بخش ۴۳ - ماتمداری شمع برای پروانه و جان بجانان سپردن
خوش آن یاران که دریای شفیقند
به مرگ و زندگی با هم رفیقند
عجب ز آتش پرست این شیوه نیکوست
که در آتش رود با پیکر دوست
طریق و مذهب عاشق چنانست
که هر کو خودنکشت از عاصیانست
چو آن مجنون کوی مهربانی
در آتش سوخت رخت زندگانی
دل شمع از غمش در شیون آویخت
ز آب چشم خود طوفان برانگیخت
بسر رفت آن چشمش بسکه جوشید
وز آن آب آتش شوقش خروشید
تنش بی تاب شد جانش برآشفت
کبابی شد دلش وز سوز دل گفت
چه عمرست این که در آغاز و انجام
نرفتم بر مراد خویش یک گام
فلک کز سوز مهرم سینه بگداخت
ز بهر سوختن گویی مرا ساخت
چو من از ماتم خود سوخت جانم
چه ماتم زد مرا دیگر ندانم
خوشست این گریه از چشم تر من
که دانم کس نگرید بر سر من
چو دیدی مرده آن غمدیده خود
همی شستش بآب دیده خود
زدود خویشتن بر سر سیه بست
به ماتمداری پروانه بنشست
ببست از خنده لعل گوهر آگین
گشاد از دود بر رخ موی مشگین
دمادم از گل رخساره کندی
چو ریحان بر سر خاکش فکندی
ز دود دل بماتم کله بستش
سیه پوشیده و بر ماتم نشستش
ز سوز گریه و آه دما دم
چو کار جان رسید او را بیکدم
زبان را برکشیدی از ارادت
چو انگشت از پی شهد شهادت
به آخر از درون آهی برآورد
به جانان جان خود او نیز بسپرد
چو سرو قامت شمع از میان رفت
فلک گفتا بجای راستان رفت
چو کار مهر روی او تبه گشت
فرو رفت و شفق ابر سیه گشت
گل رویش ز ماتم سوسنی شد
سواد دیده اش بی روشنی شد
چو بودی دود دل دنباله او
مبدل شد بریحان لاله او
چو آخر دست جان شست از علاقه
نهادش دود بر بالین اتاقه
به بین عذرای ما چون وامقی کرد
که هم معشوقی و هم عاشقی کرد
ره پاکان چنین باید سپارند
وگرنه زحمت پاکان ندارند
ببزم عاشقان مردن حریفیست
وگرنه عشق و آسایش ظریفیست
هوس جولانگه رعنا و شان است
محبت وادی محنت کشان است
هوسناکی نگویی عشق و مستی است
که لعبت بازی و صورت پرستی است
زلال عشق کز کوثر گذشتست
زماتر دامنان آلوده گشتست
چو عاشق راست پوید در طریقت
مجاز او شود عین حقیقت
هر آن عشقی که محض جانگدازیست
حقیقت نیست گر گویی مجازیست
روان هر دوشان پر نور بادا
حدیث عشقشان مشهور بادا
بخش ۴۲ - بهم رسیدن پروانه و شمع و فدا کردن پروانه خود را: عجب وقتی جگر سوزست آندمبخش ۴۴ - خاتمت کتاب: بحمدالله که این فرخنده بنیاد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوش آن یاران که دریای شفیقند
به مرگ و زندگی با هم رفیقند
هوش مصنوعی: دوستانی که در سختیها و خوشیها همیشه کنار هم هستند، بسیار ارزشمند و نیکو هستند. آنها در زمان مرگ و زندگی با هم میمانند و به هم وفادارند.
عجب ز آتش پرست این شیوه نیکوست
که در آتش رود با پیکر دوست
هوش مصنوعی: عجب است که این آتشپرست، اینگونه رفتار میکند که با وجود عشقش، به آتش وارد میشود.
طریق و مذهب عاشق چنانست
که هر کو خودنکشت از عاصیانست
هوش مصنوعی: روش و مکتب عاشق به گونهای است که هر کسی که خود را از خداوند دور کند، در حقیقت از خطاکاران به حساب میآید.
