گنجور

بخش ۴۰ - یافتن نور پروانه را بحالت زار و حال شمع را در عشق با او گفتن

چو نور از جستجو یک لحظه ننشست
رسید آخر بدان پروانه مست
چنان دیدش که بود از چشم مردم
به چشم مردمان چشم خود گم
اگر گویم خیالی مینمودی
خیال من بود کان هم نبودی
فتاده بالها در هم کشید
ورق برهم زده گشته جریده
چنانش سوز داغ از سر گذشته
که خاک از سایه او داغ گشته
تنش چون مردمان دیده خویش
ز غم در عین زاری با دل ریش
نظر چو باز گرد آن نور را دید
به مهر شمع او را گرم پرسید
ز عین مردمی چون پیش خواندش
روان بر دیده روشن نشاندش
چو شمعش رشته های جان برآشفت
بنور از شوق نور چشم خود گفت
که ای از لطف، چشم روشن من
چراغ عمر من گشت از تو روشن
تویی چشم مرا آن روشنایی
که افروزی چراغ آشنایی
بگو با من حدیث شمع روشن
که باری از فراقش سوختم من
بگو چون است و باوی همنفس کیست
مرا حال اینچنین شد حال او چیست
زبان بگشاد نور و راز گفتش
حکایت ها یکایک باز گفتش
خبر از سوز داغ و زاریش گفت
پس آنگه قصه بیماریش گفت
به اول مژده شادی رساندش
بآخر زهر دلتنگی چشاندش
چو بشنید این سخن بسیار بگریست
چو شمع از آتش دل زار بگریست
ز شوق شمع داغ دل فزودش
یکی صد گشت آن داغی که بودش
بزاری گفتش ای نور دو دیده
چراغ خاطر محنت کشیده
ز شرح محنت آن شاه خوبان
مرا آتش زدی در رشته جان
چو غمگین کردیم غمخوار من شو
شفا بخش دل بیمار من شو
درین محنت کسم فریاد رس نیست
و گر باشد کسی، غیر از تو کس نیست
چو از لطف چراغم گشت روشن
ندارم بعد ازین دستت ز دامن
دری بروی من از لطف بگشای
رهی بر کعبه مقصود بنمای

