شمارهٔ ۱۱ - مدح علاء الدوله فخرالدین عربشاه
تافت چو صبح دوُیم شاخ ملمع سلب
جرم فلک زیر پای چشمه خور، زیر لب
هودج غنچه چنان بند قماط حریر
شاخ شکوفه کشان طرف ردای قصب
مُهره سیمین حباب ساخته بر نطع آب
بیش بها جان خویش کم زده در یک ندب
سبزه فکنده بساط بر طرف آبگیر
لاله حقه نمای شعبده ی بوالعجب
پیش نسیم ارغوان قرطه خونین بکف
خون حُسینان باغ کرده چو زهرا طلب
صلصل درویش طبع آخته نای نوا
بلبل رنگین بساط ساخته چنگ طرب
تا بمزاج جهان باز دهد اعتدال
قطره ژاله ز میغ آمده مطبوع و، حّب
تاک، فرو برده سر، مست نیایش کرای
آری در طبع اوست چشمه آب عنب
دیلمیان چمن یافته یکسر کله
بند عمامه ز پس بسته برسم عرب
گشته چو من ده زبان سوسن و واجب کند
مذهب آزادگان شکر مُربّی و ربّ
او به ثنای خدا من به دعای امیر
صفدر امت پناه صدر پیمبر نسب
فخر جهان فخر دین عاقله اهل بیت
کز و روان است باز قافله منتسب
شاه علاء الدول کز دم شمشیر او
کرد قلم روزگار گردن شور و شغب
آنکه بکلک ذکا خاطر او در نبشت
عقل نو آموز را تخته سرّ الادب
بوده ز دستش قوی بازوی کلک و حسام
گشته برویش قدیر دیده نام و لقب
چون ز پس پرده دید نقش قضا را تمام
شعبده عالمش کی فکند در عجب
بخشش بی علتش ساخت چو حکم ازل
کم خطری را خطر بی سببی را سبب
دوخت بقد عدوش چرخ قبائی بشرط
چین سرین از بلا حلقه جیب از تعب
باده عدلش چو کرد قصد دماغ فضول
خوشه بی جُرم را حلق برست از کنب
حشمتش آنجا که داد نامیه را گوشمال
لقمه بشولی نکرد خار بنرم رطب
ابلق ایام را نرم کند چون دوال
بازوی انصاف او، هم بدوال ادب
تا بودش چون دوات، بنده حلقه بگوش
زاید ماه چگل بسته میان، چون قصب
بادیه پیمای آز کر خبر آرد ثناش
شاخ زند سدره وار، زیر رکابش قنب
خنجر تقدیر را ارّه دندان کند
بیلک او باد وار، چونکه به جست از مهب
ای ز خمیر و جود طینت او منتحل
وز همه عقد بشر گوهر تو منتخب
دیده ز تلقین تو ناطقه طرز سخن
کرده ز القاب تو روح طراز خطب
عدل تو تیغ کیا گر بفسان برزند
باز تواند برید، دست و زبان لهب
خامه من در ثنات خط به جهان در کشید
رخت چو بنهاد فرض کوچ کند مستحب
مدح تو خواهم نگاشت گرد رخ آفتاب
تا بدواتم دهد، مشک ز گیسوی شب
پیش چو تو سروری، سرو روان را بشعر
هست من و ما زدن غایت ترک ادب
قصب کی آرد ببار ازچمن او گر برند
شاخ فضایل رطب نخل معانی شعب
کسب گهی ساختند بر در این بارگاه
نی شرفی منتسب نی هنری مکتسب
عود یک لافشان ازرق گردون شگاف
کرده زوال الدرک دعوی اعلی الرتب
گر به عمامه کسی سرورئی یافته است
پس شه مرغان سزد، هد هد رنگین سلب
کی بقماط حروف آیدشان طفل نطق
مادر زال و عقیم، شوهر پیر و عزب
سحر من از شعرشان، دانی وداند خرد
نوبت بوالقاسمی از دهل بو لهب
ای ید بیضای تو موسی طور دها
معجزه اژدها، به ز طلسم خشب
سردی هر دمنه طبع، کرد مرا کرم لیک