چو آن مجنون کوی مهربانی
در آتش سوخت رخت زندگانی
هوش مصنوعی: مانند آن مجنونی که در کوی معشوقش عشق ورزید و در آتش عشق سوخت و زندگیاش را از دست داد.
دل شمع از غمش در شیون آویخت
ز آب چشم خود طوفان برانگیخت
هوش مصنوعی: دل شمع به خاطر غمهایش به سوز و گداز افتاده و از چشمهایش آب میریزد که موجب برپایی طوفانی شده است.
بسر رفت آن چشمش بسکه جوشید
وز آن آب آتش شوقش خروشید
هوش مصنوعی: چشمان او از شدت عشق و شوق به جوش آمد و به همین دلیل، احساسات او مانند آتش شعلهور شد.
تنش بی تاب شد جانش برآشفت
کبابی شد دلش وز سوز دل گفت
هوش مصنوعی: دلش بیتاب و ناآرام شد و به خاطر دردش، مانند کبابی در آتش به تپش افتاد و از شدت احساساتش به صحبت درآمد.
چه عمرست این که در آغاز و انجام
نرفتم بر مراد خویش یک گام
هوش مصنوعی: این عمر چه طولانی است که در تمام مدت آن نتوانستم یک قدم به خواستههایم نزدیک شوم.
فلک کز سوز مهرم سینه بگداخت
ز بهر سوختن گویی مرا ساخت
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر عشق سوزان من، سینهاش را سوزانده و به نظر میرسد تنها برای سوختن من این کار را کرده است.
چو من از ماتم خود سوخت جانم
چه ماتم زد مرا دیگر ندانم
هوش مصنوعی: وقتی که از درد و اندوه خود جانم به لب رسیده، نمیدانم چه کسی یا چه چیزی باعث این ناراحتی من شده است.
خوشست این گریه از چشم تر من
که دانم کس نگرید بر سر من
هوش مصنوعی: این اشک هایی که از چشمانم میریزد، برایم لذتبخش است، چرا که میدانم کسی به خاطر من نمیگرید.
چو دیدی مرده آن غمدیده خود
همی شستش بآب دیده خود
هوش مصنوعی: وقتی دیدی که آن شخص غمگین، مردهاش را با اشکهایش میشوید، بدان که چقدر به او وابسته بوده و چقدر برایش مهم بوده است.
زدود خویشتن بر سر سیه بست
به ماتمداری پروانه بنشست
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تصویری از یک فرد اشاره میکند که در جستجوی حقیقت و روشنایی است. او خویش را رها کرده و در جایی تاریک قرار میگیرد، جایی که پروانهای به دلیلی خاص بر آن نشسته است. این تصویر میتواند نمادین از تلاش برای یافتن معنا و هدف در زندگی باشد.
ببست از خنده لعل گوهر آگین
گشاد از دود بر رخ موی مشگین
هوش مصنوعی: خندهای از لبهای زیبا و گرانبها به وجود آمده است و بویی خوش از موهای تیره و خوشبو به مشام میرسد.
دمادم از گل رخساره کندی
چو ریحان بر سر خاکش فکندی
هوش مصنوعی: هر لحظه از چهرهٔ زیبا و شاداب او، گلی میریزد، مانند گل ریحان که بر روی خاک میافتد.
ز دود دل بماتم کله بستش
سیه پوشیده و بر ماتم نشستش
هوش مصنوعی: از غم دل، سرش را به سوگ و درد سیاه پوشانده و در مکانی نشسته است که نشانههای عزاداری جلوهگر است.
ز سوز گریه و آه دما دم
چو کار جان رسید او را بیکدم
هوش مصنوعی: به خاطر شدت درد و ناراحتی، او هر لحظه به مرگ نزدیکتر میشود و زمانی که جانش به پایان میرسد، یک لحظه هم جا نمیکند.
