گنجور

بخش ۴۲ - بهم رسیدن پروانه و شمع و فدا کردن پروانه خود را

عجب وقتی جگر سوزست آندم
که افتد عاشقان را دیده برهم
دو عاشق را نظر چون برهم افتد
تو گویی آتشی در عالم افتد
چو کردند آن دو تن درهم نگاهی
برآمد از درون هر دو آهی
ز چشم هر دو از غم زار زاری
برآمد گریه بی اختیاری
نظر چون شمع را بر وی فتادی
ز چشمش گریه شادی گشادی
بپروانه نظر چون باز میکرد
ز شوقش مرغ جان پرواز میکرد
ز سوز سینه با هم راز گفتند
حکایتهای دوری باز گفتند
ولیکن شمع بس حالی عجب داشت
ز دست هجران جان بلب داشت
نه چندان زهر هجرش کارگر بود
که تریاک وصالش داشتی سود
چو زهری کارگر گردید در دل
شود تریاک هم زهر هلاهل
مگو در اصل از هجران چه باک است
که گه در وصل هم بیم هلاک است
چراغ از نور خود گردیده افروخت
بسی دیدیم کز وی خانه هم سوخت
ز وصلش شمع سوز دل بتر گشت
تو گفتی درد و داغش بیشتر گشت
فرو رفتی بداغ دردمندی
به پستی رو نهادی از بلندی
تنش گاهی ز مشتاقی نمودی
بجز آهی ازو باقی نبودی
چو حال شمع را پروانه بد دید
فدایی وار گرد شمع گردید
بدو گفت ای سر من خاک پایت
هزاران همچو من بادا فدایت
چنین حالی که در عالم پذیرد؟
که عاشق زنده و معشوق میرد
پس از مرگ تو در روی که بینم؟
چو بگشایم نظر سوی که بینم؟
بگفت این و گذشت از کوی هستی
در آتش شد درون از عین مستی
چنانش سوز عشق از دل علم زد
که در آتش به شوق دل قدم زد
چنان سوز دلش آتش برافروخت
که رخت هستیش سر تا قدم سوخت
در آتش سوخت جان خود بصد ذوق
زهی عشق و زهی عاشق زهی شوق
زهی پروانه و جانسوزی خویش
چراغش روشن از فیروزی خویش
زهی سرخیل و شاه عشقبازان
زهی چشم و چراغ جانگدازان
زهی مجنون دل آزرده عشق
زهی آهوی پیکان خورده عشق
فروغ سینه ارباب محنت
چراغ دیده اهل محبت
در آتش عاقبت آن جور کش رفت
به جانان داد وه وه چه خوش رفت
چنین باشد طریق جان سپردن
براه دوست دادن جان و مردن
دلا، پروانه وش در عشق جان ده
که این مرگ از حیات جاودان به
کسی در عاشقی فیروز باشد
که چون پروانه خرمن سوز باشد
برای دوست بازد جان خود را
بپایان آورد پیمان خود را
نه ز انسان عاشقان سست پیمان
که سازد شهره خود در عشق جانان
نباشد عشق او جز کید و تزویر
که گردد حیله ور چون روبه پیر
بحیله دلبران را رام سازد
خود و معشوق را بد نام سازد
ازین جا باز گردم سوی مقصود
بگویم حال شمع محنت آلود

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عجب وقتی جگر سوزست آندم
که افتد عاشقان را دیده برهم
هوش مصنوعی: عجب زمانی دل سوزناک است که عاشقان چشمانشان را ببندند.
دو عاشق را نظر چون برهم افتد
تو گویی آتشی در عالم افتد
هوش مصنوعی: وقتی دو عاشق به هم نگاه می‌کنند، انگار که آتشی در دنیا روشن می‌شود.
چو کردند آن دو تن درهم نگاهی
برآمد از درون هر دو آهی
هوش مصنوعی: زمانی که آن دو نفر با هم نگاهی کردند، از دل هر یک آوایی از حسرت و اندوه برآمد.
ز چشم هر دو از غم زار زاری
برآمد گریه بی اختیاری
هوش مصنوعی: از چشمان هر دو نفر اشک و ناله‌ای ناشی از غم و اندوه به طور بی‌محابا جاری شد.