شیر هنر بیشه ام باک ندارم ز تب
آب سخن های من، کرد، تر، آن خام را
ورنه شدی سوخته، در شرر این غضب
تا ز پی وحس و خون، در عصب و رک نهد
دست وزیر گزین تخت شه منتخب
خون عدوی تو باد، نوش بقادر عروق
حس حسود تو باد نیش اجل در عصب
کام کمال تورا شهره عالم دو پی
قد جلال تورا، درع فلک یک وجب
شمارهٔ ۱۰ - مدح خواجه فخرالدین: در تتق ابر شد، باز رخ آفتابشمارهٔ ۱۲ - مدح خواجه شمس الدین: گر مایه گیرد از رخت ای دلبر آفتاب
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تافت چو صبح دوُیم شاخ ملمع سلب
جرم فلک زیر پای چشمه خور، زیر لب
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح درخشان و روشن میشود، شاخساری زیبا و چشمنواز به وجود میآید که میدرخشد. در زیر نور خورشید، آسمان و اجرام آسمانی به مانند گناهانی در زیر پا به نظر میرسند، در حالی که خورشید در جریانی آرام و دلنشین میتابد.
هودج غنچه چنان بند قماط حریر
شاخ شکوفه کشان طرف ردای قصب
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به زیبایی و ظرافت یک غنچه دارد که مانند باند نازک و لطیف یک پارچه حریر در حال حرکت است. شاخ شکوفهای که آن را همراهی میکند، نشاندهنده ارتباط عمیق و هماهنگی میان طبیعت و زیباییها است. غنچه به آرامی و با وقار به سمت دنیای بزرگتر و روشنتر حرکت میکند و این تصویر، احساس لطافت و شگفتی را به مخاطب القا میکند.
مُهره سیمین حباب ساخته بر نطع آب
بیش بها جان خویش کم زده در یک ندب
هوش مصنوعی: دانهی نقرهای که بر روی آب شناور شده، از ارزش زیادی برخوردار است، اما فردی که جانش را در خطر انداخته، تنها با یک حرکت کوچک میتواند آن را از دست بدهد.
سبزه فکنده بساط بر طرف آبگیر
لاله حقه نمای شعبده ی بوالعجب
هوش مصنوعی: سبزهها به اطراف آبگیر لالهها گسترش یافتهاند و زیبایی و جاذبهای شگفتانگیز را به نمایش میگذارند.
پیش نسیم ارغوان قرطه خونین بکف
خون حُسینان باغ کرده چو زهرا طلب
هوش مصنوعی: نسیم خوشبو و لطیف گل ارغوان، عطر و رنگ خون شهدای کربلا را به یاد میآورد و گویی گلی از باغ فاطمه برای طلب آنها در دست داریم.
صلصل درویش طبع آخته نای نوا
بلبل رنگین بساط ساخته چنگ طرب
هوش مصنوعی: درویشی با روحی لطیف، با نای خود آهنگی زیبا مینوازد و بلبل با رنگهای زیبا، فضای شادابی را فراهم کرده است که گویا با چنگی موزیکال در حال جشن و سرور است.
تا بمزاج جهان باز دهد اعتدال
قطره ژاله ز میغ آمده مطبوع و، حّب
هوش مصنوعی: برای اینکه جهان به تعادل برسد، قطرهی شبنمی که از ابر فرود آمده، خوشایند و دلپذیر است.
تاک، فرو برده سر، مست نیایش کرای
آری در طبع اوست چشمه آب عنب
هوش مصنوعی: تاک، که سرش را پایین انداخته و در حال عبادت است، میتواند در ذات خود جوشش آب انگور را داشته باشد.