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو نور از جستجو یک لحظه ننشست
رسید آخر بدان پروانه مست
هوش مصنوعی: چنان که نور از جستجو دست نکشید، در نهایت به آن پروانه‌ی عاشق رسید.
چنان دیدش که بود از چشم مردم
به چشم مردمان چشم خود گم
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای او را می‌دید که دیگران او را نمی‌دیدند و به چشم خود فراموشش کرده بود.
اگر گویم خیالی مینمودی
خیال من بود کان هم نبودی
هوش مصنوعی: اگر بگویم که تو مانند یک خیال به نظر می‌رسیدی، در واقع این خیال خود من بود و تو در واقع وجود نداشتی.
فتاده بالها در هم کشید
ورق برهم زده گشته جریده
هوش مصنوعی: پرچم‌ها به هم پیچیده و ورقه‌ها ورق خورده، به مانند یک روزنامه‌ی درهم شده، به هم ریخته و به هم تنیده‌اند.
چنانش سوز داغ از سر گذشته
که خاک از سایه او داغ گشته
هوش مصنوعی: به قدری او با درد و رنج روبرو شده که حتی زمین زیر سایه‌اش هم داغ و سوزان شده است.
تنش چون مردمان دیده خویش
ز غم در عین زاری با دل ریش
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند سایر انسان‌هاست، اما در پیِ اندوه و غم، دلش شکسته و ناراحت است.
نظر چو باز گرد آن نور را دید
به مهر شمع او را گرم پرسید
هوش مصنوعی: وقتی چشم به آن نور انداختم، مانند پرنده‌ای لانه‌ساز به آن شمع محبت نزدیک شدم و با گرمی از او سوال کردم.
ز عین مردمی چون پیش خواندش
روان بر دیده روشن نشاندش
هوش مصنوعی: چشم‌های روشنی که به خاطر مردانگی و رفتار نیک او، بر او خیره شده‌اند، نشان از احترام و محبت مردم به او دارد.
چو شمعش رشته های جان برآشفت
بنور از شوق نور چشم خود گفت
هوش مصنوعی: وقتی شمع روشن می‌شود، روح و جان به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرد و از شوق نور، به نور چشمان محبوبش می‌گوید.
که ای از لطف، چشم روشن من
چراغ عمر من گشت از تو روشن
هوش مصنوعی: ای عزیزم، وجود تو باعث روشنایی زندگی‌ام شده است و به من خوشحالی و امید بخشیده‌ای.
تویی چشم مرا آن روشنایی
که افروزی چراغ آشنایی
هوش مصنوعی: تو همان نوری هستی که چشمانم را روشن می‌کند و مانند چراغی است که راه آشنایی را برایم روشن می‌سازد.
بگو با من حدیث شمع روشن
که باری از فراقش سوختم من
هوش مصنوعی: از تو خواهش می‌کنم داستان شمع روشنی را بگویید که به خاطر دوری‌اش سختی کشیده‌ام و زخم خورده‌ام.
بگو چون است و باوی همنفس کیست
مرا حال اینچنین شد حال او چیست
هوش مصنوعی: بگو حال من چگونه است و چه کسی هم‌نفس من است. حال من این‌گونه شده و حال او چه طور است؟
زبان بگشاد نور و راز گفتش
حکایت ها یکایک باز گفتش
هوش مصنوعی: نور زبان گشود و راز را بیان کرد و یکی یکی داستان‌ها را تعریف کرد.
خبر از سوز داغ و زاریش گفت
پس آنگه قصه بیماریش گفت
هوش مصنوعی: خبر از درد دل و سوختن او داد و سپس داستان بیماری‌اش را نقل کرد.
به اول مژده شادی رساندش
بآخر زهر دلتنگی چشاندش
هوش مصنوعی: در ابتدا خبری خوشحال‌کننده به او داد، ولی در پایان به او ناامیدی و تلخی را چشانید.
چو بشنید این سخن بسیار بگریست
چو شمع از آتش دل زار بگریست
هوش مصنوعی: وقتی این حرف را شنید، بسیار گریه کرد. مثل شمعی که از گرما و آتش ذوب می‌شود، دلش از درد زار زار گریست.
ز شوق شمع داغ دل فزودش
یکی صد گشت آن داغی که بودش
هوش مصنوعی: از هیجان و عشق، شعله‌ی شمع سبب افزایش درد دلش شد، و آن داغی که در دل داشت، به یکباره صد برابر شد.
بزاری گفتش ای نور دو دیده
چراغ خاطر محنت کشیده
هوش مصنوعی: بزاری به او گفت: ای روشنی چشمانم، روشنی قلبم، که در زحمت و سختی طاقت آوردی.
ز شرح محنت آن شاه خوبان
مرا آتش زدی در رشته جان
هوش مصنوعی: از بیان رنج و درد آن پادشاه زیبا، آتش به جانم زدی.
چو غمگین کردیم غمخوار من شو
شفا بخش دل بیمار من شو
هوش مصنوعی: وقتی که غمگین هستم، در کنارم باش و به من آرامش بده. تو می‌توانی التیام‌دهنده دل شکسته‌ام باشی.
درین محنت کسم فریاد رس نیست
و گر باشد کسی، غیر از تو کس نیست
هوش مصنوعی: در این سختی و درد، هیچ کس نیست که به کمک من بیاید و اگر هم کسی باشد، جز تو کسی نیست.
چو از لطف چراغم گشت روشن
ندارم بعد ازین دستت ز دامن
هوش مصنوعی: وقتی که از محبت تو خیالم روشن شده، دیگر نیازی به حمایت تو ندارم.
دری بروی من از لطف بگشای
رهی بر کعبه مقصود بنمای
هوش مصنوعی: در دل من از محبت در را بگشا و راهی را به سمت هدف نهایی‌ام نشان بده.