بخش ۴۱ - دلالت کردن نور، پروانه را بسوی شمع
سعادت بر کسی چون دیده دوزد
ز غیب او را چراغی برفروزد
اگر شمعی برافروزد گدا را
برآرد آتشی از سنگ خارا
چو دولت دیده اقبال بگماشت
بمهر آن ذره را از خاک برداشت
نشان دادش ز یاری رهبر نور
جمال دلفروز شمع از دور
چو آن مسکین نظر بر شمعش افتاد
ز مستی هستی خود رفتش از یاد
ز شوق شمع بیخود شد بدان نحو
که نقش زندگی گردید از او محو
چو باز آن شب نشین کوی محنت
دمید از روی شمعش صبح دولت
ز شوق شمع جست از جای خود جست
پر و بال دگر پنداریش رست
چو مرغ از روشنی آمد به پرواز
بنور شمع سوی شمع شد باز
زهی نوری که در یکطرفة العین
چو نور مصطفا تا قاب قوسین
شد و گفت و شنید آنگه که آمد
هنوزش گرم بودی جای و مسند
چو شد پروانه سوی روشنایی
شنید از شمع بوی آشنایی
نهاده بو بر آتش شمع دلجو
بنزد خویشتن میخواندش از بو
شنیدی بوی او، پروانه مست
شدی از هوش چون دیوانه مست
نمودی سوی آن خورشید میلی
بدان شوقی که مجنون را به لیلی
چو ماندی از پریدن میدویدی
به ره چون مرغ بسمل می طپیدی
به هر حالی که بود از راه همت
رسید آخر به منزلگاه دولت
بخش ۴۰ - یافتن نور پروانه را بحالت زار و حال شمع را در عشق با او گفتن: چو نور از جستجو یک لحظه ننشستبخش ۴۲ - بهم رسیدن پروانه و شمع و فدا کردن پروانه خود را: عجب وقتی جگر سوزست آندم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سعادت بر کسی چون دیده دوزد
ز غیب او را چراغی برفروزد
هوش مصنوعی: سعادت به کسی نزدیک میشود که از دید و نظر دیگران دور باشد و خفا زندگی کند، به طوری که از غیب برای او نوری ایجاد شود تا راهش را روشن کند.
اگر شمعی برافروزد گدا را
برآرد آتشی از سنگ خارا
هوش مصنوعی: اگر گدا شمعی روشن کند، به مانند این است که از سنگ سخت و بیروح، آتش و حرارتی برمیخیزد.
چو دولت دیده اقبال بگماشت
بمهر آن ذره را از خاک برداشت
هوش مصنوعی: وقتی که سرنوشت و شانس خوب به کسی روی میآورد، آن شخص به ارزش و اهمیت کوچکی که داشته پی میبرد و از شرایط سختی که در گذشته تجربه کرده، رهایی مییابد.
نشان دادش ز یاری رهبر نور
جمال دلفروز شمع از دور
هوش مصنوعی: او زیباییهای یار را به او نشان داد و مانند شمعی از دور درخشید.
چو آن مسکین نظر بر شمعش افتاد
ز مستی هستی خود رفتش از یاد
هوش مصنوعی: زمانی که آن فرد نیازمند به شمع نگاه کرد، از سر مستی و شگفتی، وجود خودش را فراموش کرد.
ز شوق شمع بیخود شد بدان نحو
که نقش زندگی گردید از او محو
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شور، شمع به حدی سرگردان و غرق در حال خودش شد که اثر زندگی از او محو شد و ناپدید گردید.
چو باز آن شب نشین کوی محنت
دمید از روی شمعش صبح دولت
هوش مصنوعی: زمانی که آن دوستی که در شب در کوی غم و اندوه به سر میبرد، با چهرهاش مانند شمعی روشن، نور صبح را به ارمغان آورد.
ز شوق شمع جست از جای خود جست
پر و بال دگر پنداریش رست
هوش مصنوعی: شمع از خوشحالی و شوق، به جلو پرواز میکند و گویی بال و پر جدیدی پیدا کرده است.
چو مرغ از روشنی آمد به پرواز
بنور شمع سوی شمع شد باز
هوش مصنوعی: هنگامی که پرندهای از نور آفتاب به پرواز درآمد، به سوی نور شمع بازگشت.
زهی نوری که در یکطرفة العین
چو نور مصطفا تا قاب قوسین
هوش مصنوعی: چه نوری زیبا و درخشان که در یک چشم به هم زدن میتابد، مانند نور پیامبر که به نزدیکی خداوند نزدیک است.
شد و گفت و شنید آنگه که آمد
هنوزش گرم بودی جای و مسند
هوش مصنوعی: او به گفتگو و شنیدن مشغول شد و وقتی که وارد شد، هنوز جایگاهش گرم بود.
چو شد پروانه سوی روشنایی
شنید از شمع بوی آشنایی
هوش مصنوعی: وقتی پروانه به سمت نور رفت، بوی آشنایی را از شمع حس کرد.
نهاده بو بر آتش شمع دلجو
بنزد خویشتن میخواندش از بو
هوش مصنوعی: شمعی که برای دلجویی ساخته شده، با بویی که دارد، به ما یادآوری میکند که خود را در کنار عشق و احساساتمان فراموش نکنیم.
شنیدی بوی او، پروانه مست
شدی از هوش چون دیوانه مست
هوش مصنوعی: بوی او را که شنیدی، همچون پروانهای که در عشق میسوزد و بیخود میشود، تو نیز از شدت شوق و مستی سرگیجه پیدا کردی.
نمودی سوی آن خورشید میلی
بدان شوقی که مجنون را به لیلی
هوش مصنوعی: به سمت آن خورشید متمایل شدی، با آن عشق و اشتیاقی که مجنون به لیلی دارد.
چو ماندی از پریدن میدویدی
به ره چون مرغ بسمل می طپیدی
هوش مصنوعی: وقتی که از پرواز کردن باز ماندی، به راه میدویدی و مانند مرغی که از پر پرواز محروم است، بیتابی میکردی.
به هر حالی که بود از راه همت
رسید آخر به منزلگاه دولت
هوش مصنوعی: در هر شرایطی که بود، با تلاش و ارادهاش در نهایت به موفقیت و مقصودش رسید.