دیلمیان چمن یافته یکسر کله
بند عمامه ز پس بسته برسم عرب
هوش مصنوعی: دیلمیان در باغی خوشبو گرد آمدهاند و با سرهای پوشیده به شیوه عربها، به انتظاری ایستادهاند.
گشته چو من ده زبان سوسن و واجب کند
مذهب آزادگان شکر مُربّی و ربّ
هوش مصنوعی: زمانی که من مانند سوسن ده زبان شدم، بر طبق مذهب آزادگان، شکر را واجب میدانم.
او به ثنای خدا من به دعای امیر
صفدر امت پناه صدر پیمبر نسب
هوش مصنوعی: او به ستایش خدا مشغول است و من به دعای امیر صفدر، که از نسل صدر پیمبر است، پناه میبرم.
فخر جهان فخر دین عاقله اهل بیت
کز و روان است باز قافله منتسب
هوش مصنوعی: این بیت به افتخار و عظمت اهل بیت اشاره دارد. آنها به عنوان بهترین و ارزشمندترین نمایندگان دین و معرفت معرفی شدهاند. همچنین، بیانگر این است که آنها سبب رونق و زنده بودن قافلهای هستند که به دین و معرفت وابسته است.
شاه علاء الدول کز دم شمشیر او
کرد قلم روزگار گردن شور و شغب
هوش مصنوعی: سلطنت علاءالدولایی که با ضربت شمشیرش، زمانه را به اطاعت واداشت و باعث شور و آشوب شد.
آنکه بکلک ذکا خاطر او در نبشت
عقل نو آموز را تخته سرّ الادب
هوش مصنوعی: کسی که به شدت باهوش است و در نوشتن از آن بهره میبرد، به نوعی میتواند سرآغاز و پایهگذار آداب و هنرهای ادبی باشد.
بوده ز دستش قوی بازوی کلک و حسام
گشته برویش قدیر دیده نام و لقب
هوش مصنوعی: قدرت و توانایی او از روی دستانش نمایان است و به خاطر جایگاهش، نام و لقبهای بزرگ و ارزشمندی بر او نهاده شده است.
چون ز پس پرده دید نقش قضا را تمام
شعبده عالمش کی فکند در عجب
هوش مصنوعی: وقتی که به حقیقت و سرنوشت نگاه میکنی و میبینی که تمام عالم چه جالب و شگفتانگیز است، تعجب میکنی که چگونه این همه زیبایی و هنر در آفرینش وجود دارد.
بخشش بی علتش ساخت چو حکم ازل
کم خطری را خطر بی سببی را سبب
هوش مصنوعی: بخشش بیدلیل او مانند فرمانی از ابتدا، خطری بیخطر را به خطری با دلیل تبدیل میکند.
دوخت بقد عدوش چرخ قبائی بشرط
چین سرین از بلا حلقه جیب از تعب
هوش مصنوعی: بر اساس شرائط و مشکلاتی که در زندگی وجود دارد، نقشهای زیبا و دلنشینی به انسانها ارائه میشود. اما این زیباییها معمولاً با چالشها و رنجها همراه هستند. در واقع، زیباییها تنها در کنار سختیها و تجارب تلخ به وجود میآیند و این موضوع به نوعی نشاندهنده واقعیت زندگی است.
باده عدلش چو کرد قصد دماغ فضول
خوشه بی جُرم را حلق برست از کنب
هوش مصنوعی: شراب انصاف وقتی به سراغ اندیشهی بیمورد میآید، خوشهای که هیچ خطایی ندارد را به کشتن میدهد.
حشمتش آنجا که داد نامیه را گوشمال
لقمه بشولی نکرد خار بنرم رطب
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف شخصی پرداخته میشود که در موقعیتهای خاص و تاثیرگذار خود را نشان میدهد. او به گونهای برجسته و با وقار عمل میکند و در شرایط سخت، به خود را نمیزند. همچنین به بیان این نکته نیز اشاره شده که این فرد با دقت و هوشیاری به انتخابهای خود توجه میکند و با آنچه در اختیار دارد، به بهترین نحو برخورد میکند.