نظر چون شمع را بر وی فتادی
ز چشمش گریه شادی گشادی
هوش مصنوعی: وقتی نگاه تو چون شعله‌ای به او تابید، از چشمانش اشک شوقی جاری شد.
بپروانه نظر چون باز میکرد
ز شوقش مرغ جان پرواز میکرد
هوش مصنوعی: زمانی که پروانه به جانب محبوبش نگاه می‌کند، از شادی و شوق، روحش نیز به پرواز درمی‌آید.
ز سوز سینه با هم راز گفتند
حکایتهای دوری باز گفتند
هوش مصنوعی: از درد دل یکدیگر صحبت کردند و داستان‌های دوری را به یاد آوردند.
ولیکن شمع بس حالی عجب داشت
ز دست هجران جان بلب داشت
هوش مصنوعی: اما شمع حال عجیبی داشت، به خاطر دوری و جدایی جانش به شدت آشفته و پریشان بود.
نه چندان زهر هجرش کارگر بود
که تریاک وصالش داشتی سود
هوش مصنوعی: هجری که در جدایی او دچارش شدم، به قدری تلخ و دردناک نبود که لذت وصالش مانند تریاک آرامم کند.
چو زهری کارگر گردید در دل
شود تریاک هم زهر هلاهل
هوش مصنوعی: وقتی زهر در دل اثر می‌گذارد، تریاک نیز به زهر هلاهل تبدیل می‌شود.
مگو در اصل از هجران چه باک است
که گه در وصل هم بیم هلاک است
هوش مصنوعی: نگو که از جدایی چه رنجی داریم، چون در پیوند و جمع هم احتمال نابودی وجود دارد.
چراغ از نور خود گردیده افروخت
بسی دیدیم کز وی خانه هم سوخت
هوش مصنوعی: چراغ با نور خود روشن شده و باعث احتراق بسیاری از خانه‌ها شده است.
ز وصلش شمع سوز دل بتر گشت
تو گفتی درد و داغش بیشتر گشت
هوش مصنوعی: وصل او باعث شد که شمع دل بیشتر بسوزد، انگار درد و غم او شدت بیشتری پیدا کرده است.
فرو رفتی بداغ دردمندی
به پستی رو نهادی از بلندی
هوش مصنوعی: تو به عمق درد و رنج من فرو رفتی و از اوج آرزوهایت به پایین آمدی.
تنش گاهی ز مشتاقی نمودی
بجز آهی ازو باقی نبودی
هوش مصنوعی: گاهی اوقات از شدت عشق، جز آهی از تو باقی نمی‌ماند.
چو حال شمع را پروانه بد دید
فدایی وار گرد شمع گردید
هوش مصنوعی: وقتی پروانه حال شمع را دید که در وضعیت نگران کننده‌ای است، با عشق و فداکاری دور شمع گردش کرد.
بدو گفت ای سر من خاک پایت
هزاران همچو من بادا فدایت
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای عزیز من، هزاران نفر همچون من آماده‌اند تا فدای تو شوند.
چنین حالی که در عالم پذیرد؟
که عاشق زنده و معشوق میرد
هوش مصنوعی: چه حالتی در دنیا وجود دارد که عاشق هنوز زنده است در حالی که معشوق درگذشته است؟
پس از مرگ تو در روی که بینم؟
چو بگشایم نظر سوی که بینم؟
هوش مصنوعی: بعد از مرگ تو، در چه چهره‌ای باید نگاه کنم؟ وقتی که چشم‌هایم را باز کنم، به چه چیزی باید نگاه کنم؟
بگفت این و گذشت از کوی هستی
در آتش شد درون از عین مستی
هوش مصنوعی: او این را گفت و از مسیر وجود گذشت، در درونش در آتش عشق و شیدایی شعله‌ور شد.
چنانش سوز عشق از دل علم زد
که در آتش به شوق دل قدم زد
هوش مصنوعی: عشقی که در دل او شعله‌ور شده بود، آن‌قدر قوی بود که او را وادار کرد تا با شوری وصف‌ناپذیر، به سوی آتش برود و در آنجا قدم بگذارد.