زبان را برکشیدی از ارادت
چو انگشت از پی شهد شهادت
هوش مصنوعی: زبان خود را به خاطر ارادت بلند کردی، همانطور که انگشت برای چشیدن شهد گلابی بلند میشود.
به آخر از درون آهی برآورد
به جانان جان خود او نیز بسپرد
هوش مصنوعی: در نهایت، از درون صدایی از دل برخاست و او عشقش را به محبوبش تقدیم کرد.
چو سرو قامت شمع از میان رفت
فلک گفتا بجای راستان رفت
هوش مصنوعی: وقتی قامت شمع از میان رفت، آسمان گفت که به جای راستیها رفته است.
چو کار مهر روی او تبه گشت
فرو رفت و شفق ابر سیه گشت
هوش مصنوعی: زمانی که کار محبت و عشق به دیار او به پایان رسید، نور امید محو شد و آسمان پر از ابرهای تیره و تار گردید.
گل رویش ز ماتم سوسنی شد
سواد دیده اش بی روشنی شد
هوش مصنوعی: بر روی گل، غم و اندوهی چون سوسن سایه افکنده و چشمانش بینور و تاریک است.
چو بودی دود دل دنباله او
مبدل شد بریحان لاله او
هوش مصنوعی: وقتی که دل به عشق کسی دلتنگ و غمگین باشد، آن احساسات به زیبایی و طراوتی شبیه گلزار تبدیل میشود.
چو آخر دست جان شست از علاقه
نهادش دود بر بالین اتاقه
هوش مصنوعی: زمانی که جان از وابستگیها و علاقهها آزاد شد، دود بر روی بالین اتاق قرار گرفت.
به بین عذرای ما چون وامقی کرد
که هم معشوقی و هم عاشقی کرد
هوش مصنوعی: نگاهی به عذراهای ما کن، چه شگفتی که هم معشوق و هم عاشق را در خود جمع کرده است.
ره پاکان چنین باید سپارند
وگرنه زحمت پاکان ندارند
هوش مصنوعی: راه و رسم درست را باید به افراد پاک و نیکو سپرد، وگرنه تلاشها و کوششهای پاکان بیفایده خواهد بود.
ببزم عاشقان مردن حریفیست
وگرنه عشق و آسایش ظریفیست
هوش مصنوعی: مرگ عاشقان بر اثر عشق به نوعی دیگر از نبرد و باری سنگین است، و در غیر این صورت، عشق و آرامش از لطافت خاصی برخوردارند.
هوس جولانگه رعنا و شان است
محبت وادی محنت کشان است
هوش مصنوعی: خواستن و آرزوی آزادی و زیبایی، در عین حال نشاندهندهٔ عواطف عاشقانه است، و جادهٔ عشق پر از درد و رنج است.
هوسناکی نگویی عشق و مستی است
که لعبت بازی و صورت پرستی است
هوش مصنوعی: عشق و شوقی که احساس میشود، در واقع به دلیل وابستگی به زیباییهای ظاهری و بازیهای دلربایی است.
زلال عشق کز کوثر گذشتست
زماتر دامنان آلوده گشتست
هوش مصنوعی: عشق پاک و زلالی که از چشمهای الهی نشأت گرفته است، باعث شده که دامنها و زندگیها آلوده و به هم میآمیزند.
چو عاشق راست پوید در طریقت
مجاز او شود عین حقیقت
هوش مصنوعی: وقتی کسی با عشق واقعی در مسیر معنوی قدم میگذارد، به حقیقتی عمیق و واقعی دست پیدا میکند.
هر آن عشقی که محض جانگدازیست
حقیقت نیست گر گویی مجازیست
هوش مصنوعی: هر عشقی که صرفاً برای درد و رنج و غم باشد، حقیقت ندارد و اگر هم گفته شود که واقعی است، در واقع مجازی است.
روان هر دوشان پر نور بادا
حدیث عشقشان مشهور بادا
هوش مصنوعی: روح هر دوی آنها همیشه روشن و پر نور باشد و داستان عشقشان در همه جا شناخته شده و معروف باشد.