ابلق ایام را نرم کند چون دوال
بازوی انصاف او، هم بدوال ادب
هوش مصنوعی: روزهای سخت و دشوار را مانند نرمی و لطافتی که بازوی عدالت به وجود میآورد، نرم و آرام میکند. این نرمش همچنین با ادب و احترام همراه است.
تا بودش چون دوات، بنده حلقه بگوش
زاید ماه چگل بسته میان، چون قصب
هوش مصنوعی: تا وقتی که او مانند دواتی باشد، بنده حلقه به گوش او میشود؛ زاییده ماه نمایان به زیبایی، مانند نخی که به دورش پیچیده شده است.
بادیه پیمای آز کر خبر آرد ثناش
شاخ زند سدره وار، زیر رکابش قنب
هوش مصنوعی: کسی که در بیابانها سفر میکند و به جستجوی علم و معرفت میپردازد، خبر خوشی از او میآورد. او همچون درخت سدر که شاخههایش بر زمین است، درخشان و ستوده است و زیر پای او نعمتهای زیادی قرار دارد.
خنجر تقدیر را ارّه دندان کند
بیلک او باد وار، چونکه به جست از مهب
هوش مصنوعی: تقدیر مانند خنجری است که میتواند دندان ارهاش را ببرد و به راستی مانند بادی میماند که در جستجوی باران است.
ای ز خمیر و جود طینت او منتحل
وز همه عقد بشر گوهر تو منتخب
هوش مصنوعی: ای او که از خاک و وجودش بینظیر است و از میان تمام گرههای انسانی، تو بهترین و گرانبهاترین گوهر هستی.
دیده ز تلقین تو ناطقه طرز سخن
کرده ز القاب تو روح طراز خطب
هوش مصنوعی: چشمم تحت تأثیر آموزشهای تو زبان و گفتار خاصی پیدا کرده است و به خاطر نامهای تو، روحی با ویژگیهای خاص به خود گرفته است.
عدل تو تیغ کیا گر بفسان برزند
باز تواند برید، دست و زبان لهب
هوش مصنوعی: عدل تو همچون تیغی است که اگر بر روی ناحقی کشیده شود، باز هم میتواند دست و زبان را قطع کند.
خامه من در ثنات خط به جهان در کشید
رخت چو بنهاد فرض کوچ کند مستحب
هوش مصنوعی: قلم من در وصف تو خطی را بر جهانیان رقم زد، و وقتی که تو را در ذهنم مجسم کردم، ناخواسته به رفتن از این دنیا فکر کردم.
مدح تو خواهم نگاشت گرد رخ آفتاب
تا بدواتم دهد، مشک ز گیسوی شب
هوش مصنوعی: من قصد دارم ستایشی از تو بنویسم که به اندازهی زیبایی چهرهات درخشان باشد، تا محتوای آن برایم به اندازهی خوشبویی مشک از گیسوان شب دلانگیز باشد.
پیش چو تو سروری، سرو روان را بشعر
هست من و ما زدن غایت ترک ادب
هوش مصنوعی: وقتی که تو اینقدر بزرگمنش هستی، چه نیازی به شعر و ادبیات داریم؟ مهم این است که ما باید به ادب و احترام پایبند باشیم و از آن دور نشویم.
قصب کی آرد ببار ازچمن او گر برند
شاخ فضایل رطب نخل معانی شعب
هوش مصنوعی: دایرهای وجود دارد که در آن، محتوای خوب و برکت به وجود میآید. اگر نیرویی از چمنزار برآید، آیا میتواند همانند نخلهایی باشد که میوههای نیکو و معانی عالی دارند؟
کسب گهی ساختند بر در این بارگاه
نی شرفی منتسب نی هنری مکتسب
هوش مصنوعی: در این مکان افرادی که در جستجوی موقعیت و افتخار هستند، صرفاً با کسب و کار خود نمیتوانند خود را مشهور کنند و به هنری که دارند نخواهند رسید.
