیبا و درخشان بدون تاریکی و غروب هیچ ارزشی ندارند.
زهی ملاذ عجم، خسروی که فتح و ظفر
بر او دو مقرعه دادند در نزول و رکوب
هوش مصنوعی: شگفتا از سرزمین عجم، شاهی که به او دو نشان پیروزی و موفقیت در آمدن و نشستن داده‌اند.
گهی که مدح تو انشا کنم نیالاید
نه ذهن من ببلادت نه فکر من بلغوب
هوش مصنوعی: گاهی که بخواهم در مورد تو تعریف و تمجید کنم، نه ذهنم به بلاغت می‌رسد و نه فکر من به آنچه شایسته توست.
مرا هنوز آلب ارسلان نگین در کام
که زنگیان حروف از فرح شوند طروب
هوش مصنوعی: من هنوز در چنگال آلب ارسلان هستم، چرا که کلمات زنگی از خوشحالی به نغمه درمی‌آیند.
رونده ی که نه بر مرکب عنایت توست
پس از وفات کند درس علم آب لبوب
هوش مصنوعی: کسی که بدون کمک و لطف تو حرکت می‌کند، بعد از مرگش به یادگیری علم و دانش می‌پردازد.
سخنوری که اگر مایه پر بود گردد
در این مقام گرفتار مایه مقلوب
هوش مصنوعی: شخصی که در سخنوری مهارت دارد، اگر از دانش و محتوای کافی برخوردار نباشد، در این جایگاه به نوعی به مشکل برمی‌خورد و به نتایج معکوس می‌رسد.
نه پای هیچ تفکر جهد بر این ناهق
نه دست هیچ عبارت رسد در این اسلوب
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچ فکر و اندیشه‌ای نمی‌تواند به طور کامل به درک و توصیف این موضوع پیچیده دست یابد و هیچ بیانی نیز قادر نیست به طور کامل آن را بیان کند.
در آب نکته من ترشدی رخ کاغذ
ز طبع لفظم اگر یافتی جواز سکوب
هوش مصنوعی: در آبی که نوشتم، نکته‌ای تلخ وجود دارد؛ اگر توانستی کلمات مرا درک کنی، به تو اجازه می‌دهم که در مورد آن بیشتر فکر کنی.
چو کبر و جهل بشد، بادبان لنگر من
نه سست پای سقوطم، نه تیز مغز وثوب
هوش مصنوعی: زمانی که غرور و نادانی از بین بروند، لنگر و بادبان من هیچ‌کدام ضعیف نخواهند شد و نه سقوط می‌کنم و نه دچار سردرگمی خواهم شد.
مدایح ملک مغرب و مآثرشاه
چو کسوتی است مشهر ز لفظ من موهوب
هوش مصنوعی: مدح و ستایش پادشاه مغرب و ویژگی‌های او مانند لباسی است که به زیبایی و پهنای کلام من جلوه‌گر شده است.
امید داشتم از فضل ایزدی که کند
در آن جناب وجیهم در این کنف محبوب
هوش مصنوعی: من انتظار داشتم که به لطف خداوند، چهره‌ام در سایه آن محبوب زیبا باشد.
رساندم به غنا زان جوایز جایز
رهاندم ز عنا زان رعایت مرغوب
هوش مصنوعی: من با توجه به پاداش‌های مناسب به مقام و ثروت رسیدم و از زحمت‌های سخت و دشواری‌ها رهایی یافتم، زیرا به خواسته‌ها و نیازهای ارزشمند خود توجه کردم.
همیشه تا که نمازی بود خرد ز عوار
همیشه تا که مقدس بود خدا ز عیوب
هوش مصنوعی: هرگاه که نماز با خرد و اندیشه برگزار شود، خداوند نیز تا زمانی که از عیوب و نواقص پاک باشد، مقدس خواهد بود.
بزن به سعی خرد گردن جهان سفیه
بکن بعون خدا بیخ روزگار غضوب
هوش مصنوعی: با تلاش و خرد خود، بر گردن نادانی جهان ضربه بزن و به یاری خداوند ریشه‌ی روزگار خشم‌آلود را بکن.
بداس قهر و خطر گشته امل بدر و
بپای عزّ و شرف تارک سپهر بکوب
هوش مصنوعی: به خاطر قهر و خطر، امید به خوشبختی کاهش یافته است. با عزت و شرافت، بر بلندای آسمان بایست و به خود افتخار کن.
هر آنکه با تو مخالف نهاد شد چو صلیب
چو نفس عیسی گردانش در زمان مصلوب
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو به دشمنی برخیزد، مانند صلیب و نفس عیسی باید در زمان مصلوب شدن او قرار گیرد.