چنان سوز دلش آتش برافروخت
که رخت هستیش سر تا قدم سوخت
هوش مصنوعی: دلش چنان از حزن و اندوه می‌سوزد که وجودش کاملاً در آتش آن به سوختن افتاده است.
در آتش سوخت جان خود بصد ذوق
زهی عشق و زهی عاشق زهی شوق
هوش مصنوعی: جانم در آتش سوخت، اما خوشحالم از عشق و از عشق‌ورزی. عشق و شوق، زندگی را برایم زیبا کرده است.
زهی پروانه و جانسوزی خویش
چراغش روشن از فیروزی خویش
هوش مصنوعی: ای پروانه، چقدر زیبا و سوزناک هستی! چراغ تو به خاطر زیبایی‌ات روشن است.
زهی سرخیل و شاه عشقبازان
زهی چشم و چراغ جانگدازان
هوش مصنوعی: این عبارت به زیبایی و جاذبه خاص کسی اشاره دارد که در دل عاشقان و شیفتگان جایگاه خاصی دارد. او به عنوان رهبر و رمانتیک‌ترین فرد، مانند نوری در زندگی دیگران می‌درخشد و احساسات عمیقی را برمی‌انگیزد.
زهی مجنون دل آزرده عشق
زهی آهوی پیکان خورده عشق
هوش مصنوعی: عشق، مجنونی را به تصویر می‌کشد که دلی آشفته و پر از درد دارد. همچنین به آهویی اشاره می‌کند که به خاطر تیر عشق آسیب دیده است. این جملات نشان‌دهنده‌ی عمق و شدت احساسات عاشقانه و دردهایی است که عشق می‌تواند به همراه داشته باشد.
فروغ سینه ارباب محنت
چراغ دیده اهل محبت
هوش مصنوعی: نور و روشنایی دل کسانی که در درد و رنج به سر می‌برند، دیدگان عاشقان را روشن می‌کند.
در آتش عاقبت آن جور کش رفت
به جانان داد وه وه چه خوش رفت
هوش مصنوعی: در نهایت، آن ستمگری که به جانم آسیب می‌زد، به معشوق رسید و این چه لحظه‌ی شادی‌بخشی بود!
چنین باشد طریق جان سپردن
براه دوست دادن جان و مردن
هوش مصنوعی: این گونه است که برای عشق و دوست داشتن، باید جان را فدای محبوب کرد و در راه او حاضر به تحمل سختی‌ها و حتی مرگ بود.
دلا، پروانه وش در عشق جان ده
که این مرگ از حیات جاودان به
هوش مصنوعی: ای دل، همچون پروانه در عشق بسوز و جان خود را فدای آن کن، چرا که این مرگ بهتر از زندگی ابدی است.
کسی در عاشقی فیروز باشد
که چون پروانه خرمن سوز باشد
هوش مصنوعی: کسی در عشق موفق است که مانند پروانه در آتش عشق بسوزد و فدای آن شود.
برای دوست بازد جان خود را
بپایان آورد پیمان خود را
هوش مصنوعی: برای محبت به دوست، جان خود را فدای او می‌کنم و به عهد و پیمان خود وفادار می‌مانم.
نه ز انسان عاشقان سست پیمان
که سازد شهره خود در عشق جانان
هوش مصنوعی: عاشقان واقعی و ثابت قدم، از میان انسان‌ها بر نمی‌خیزند که بخواهند با رفتارهای خود، در عشق معشوق مشهور شوند.
نباشد عشق او جز کید و تزویر
که گردد حیله ور چون روبه پیر
هوش مصنوعی: عشق او چیزی جز فریب و نیرنگ نیست و مانند روباه که پیر می‌شود، به حیلگری و فریبکاری روی می‌آورد.
بحیله دلبران را رام سازد
خود و معشوق را بد نام سازد
هوش مصنوعی: با نیرنگ و تزویر، دلبرها را به راحتی جذب می‌کند و در عین حال محبوب را بدنام می‌کند.
ازین جا باز گردم سوی مقصود
بگویم حال شمع محنت آلود
هوش مصنوعی: از اینجا برمی‌گردم به سمت هدفم و حال و روز شمعی که در غم است را به شما می‌گویم.