عود یک لافشان ازرق گردون شگاف
کرده زوال الدرک دعوی اعلی الرتب
هوش مصنوعی: در اینجا به یک شخصیتی اشاره میشود که با اعتماد به نفس و غرور از مقام و مرتبهی خود سخن میگوید. او به نوعی درخشش و بزرگی خود را به نمایش میگذارد و نشان میدهد که میخواهد در بالاترین جایگاهها قرار گیرد. اما در عین حال، زندگی و زمان ممکن است او را از این مقام دچار زوال کند.
گر به عمامه کسی سرورئی یافته است
پس شه مرغان سزد، هد هد رنگین سلب
هوش مصنوعی: اگر کسی با عمامهاش به مقام و رهبری دست یافته، پس جایگاه واقعی او مانند هد هد رنگین است، که باید در میان پرندگان برتر از همه باشد.
کی بقماط حروف آیدشان طفل نطق
مادر زال و عقیم، شوهر پیر و عزب
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به اینکه چگونه واژهها و حروف در شکلگیری کلام و گفتار به کار میروند، وجود دارد. به نوعی میگوید که با وجود کمبودها یا نقصها، این حروف میتوانند به بیان احساسات و افکار کمک کنند. به عبارت دیگر، صحبت کردن و بیان کردن خواستهها، حتی اگر دشوار باشد، از خودِ وجود و ناتوانیهای ما سرچشمه میگیرد.
سحر من از شعرشان، دانی وداند خرد
نوبت بوالقاسمی از دهل بو لهب
هوش مصنوعی: صبح من به خاطر شعرهایشان روشن شده است. آیا میدانی و آیا آنها هم میدانند که زمان بوالقاسم از صدای دهل بوالهَب فرارسیده است؟
ای ید بیضای تو موسی طور دها
معجزه اژدها، به ز طلسم خشب
هوش مصنوعی: ای کسی که دستت مانند دست موسی است و تواناییهای شگفتانگیزی داری، معجزههایت از سحر و جادو نیز فراتر میرود.
سردی هر دمنه طبع، کرد مرا کرم لیک
شیر هنر بیشه ام باک ندارم ز تب
هوش مصنوعی: هرچند که طبع من سرد و بی احساس است و این موضوع مرا آزار میدهد، اما من به لطف و کرم خداوند تواناییهای هنریام را دارم و از این که دچار تب و تبوتاب بروم، نگران نیستم.
آب سخن های من، کرد، تر، آن خام را
ورنه شدی سوخته، در شرر این غضب
هوش مصنوعی: سخنان من مانند آب، خامی تو را نرم میکند؛ وگرنه در اثر این خشم، به آتش میسوزی.
تا ز پی وحس و خون، در عصب و رک نهد
دست وزیر گزین تخت شه منتخب
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که برای رسیدن به قدرت و مقام، فرد باید از مشکلات و دشواریهای زیادی عبور کند و حتی برخی از آنها میتوانند به قیمت خون و جان آدمی تمام شوند. در نهایت، شخصی با صلاحیت و لیاقت در جایگاه خود قرار میگیرد و قدرت را در دست میگیرد.
خون عدوی تو باد، نوش بقادر عروق
حس حسود تو باد نیش اجل در عصب
هوش مصنوعی: خون دشمنان تو، باعث زندگی من باشد و درد حسادت تو همچون نیش مرگ، در عصبهایم جریان یابد.
کام کمال تورا شهره عالم دو پی
قد جلال تورا، درع فلک یک وجب
هوش مصنوعی: به خاطر ویژگیهای برجسته و عظمت تو، نام و یاد تو در دلها و زبانهای مردم مشهور است. بزرگی تو به قدری است که مانند یک زره در آسمان تنها یک وجب از آن را میتوان دید.